یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


روایتی جدید از عاشقانه های جنگ


روایتی جدید از عاشقانه های جنگ
هفده سال از مفقود شدن صابر راستان در جریان جنگ تحمیلی گذشته و مرجان نامزد او در این مدت همچنان انتظار صابر را می کشد تا اینکه بر اثر یک اتفاق در فیلمی مستند صابر را مشاهده می کند و در جستجوی نشانی صابر به کردستان می رسد و در آنجا با دختر جوانی به نام روژانو آشنا می شود و یک مثلث عشقی شکل می گیرد.
عشق و مثلث عشقی از مقولاتی بوده و هست که در بحث سینما و تئاتر جنگ در ایران در بیشتر مواقع حکم خط قرمز را داشته و گویا فرمانی نانوشته، نویسندگان و خالقان آثار هنری در زمینه سینما و به خصوص تئاتر را از حرکت به سمت آن بازداشته است. چیستا یثربی اما با ظرافت موفق شده تا متنی را در این زمینه بنویسد که بعد پنهان دیگری از جنگ تحمیلی را به مخاطب داستانش بنمایاند. ضمن اینکه وی در کنار این مساله نیم نگاهی نیز به بمباران شیمیایی مناطق کرد نشین ایران و عراق در زمان جنگ داشته و به نوعی نقطه عطف داستان خود را بر این پایه استوار کرده است و جالب اینکه مقوله عشق و مساله مهم وضعیت اکرادی که ضایعات بمباران شیمیایی را به عنوان یادگاری از جنگ با خود به همراه دارند همواره در حوزه تئاتر و سینما به فراموشی سپرده شده است.
خط داستانی که نویسنده برای کار برگزیده خطی بسیار ساده و در عین حال غافلگیرانه است. این داستان ساده و غافلگیرکننده، مخاطب را تا آنجا که حکم بر علیه صابر بدهد با خود همراه می سازد و ناگهان در انتهای کار برگ برنده ای را رو می کند تا مخاطب را نیز همچون مرجان شرمنده خود سازد و حس فداکاری را تقویت نماید. شاید عمده جذابیت متن آیا تا به حال.... یک سوم پایانی آن باشد. یعنی زمانی که راز سر به مهر زندگی صابر با روژانو توسط صابر برای مرجان بازگو می شود و در انتها نیز با مرگ صابر خاتمه می یابد و این در حالی است که در دو سوم آغازین کار، فقط و فقط کشمکش های مرجان با روژانو و صابر، برجسته شده تا مخاطب از آنچه که در این ۱۷ سال بر مرجان و صابر و اطرافیان مشترک این دو گذشته، آگاه شود تا در بخش انتهایی تکلیف روژانو نیز مشخص گردد.
با تمام ظرافت ها و زیبایی های متن نمایشی اما چند نکته همچنان برای مخاطب جای سوال دارد و شبهه انگیز باقی می ماند: اینکه چرا صابر تلاش دارد تا هیچ نشانی از گذشته خودش را نبیند؟ چرا او تاکید می کند که به آن زمان تعلق ندارد؟ مگر در گذشته صابر چه اتفاق ناخوشایندی رخ داده است؟ تمام اطلاعات داستان از زندگی صمیمانه و بی ریای صابر با اطرافیانش حکایت دارد. پس دلیل اصرار صابر بر فراموش کردن گذشته و عدم تعلق به آن چیست؟ آیا این پافشاری به منزله پیام نویسنده در مذمت جنگ است؟ آیا نویسنده تلاش دارد تا با تاکید بر تبعات منفی جنگ که به هر حال خانمانسوز است، مخاطب خود را از یاد آوری آن روزها بازدارد؟
تاکید بر اندیشه چپ صابر نیز از دیگر نکات مبهم داستان است: اینکه در چند صحنه، مخاطب با کتاب مادر (ماکسیم گورکی) مواجه می شود و در بخشی از صحبت های مرجان و صابر حتی به آن تاکید می شود; و سوال اینجاست که برای پیشبرد کدام بخش کار، این همه بر آن کتاب تاکید شده است؟ چرا که تنها تعلق خاطرصابر به گذشته اش فقط و فقط همین کتاب است و بس; از دیگر سو به نظر می رسد زمینه سازی مناسبی از سوی نویسنده برای مقبولیت عدم بازگشت صابر به خانه و کاشانه اش صورت نگرفته و زندگی طولانی مدت وی با روژانو نیز مبهم و غیرقابل باور می نماید.
پایان داستان نیز می توانست بسیار بهتر از شکل فعلی باشد و مخاطب ملودرامی حاوی اشک و آه را مشاهده نکند و با فداکاری بسیار پررنگ و غیرقابل قبول مرجان مواجه نشود. اما در مجموع، همان گونه که در ابتدا نیز اشاره کردم، ظرافت موجود در متن و جسارت نویسنده در نزدیک شدن به مفاهیم و موضوعاتی که تا پیش از این شاید جزو خطوط قرمز یا ناگفته ها محسوب می شدند، از نکات ارزشمند متن روژانو است.
اجرا نیز متاثر از متن بسیار ساده و روان است و البته باید اذعان کرد که کلیت اجرا بر متن غلبه کرده و اجرای بسیار مناسبتری از متن را شاهد بودیم.
بازی ها همگی روان و قوی هستند. افسانه ماهیان و رحیم نوروزی به شکلی بسیار قوی و هنرمندانه شخصیت مرجان و صابر را نزد تماشاگر باورپذیر ساخته اند و البته حرفه ای بودن این دو هنرمند نیز در این موفقیت بی تاثیر نبوده است. اما جالب تر اینکه در کنار این دو، بازیگر جوانی به نام آذر رجبی در ایفای نقش روژانو بسیار خوش درخشیده و حتی به جرات باید اذعان کرد که در برخی لحظات و صحنه ها حتی از ماهیان و نوروزی بسیار بهتر ظاهر شده است. در واقع بازی های بسیار زیبای کار، نقطه قوت اثر بوده و دیدنی بودن این نمایش به شکلی بسیار زیاد مرهون بازی قوی و جذاب بازیگران است.
طراحی صحنه نیز بسیار ساده است و البته با کلیت اثر و فضای حسی حاکم بر آن همخوانی دارد. اما در زمینه موسیقی و نورپردازی نکاتی وجود دارد که معتقدم به کیفیت اجرا لطمه وارد آورده اند: موسیقی در زمان های تعویض صحنه پخش می شود و انتخابی است و به همین دلیل چون برای کار ساخته نشده و فاصله سکوت و تاریکی بین پرده ها متفاوت است، پخش موسیقی در این فواصل از ادامه و اواسط آن شروع می شود و زمانی که نور می آید موسیقی همچنان ادامه دارد و این عامل سبب می شود تا ارتباط حسی میان تماشاگر و کار به شکل مداوم قطع شود.هر چند معتقدم که می بایست این کار دارای موسیقی باشد تا فضاهای حسی و تکنیکی کار بوسیله آن به مخاطب انتقال یابد اما الزاما می بایست برای چنین اثری موسیقی نوشته شود و استفاده از موسیقی انتخابی، اشتباه بزرگی است که کارگردان در اجرای عمومی مرتکب شده است. چرا که در اجرای جشنواره ای این اثر هر چند جای خالی موسیقی به شدت حس می شد اما در وضعیت فعلی نبودن آن بهتر از حضوری بدین شکل است.
مساله نور نیز که مشکلات خود را دارد. در تمام صحنه ها تماشاگر، تنها نور تخت را مشاهده می کند و این در حالی است که توالی روزها و شبهای مختلفی در کار وجود دارند که اصلا و ابدا به چشم نیامده و منتقل نمی شوند. گذشت زمان چه در خانه مرجان، و چه در خانه صابر به هیچ عنوان توسط نور به تماشاگر القا نمی شود که معتقدم این هم یکی از نقاط ضعف کار بوده.
در مجموع نمایش آیا تا به حال عاشق شده ای روژانو؟ اثری است که ارزش یکبار دیدن را دارد و البته نمایش مذکور این قدرت را داراست که تماشاگرش را تا ساعاتی چند و حتی روزهای بعد از اجرا نیز به خود مشغول کرده و به فکر وادارد.
نویسنده : مصطفی محمودی
منبع : روزنامه مردم سالاری