شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا
هجوم روز در گذر زمان
● دم را دریاب
▪ سال بلو
▪ ترجمه: بابک تبرایی
▪ ناشر: نشر چشمه
▪ چاپ اول: زمستان ۱۳۸۶
▪ تعداد: ۲۰۰۰ نسخه
«کسی که زیر بود، من بودم؛ تامکین پشت من سوار بود و من فکر میکردم من سوار او هستم. او مجبورم کرد غیر از مارگرت به او هم سواری بدهم. این طوری با چنگ و دندان از من سواری میگیرند. تکه پارهام میکنند. لگدم میزنند و استخوانم را میشکنند.» (صفحه ۱۴۳ کتاب). یک روز در میانه قرن بیستم، در حوالی برادوی، جایی در میان فضای سنگین، شلوغ و آشفته نیویورک، شهری که خیلیها آن را پایتخت جهان میدانند، میشود فضایی که سال بلو خیلی دوستش داشت: یکی از مهمترین رمانهای برنده نوبل ادبیات ۱۹۷۶، «دم را دریاب»، در این فضا رخ میدهد. بابک تبرایی، رمان را ترجمه کرد و یکی از خبرهای ادبی زمستان سال گذشته ایران را ساخت. رمان در ایران تحسین شد و جزء نامزدهای جایزه ادبی روزی روزگاری، در بهار ۸۷ هم بود. سال بلو، خونسرد با شخصیت رمانش بازی میکند و او را تا مرز جنون میکشاند. بابک تبرایی، رمان را جمع و جور میکند و این اثر سنگین پر از سمبلهای فرهنگ و ادب آمریکایی را به خواننده فارسی میرساند.
بطالت صبح
باباجان، لطفا این ماه من را پشتت سوار کن، قربانت. و متصدی را نگاه کرد که چطور با آن نیمرخ عنق سگ مانند و نگاه لجوجش پاکت را انداخت صندوق پدرش. دکتر تامکین که خودش را عقب کشیده بود، گفت: «میتونم بپرسم واقعا سر چی با پدرت حرفت شد؟» ویلهلم گفت: «سر آینده من» (صفحه ۱۰۲ کتاب).
ویلهلم، راوی رمان، شخصیت مورد علاقه سال بلو است که در پروراندن مشابههای او، تبحر دارد؛ مردی میانسال که زنش را رها کرده و حالا به خاطر بزرگ کردن دو فرزندش، که هیچ وقت آنها را نمیتواند ببیند، دارد ذرهذره، هر چه دارد را به زنش میدهد. کارش را رها کرده و حالا در قمار بورس غرق شده: ورشکست است. در یک هتل زندگی میکند؛ جایی که پدر پیر، بدعنق و مشهورش (یک دکتر گذشته) هم بازنشستگیاش را میگذراند. و البته، دکتر تامکین هم همان جاست؛ مرد حراف، کلاهبردار و دروغگویی که آخرین ۷۰۰ دلار ویلهلم را روی روغن خوک سرمایهگذاری کرده است. ویلهلم در آستانه فروپاشی است: بدون کار، بدون خانواده، بیپدر، بیسرمایه، امروز بیدار شده تا نتیجه آخرین قمارش را ببیند، سر ۷۰۰ دلارش چه خواهد آمد. قماری غریب، که چه ببرد و چه ببازد، دیگر چیزی نمانده است. واقعا دیگر هیچ چیزی نمانده است. رمان، کلاسیک قرن بیستم است: نمونهای دیگر از سری رمانهای مشهور قرن، که صبح، با بیدار شدن راوی آغاز میشوند و شب، جایی راوی رها میشود. صبح راوی در لابی هتل است، جایی که با اولین واقعیت رودررو است: هیچ کاری ندارد انجام بدهد و واقعیت دوم خودش را محکم میکوبد به صورت راوی: در نیویورک همه حفظ ظاهر میکنند و راوی واقعا نگران است کسی متوجه بطالت درونیاش نشود. دوگانگی وجه بارز ویلهلم است، هم در درون نیاز وحشتناکی هست که با کسی حرف بزند و در بیرون، نیاز هست که به سکوت، به لبخند، به حفظ آرامش، به نشان دادن هیچ چیز برسد. ویلهلم دارد خرد میشود. دارد از هم میپاشد.
● آدمهای دیگر
ویلهلم بچه است، یک بچه میانسال که حتی نمیتواند اتاقش را مرتب کند. نمیفهمد چرا باید دستها را صبح شست، (با ماشین اصلاح برقی صورت را میزند که لازم نباشد دستهایش را صبح بشورد،) ظاهرش به هم ریخته، دارد چاق میشود. پفکرده، هم در بدن، هم در وجود، هم در زندگی. و با این همه، در درون هنوز هم یک انسان است، با تمام عواطف و احساساتی که یک نفر میتواند داشته باشد. دلش انباشته از آرزوهایی است که به سرانجام نرسیدهاند، دارد میترکد. دوست دارد با آدمهای دور و برش ارتباط برقرار کند. آدمهایی که هستند ... یا نیستند؟ پدرش آدمی است خشک، عبوس و سختگیر. مردی که (در ذهن ویلهلم) تمام زندگیاش را فدای کار و شهرت کرده، همه چیز خانوادگیاش را فراموش کرده و نه حاضر است برای نجات ویلهلم از ورشکستگی کاری بکند، نه به دخترش کمک میکند که برای برپایی نمایشگاه نقاشیاش محتاج پول است و ویلهلم مایه سرشکستگی آقای دکتر است، فقط میتواند در برابر دوستانش به این افتخار کند که قبلا پسرش شهرتی داشته با درآمدی پنج رقمی. ولی هیچ چیز دیگری وجود ندارد. پسرش کثیف است، و نامرد، و مایه سرافکندگی حتی عرضه ندارد از زنش جدا شود. ویلهلم زنش را سالها پیش رها کرد، چون، فقط چون نمیخواست ادامه بدهد. شغلش را هم همان موقعها ول کرد، (نمایندگی انحصاری فروش یک کارخانه در یک منطقه وسیع را داشت)، حالا زن و دو بچهاش هستند، و مارگاریت، فقط برای پول زنگ میزند. وکیل ویلهلم هیچ کاری نمیکند، حتی نمیتواند طلاق بگیرد، یا خود او نمیخواهد، در درون نمیتواند جدا شود؟
دکتر تامکین هم هست. مردی وراج که ویلهلم را اسیر خود کرده، با هم- بیشتر با پول ویلهلم- قمار کردهاند و حالا دیگر چیزی نمانده که ویلهلم را به خیابان بکشاند، هر چه داشته با او شرط بسته و حالا باید روزش را هم با او بگذراند. بعد از آنکه عذاب بودن با پدر و دوستانش را گذرانده باشد. ویلهلم از درون نابود شده، تمام منظرههای زندگی نیویورکی را دارد از دست میدهد و بیرون، کسی او را نمیخواهد. آدمی گیر کرده در انبوه تارهای خفه کننده چالش و چندگانگی، دارد نابود میشود. دارد خرد میشود. این شخصیتی است که سال بلو، این چنین خیرهکننده به خوانندهاش عرضه کرده است: مردی در لحظه نابودی.
سید مصطفی رضیئی
منبع : روزنامه کارگزاران
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران حجاب مجلس شورای اسلامی مجلس دولت سیزدهم دولت رئیسی رئیس جمهور گشت ارشاد پاکستان جمهوری اسلامی ایران امام خمینی
تهران شهرداری تهران پلیس قتل هواشناسی سیل کنکور وزارت بهداشت سلامت زنان سازمان سنجش پایتخت
خودرو قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو دلار بانک مرکزی قیمت طلا سایپا مسکن ارز تورم ایران خودرو
سینمای ایران سریال سینما کیومرث پوراحمد تلویزیون سریال پایتخت موسیقی قرآن کریم تئاتر ترانه علیدوستی مهران مدیری کتاب
اینترنت کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین غزه آمریکا جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ایالات متحده آمریکا ترکیه
پرسپولیس فوتبال استقلال جام حذفی آلومینیوم اراک بازی فوتسال تیم ملی فوتسال ایران تراکتور باشگاه پرسپولیس بارسلونا لیورپول
هوش مصنوعی گوگل تبلیغات سرطان نخبگان مدیران خودرو فناوری ناسا اپل سامسونگ آیفون بنیاد ملی نخبگان
کاهش وزن روانشناسی بارداری مالاریا آلزایمر زوال عقل