یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


زنان در آستانه فروپاشی عصبی


زنان در آستانه فروپاشی عصبی
هر یك از نه صحنه كوتاه در فیلم «نه زندگی» ساخته «رودریگو گارسیا»، مكاشفه ای كوچك است درباره زنی تحت تنش عاطفی. این لحظات كه به دقت مورد موشكافی قرار گرفته اند و یادآور داستان های كوتاه چخوف هستند، در كنار یكدیگر مجموعه بغرنجی را تشكیل می دهند. هر صحنه از لحاظ لحن، زیر متن و به كارگیری زبان بدن با چنان ظرافت و دقتی نوشته، كارگردانی و بازی شده است كه به نظر می رسد لحظه حساس و گذرایی از زندگی واقعی است كه از آن فیلم گرفته اند.
سوپرماركتی كه دایانا (رابین رایت پن) و دامیان (جیسون آیزاكز) _ عشاق سابق كه اكنون ۴۰ سالگی را پشت سر گذاشته اند- در آن از سر تصادف دوباره به هم برمی خورند، صرفاً یك صحنه پردازی پیش پا افتاده برای یك وصل مجدد پرسوز و گداز نیست. آنها در نور زننده لامپ های فلورسنت، با همهمه مبهم موسیقی سبكی كه در پس زمینه به زحمت شنیده می شود، تجدید دیداری می كنند و دقایقی در اعماق احساسات اندوهبار گذشته شان غوطه ور می شوند.
داستان «دایانا» كمابیش مانند هشت داستان دیگر ۱۰ دقیقه طول می كشد و در زمان واقعی اتفاق می افتد. اما در پایان این ده دقیقه، درباره زندگی درونی دایانا و دامیان بسیار بیشتر از آن می دانیم كه در مورد بسیاری از زوج هایی كه در تمام طول یك فیلم بلند داستانی حضور دارند.
پیش از آنكه دایانا با محبوب قدیمی خود ملاقات كند، نشانه های خشم و استیصال در چهره این زن كه در آخرین ماه های بارداری به سر می برد و سبد چرخدار خریدش را با ناشكیبایی به جلو می راند، مشهود است. هنگامی كه آن دو در بخش كنسروسوپ به یكدیگر می رسند، دوستانه احوالپرسی می كنند.
هر دو ازدواج كرده اند. دایانا انتظار كودكی را می كشد كه در ماه آگوست به دنیا می آید. دامیان خوش چهره و با ژاكت كلاهدار سبكی بر تن، بعد از چند سال به شهر بازگشته و در حال نقل مكان به آپارتمانی جدید همراه با همسرش، لیزا است. مكالمه آنها پایان می یابد. دامیان برای دست دادن دست دراز می كند و دایانا با خنده ای بازیگوشانه خداحافظی می كند. دوربین دایانا را از پشت سر تعقیب می كند و بعد، او نمی تواند جلوی خود را بگیرد و نگاهی به پشت سر نیندازد و چهره دردمندش را نشان ندهد.
وقتی آنها دوباره در بخش فرآورده های كشاورزی به هم می رسند، دامیان گریزی به گذشته ها می زند. «راستش، همیشه به تو فكر می كردم- مسائلی كه داشتیم، اتفاقاتی كه برای ما افتاد، آدم هایی كه بودیم- چه دوران طولانی و دوست داشتنی ای بود، نبود؟» گفته اش لحن به شدت رمانتیكی به خود می گیرد. دایانا خشك و جدی تصحیح می كند: «گاهی اوقات دوست داشتنی بود.» و اضافه می كند: «فكر می كنم اگه قراره حرف بزنیم، باید درباره چیز دیگه ای صحبت كنیم.» باز به سر صحبت های متداول برمی گردند و دامیان درباره شغل خود حرف می زند كه تهیه كننده برنامه های رادیویی است. دایانا سر به زیر می اندازد، انگار توانایی نگاه كردن به او را ندارد.دایانا نمی تواند جلوی خود را بگیرد: «هیچ وقت واقعاً با من راحت نبودی، خودت هم می دونی.»
دامیان پاسخ می دهد: «درست نیست.»«درسته، باعث شدی من مدت ها غمگین باشم.» سعی می كند از سنگینی فضا بكاهد: «من نرنجیدم، عصبانی هم نیستم. این طوری یادم اومد. اما به هر حال این چیز ها دیگه اهمیتی نداره، باشه؟»
دایانا دیگر آماده رفتن است اما دامیان، چرخ دستی خود را رها می كند و به دنبالش می آید.
دایانا می پرسد: «بچه داری؟»
- «نه».
- «چرا؟»
- «نمی تونم.» خیلی خشك می گوید: «من عقیمم.»
دایانا كه كلمه ای برای گفتن پیدا نمی كند، عصبی می خندد و بعد عذر خواهی می كند.
وقتی به بخش نوشابه ها می رسند، دامیان مسئولیت انتخاب را برعهده می گیرد و یك قرمز و یك سفید برمی دارد، گویی در سال هایی كه با هم بوده اند این كار را بارها و بارها انجام داده است. دایانا تذكر می دهد كه دارند «مثل مرغ عشق» راه می روند و صحبت می كنند و وقتی احساساتش بالا می زند، با یك دست جلوی چهره اش را می پوشاند.
«كافیه پنج دقیقه با تو باشم تا برای همیشه حس كنم زندگی ام ساخته و پرداخته تخیل منه». وقتی این را اعتراف می كند از كوره در می رود. «همیشه دقیقاً چنین چیزی بودی كه من رو جذب می كردی و نابود می كردی.» مكثی می كند. «باید برم».
با عجله می رود و ناگهان رو برمی گرداند؛ معذب است. «نمی تونی بعد از صدسال بر گردی، در حالی كه ازدواج كردی و اون وقت به من بگی كه به من فكر می كنی. نباید چنین كاری می كردی.»
- «چرا نه؟»
- «زنت رو دوست داری؟»
- «آره. البته كه دوستش دارم. تو هم شوهرت رو دوست داری. اما این یه مسئله دیگه است، چون خود ما مطرح هستیم. هیچ چیزی نمی تونه تغییرش بده. تو هم باید بپذیریش. می دونی كه درسته.»
دایانا چرخ دستی خودش را با عصبانیت به جلو هل می دهد. اما نیاز آنها به ارتباط، هر دو را وادار می كند كه برگردند و برای آخرین بار به هم نگاه كنند. از لابه لای صدای نفس های دایانا، نجوایی شنیده می شود: «دامیان».
دامیان به سوی او می آید می خواهد چیزی بر زبان بیاورد اما جلوی خود را می گیرد. بعد آن دو از هم جدا می شوند. دایانا لحظه ای می ایستد، چشمانش از اشك پر شده است. به خریدش ادامه می دهد و یك بطری مایع ظرفشویی در چرخ دستی اش می اندازد.
دایانا دیگر نمی تواند تحمل كند، چرخ را رها می كند و در راهرو های سوپرماركت مجنون وار به دنبال او می گردد. به سوی ورودی فروشگاه می دود و همه سو را به دقت نگاه می كند. اما او رفته است. تصویر تاریك می شود.
•••
در آخرین تابلو از «نه زندگی»، ماریا (داكوتا فانینگ)، دختركی كه همراه با مادرش، مگی (گلن گلوز)، به دیدار از گورستانی رفته است، گربه ای را روی چمن می بیند و می پرسد آیا راست می گویند كه گربه نه جان۱ دارد؛ مادرش پاسخ می دهد كه فكر نمی كند چنین باشد.
مگی جلوی سنگ قبر كوچكی كه گویا مدفن شوهر یا یكی از بستگان نزدیك او است (هیچ نوشته ای یا نامی نشان داده نمی شود) سفره پیك نیكی پهن می كند. وقتی دخترش برای ادرار كردن پشت درختی می رود، حفاظ او می شود و بعد می گوید عجیب است كه مردم در سراسر زندگی چه بار و بنه سنگینی را با خود حمل می كنند.
نكته ها در این فیلم، مانند زندگی، در یك لحظه خود را نشان می دهند، همچون سایه ابری كه از فراز چمنزار عبور می كند. هنگامی كه مگی در حال گفت وگو با دخترش است، لحظه ای پیش می آید كه حزن و اندوه به او هجوم می آورد، اما اندوهش را مهار می كند و فرو می خورد. دوربین در یك نمای آرام و نفس گیر پن ۳۶۰ درجه ای درختان و چمنزار را نشان می دهد تا آرامش این استراحتگاه ابدی در جانمان رسوخ كند.
در هر تابلو كه در یك نمای ۱۰ تا ۱۴ دقیقه ای پیوسته با استیدی كم فیلمبرداری شده است، زندگی در زمان واقعی پیش چشم تماشاگر می گذرد. حركات بدنی ظریف و تغییرات جزیی در صحنه بسیار گویاتر از صحبت هایی است كه شخصیت های این داستان ها بر زبان می آورند.
گارسیا پیش از این فیلم، فیلم های موزاییكی دیگری ساخته، مانند «چیزهایی كه فقط با نگاه كردن به او می توانی بگویی» (در پنج تابلو) و «ده داستان عاشقانه كوچك» (ده مونولوگ) و در آنها با بازیگران بسیاری كار كرده است. این فیلم ها را می توان به شدت واقعگرا نامید. اما او با فیلم تازه اش گامی فراتر برداشته است. بازیگران در «نه زندگی» با بازی ظریف و حساب شده در شخصیت ها فرو می روند و مانند مردمی عادی رفتار می كنند كه گویی از پشت شیشه ای یك سویه در معرض تماشا قرار گرفته اند.
فیلم در زندان آغاز می شود، جایی كه یك زن زندانی به نام ساندرا (الپیدیا كاریلو) با دختر كوچكش ملاقات می كند و خرابی تلفنی كه قرار است در این ملاقات پنج دقیقه ای ماهیانه، واسطه ارتباط آنها باشد، او را به مرز فروپاشی عصبی می رساند. برخورد ساندرا با نگهبانان نشان می دهد كه او یك زندانی غیرقابل كنترل است و تماشاگر در پایان این فصل با احساس نگرانی نسبت به آینده او در داخل یا خارج از زندان برجا می ماند.
می توان این فصل را به عنوان یك استعاره در نظر گرفت و تعمیم داد و گفت كه هر یك از شخصیت های مركزی نه داستان به نوعی زندانی هستند و می توان آن را تا حد استعاره ای برای خود زندگی به مثابه یك زندان بالا برد. اما رودریگو گارسیا _ پسر گابریل گارسیا ماركز نویسنده كلمبیایی _ داستانش را با چنان ظرافت و ملاحظه ای می گوید كه مضمون آن با صدایی در حد یك نجوا به گوش برسد.
•••
«نه زندگی»
نویسنده و كارگردان: رودریگو گارسیا
مدیر فیلمبرداری: خاویر پرز گروبت
طراح صحنه: كورتنی جكسون
موسیقی: ادوارد شیرمور
تهیه كننده: جولی لین
پخش: مگنولیا پیكچرز
زمان: ۱۱۵ دقیقه
بازیگران: كتی بیكر (كامیل)، آمی برنمان (لورنا)، الپیدیا كاریلو (ساندرا)، گلن كلوز (مگی)، استفن دیلان (مارتین)، داكوتا فانینگ (ماریا)، ویلیام فیچنر (اندرو)، لیزاگی هامیلتون (هالی)، هالی هانتر (سونیا)، جیسون آیزاكز (دامیان)، جو مانتگنا (ریچارد)، یان مك شین (لری)، مالی پاركر (لیزا)، مری كی پلیس (آلما)، سیدنی تامیلیا پواتیه (وسنا)، آیدان كوین (هنری)، میگوئل سندوال (ران)، آماندا سیفرید (سامانتا)، سیسی اسپیسك (روث) و رابین رایت پن (دایانا).
پی نوشت:
۱- نام فیلم، «Nine Lives»، ایهامی است میان «زندگی نه نفر» و «نه زندگی» یك موجود سخت جان. البته در فرهنگ ما رقم هفت به جای نه می نشیندم.

استیون هولدن
ترجمه: ساسان گلفر
منبع : خبرگزاری ایسنا


همچنین مشاهده کنید