سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


مرد آرام


مرد آرام
● نگاهی به کتاب «در جبهه غرب خبری نیست»
شاید اکثر مردم «در غرب خبری نیست» را به خاطر فیلمی که از آن اقتباس شده بشناسند و پربیراه هم نیست که فیلم به شهرت جهانی کتاب بسیار کمک کرده است، اما ارزش ادبی کتاب حقیقتاً چندان ربطی به فیلمی که شاید الان دیگر کمی بوی نا بدهد، ندارد و کتاب خود یک تنه بعد از ۷۹ سال بر قله رمان های جنگی ایستاده و می توان با اطمینان گفت که همچنان نیز خواهد ایستاد.
اریش ماریا رمارک «در غرب خبری نیست» را در سال ۱۹۲۹ و بر اساس تجربیات خودش از جنگ نوشته است. کتاب وقایع جنگ جهانی اول را پی می گیرد و قهرمان داستان پل بومر سربازی آلمانی است که خاطرات خود از جنگ جهانی اول را روایت می کند. سرتاسر کتاب به شیوه اول شخص روایت شده و تنها پاراگراف پایانی کتاب است که به صورت سوم شخص و برای آگاه کردن خواننده از سرنوشت راوی (پل بومر) روایت شده است.
اریش ماریا رمارک بیست و دوم ژوئن سال ۱۸۹۸ (هفته گذشته سالگرد ۹۹ سالگی او بود) در خانواده ای از طبقه کارگر در آلمان به دنیا آمد و دوازدهم ژوئن ۱۹۱۷ راهی جبهه غرب جنگ شد. یک ماه بعد از ناحیه پای چپ، گردن و بازوی راست دچار جراحت شد و باقی جنگ را در بیمارستان گذراند.
رمارک بعد از جنگ و بهبود جسمانی چندین کار از جمله کار در کتاب خانه، تجارت، معلمی، روزنامه نگاری و ویراستاری را تجربه کرد و بعد از ۱۲ سال، وقایع تروماتیک جنگی که تنها یک ماه و چند روز از آن را تجربه کرده بود، او را به زانو درآورد و تصمیم گرفت خاطرات خود از آن یک ماه را بر کاغذ بیاورد تا شاید بتواند آنها را فراموش کند.
کتاب رمارک در سال ۱۹۳۳ در آلمان توقیف شد. حدس دلایل توقیف هم مشکل نیست؛ کتاب ضدآلمان و سربازان آلمانی بود. نازی ها ادعا کردند رمارک نواده یک یهودی فرانسوی است و نام حقیقی اش کرامر (قلب شده نام خانوادگی رمارک) است، هرچند این ادعایی بی اساس بود اما در برخی بیوگرافی ها از رمارک همچنان باقی ماند.
به زعم بسیاری از منتقدان «در غرب خبری نیست» بهترین اثری است که پیرامون جنگ جهانی اول نوشته شده است. زندگی روزمره چند سرباز هسته مرکزی رمان را تشکیل می دهد و جز راوی داستان که چند روزی را کنار خانواده اش می گذراند، سایرین انگار نه گذشته ای دارند و نه آینده ای، در زمانی که مثلاً زمان حال است بی هیچ عاطفه ای نسبت به پیرامون خود تنها برای بقا می جنگند. نان، آب زیپویی حداقل گرم و جای خوابی حداقل از کاه برای آنها چون زندگی پادشاهی است.
البته مرغ ها و غازهای همسایه ها و سیگارهایی که از سربازان دیگر کش می روند، هرازگاهی این زندگی ملوکانه را کامل می کند. داستان با پی گرفتن زاویه دید راوی از مدرسه به پشت منطقه جنگی و آنجا که سربازان آموزش می بینند، سپس به خط مقدم و حتی جلوتر از آن و سپاه سربازان فرانسوی، به خانواده و شهر و مکانی که مصائب جنگ را بی موشک و خمپاره پشت سر می گذارد و به بیمارستان سرک می کشد و این مکان ها را که هر کدام در شرایط جنگ جزیی جدایی ناپذیر از آنند، روایت می کند. نگاه سرد و عاری از احساسات راوی نیز جلوی سقوط رمان به ورطه سانتی مانتالیسم را گرفته است.
در کتاب بخشی است که پل بلوم در چاله ای وسط میدان جنگ اسیر می شود و سپس چاقو به دست یک فرانسوی را که او هم به آن چاله پناه آورده، می کشد و بعد مجبور می شود ساعاتی را (تا رسیدن کمک) با او بگذراند. اگر بتوانیم از صحنه بمباران گورستان و پرتاب تابوت ها به هوا و پناه گرفتن سربازان در تابوت ها و کنار مردگان بگذریم، قطعاً این بخش کتاب درخشان ترین بخش آن است، تنها جایی است که راوی مان اندکی به احساسات میدان می دهد و این تکه را در ذهن خواننده اش تا ابد جاودان می کند.
بومر کیف این سرباز را باز می کند و عکس خوانده او را می بیند و بعد از فهمیدن شغل او فکر می کند بعد از جنگ تنها حرفه ای که باید پیش بگیرد، حرفه این سرباز فرانسوی است. واگویه های بومر در این بخش نمونه متعالی سرگشتگی و احساسات متناقض انسان قرن بیستم در میانه جنگ است، خیلی راحت می توانید به جای بومر و سرباز فرانسوی سربازان متعدد دیگری با ملیت های مختلفی جایگزین کنید و آنگاه می بینید که انگار رمارک این جملات را در زمان جنگ امریکا و عراق نوشته است.
شخصیت پردازی بومر بسیار عمیق است. نگاه او به جهان آن چنان پوچ گرایانه است که شاید بتوان گفت از متقدم ترین شخصیت ها در این نوع است. صفحاتی که او در آنها کنار جنازه سرباز فرانسوی نشسته است، بخش اعظمی از این پرداخت شخصیت را بر دوش می کشد، یا سیگار دادنش به سربازان روسی، رفتارش با سربازان تازه وارد و بخشی که او به شهر و به ملاقات مادر در حال مرگش می رود. در کنار بومر شخصیت های فرعی دیگری نیز در مقام هم رزم حضور دارند که بومر مرگ همگی شان را برایمان روایت می کند.
کازینسکی از جالب ترین شخصیت های رمان است که البته چند سالی از بومر بزرگ تر است. بومر او را «کهنه سربازی که هر چه لازم دارد، راحت گیر می آورد» توصیف می کند. کازینسکی در دزدیدن غذا و آماده کردن آن تبحر خاصی دارد و همین او را در چشم دیگر دوستان اش از جمله بومر یک رهبر خوب می کند. از نظر بومر غذا و داشتن پوتین خوب مهم ترین عوامل برای پیروزی در جنگ هستند و مقاومت فرانسوی ها را هم معلول خوردن کنسروهای گوشت می داند. همین ساده انگاری های راوی به دور از حرف های سیاسی قلمبه سلمبه است که این کتاب را هنوز خواندنی می کند.
آنها یک بار هم از نژاد برتر ژرمن حرفی نمی زنند و خیلی دقیق هم نمی دانند برای چه می جنگند و حتی تصویر روشنی از هیتلر ندارند. معلمی در مدرسه بومر و هم کلاسی هایش را ترغیب به آمدن به جنگ می کند که البته خودش هم بعدها گذرش به میدان جنگ می افتد و مجبور می شود در هنگ یکی از شاگردانش خدمت کند و شاگرد هم خوب ادب اش می کند. رمارک با تصویر کردن جنگ به صورت دوسویه، بی آنکه فقط به آلمان ها بپردازد و برای آنها عجز و لابه کند، توانسته تصویری روشن و عاری از هر غرض ورزی میهن پرستانه ای ترسیم کند. یک سرباز قربانی فرانسوی که اتفاقاً به دست قهرمانمان هم کشته می شود و سه زن فرانسوی که به ازای تکه نانی مصاحبت با بومر و دوستان اش را می پذیرند، بی آنکه از زبان آلمانی چیزی بفهمند، کافی است تا این رمان برای خواننده امروز که سال ها پس از جنگ های جهانی کتاب را می خواند، لذت بخش باشد، هر چند کتاب شاید در زمان خودش خیلی به مذاق آلمانی ها خوش نیامده باشد.
برای خواننده ایرانی که از آثار رمارک این کتاب به همراه «طاق نصرت» غترجمه پرویز شهدیف و نمایشنامه «دایره بسته» را در اختیار دارد، رمارک مسلماً نمونه درخشان نویسنده ای است که «تنهایی» و «ستیزه خویی» و «فرصت طلبی» انسانی را که دو جنگ جهانی را پشت سر گذاشته و بازمانده آنهاست به بهترین وجه ممکن به تصویر کشیده است. «در جبهه غرب خبری نیست» اجرای درخشان یک جمله سازی ساده با همان کلمات مورد علاقه رمارک است؛ انسان «تنها» و «ستیزه خو» در میانه قرن بیستم از هر «فرصتی» برای بقا استفاده می کند و این گونه است که قهرمانان رمارک انسان های عادی اند، آلمان ها می جنگند چون باید بجنگند و فرانسوی ها نیز همین طور، تا بمانند و زندگی نکبت شان را ادامه دهند.
● رمارک بشردوست و جهنم جنگ
«در غرب خبری نیست» برخلاف بسیاری از رمان های جنگی به قهرمان پروری و شرح رشادت های سربازان در جبهه های جنگ نمی پردازد، بلکه در عوض با نگاهی موشکافانه و رئالیستی، جهنمی را که سربازان در آن گرفتار شده اند، پیش چشمان خواننده به تصویر می کشد. ملال و یکنواختی زندگی در خاکریزها، صدای شلیک مداوم توپخانه و نقش بسزای بخت و اقبال در زندگی و مرگ سربازان با نگاه تیزبین و جزیی نگر رمارک توصیف شده اند. در این کتاب، برخلاف سنت رمان های جنگی، نبردها اسمی ندارند و از اهمیت چندانی نیز برخوردار نیستند بلکه تنها شانسی تازه اند که مگر پل و هم قطارانش در آنها کشته شوند.
در طول رمان تنها شاهد درگرفتن یک بحث سیاسی میان سربازها هستیم، اما رمارک همچون جامعه شناسی کارکشته و سیاستمداری کهنه کار، نگاهی دقیق و همه جانبه نسبت به پدیده جنگ دارد. رمارک در این کتاب میهن پرستی افراطی و ملی گرایی را مورد حمله قرار می دهد و برای این کار نیز سراغ همان معلم مدرسه می رود و این گونه میهن پرستی و ملی گرایی را به هجو می کشد.
رمارک در عین حال نسبت به ضایعات جامعه شناختی جنگ نیز بی توجه نیست و در فصلی که قهرمان کتاب به مرخصی آمده است، بیگانگی و غربت پل بومر در خارج از جبهه و محیط شهری را به تصویر می کشد. بومر سربازی است که مستقیم از پشت نیمکت مدرسه به خاکریزهای جبهه رفته است و در فضای شهری خود را سرگردان و فاقد ریشه می یابد.
در غرب خبری نیست نخستین رمانی نبود که به شرح رویدادهای جنگ جهانی اول می پرداخت. آنری باربوس در سال ۱۹۱۶ «دشمن» را منتشر کرده بود و جان دوس پاسوس در سال ۱۹۲۱ «سه سرباز» را نوشته بود. «وداع با اسلحه» همینگوی نیز در سال ۱۹۲۹ و همزمان با رمان رمارک منتشر شد. اما رمان رمارک تا امروز مهم ترین و پرخواننده ترین اثر درباره جنگ جهانی اول باقی مانده است («در غرب خبری نیست» تنها در نخستین سال انتشار خود در آلمان ۲/۱ میلیون نسخه فروخت)، چرا که از منظر سرباز وظیفه ای معمولی شرحی دقیق از نکبت جنگ ارائه می دهد. از این نظر شاید تنها رمان «برهنه ها و مرده ها»ی نورمن میلر را بتوان همتای مدرن این رمان کلاسیک دانست.
نوع دوستی و نفرت رمارک از جنگ و خونریزی، او را به نویسنده ای ضدجنگ تبدیل می کند. رمارک خود در جایی دوران خود را به مثابه نزاعی میان «پیشرفت تکنولوژیک و پس رفت فرهنگی» توصیف کرده است. با این حال رمارک به عنوان یک رمان نویس ایمان دارد که نوع دوستی و بشردوستی آتشی زوال ناپذیر است که حتی هیتلر هم نمی تواند آن را خاموش کند.
بعد التحریر؛ در کشور آلمان جایزه صلحی وجود دارد که هر ساله به نویسندگان صلح طلب و مدافع آزادی قلم داده می شود و جایزه صلح اریش ماریا رمارک نام دارد. در سال ۱۳۷۸ هوشنگ گلشیری توانست این جایزه را از آن خود کند.
سمیرا قرائی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید