جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


کارناوال کلمات قصار و کنایات


کارناوال کلمات قصار و کنایات
«چرم شیر» را بایست یك تكنسین درام نامید. كسی كه می تواند به اراده آنی و مضافاً بلدی در عرض مدت اندكی نمایشنامه بیافریند، یا بهتر بگویم نمایشنامه بنویسد. ماده و جنس اول آثار وی كلمه است. او به راحتی كلمات را می شناسد. انتخابشان می كند و در رد قطاری از جوهر قلم به جای می گذاردشان. كلمات او بیشتر در معرض موقعیتی خام و ناپیدا قرار می گیرند. با نگاهی به آثار محمد چرم شیر به راحتی می توان فهمید كه او در خلق داستان و چینش زوایای روایی برای بیان آن لنگ می زند. (آثار بازخوانی شده را منها می گیریم) البته آثار خوبی هم از او به رشته تحریر درآمده كه فعل انكار آن دشوار است. اما روی سخن با خیل ریز و درشت نمایشنامه هایی است كه داستان در آن تن مرده، بی احساس برانگیخته شدنی، به صرافت هیچ گونه هیجان، تریلر، شگفت زدگی و تخیل نمی افتد.
«چرم شیر» در بیشتر نمایشنامه هایی كه نوشته در روی اثر با هویت جعلی متن، تماشاگر را فریب داده. آنقدر هیاهوی كاذب ایجاد كرده، آنقدر راه و بیراه كلمات به اسم و آدرس های غلط رفته و برگشته اند و آنقدر برخی آدم ها با نمك اند و یا این كه صفتی طرفه و مورد جلب دارند كه تماشاكن حواس اش به تمام پرت و دور از آنچه در یك متن انتظار می رود، می شود. «نجواهای شبانه» آخرین نمایشنامه ای است از وی كه در تالار نو اجرا می شود. حكایت سه سرباز در پادگانی خالی كه چهارشب جمعه را نمی خواهند مرخصی بروند. این چهارشب را از اقوال و نوشته ها خواندم. هنگام دیدن نمایش گمانم این بود كه این چهار تكه جزئی از زمان شب هستند و در كنار هم كه بنشینند، نردبان صبح پادگان اند. یعنی یك توالی از یك شب كه در ساعات متفاوت، گزینش شده. اینجا سه آدم است، یكی فلسفه خوانده. یكی تاریخ. سومی هم كه آفتابه خرج لحیم، پینگ پونگی است كه میان زد و خوردهای لفظی و بدنی بی دلیل و اعصاب به هم ریز و ابلهانه آن دو در تردد است. این سه شخص به هر دلیلی كه ناگفته می ماند قصد مرخصی ندارند. در احوالاتشان كلماتی گنگ و زودگذر و شعاری دیده می شود. اما دلیل و توضیحی مبنی بر پابندی و اتفاق این سه نفر برای نرفتن دیده نمی شود. در این مثلاً كمدی -تراژدی، بنا است سر درد دل آدم هایی بنشینی كه از تمنیات خود می گویند. اول البته نقاب دارند. بعد رو می شوند. سلیس می شوند. چرم شیر، مثلاً در شب، گربه زیر طاقی هم همین كار را می كند. در «پشت شیشه ها» هم و در بسیاری از نمایشنامه های بی داستان دیگر. اگر او همچون «ناتالی ساروت» بر آن است كه شكل كلاسیك ادبیات فرمالیسم محض است و باید فضایی ایجاد كرد برای رموك افسار تخیل، باید گفت سخت به بیراهه می رود. قصد من تخطئه یا تخریب نویسنده آثار خوبی، چون «در مصر برف نمی بارد»، «كسی نیست كه همه داستان ها را به یاد آورد»، «كبوتری ناگهان» و... نیست.
نجواهای شبانه در خود میل به قهرمان سازی، یا برعكس ضدقهرمان دارد. به تعریف: قهرمان مردی یا زنی است كه در اصل خوب باشد و شخصیتش در اثر كمبود مهلكی، ضعفی كه موجب فنای او می شود.
به گفته ارسطو-همان نقیصه تراژیك- آسیب و خسران دیده شود و حالا در دوران مدرن این قهرمان به سطوح متوسط و ملموس جامعه كوچ می كند. نقیصه او در ماشینیزم امروزینه می شود. در«لومن» به شكلی، در «برانژه» به گونه ای. در «گروشه» هم و در تمام كسانی كه روزگاری كسی نوشتدشان. در میان قهرمان نمایش مدرن با كلاسیك تفاوتی هست و آن به مخاطب برمی گردد. این كه بر آن است تا در جلد قهرمان فرو برود و خود را با او یكی احساس كند. اما در درام مدرن كسی حاضر نیست جایگزین قهرمان متوسط قرار بگیرد ما تنها او را نظاره می كنیم. اگر اغماض كنیم و در شكل مثل آدم های این نمایش را در زمره درام مدرن! قرار دهیم آن گاه است كه تماشاگر بر آنچه گفته شده صحه خواهد گذارد و فرآیند تأثیر و باور با توجه به ضعف فطری متن در بافتار كلی اجرایی به یقین امری منتفی خواهد بود. در «نجواهای شبانه» اصرار نیست كه تو چیزی را نفهمی با سه آدم. (منظور از نفهمیدن، استفاده از تكنیك، فكر ناگفته در طول داستان نیست) این سه آدم لیاقت قهرمان بودن را ندارند. چون ناقص اند. در خلقشان عجالت دیده می شود. آن ها را ضد قهرمان هم نمی توان نامید. قهرمانی كو؟ كه برایش ضدقهرمان تصور كنیم. تصمیمی كو؟ بحران كجاست. حادثه. قطعاً یك لجاجت بچگانه و غرض خالی از هدف. هیچ كاراكتری را قابل فهم نمی كند. چه رسد به پرتاگونیست. نویسنده در یكی از بی قصه ترین نمایشنامه هایش تریشه ای بافته خالی از ایده، تهی از وسوسه. هیچ اتفاقی نیست. هیچ كششی، خنده ای اگر هست متلك باران یكی است كه بر دیگری هوار می شود، همه ذوق این جا بر بنیاد كری و كل و الدرم، بلدرم است. آن دو آدم مثلاً حسابی روی تخت وقتی وقت و بی وقت به هم می پرند تو نمی دانی چرا! وقتی آنی شروع به زاری و گفتن حرف های گنده تر از قالب متن می كنند، توی صورتت می خورد. پلك هات هم را به آغوش می كشند تا نبینی این بعضاً مهملات را، چرم شیر این جا بر گفتار ورزی تكیه دارد. او كارناوالی از اسم ها، كلمات قصار و كنایات را در آدم هایش حفظ كرده كه بر سر هم شلیك می كنند. این تنها پلات نمایش است. ما نشسته ایم تا با یك اثر التقاطی، مغشوش و گسسته رو به رو باشیم. از نام ها و كلام ها و تشبیهات و تابوها. البته همین به كل سطح متن را می پوشاند. غوغا می كند. غلغله است. كجا فكر تماشاگر قد می دهد به زیر لایه و كنه و توی اثر، تازه برایش در پایان هر تكه، به حسب حال ترانه ای هم پخش می شود. این عشوه های اجرایی بر رونق اجرا نخواهد افزود و اصلاً تكنیكی غلط است. ممكن است با خود بگوییم دیالوگ هر چند زیبا، باید داستان را پیش ببرد. باید تنش زا باشد. (تنش نه به معنای گلاویز شدن فیزیكال دو آدم، ربط و بی ربط) باید به كاراكتر فردیت ببخشد. در عادات در مسابقه، دید و نظر. هر چند محدود. هر چند موجز. انگیزه باید بیافریند. اما در این سمپوزیوم چرا چنین نیست؟ چون این جا نویسنده، حدی قائل نشده از تشخص و بسط برای آدم هایش این آدم ها ابترند. كاراكتری سخنگو هستند. خلق شده اند تا در رنگ های ریتمیك و گوش نواز فقط حرف بزنند و تنها دندان سفید متن، مكالمه نویسی چرم شیر است. كه خوب است و حالت از تجربه دارد. یاد كانت افتادم و جمله ای كه گفته بود «آنچه زیبا باشد وفادار نیست و آنچه وفادار باشد زیبا نیست.» پای تعهد و ارزش را میان نكشیم كه سخن به درازا می رسد.
اجرا به راستی چیزی بیش از حرف متن نیست. مگر طراحی صحنه و آن هم بخشی از آن. بخش منتهای صحنه. كه فضایی است مجزا از حرف و سخن متن. ویترین كلاه های آهنی. كه به رج در چند صف به دیوار میخ شده اند. و هواكشی كه جنب این اشیاء به دیوار نشسته. این را می توان فضایی دانست از سرباز خانه ای با غائبین بسیار، همین.
علی شمس
منبع : روزنامه جوان