سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


کهن ترین داستان جهان


کهن ترین داستان جهان
● نگاهی به مجموعه داستان «پرندگان می روند در پرو می میرند»نوشته؛ رومن گاری
«کهن ترین داستان جهان»؛ جنگ جهانی دوم تمام شده است. مردی همبندش را که سال ها در اردوگاه نازی ها در بند بوده می بیند. می رود تا او را بعد از تحمل مدت ها اسارت، در آغوش بکشد اما دوست سرخپوستش سر باز می زند چرا که هنوز فکر می کند جنگ وجود دارد و نازی ها برای گرفتار کردن او ترفندی تازه ریخته اند...
داستان های مجموعه «پرندگان...» از زندگی آغاز می شوند، از زندگی سخن می گویند، به پایان می رسند اما در بستر خاکسترشان مرگ می زایند. فضای داستان ها قرار است پایان کابوس باشد اما در دل شان کابوسی تیره تر دهان می گشاید و نویسنده با پایان های ضربه زن ذهنیت اولیه را مخدوش می کند که بهترین نمونه آن، آخرین داستان این مجموعه است؛
«کهن ترین داستان جهان»؛... مرد دوستش را مجاب می کند که همه چیز تمام شده و از او می خواهد تا در کنار خود به کار مشغول شود. مدتی با هم کار می کنند تا شبی که احساس می کند سرخپوست رفتار مشکوکی دارد. شبانه او را تعقیب می کند تا اینکه او را در کاروانسرایی در حالی که نزد غریبه یی زانو زده می یابد...
داستان ها شروع روشنی دارند، اوج می گیرند و در لحظه یی نامنتظر به پایان می رسند. غالب داستان ها در مورد مصائب انسانی است و مثل «کهن ترین...»، داستان «بشر دوست» او نیز حاشیه یی دیگر از جنگ است که با همان ساختار تکرار می شود. «رومن گاری» یک قصه گو است و در تمامی قصه ها بی آنکه از روایت بگریزد یا سعی در پنهان کردن طرح خود داشته باشد، مثل یک قصه گوی کلاسیک سعی دارد تمام زوایای داستان خود را روشن کند. البته همسو با این امر از ذکر جزئیات می پرهیزد و داستان را چنان پیش می برد که همه چیز به پایان معطوف شود. پایان در داستان های او از اهمیتی کلیدی برخوردار است و به همین دلیل است که تمام عناصر به وضوح حضور دارند.
مثلاً در داستان «ملالی نیست جز دوری شما» شخصیت اصلی کاملاً پرداخته می شود اما این پرداخت به گونه یی است که در پایان احساس می کنی، نویسنده تعمداً خواسته تا تو را به بیراهه بکشاند طوری که باز مثل تمام داستان های دیگر در پایان غافلگیرت کند.«کهن ترین داستان جهان»؛... سرخپوست کیسه یی برای غریبه آورده. آن را باز می کند و با تکریمی بنده وار آن را روبه روی او می نهد. مرد سعی می کند چهره غریبه را ببیند. به نگاه درمی یابد که او را می شناسد. او کسی نیست جز مردی که سال ها زندانیان را شکنجه کرده است و حالا توانسته از دست عدالت بگریزد...
اما داستان «پرندگان...» خود داستان دیگری است. «رومن گاری» در این داستان چهره یی دیگر دارد و با رویکردی کاملاً استعاری به جنگ ماشینیسم می رود؛ داستان بندری که پرندگان برای خودکشی به آنجا کوچ می کنند. با وجود فضای سیاهی که بر کل داستان حکمفرما است، شاعرانگی «رومن گاری» در این قصه نمود پیدا می کند و در میان روایت مرگ حیات، بیانی زیبا پیدا می کند.
او می کوشد در پایان این داستان نیز مخاطب را غافلگیر کند اما ناخودآگاه به جهت بیان استعاری که دارد، به ابهام رو می آورد و داستان را با پایانی باز خاتمه می دهد. قطعیتی که در داستان های دیگر به چشم می خورد دیگر در پایان این داستان حضور ندارد و اتفاقاً ابهام بر موفقیت آن افزوده است. جایی که داستان در خدمت قصه گویی قرار می گیرد، از ابهام می پرهیزد و جایی که به فضاسازی روی می آورد ناخودآگاه به ابهام کشانده می شود.
البته در این میان، داستان های میانه رویی نیز به چشم می خورند که «کبوتر شهر» از جمله آنها است. او در این داستان از رویای غریب دو شخصیت سخن می گوید و با وجود توصیف دقیق رویا، پایان را باز می گذارد؛ آیا این یک هذیان فکری است، رویا است یا چیزی که واقعاً اتفاق افتاده؟ اینجا است که قطعیت از بین می رود و دیگر با بیان قاطعانه او در پایان مواجه نیستیم، هر چند این پایان موفقیت آمیز و گاه مهلک باشد؛«کهن ترین داستان جهان»؛... مرد صحنه تکریم دوستش در مقابل شکنجه گر بی رحم اردوگاه را باور ندارد و با وجود آنکه قصد دارد مکان ملاقات را به سرعت ترک کند به زبان می آید ...
تو را زجرکش کرده و به صلابه کشیده است، و حالا به عوض اینکه پلیس را خبر کنی هر شب برایش غذا می بری؟ آیا ممکن است؟ آیا خواب نمی بینم؟ تو چطور می توانی این کار را بکنی؟ بر چهره مرد قربانی حالت مکری پرمعنی آشکار شد و از ژرفای قرون صدایی چندین هزار ساله برخاست که مو بر اندامش راست کرد و قلبش از حرکت بازماند؛ «قول داده است که دفعه دیگر با من مهربان تر باشد،»
یاسر نوروزی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید