جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


نگاهی به بانوی لیل نوشته محمد بهارلو


نگاهی به بانوی لیل نوشته محمد بهارلو
داستان كتاب بانوی لیل از آمدن معلمی جوان به جزیره شروع می شود و ما داستان را از زبان این معلم كه سال ها بعد(در پایان داستان مشخص می شد)دوباره به جزیره باز می گردد و درصدد تكمیل نوشته هایش است پیش می ببریم.
به زودی كه وارد فضای داستانی می شویم متوجه راز قتل معلم سابق جزیره می شویم و علاقه معلم جدید به كشف راز قتل او داستان را پیش می ببرد و در این میان ژاندارمری و استواری كه آنجا خدمت می كند مرتب به كسی از اهالی جزیره مشكوك می شود و آن ها را بازداشت می كند ما در گیر و دار داستان به دختری به نام مروارید آشنا می شویم كه از مردها بیزار است و با مردانی كه زن برایشان چیزی جز تن پوشی كه می توان به راحتی تغییرش داد نیست.تمام مردهای كتاب بهارلو این خصوصیت را دارند. جز دیوانه ایی كه چندان نقشی در داستان ندارد وذكریا كه دست آخر خودش را به ژاندارمری لو می دهد و خودش را قاتل معرفی می كند و در بازداشتگاه ژاندارمری خودش را حلق آویز می كند.در فصل آخر كه فصل بازگشت دوباره معلم پس از دو دهد است ما متوجه می شویم كه قاتل اصلی ذكریا نبوده كه از سر خیر خواهی خودش را قاتل معرفی كرده بلكه قاتل اصلی مروارید دختری كه تنها با یك گاو هم دم است بوده.
رمان بانوی لیل رمان زیبایی است و نثر زیبای بهارلو، دقت او در نوشتن جملات و به كار بردن دیالوگ ها كمك كرده است تا داستان به زیبایی پیش برود و بهارلو سعی كرده است در داستان اش از كلماتی استفاده كند كه در مرز بین فراموشی و حضور قرار دارند.كلماتی كه دیرگاهی است استفاده از آنها منسوخ شده است اما هنوز معنی آنها روشن به ذهن بر می گردد.رمان بهارلو به نظر من كتابی راجع به زبان است.نقد زبان است.
ما با آدم هایی روبه رویم كه مثل آدم های شهری صحبت نمی كنند.در زبانی زنده گی می كنند كه زن هنوز در آن نقشی ندارد و همین توجه به زبان رمان را به یك رمان پست مدرن تبدیل كرده است.هر داستان در پیشبرد این هدف دچار سردرگمی است.آدم ها زود به معلم اعتماد می كنند و او را كه یك غریبه است در زبان خودشان راه می دهند و سفره دلشان را پیش او وا می كنند و به نوعی پیش او كه نقش كشیش را بازی می كند و كاشف را اعتراف می كنند و دمبال بخشش خودشانند.كسی این فكر را نمی كند كه شاید معلم جدید مثل معلم قدیم دست اش با ژاندارمری توی یك كاسه باشد. در تمام داستان كاملا مشخص است كه قاتل مروارید است.
دختری كه خودش را از اهالی دور نگه می دارد و بخش پایانی كتاب كه به نظر من بسیار زیادی است اسن موضوع را روشن می كند.حتا وقتی إكریا به عنوان قاتل معرفی می شود و می میرد خواننده مطین است كه قاتل كس دیگری است و او خودش را پیش انداخته است.اما بهارلو در فصل آخر این موضوع را حل می كند و جای هیچ پرسشی برای خواننده باقی نمی گذارد.
من خودم متوجه نشدم چرا بهارلو این كار را كرده و به خواننده باج داده است و گره ها را برایش گشوده است.نا قبل از این فصل در بین جملات و رفتارهای كاركترها مشخص بود كه یك زن او را كشته است و اینكه در پایان ملای ده به معلم میانسال، بگوید مروارید معلم را كشته بود و الان هم گو وگور شده چیز قشنگی نبود و رمان نمی تواند به سوالات زیاد دیگر كه تنها به خاطر این موضوع در ذهن ایجاد می شود پاسخ بگوید.چه چور به اتاق او رفته؟ كی رفته؟ چرا رفته؟ارتباطشان به چه صورت بوده؟چرا در بین آن همه مرد او را كشته؟و...
از پایان نچندان دلچسب كتاب كه عبور كنیم رمان بهارلو از نقد به جامعه می گریزد و تمام سعی اش این است كه تنها قصه بگوید و هرچند در این امر هم موفق بوده.اما به لایه ها لایه های زیرین ستم بر زنان نپرداخته است و به زبانی كه حتا فكر كردن را برای زنان مردانه كرده است بی توجه بوده است به زبان به عنوان كلیتی كه همه در آن به دنیا می آیند و قوانین اش را می آموزند و با همان با یكدیگر ارتباط برقرار می كنند و این كه مردان چند زن می گیرند نمی تواند این ظلم خاموش را بازنمایی كند.
بهارلو اگر این دید انتقادی و عمیق را به جامعه داشت رمانش از حد یك رمان متوسط كه خواندنی هم هست پا فراتر می گذاشت.گفتم رمانش خواندنی است و باید این را هم بگویم كه سخت خواندنی است و نوشتنی نیست و این دردی است برای این رمان كه خواننده نمی تواند آن را دوباره در ذهنش بازنویسی كند.فقط می خواند و تك صدایی بوده و یك طرفه به قاضی رفتن هم كه دیگر درد همه ی نوشته های ماست و این كتاب هم به همچنین.
علی چنگیزی