دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


همه چیز درباره بنجامین باتن


همه چیز درباره بنجامین باتن
ـ کارگردان: دیوید فینچر.
ـ فیلمنامه: اریک راث بر اساس داستانی از خودش و رابین سویکورد.
ـ موسیقی: الکساندر دسپلیت.
ـ مدیر فیلمبرداری: کلودیو میراندا.
ـ تدوین: کرک باکستر، انگوس وال.
ـ طراح صحنه: دانالد گراهام برت.
ـ بازیگران: براد پیت[بنجامین باتن]، کیت بلانشت[دیزی]، تاراجی پی. هنسن[کوئینی]، جولیا اّرموند[کارولاین]، جیسون فلمینگ[تامس باتن]، ماهرشهلاشهبازعلی[تیزی]، جرد هریس[ناخدا مایک]، الیاس کوتیس[مسیو گاتو]، اد متزگر[تیودور روزولت]، فیلیس سامرویل[مادربزرگ فولر]، تیلدا سوینتون[الیزابت ابوت]، اسپنسر دانیلز[بنجامین ۱۲ ساله]، الی فنینگ[دیزی ۶ ساله]، مدیسن بیتی[دیزی ۱۱ ساله]. ۱۵۹ دقیقه.
ـ محصول ۲۰۰۸ آمریکا.
ـ نام دیگر: Benjamin Button.
نامزد جایزه بهترین بازیگر زن نقش مکمل/تاراجی پی هنسن از مراسم بلک ریل، نامزد جایزه بهترین فیلمبرداری-کارگردانی-موسیقی-بهترین فیلم و فیلمنامه اقتباسی از مراسم انجمن منتقدان شیکاگو، نامزد جایزه بهترین کارگردانی-بهترین فیلم-موسیقی-بازیگر مرد نقش اول و فیلمنامه از مراسم گولدن گلاب، نامزد جایزه بهترین بازیگر زن نقش مکمل/سوینتون از مراسم انجمن منتقدان لندن، برنده جایزه بهترین کارگردانی و فیلمنامه اقتباسی از انجمن ملی منتقدان آمریکا، نامزد جایزه بهترین طراحی صحنه-فیلمبرداری-طراحی لباس و فیلمنامه اقتبسی از مراسم ساتلایت، نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد-بهترین بازیگر نقش مکمل زن/هنسن از مراسم اتحادیه بازیگران.
آگوست ۲۰۰۵، بیمارستانی در نیواورلئان,دیزی سالخورده در حالی طوفان کاترینا به سواحل جنوب آمریکا نزدیک می شود، در بستر مرگ از دخترش کارولاین می خواهد تا دفتر خاطرات مردی به نام بنجامین باتن را برای وی بخواند. فیلم از زبان باتن روایت می شود که تولدی غیر معمول داشته، اما قبل از آن با ساعت ساز نابینایی آشنا می شویم که تنها پسرش را در جنگ جهانی اول از دست داده و به همین دلیل ساعتی می سازد که عقربه هایش بر خلاف جهت معمول کار می کنند. او در روز افتتاح این ساعت در ایستگاه راه آهن نیواورلئان هدفش از این کار را بازگرداندن چرخ زمان به عقب و زنده کردن پسرش اعلام می کند و سپس ناپدید می شود.
۱۱ نوامبر ۱۹۱۸، مردم نئواورلئان پایان جنگ بزرگ را جشن گرفته اند. همزمان تامس باتن صاحب فرزندی می شود. این کودک شمایل پیرمردی ۸۷ ساله را دارد و مادرش به هنگام تولد وی از دنیا می رود. تامس که از این واقعه خشمگین شده، کودک را به همراه ۱۸ دلار روی پله های یک آسایشگاه سالمندان رها می کند. کوئینی کودک را یافته و علیرغم مخالفت شوهرش تیزی از او مراقبت می کنند. کوئینی نام بنجامین را بر کودک نهاده و او را بزرگ می کند. کودک هر چه بزرگ تر می شود از نشانه ها پیری در چهره و بدن وی کاسته می شود. در سال ۱۹۳۰ وقتی که ۱۲ ساله شده و هنوز سیمای یک پیرمرد را دارد با دختربچه ای به نام دیزی آشنا و شیفته او می شود. با افزوده شدن سن بنجامین کاری در کشتی ناخدا مایک پیدا می کند. مدتی بعد شهرش را به قصد سفر کاری طولانی ترک می کند. اما به دیزی قول می دهد تا مرتب توسط نامه و کارت پستال با او در تماس باشد. در روسیه با زنی به نام الیزابت آبوت اشنا شده و برای اولین بار عاشق می شود. یک روز-۸ دسامبر ۱۹۴۱ روز بعد از حمله به پرل هاربر- با رفتن ناگهانی الیزابت پایان می یابد. بنجامین نیز با ورود دولت آمریکا به جنگ، به همراه ناخدا مایک و خدمه اش به خدمت نیروی دریایی می آید. نتیجه رویارویی آنها با یک زیردریایی آلمانی کشته شدن ناخدا و تنی از چند خدمه و نابودی کشتی و زیردریایی است. بنجامین بعد از جنگ به خانه بازمی گردد و برای بار دوم با تامس باتن(پدرش) در حال مرگ دیدار می کند. باتن می گوید که پدر واقعی اوست و تمامی دارایی اش-از جمله خانه و کارگاه دگمه سازی اش- را به او به ارث می گذارد. ملاقات تازه بنجامین با دیزی سبب می شود تا دریابد او اینک بالرین مشهوری در نیویورک است. ولی اقدام اغواگرانه دیزی از سوی بنجامین رد می شود. مدتی بعد، در سال ۱۹۶۲ زمانی که بعد از یک تصادف دیزی به واسطه صدمه دیدن پایش قدرت بالرینی خود را از دست داده و هر دو در سنی نزدیک به هم قرار دارند، دیداری دیگر در نئواورلئان منجر به زنده شدن عشق قدیمی می شود. آنها خانه ای تازه خریداری کرده و زندگی مشترک را با هم آغاز می کنند. ولی پس از تولد فرزندشان هر دو متوجه می شوند که ادامه این زندگی تقریبا غیر ممکن است چون با پیرتر شدن دیزی، بنجامین روز به روز جوان تر می شودو در نهایت ..............
بگذارید قدیمی ترین داستانی را که می دانم بازگو کنم: در آغاز هیچ چیز نبود، سپس خداوند گفت: «بگذار نوری باشد». همه چیز پس از آغاز می آید،«ادوارد استلینگ کامینگز» جمله ی معروفی دارد که ممکن است بتوان درباره ی بنجامین باتن به کار برد: و هرچه بالاتر رفت، پایین را فراموش کرد. اما نه، این جمله درباره ی فراموش کردن جوانی در زمان پیری نیست .
اکران «مورد عجیب بنجامین باتن» در آمریکا با فیلم «مارلی و من» همزمان شد و در واقع «براد پیت »هنرپیشه فیلم بنجامین باتن در رقابت نزدیکی با همسرسابقش که او نیز در فیلم مارلی و من حضور داشت با فیلم «مورد عجیب بنجامین باتن» در دره دوم قرار گرفت .البته با توجه به زمان مدت نمایش طولانی این فیلم ۴۰ میلیون دلار در آمریکا فروختن در سه روز اول یک شاهکار به حساب می آید که از این منظر یک رکورد نیز, برای فیلم محسوب می شود.
فیلم ماجرای «عجیب بنجامین باتن» حکایت غریبی را روایت می کند و علی رغم زمان سه ساعته آن انرژی مضاعفی را از تماشاگر می گیرد . در این فیلم شخصیت «بنجامین باتن» به صورت یک پیرمرد ۸۷ ساله قدم به عرصه هستی می گذارد و در دوران کودکی با همان شمایل پیر عاشق دختر بچه ای به نام دیزی می شود و بازی های کودکانه این دو در دوران کودکی یکی با ظاهری کودکانه ودیگری یک پیرمرد ۷ ساله , جذاب به نظر می رسد؛ در حالی که این بسته عاطفی همیشه بین این دو وجود دارد بنجامین جوانتر و دخترک پیرترمی شود .آنها در یک مقطع خاص در کنار یکدیگر با هم زندگی می کنند و دست تقدیروجوانتر شدن بنجامین سبب می شود بنجامین دیزی و دختر خود را ترک کند و درنهایت در دوران کودکی از دنیا می رود.
نقش بنجامین را در این فیلم را براد پیت ایفا می کند و کار مشکل جذب کردن گریم و انتقال احساسات پیت به بیرون با گفتاری دقیق با لهجه جنوبی را بسیار عالی انجام می دهد که بیننده از دیدن اوبا این چهره بیشتر تلطیف می شود . او در بدو تولد به صورت یک نوزاد وحشت انگیز و پیر قدم به عرصه هستی می گذارد از این رو پدرش او را در نزدیکی یک خانه سالمندان رها می کند و زنی سیاه که در آنجا مشغول به کار است ؛ او را با همان شمایل زشت و پیر به فرزندی قبول می کند . این که او در نزدیکی خانه سالمندان رها می شود چه تعبیر شاعرانه ای را به فیلم تزریق می کند .همه ما می دانیم فرزندان در هنگامه ی جوانی وقتی پدران ومادران برای آنها غیر قابل تحمل می شوند و یا در نگهداری آنها به زحمت می افتند این عزیزان را به خانه سالمندان می برند.اما در این داستان همه چیز گوئی باید به صورت عکس اتفاق افتد و این بارپدر ,پسر را به خانه سالمندان می برد اما چرا یک زن سیاه او را به فرزندی قبول میکند؟
آری. امروزه هالیوود توجه ویژه ای به جامعه سیاهان دارد چرا که جمله معروف مارتین لوتر کینگ به حقیقت پیوسته است ؛ "I have a dream " من یک رویا دارم و امروز «اوباما» به عنوان سمبل و نماد رهایی و آرزوی برآورده شده لوترکینگ و سیاهپوستان شناخته می شود .و این جا یک مادر سیاه ؛ نقش منجی را بر عهده دارد .
«مورد عجیب بنجامین باتن» فیلم پر زرق و برقی است که بر اساس فرضیه ای کاملا اشتباه اما باور پذیر و دلنشین ساخته شده است. فیلم داستان مردی را بازگو می کند که پیر به دنیا می آید و نوزاد می میرد. هر چه در اطراف اوست، تمام کسانی که می شناسد و دوستشان دارد، رو به پیری می رود و او جوان می شود.در خلال داستان فیلم هم چندین بار با این داستانک ‌هایی کوچک رو به رو می‌شویم؛ داستان ساعت ساز کوری که ساعتی می‌سازد تا برعکس کار می‌کند تا شاید زمان به عقب بازگردد و پسرش که در جنگ کشته شده است سر نوشت او دوباره تکرار نشود، داستان پیرمردی که هفت بار مورد اصابت صاعقه قرار گرفته است، پیر زنی که موفق می‌شود رکورد شنا در دریای آزاد را بشکند و سرانجام سکانس کوتاهی که به صورت کاملا زیبایی با علت تصادف دیزی (کیت بلانشت) آشنا می‌شویم . در یکی از صحنه های ابتدائی فیلم که بسیار جذاب می نماید پیرمرد هفت ساله می گوید خود را مثل دیگران در خانه سالمندان و درپایان عمر می بینداما همیشه کنجکاو درباره حقیقت زندگی است و آنچه در دنیای بیرون از فیلم می گذرد آدمی را وادار به تفکر درباره گذر عمر می کند . اولین سئوالی که در ذهن پدیدار می شود این است که در کجای این گذر عمر قرار دارم؛ از نیمه آن رد شده ام یا اینکه وقت بسیار دارم و همه این پرسش ها به صورت یک سئوال اساسی اما ساده در ذهن شکل می گیرد که چگونه این مسیر زمانی را طی می کنم که به بطالت نگذرد.
دیوید لیو فینچر ۴۷ ساله یکی از خوش قریحه ترین فیلمسازان عصر ماست. فقط اشاره به نام چهار فیلم بسیار موفق او[هفت، باشگاه مشت زنی، بازی و اتاق امن] کافی است تا به میزان اهیمت جایگاه او در سینمای امروز آمریکا ودنیا پی ببرید. مردی که از دنیای فیلم های تبلیغاتی و ویدیوکلیپ آمده و شیوه خاص دیداری/شنیداری خود را برای سینمای معاصر به ارمغان آورده است. با زودیاک چندان خوشحال نشدم ، ولی مورد عجیب بنجامین باتن مسحورم کرد. « فینچر» را به خاطر تبحرش در روایت داستان‌های متفاوت و غیره معمول می‌شناسیم. با نگاهی به فیلم‌های پیشین این کارگردان یا همین فیلم ماقبل آخرش «زودیاک» متوجه می‌شویم که فینچر علاقه‌ی خاصی به روایت این نوع داستان‌ها دارد و الحق هم که در این زمینه یک استاد و یک خلاق به تمام معناست. او همچنین در خلق و پرداخت شخصیت‌هایی که باید در این بستر متفاوت داستانی زندگی کنند تبحر خاصی دارد . کارگردان فیلم دیوید فینچر تمام تلاش خود را در ساخت این فیلم به کار بسته است تا فیلم را در ردیف فیلم های اسکاری بسازد اما دست بر قضا فیلم اسکاری او, دل تماشاگران در اقصی نقاط دنیا را بدست آورده است یا همین دوستان وسترن و اکشن دوست من را بسیار راضی نگاه داشت . شاید چنین سخنی صحیح نباشد که بگوییم چنین پروژه هایی با ۱۳ نامزدی اسکار فقط برای بردن جایزه درست شده اند اما به دلیل آشنایی فراوان جامعه سینمائی ما با آثار فینچر به صورت عمومی ,(به دلیل اکران آثار برجسته او در سینماها و پخش چندین باره در سیما), این حقیقت را ازنگارنده بپذیرید که ساخته های اوتبدیل به شاهکار های دوران می شود هر چند که فیلم زودیاک از این قاعده مستثنی است؛ چرا که نبود دانش کافی و شتابزدگی در ساخت آن ملموس بود . اما حقیقت وماهیت این فیلم نباید به فینچر خلاصه شود چرا که همه عوامل این فیلم دست چین شده هستند وهر کدام به بهترین شکل تاثیر ایده آلی در ساخت اثر گذاشته اند و همین امر سبب شده است که در فیلم بازتاب جزئیات خیره کننده به نظر آید .
بخش گریم و جلوه های کامپیوتری نامحسوس این فیلم نقش به سزا و غیر قابل انکاری دربطن فیلم دارد .تقریبا در نیمی از فیلم قسمت سر فوق العاده گریم شده برادپیت با جلوه های رایانه ای روی جسم دیگران قرار داده شده است و ترتیب گریم جوان شدن بنجامین و ترتیب پیر شدن بلانشت از جذابیت های مسحور کننده آن به شمار می رود , به یقین باید گفت بنجامین جوایز بسیاری را در اسکار از آن خود خواهد کرد.
اما داستان بنجامین باتن بیشتر حول ماجرای عشق بنجامین به دخترک است . این داستان بر اساس داستان کوتاهی ازاف اسکات فیتزجرالد نوشته شده است که حکایت مردی را روایت می کند که پیر به دنیا آید و به تدریج جوان می شود اما در این داستان مستقل از کتاب , سناریست فیلم نقش محوری دیزی را به آن اضافه می کند تا بار رمانتیک فیلم افزایش یابد واز یک داستان کوچک |, یک فیلم عظیم خلق شود . در مقایسه با داستان کوتاه جرالد و فیلم آنچه در اثر فینچر می بینیم یک رمانس فوق العاده است و برخورد و تعریف زندگی این دو کاراکتر محور یت قصه را بر عهده می گیرد وفینچر پیوند و شیمی موجود بین آنها را نمایش می دهد که در دوره ای خاص سرانجام به بلوغ می رسند و زمان با هم زیستن را در یک زندگی مشترک درک می کنند . در داستان کم بودی حس نمی شود؛شاید خیلی ها منتظر تا ببینند وقتی بنجامین به سن بالایی می رسد از نظر جسمی همانند یک کودک می شود چه گونه این فرایند صورت می پذیرد و دیدن زندگی همچین شخصی برای همه جذاب است. در فیلم تصویر کردن یک دوره زمانی خاص فرمول نوشتاری فیلم را به« فارست گامپ» شبیه ساخته است , در شخصیت و دوره روایت زندگی «بنجامین باتن» با «فارست گامپ» هر دو این شخصیت ها خاص و متفاوت از دیگران هستند .این دو شخصیت مادران دلسوز و هر دو تفکر ساده ای دارند ؛ خیلی چیزها را درک نمی کنند ؛هر دو عاشق می شوند؛ اما بعد از رسیدن به عشق خود درک می کنند که توانایی زندگی با فرد مقابل را ندارند در مجموع این داستان بسیار عجیب و شبیه داستان فارست گامپ می شود و دلیل این همه شباهت این است که فیلمنامه هر دو فیلم بنجامین باتن و فارست گامپ را اریک راث نوشته است . اماباتن بر خلاف فارست گامپ به دنبال موفقیت نیست و ساده لوح هم نیست. تنها وجه مشترک شان همراه شدن یکی در نیمه اول و دیگری در نیمه دوم قرن با وقایع سرنوشت ساز تاریخ آمریکاست.
در یکی صحنه های مهم فیلم بنجامین بعد از گشت و گذار فراوان در دنیا و شرکت در جنگ دوم بار دیگر در خانه سالمندان در نیواورلئان با دیزی روبرو می شود ؛ بنجامین به لحاظ ظاهری ازسنش کاسته شده و دیزی کوچک تبدیل به دختر جوانی شده است , یکباره این رویارویی اتفاق می افتد ؛به نظر من تمام قصه از همین نقطه آغاز می شود و شاید تاثیر گذار ترین قسمت داستان آن باشد .
اما موضوع این فیلم به رابطه ازلی و ابدی زندگی اشاره می کند و به زمان مشخصی مربوط نمی شود هر چند فراز هایی ازاتفاقات دهه ۴۰ و پنجاه را در فیلم همراه با لوکشین ها و لباسهای آن دوران مشاهده می کنیم اما به واقع این خود فیلم است که به حقیقت مدت زندگی نگاه می کند واین نکته را به تماشاگر متذکر می شود ؛اگر در بیست سالگی به اندازه هفتاد سالگی تجربه آموخته بود چه اتفاقی می افتاد و مرکز ثقل انتقال مفاهیم عالیه فیلم ؛ نشان دادن خود زندگی است که در هر صورت برای هر موجودی که متولد می شود وجود دارد حتی اگر این موجود بر عکس دیگران متولد شود . ماهیت این فیلم درباره خودزندگی است ودرسی که از برخورد بادیگران از آن می گیریم روایتی متفاوت از عشق وشناخت را به تماشاگر ارائه می دهد این داستان عجیب و غیر ممکن «بنجامین باتن» از المان هایی بهره می برد که می تواند برای تماشاگر قابل باور باشد ؛اینکه فیلم به لحاظ تماتیک از یک وزن شاعرانه رمانتیک بهره می برد تا به تماشاگر نزدیک شود .اما ساختار داستان فیلم به داستان های واقع گرایانه ی جادوئی (رئالیسم جادوئی) رمان های نویسندگان آمریکای لاتین شباهت دارد که به عنوان نمونه می توانیم به صد سال تنهایی مارکز(ترجمه شده است) اشاره کنیم که خواننده بسیار موارد عجیب و غییر ممکن را می پذیرد و از المانهای دیگر برای پذیرفتن داستان از طرف تماشاگر اشاره مستقیم به حوادث تاریخی مثل جنگ جهانی دوم و طوفان کاترینا است که با پر رنگ شدن پس زمینه تاریخی ؛ برای تماشاگر تمام رویدادهای شگفت انگیز آن مشابه یک فرمول ریاضی چند مجهولی ساده می شود .اما ناگفته نماند که از بسیاری جریانات فکری و اجتماعی در آن سال‌ها به سادگی عبور می‌کند و ناگفته رهایشان می‌کند. جذابیت داستان عشقی محور فیلم و همین طور غیر محتمل بودن آن اگر در کتاب می بود شاید خواننده آن را جدی نمی گرفت اما روایت بصری از جاذبه های پنهان علمی – سینمائی برخورداراست که هضم این روایت بلند پروازانه را آسان می کند .
اما از نکات ضعف روایت غیر محتمل بودن فیلم شخصیت گاه تند خوی دیزی (بلانشت) است که نمی تواند با شخصیت آرام و فلسفی باتن ترکیب خوبی به وجود بیاورد.اما بعضی از چالش های داستانی این روایت مثل کسی که عمرش رو به جوانی است با زندگی آدمیان معمولی که به صورت طبیعی از کودکی به پیری می رسند سخت اگرجلوه کند با ملاحظاتی لطیف مثل قرار دادن این کودک پیر زاده شده در بین خانه سالمندان از هر حیث غیر محتمل بودن روایت را آسان می کند .
اما طرح اولیه قصه جرالد طرحی بود برای این که فیلم انحصارادرباره پیری و جوانی باشد و صرفا به این نکته بپردازد که اگر انسان در جوانی عقل پیری را داشت چه اتفاقی رخ می داد .اما در فیلم داشتن تجربه دوران پیری حذف شده است و تمرکز داستان بر تحول جهانی کاراکتر است که معکوس زندگی می کند و تماشاگر را بیشتر معطوف به مسئله زوال می کند آن هم از تاثیری که تطاول ایام در جسم و جان آدمی می گذارد .
فینچر که فیلم را با هزینه ۱۵۰ میلیون دلار ساخته(عمده این فیلم صرف جلوه های ویژه کم نظیر آن شده) قد و قواره یک فیلم حماسی را دارد. نگاهی به تاریخ آمریکا و قرن بیستم از ورای زندگی بنجامین باتن دارد .جدا از ارزش کار فینچر باید به فیلمنامه پیچیده اریک راث اشاره کرد که فقط ایده اصلی قصه فیتزجرالد را گرفته و آن را از قرن نوزدهم به قرن بیستم منتقل کرده است. . اما مورد عجیب بنامین باتن که اگر قصه ۲۵ صفحه ای فیتزجرالد را نخوانده باشید، به خود تلقین خواهید کرد که بورخس یا مارکز آن را نوشته اند؛ یکی از شورانگیزترین قصه های عاشقانه سینماست که با بسته شدن چشم های« بنجامین باتن» خردسال در آغوش دیزی پا به سن گذاشته پایان می پذیرد. یک داستان فانتزی زیبا درباره لذت های زندگی، توانایی های متفاوت انسان های مختلف و اینکه هر چقدر هم منفعل یا فردی معمولی باشید بر دنیا و زندگی دیگران تاثیر خواهید گذاشت. پس لزومی ندارد تا شخص بزرگی باشید یا کارهای بزرگی انجام بدهید. سعی کنید خوشبخت باشید، همین کافی است! ”
مرحله پیش تولید و فیلمبرداری این فیلم مثل خود حکایت بنجامین باتن پیچیده و عجیب و غریب بود. در تابستان ۱۹۹۴، “جک گربس” مدیر کمپانی “مریلند فیلم” تصمیم به ساخت فیلمی اقتباس شده از داستان کوتاه اسکات فیتسجرالد گرفت که اتفاقات داستان در بالتیمور رخ می داد. در اکتبر ۱۹۹۸ “رابین سویکورد” فیلمنامه ای را اقتباس شده از داستان کوتاه اسکات فیتز جرالد برای پروژه ای به کارگردانیِ “ران هاوارد” نوشت که برای بازی در نقش محوری فیلم، “جان تراولتا” در نظر گرفته شده بود. در ماه می سال ۲۰۰۰، کمپانی “پارامونت پیکچرز”، “جیم تیلور” فیلمنامه نویس را برای نوشتن فیلمنامه ای از روی داستان کوتاه مأمور کرد. این کمپانی همچنین “اسپایک جونز” را به عنوان کارگردان فیلم معرفی کرد. در سال ۲۰۰۳ “گری راس” برای کارگردانی این فیلم با فیلمنامه ای از “اریک راث” با کمپانی پارامونت وارد مذاکره شد. در سال ۲۰۰۴ کمپانی “برادران وارنر” با شرکت “پارامونت پیکچرز” همراه شد با این هدف که پارامونت توزیع فیلم در خارج از خاک آمریکا را به عهده بگیرد و وارنر بازاریابی و پخش داخلی فیلم را به عهده داشته باشد. در همان زمان “دیوید فینچر” برای جایگزینی بجای “گری راس” در کارگردانی فیلم با این دو شرکت به گفتگو پرداخت. در ماه می ۲۰۰۵، “برد پیت” و “کیت بلانشت” برای بازی در نقش های اصلی فیلم معرفی شدند. در جولای همان سال دیوید فینچر طی قراردادی موظف شد که دو فیلم”زودیاک” و “حکایت عجیب بنجامین باتن” را کارگردانی کند که زودیاک پروژه اول معرفی شد. شهر لوئیزانا در ایالت نیو اورلئان به عناون مکان فیلمبرداری فیلم انتخاب شد و سرانجام مقرر شد فیلمبردای در اکتبر ۲۰۰۶ آغاز گردد, در ماه سپتامبر سال ۲۰۰۶ “تیلدا سوینتون”، “جیسون فلمینگ” و “تاراج. پی هنسن” برای پیوستن به گروه بازیگران فیلم با کمپانی وارد مذاکره شدند. در همان ماه “جولیا اورمند” برای بازی در نقش دختر دیزی، کسی که شخصیت کیت بلانشت داستان عاشق شدن خود را برای او روایت می کتد، انتخاب شد. ششم نوامبر سال ۲۰۰۶ فیلمبرداری آغاز شد و کیت بلانشت در ژانویه سال ۲۰۰۷ نقش خود را در این فیلم آغاز کرد
شرکت “”Principal photography برای ساختن جلوه های ویژه فیلم که شامل تغییر شکل و دگردیسی شخصیت برد پیت تا زمان کودکی در این فیلم می شد، انتخاب شد. در این نوع جلوه های ویژه که مخصوص همین فیلم ساخته شد و “AnEmotion” نامگذاری شده است، شخصیت بنجامین باتن در سنین سالخوردگی و کودکی را اشخاص دیگری بازی می کنند و در عین حال برد پیت نیز این صحنه ها را بازی کرد و در آخر، سر بر پیت روی بدن این اشخاص قرار می گرفت. در پایان مرحله تولید فیلم در سپتامبر ۲۰۰۷ به پایان رسید.
ستایش کردن این فیلم کار بسیار آسانی است اما دوست داشتن فیلم کار بسیار سختی است زیرا تقریبا رنجی در این شخصیت وجود دارد که در طی این سه ساعت به تماشاچی تحمیل و القا می شود.
اریک راث و رابین سویکورد با چنان مهارت و تسلط کافی در قصه پردازی این فیلم کوشیده اند که زمان سه ساعته فیلم مثل یک لحظه می گذرد هر چند با این نظریه بسیاری هم عقیده نیستند.اما به نظر من کارگردان (فینچر)به قدری مسلط و با اطمینان فیلم را ساخته که زمان طولانی آن متظاهرانه به نظر نمی رسد ولی فیلم از نظر بصری یک اثر عاری از نقص است و تقریبا با ترفندهای سینمائی یک قرن را مرور می کند ؛ در واقع، برای بیشتر از یک ساعت -از پایان جنگ جهانی اول تا آغاز جنگ جهانی دوم- فینچر از این شاخه به آن شاخه می‌پرد بدون این‌که پیشرفت چندانی در اصلِ داستان صورت پذیرد. او بیشتر توجه خود را معطوف به زمان حال -که کمتر ارتباطی با داستان فیتزجرالد دارد- کرده است، مثل صحنه‌هایی که پیرزن در حال مرگ در بیمارستان نیواورلئان بستری ست.
اما گذشته این نقیصه هر مورد را با ظرافت و با توجه به دقیق ترین جزئیات لباس و لوکیشن طراحی کرده است ؛ فرم عکاسی و فیلمبرداری مطابق با زمان خود بازسازی شده است تا کل فرایند فیلم یک حماسه عشقی عظیم از نوع برد باد رفته جلوه کند و تا بیننده مثل یک مسافر زمان به سفری عمیق و چندین و چند ساله برود . پس از تماشای این فیلم متوجه خواهید شد که عوامل سازنده چه مخاطرات عظیمی را برای ساخت این اثر تجربه کرده اند و بازیگران این اثر به همه جزئیات بازی خود توجه داشته اند ویک چهره عبوس یا جدی در فیلم کاملا قابل فهم و درک به نظر آید تا در پایان از قایق کوچک اسکات نویسنده ی طرح اولیه داستان یک کشتی عظیم خلق شود و نتیجه کافی در آخر حاصل شود چرا که بیننده فیلم با پایان تلطیف شده تراژیک آن یک گوی عاشقانه درخشان می بیند و تماشاگر متعجب و خشنود از کنار تلویزیون بر می خیزد . بعضی از مردم برای زندگی کنار رودخانه بدنیا می‌آیند، برخی برای کشته شدن با صاعقه، برخی برای شنیدن موسیقی، برخی برای شنا کردن، برخی برای ساخت دکمه، برخی برای شکسپیر بودن، برخی برای مادر بودن، و برخی برای رقصیدن!” این نریشن سکانس پایانی فیلم بود که بسیار زیبا و دلچسب به تصویر کشیده شده‌بود! بله، همه برای چیزی زندگی می‌کنند اما فقط بنجامین باتن است که مثل بنجامین باتن زندگی می‌کند، برای موردی عجیبی مثل پرونده باتن.
علیرضا پورصباغ


همچنین مشاهده کنید