پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


باز خوانی « خانه سریویلی» نیمایوشیج


این نوشته تفسیری است برمنظومه سریویلی، برگزیده از دفتر « بركنارهً ماخ اولا» و در آن نگاهی كوتاه و گذرا شده است بر اندیشه اصلی یكی از بلند ترین قله های شعر نیما، كه همانا اندیشه نبرد با شیطان است و در منظومه سریویلی عالی ترین نمود و بروز خود را یافته است.
نیما یوشیج دو مرحله مشخص را چه از نظر اندیشه و زبان شعری و چه از دیدگاه تفكر و اعتقادات اجتماعی پیموده است.در مرحله نخست اندیشه او اندیشه ای فردگرایانه، بدبین ، نومید و تلخ كام است و شاعر بیشتر به مسائل درونی و درد و رنج های فردی خویش می اندیشیده و می پرداخته است. برای او اندوه های طبع نازك و حساس ، و بیم ها و تشویش های روح دردمندش در درجه نخست اهمیت قرار داشته و بیشتر در درون خود می زیسته و كمتر به مسائل پیرامون خود توجه داشته است.شعر این مرحله نیز متناسب با روحیات سراینده اش، اندوهناك، تلخ، بدبینانه و یاًس آلود است. روحیات این مرحله شعر نیما را در سروده هایی چون افسانه، ای شب ، یادگار ، تسلیم شده ، شمع كرجی ، در جوار سخت سر ، تلخ ، در فروبند و قصه رنگ پریده خون سرد ، به طرز آشكاری میتوان دید. مایه اصلی شعر نیما در این دوران رنج است. به نظر خودش:
« به عقیده من گوینده واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود شعر می گویم.»تفكر فرد گرایانه و بدبینانه، و درك محدود و سطحی شاعر از خویشتن، انسان و جهان، كه خام ، احساساتی و رمانتیك است، در مثنوی « رنگ پریده خون سرد » به اوج می رسد و در « افسانه» اعتلا می یابد. از نظر سبك و تكنیك ، سروده های نیما در این مرحله « به سبك خراسانی بود كه همه چیز در آن یك جور و به طور كلی دور از طبیعت واقع و كمتر مربوط به خصایص زندگی شخص گوینده، وصف میشد.»...(سخنرانی نیما در نخستین كنگره نویسندگان)
پس از یك دوره سرودن شعر های تمثیلی و « حكایات» ، به تدریج شناخت نیما از خود و جهان پیرامونش كامل تر و غنی تر میشود و شاعر به مرحله پختگی و كمال وارد میشود، افق های بینش و اندیشه اش گسترش می یابد، نگرش اجتماعیش ژرف ترمی گردد، نگاهی كاونده تر و پژوهنده ترپیدا می كند،و مجهز به تفكری منسجم و جهان بینانه می شود.در مرز بین این دو مرحله، شاعر دچار درگیری درونی و نوعی محاجه و معارضه با خویش می شود ، كه امواج توفان خیز و متلاطمش همه زندگی فكری و شخصیتیش را ، ازاحساس ها، عاطفه ها، دلبستگی ها، اندیشه ها، انتظار ها، توقع ها، برداشت ها، آرمان ها، ایده آل ها، جهت گیری ها و ارزش های درونی، عقیدتی و وجدانی، در هم می نوردد و زیر و زبر میكند. هم چنین معیارها وملاك های هنری و دید شعری او نیز دستخوش تند باد های وحشی و لگام گسیخته می شود و زیر و رو می گردد. نیما مدت ها در كار این كشمكش و جدال درونی با خود كلنجار می رفته و دست و پنجه نرم میكرده، و دچار انقطاب و گسستگی درونی بوده، تا این كه به مرحله انقلاب فكری می رسد و از گذشته تاریك بین می برد و به آینده روشن و صبح تابناك رو می كند.جدل و جدال نیما با خویش، درگیری ها و دغدغه های درونی اش، كشمكش های فكری و روحیش، انشعابش از مسیر سنتی و كهنه شعر و آغازیدن راه و روشی نو و ترقی خواهانه در ادبیات و هنر، و والایش عقاید اجتماعی و سلیقه ادبی، در نوشته های نیما، اینجا و آنجا، بارها مورد اشاره و یادآوری قرار گرفته است. در نامه های مجموعه « دنیا خانه من است» در این باره چنین میخوانیم:
« زندگی اصلا كشمكش است. دقت و تفكر به انسان می فهماند و به او راه نجات را نشان می دهد.»
« من سم مهلكم برای خودم و مفید هستم برای دیگران. بیشتر چیز هایی كه مردم از آن راحت می برند، اسباب زحمت منند. بیشتر یك جدال در مغز من است. عمر من با این جدال گذشته است. به آن اسم زندگی ادبی می دهند. اما زندگی ادبی من غیر از زندگی های ادبی دیگر است.»
« من لازم نیست مثل دیگران باشم. از ۱۳۰۵ به بعد به كلی عوض شدم... سابقا وجودی بودم مطرودتر از شیطان. امروز بدتر از این! من می توانم بگویم در همه چیز و هر فنی ترقی كرده ام.»، « شما اینك به دوستی برمی خورید كه از اختلاط دو طینت متضاد، كه فرشته و شیطان باشد، خلقت یافته است... حالات و افكار من خیلی با هم نقاضت دارند.»« این جنونی است كه به من تسلی میدهد و نگرانی كه از آن به وجود می آید، یا آن را به وجود میآورد، كاملا منافی است با این كه من آرام بمانم و خود را مصنوعی ساخته به مردم وانمود بدارم كه ناگواری های دنیای مادی را حس نمی كنم تا این كه با فكر به كار نیفتاده خود به من بگویند ، عاقل. این كلمه به مراتب از فحش برای من بدتر است كه من برای انتساب به آن، روح آشفته و ناجور خود را فراموش كنم.»
نیما در یكی از نامه های خود در این باره به همسرش چنین می نویسد:
« قلم در دست من مردد است. حواسم مغشوش است. چرا در این حوالی تاریك شب مرا صدا می زنند؟چه میخواهند؟ هیچ! انقلاب مرموز قلب ناجور را!...چرا شعله های قلب من اینقدر ممتد است؟ این آتش چرا خاكستر نمی شود؟... تا كنون خیلی دلواپس هستم، نمی دانم چرا، مثل مقصری كه میخواهند او را به محبس ابدی بسپارند، حس میكنم انقلاباتی در زندگی من ،به من نزدیك است. بدان سبب دلم میخواهد گریه كنم... به هر حال به قلب شاعر چیزهایی می گذرد كه در قلب دیگران نمی گذرد...»این درگیری و كشمكش درونی در شعرهای نیما نیز به روشنی بازتاب یافته است. شاعر به آن چیزها كه تا كنون به آن ها دلبسته بوده دیگررغبتی ندارد و نسبت به علائق سابق احساس دلزدگی و بی میلی می كند. نیما حالت بی قراری خود را در شعر « كك كی» در قالب تمثیلی زیبا بیان كرده است:
دیریست نعره میكشد از بیشه خموش
« كك كی » كه مانده گم
از چشم ها نهفته پریوار
زندان براو شده ست علف زار
بر او كه او قرار ندارد
هیچ آشنا گذار ندارد
.....در شعر « بر سر قایقش » درگیری درونی شاعر با خویشتن، به صورت تصویری جذاب از درگیری قایق بان با دریای توفان زده، در شبی دهشت افزا و پر حادثه، ترسیم شده است. قایق بان در معركه هجوم امواج، آرزومند یافتن راهی به ساحل امن و آرامش است، ولی چون به ساحل می رسد، در می یابد كه توفان حقیقی در درون او متلاطم و غران بوده و ساحل ایمن نه تنها به او آرامش نبخشیده، بلكه نا آرام ترش نیز كرده است و بس ناشكیباتر از پیش، و به همین دلیل آرزو می كند كه كاش باز به میان توفان و دریای گران باز گردد!در شعر « بازگردان تن سرگشته» جلوه ای دیگر از دغدغه ها و تشویش های روحی شاعر تجلی یافته است. در اینجا شاعر را می بینیم كه دور از شهر و دیار خود با تیرگان همخانه شده و باقی عمرش در داغ حسرت گدازان است، و در بیم و تشویش زنده به گور شدن و گندیدن در زیر آوار آسمان خاموش و فرتوت...
در شعر های بلندتر نیما نیز گاه و بیگاه شاهد این مكابره ها و محاجه های درونی و كشمكش های روحی او هستیم. به عنوان مثال در شعر « اندوهناك شب» شاهد سایه ای هستیم كه در شب هنگام كه سایه هر چیز زیر و روست و دریای منقلب در امواج خود فرو رفته است، در گوشه ای پنهان شده و در میان دورترین سایه های دور با خود غرق گفتگوست. این گفتگوهای بی پایان كه نشان از دغدغه های روحی فراوان دارد، در منظومه « ناقوس» نیز شنیده می شود و پرسش های تمامی ناپذیر نیما از ناقوس روایتگر خلجان های روحی اوست.نیما برای نشان دادن درگیری های درونی خود، از تمثیل شیطان چند بار استفاده كرده است. در یكی از رباعیات او چنین می خوانیم:
بر ناو مرا نشسته شیطان به شتاب
تا از ره خود بگردم ، او راست عتاب
من در پی كار خود و او در پی من
من راه به خانه خواهم، او راه به آب
این تمثیل در شعر « پریان» با زیبایی و جذابیت خاصی مورد استفاده قرار گرفته است. پریان در غروب تیره ، افسرده ، بر ساحل نشسته اند، و شیطان به این طمع كه غم ایشان را برباید و آن ها را با جلوه های دروغین زندگی و سراب های پر زرق و برق آن بفریبد و دل خوش كند، به آنان نزدیك می شود و با چرب زبانی و چاپلوسی و وعده های فریبنده می كوشد دل آن ها را به دست بیاورد و آن ها را رام و مطیع خویش كند، تا به میل او مجذوب دل خوشی های محقر و ظاهر فریب این جهان شوند و دایره اندیشه شان به دوردست های والای تفكر شعاع نكشد و در قفس آرزوهای نفسانی و امیال و وسوسه های شیطانی محصور و محدود بمانند، اما ترغیب ها و تمهید های او در آن پریان دیگر اندیش و دیگر خوان اثری ندارد و ایشان به گنجینه های این جهانی طمع و هوس ندارند و اندوهشان از دیگر دست است و اندیشه و آرمانشان از دیگر دست.اوج درگیری های نیما با خویش ، در یكی از قله های رفیع شعرش ، سریویلی، بازتاب یافته است.نیما سریویلی را در ۱۳۱۹ سرود، یعنی در ۴۵ سالگی و در دوران شكوفایی و پختگی شعر خویش. برای سرودن این منظومه زحمت بسیار كشید و از همه قریحه آفریننده، تخیل شاعرانه و هنر داستان پردازیش در آن بهره جست.داستان در شبی توفانی می گذرد، در شبی كه توفان و باران سیل آسا با تندر ها و آذرخش هایش بیداد میكند. خلاصهً داستان سریویلی را خود نیما چنین بیان كرده است:« سریویلی شاعر، با زنش و سگش در دهكده ییلاقی ناحیه جنگلی زندگی می كردند. تنها خوشی سریویلی به این بود كه توكاها در موقع كوچ كردن از ییلاق به قشلاق در صحن خانه با صفای او چند صباحی اتراق كرده، می خواندند.اما در یك شب توفانی وحشتناك شیطان به پشت در خانه او آمده امان می خواهد. سریویلی مایل نیست آن محرك كثیف را در خانه خود راه بدهد و بین آن ها جر و بحث در می گیرد. بالاخره شیطان راه می یابد و در دهلیز خانه او می خوابد، موی و ناخن خود را كنده و بستر می سازد. سریویلی خیال می كند دیگر به واسطه آن مطرود، روی صبح را نخواهد دید، به عكس، صبح از هر روز دلگشاتر در آمد، ولی موی وناخن شیطان تبدیل به ماران و گزندگان می شود و سریویلی به جاروب كردن آن ها می پردازد. او همینطور تمام ده را پر از ماران و گزندگان می بیند و برای نجات ده می كوشد.
در این وقت كسان سریویلی خیال می كنند پسر آن ها دیوانه شده است و جادوگران را برای شفای او می آورند. باقی داستان جنگ بین سریویلی و اتباع شیطان و شیطان است.»
البته لازم به تذكر است كه ماجرایی كه در خلال منظومه سریویلی رخ می دهد، كمی با این داستان كه نیما به عنوان خلاصه ماجرا حكایت كرده، تفاوت دارد و احتمالا این خلاصه مربوط به طرح نخستین داستان است كه در طول آفرینش اثر به تدریج تغییراتی در آن ایجاد شده است.
اندیشه بنیادین این شعر، اوج گیری دغدغه های درونی شاعر و رسیدن به مرحله انقطاب و انقلاب درونی است كه در زندگی نیما پیش آمده و در زندگی اغلب اندیشمندان و فرهیختگان در برهه ای از عمر ناگزیر پیش می آید و گریزی از آن نیست.درگیری های درونی شاعر در قالب جدال سریویلی شاعر نو جو و نو پو و تازه بین با شیطان كه نمادی از وسوسه های فریبنده و اغواگر درونی اوست، در نهایت جذابیت و كمال زیبایی ترسیم شده است. شیطان در حقیقت در درون سریویلی است ( هم چنان كه در درون هر یك از ما نیز هست!) و از درون او را مخاطب قرار می دهد و با او گفتگو و محاجه می كند. شیطان سر آن دارد كه سریویلی را تسلیم امیال و وسوسه های پلید خود قرار دهد، ولی سریویلی فریب رنگ ها و نیرنگ های او را نمی خورد و ترفند های او خام و رامش نمی كند. و از این كشمكش مهیج و پر ماجرا منظومه « سریویلی» آفریده می شود.سریویلی در مسیر آرام زندگی،در ایمن گاه انزوا،زیر سایه اندیشه ها و سنت های زندگی نیاكان به كار شعر خوانی و سرایش سرگرم است كه شیطان فریب كار به سراغش می آید:
گاه زیر شكل شمشیر و كمانی كز دلاور پدرانش بد نشانی
و به روی تیره سبز كهن دیواری آویزان
بود آن خلوت گزیده گرم كار شعرخوانیو این سزا و سرنوشت اوست كه می خواهد متكی به شعاع بینش خود باشد و با چشم های خود جهان و جهانیان را ببیند، و نه با چشم های پدران و گذشتگان، و درست به همین دلیل است كه شیطان به سراغش می آید، زیرا كه این خلاف آئین شیطان است و ضد راه و رسم او:
مادرم یك شب مرا دید
كه ز خواب آشفته جستم
دست چون بر من بیازید
آه بر زد گفت با خود:
این پسر بیرون شد از دستم
او شریك و هم نفس با مردمی دیگر شود آخر
دیگرم از او نخواهد گشت اجاق تیره روشن
پیش چشم او چو گلخن می نماید روی گلشن
وآنچنان شام سیه این روزگاران
این سزای آنكه در تیره شبی جادوگری را تیره گردانید فانوس
پس گذشت از راه بیشه با شعاع ناتوان پیه سوز خود.
و به این ترتیب است كه ستیز درونی شاعر آغاز می شود و كم كم اوج می گیرد:
با دگر سان زندگانی، زندگانی می كنم من
زآنچه روزی در پیاش می رفتم، اكنون می گریزم
من بدان حالت رسیدستم كه با خود می ستیزم
و چون تعریف و تمجید شیطان را از شعر خود می شنود، اسفناك می شود و تصمیم می گیرد كه شعر و اندیشه اش را به قالبی دیگر كشد و رستاخیز شعر نیما از همین جا شروع می شود:
من اسفناكم از این گفته
شد گره بسته سراسر پیش چشمم كار دنیا
ابری آمد در میان ابرهای تیره تند و پر فسون تر
شعرهایم را كه در گوش تو خوانده است؟
من كه دائم كوله بار شعرهایم را به دوش خود
یا به روی چارپایان و به پشت گاوهای نر
می كشم از جنگلی زی جنگل دیگر
.....
از كجا بشناختی ؟ كی گفت با تو زان سخن ها؟
تا نشاط انگیزدت در خاطر اشعاری
كه در آن ها خون گرم و جوشش ناجور خود را كرده ام پنهان. ای افسوس!
از همین دم می كشم من شعرهایم را
به دگر قالب.
اهریمن حاضر جواب است و تمهیدی دیگر می اندیشد و میكوشد با چاپلوسی و زبان بازی ، هندوانه زیر بغل سریویلی بگذارد و او را بفریبد، ولی سریویلی ترفند او را می شناسد و راه بر او می بندد:
من نیم زانان كه میسنجی
رتبتی آن گونه شان والا
دور از آن نام آوران و آن سخن گویان كه از تو دل ربودستند
من زبانم دیگر است و داستان من ز دیگر جا
به كزآن مردم بكوبی در
و به این ترتیب درگیری سریویلی با اهریمن لحظه به لحظه اوج می گیرد و نیما هر دم صحنه ها و جلوه های نو به نو وبس شورانگیز از این درگیری به ما می نمایاند. و در پایان نبرد، اگر چه شیطان به درون خانه سریویلی راه می یابد و به آرزوی دلش ، كه همانا یك شب را در خانه سریویلی به سر بردن است، می رسد، و سریویلی را دستخوش دگرگونی بنیادین می كند، اما نبرد هم چنان ادامه دارد و حكایت هم چنان باقیست:
او هراسان است بی هیچ آفت از این زندگانی
شاد از آن اندیشه كز وی رنج زاید
رنجه است از شادی یی كه بر ره آن
نیست پیدا تلخی یك ساعت غمناك
هیچش این دنیا نه دیگر پیش چشمان است
پیش او
دوستی و دشمنی مردمان، گر راست خواهی، هر دو یكسان است
وبین او و شیطان جنگی سخت و بیرحمانه در جریان است و این نبردی است تاریخی كه سراسر زندگی نیما درگیر با آن سپری می شود و سرنوشت او با آن گره خورده است. در شعر «پانزده سال» در باره این مبارزه دائمی و نبرد صلح ناپذیر چنین می خوانیم:
من در این مدت، ای دور از من
زشت گفتم به بدان
كینه جستم ز ددان
تیز كردم لب شمشیری كند
سنگ بستم به پر جغدی زشت
دائما بر لب من بوده ست این:
آی یكتای پدر
پهلوانی كز تو
مانده این گونه پسر
گوشه گیری كه بشد
خانه ات ویرانه
نشد اما پسرت
عاجز و بیگانه
نشد از راه به در
به فریب دانه
و به قول خود نیما، فشار زندگی، كه در چهره شیطان بر او هجوم می آورد، عاقبت او را به راه خود انداخت:
« هر چند كه فشار زندگی آسان مرا به راه خود انداخت، اما رمیده خیلی دیر رام شد. هر سنگ با چه كند و كو و برآورد دقیق از جا كنده شد و پل به روی آب با چه روز و شب های پر زحمت طرح بست تا دیگران آسان بگذرند و دیوانه ها به آب زده بگویند: پل لازم نیست! اما در پیش پای كسی كه می گوید لازم است، هر كاری در عالم هنر از یك كار قبلی آب می خورد.» (دو نامه)
و در نهایت نیما، در گیرودار این مبارزه سهمگین، آن كشتی است كه از توفان های هولناك جان به سلامت به در برده و به ساحل رستگاری رسیده است:
« من در فكر و عقیده خود مجرب و زبر دست شده ام. انقلاب و اشخاص را شناخته ام. به آن كشتی شباهت دارم كه از توفان گریخته است.» (كشتی و توفان)
منظومه سریویلی دارای داستانی بدیع، نوآورانه، پر حادثه، پر كشش و جذاب است و خواننده یا شنونده را تا پایان با خود همراه می برد. این منظومه دارای بافتی نمایشی و دراماتیك است و میتوان آن را روی صحنه نمایش به اجرا دراورد. منظومه دارای اندیشه های بلند و افكاری عمیق، انسانی و دلپسند است.این منظومه سرشار است از گفتگو های شنیدنی و جالب كه ذهن مخاطب و باورهایش را به چالش میكشد و او را به فكر فرو میبرد. ویژگی نزدیك شدن به نثر و حالت طبیعی كلام، داشتن مدل وصفی و روایی، كه آن همه مورد تاكید نیما بود، و دارا بودن انتظام طبیعی و قابلیت دكلماسیون ، از مهم ترین ارزش ها و مزیت های منظومه سریویلی است.