چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


واقعیت زدایی از واقعیت


واقعیت زدایی از واقعیت
● نگاهی به نمایش «كالون و قیام كاستلیون»
▪ نوشته حمیدرضا نعیمی
▪ كارگردانی آرش دادگر
تئاتر در عین آن كه واقعی ترین هنرهاست، غیر واقعی ترین هنر نیز به شمار می آید. تئاتر واقعی ترین هنر است زیرا ما در هیچ هنر دیگری به جز تئاتر با انسان ها و اشیای واقعی و ملموس سر و كار نداریم. ما حضور بازیگر و نفس او و حضور اشیاء را به شكل زنده حس می كنیم. زمان تئاتر یك زمان واقعی است یعنی از لحظه حضور تماشاگر همه چیز به شكل زنده اتفاق می افتد. مكان تئاتر مكانی واقعی است و اتفاقات در آن همچون زندگی واقعی پیش بینی ناپذیر.
اما غیر واقعی ترین هنر نیز هست زیرا هیچ گاه و حتی در ناتورالیسم افراطی و تلاش های فراوان تئاتر آوانگارد نمی توان واقعیت را و زندگی را آنچنان كه هست به تئاتر انتقال داد.
غیر واقعی است چون در هر لحظه تماشاگر می داند كه با یك بازی و یك قرارداد روبه رو است. تمام مرگ ها و زندگی ها تنها یك بازی است. دكور مجموعه ای از لته ها و ماكت ها است و نور خیره كننده ای كه هیچ گاه در زندگی واقعی فرد را احاطه نمی كند. تئاتر هنری غیر واقعی است زیرا هنر قراردادها است.
نحوه رویكرد یك كارگردان به واقعیت استراتژی او را در قبال اجرا و در شكل كلی تر در قبال جهان بینی اش مشخص می كند. بسیاری از كارگردان ها سعی در واقع نمایی آن چه غیر واقعی است دارند و بسیاری دیگر سعی می كنند از واقعیت بگسلند و عناصر واقعی تئاتر را غیر واقعی جلوه دهند. در تئاتر ایران گرایش عمده و غالبی به سوی نوعی رئالیسم ناقص وجود دارد و مقصود ما از رئالیسم ناقص سعی كارگردان ها برای واقع نمایی بدون تسلط بر ابزارهای آن است. پس دیدن تجربه های غیر رئالیستی در تئاتر ایران غنیمتی است كه برای تماشاگر در جست وجوی تنوع دیر به دیر اتفاق می افتد. اجرای «كالون و قیام كاستلیون» یكی از آن اجراهایی است كه به شكلی آگاهانه سعی در ارایه بیانی غیر واقع گرایانه دارد.
فضای غیر رئالیستی آمیخته با توهم اثر از همان لحظه ورود به سالن آغاز شده و تا پایان اثر تداوم می یابد. شاید «غیر رئالیستی بودن» به خودی خود برای یك اثر ارزش به شمار نیاید همچنان كه رئالیستی بودن یك اثر نیز ضد ارزش نیست. لزوما به این معنا نیست كه یك اجرای غیر رئالیستی تجربه ای جدید و مدرن است و اثری رئالیستی تجربه ای سنتی و كلیشه ای.
چه بسا آثاری كه در حوزه رئالیسم به تجربیات جدید و موفقی دست زده اند و آثاری غیر رئالیستی در حد تقلید هایی ناشیانه باقی می مانند. آن چه در این زمینه مهم است نحوه نگاه كارگردان به مقوله واقعیت است و ما از همین منظر می خواهیم به تماشای اجرای آرش دادگر از «كالون و قیام كاستلیون» بنشینیم.
تئاتر مستند گرایش كما بیش افراطی و مدرن در حوزه رئالیسم است. در تئاتر مستند بیش از هر چیز سعی بر بازسازی وقایع تاریخی و به خصوص تاریخ سیاسی به وسیله اسناد مدارك، عكس ها، روزنامه ها، فیلم های ویدیویی و اسلایدهاست. هدف عمده این گونه تئاتر سیاسی و مبارزاتی است و به همین جهت از واقعیت به شكلی خشن و خام بهره می جوید. از نمونه های جالب این نوع تئاتر می توان به آثار پیتر وایس اشاره كرد كه خوشبختانه آثاری از او همچون مار - ساد استنطاق و سرود آدمك پرتغالی به فارسی ترجمه شده اند. «كالون و قیام كاستلیون» به راحتی می توانست تبدیل به یك تئاتر مستند بشود.
هر آن چه در این اثر دستمایه كار قرار گرفته برگرفته از وقایع تاریخی صرف است، اعم از شخصیت ها و حوادث. جریان پروتستان در جهان مسیحیت در تقابل با فشارها و تنگ نظری های كلیسای كاتولیك به وجود آمد و رهبری آن را در نقاط مختلف اروپا كسانی چون مارتین لوتر و ژان كالون بر عهده داشتند.
آن ها تفتیش عقاید را محكوم می كردند و معتقد به نقد در مبانی دین مسیحیت بودند اما به زودی و پس از در دست گرفتن قدرت پروتستان ها خود تبدیل به مستبدانی جدید و درباره بعضی موارد حتی خشن تر و شقی تر از كلیسای كاتولیك شدند. بالاخص هنگامی كه كالون به رهبری كنسیستوری، ژنو رسید این جنایات بیش از پیش اوج گرفت.
در این دوره افراد زیادی به دستور كالون و با همكاری ویلیام فارل شكنجه شدند و به سوختن روی توده های هیزم محكوم شدند. یكی از برجسته ترین افرادی كه قربانی سلطه بی رحمانه كالون شد «میشل سروه» دانشمند اسپانیایی تبار و كاشف جریان گردش خون بود كه به عنوان همكار شیطان محكوم به نابودی شد و جلادانش برای آن كه بر درد شكنجه وی بیفزایند چوب های تر را برای سوزاندن وی برگزیدند. مرگ دردناك میشل سروه دستمایه كار كالون و قیام كاستلیون قرار گرفته است و چنان كه در طول اجرا می بینیم تمام شخصیت ها و حوادث و حتی شخصیت ها و حوادث فرعی منشایی تاریخی دارند.
اما آرش دادگر و گروهش بیش از آن كه بر جنبه های واقعی و مستند متن تكیه زنند تاكید خود را بر ابعاد تراژیك سیاه و خشن متن معطوف نموده اند و از اثری با بن مایه های كاملا واقعی و مستند اثری غیر واقعی با بن مایه های تئاتریكال و وهم آلود آفریده اند. كارگردان برای این وقعیت زدایی از عناصر مختلفی چون فضا، طراحی حركت، طراحی صوت و نحوه بازی بازیگران بهره می گیرد.
فضای اجرای كالون و قیام كاستلیون فضایی تاریك است و در اغلب لحظات اجرا نور به حداقل می رسد و اشاره ای گویا به تاریكی و خفقان دوران سلطه كالون دارد. همچنین كارگردان، اتمسفری خشن و حتی در برخی اوقات تهوع آور خلق می كند. بازیگران بر زمین كشیده می شوند، شكنجه، می بینند و به شكلی حیوانی قهقهه می زنند و زوزه می كشند. سراسر اثر فضایی پر از شكنجه خشونت و ددمنشی را به ذهن بیننده القا می كند و دادگر به عنوان طراح این فضا به خوبی از عهده تحلیل خود از متن و القای فضای خشن دوران كالون برمی آید.
حركات بازیگران در صحنه نیز حركاتی حساب شده و هوشمندانه است، حركاتی كه با قراردادی بودن خود بر واقعیت زدایی كار تاكید می كنند. كارگردان با خلق تصاویر زیبا و از لحاظ بصری تاثیرگذار بر تماشاگرش اثر می گذارد. به عنوان نمونه می توان به تصویر دادگاه اول میشل سروه اشاره نمود كه میشل توسط طناب ها كشیده می شود.
كارگردان سعی می كند چشم مخاطب را مدام از سویی به سوی دیگر بگرداند و باعث پویایی و تحرك اثرش و ذهن مخاطب شود. به عنوان مثال در همان صحنه دادگاه اول میشل فاصله دوری كه میشل و قضاوت با یكدیگر دارند مدام باعث چرخش دید تماشاگر می شود و یا بازی در دو ارتفاع مختلف كه باعث پویایی بصری بیشتری در كار می شود.
دادگر همچنین در استفاده از اصوات نیز به خوبی عمل می كند و متناسب با لحظات مختلف نمایش از اصوات موجود در صحنه بهره می گیرد. مانند صدای كشیده شدن برس ها بر كف سالن و یا زوزه ها، خس خس ها و خرخرهای خادم كلیسا. این اصوات نقش عمده ای در بر هم زدن منطق واقعی اثر دارند و باعث می شوند فضای اثر هر چه بیشتر وهم آلود و خشن جلوه كند. البته آن چه در تمام این ها به یاری آرش دادگر می آید بازی خوب بازیگران نمایش است.
بازیگران این نمایش با تلاش و پویایی فوق العاده ای كه از خود نشان می دهند و با زحمت فراوانی كه بر صحنه می كشند كمك شایانی به غیر واقعی بودن فضا و اجرای ایده های دادگر می نمایند كه در این میان باید بیش از همه از بازی بازیگر نقش خادم لنگ و گوژپشت كلیسا، بازیگر نقش میشل سروه و بازیگر نقش فارل یاد كرد كه كاملا سعی در احتراز از بازی رئالیستی دارند. از دیگر عناصری كه سهم عمده ای در موفقیت این اجرا دارند و نمی توان آن را نادیده انگاشت ریتم است.
ریتم در این اثر به خوبی توسط كارگردان به كار گرفته شده است و ما شاهد سكوت و سكون درخشان و به موقع و اوج گیری های ریتمی قدرتمند در طول كار هستیم كه باعث جذابیت كار و نگه داشتن تماشاگر با وجود فضای سنگین اجرا می شود. در آثاری كه جنبه تاریخی دارند و اصطلاحا آثاری «ارجاع پذیر» خوانده می شوند معمولا مشكلی عمده سر برمی آورد و آن این كه تماشاگر بدون فهم ارجاعات تاریخی از ارتباط كامل با كار در می ماند و تا حدودی سر در گم می شود اما در اجرای كالون و قیام كاستلیون این مشكل نیز به خوبی حل شده و ما سوای سویه های تاریخی و واقعی با متن و داستانی مستقل و خود بسنده روبه رو هستیم كه خارج از سویه های تاریخی اش نیز جذاب است.
البته در این اجرا اشكالاتی چند نیز رخ می نمایاند كه لازم به ذكرند. از جمله این اشكالات می توان به بازی رئالیستی برخی از بازیگران از جمله بازیگر نقش كالون و بازیگر نقش كاستلیون اشاره كرد كه تا حدودی انسجام غیر رئالیستی اثر را بر هم می زند. همچنین باید به بازی كم رنگ بسیاری از بازیگران نمایش از جمله كشیش ها و زن كاستلیون اشاره نمود كه تعادل بازی ها را تا حدودی از بین می برد.
كارگردان نیز با خلق لحظاتی طنز در میان فضای خشن اثرش سعی می كند به كار تنوع ببخشد و از یكنواختی آن بكاهد اما با این كار یكدستی اثر را نیز از میان می برد و از تاثیر خشونت مد نظر كارگردان و القای فضای سیاه و دهشتناك می كاهد.
سومین نكته ای كه حسرتی را به عنوان مخاطب در من بر جای می گذارد حذف تعمدی صحنه سوزاندن میشل است.صحنه ای كه در آن كارگردان می توانست با تمهیداتی زیركانه آن را جان بخشد و تصویری زیبا بر تصاویر نمایش خود بیفزاید و حس خشونت و فضای تراژیك اثر را به واسطه این صحنه بیش از پیش نشان دهد.
موسیقی نیز از عواملی بود كه ذهن مخاطب را در اجرا مشوش می كرد چرا كه در كار عمدتا از موسیقی های آشنا استفاده شده بود كه ذهن مخاطب را به سمت و سویی دیگر - غیر از آن چه اجرا می خواهد - هدایت می كرد. ای كاش در اجراهایی این چنین یك دست، از آهنگسازی و موسیقی دست اول استفاده می شد و نه از موسیقی های دم دست و تكراری كه باعث افت كیفیت كار می شوند.
رحیم عبدالرحیم زاده
منبع : روزنامه جوان