چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا


شب کسی یاوه به ره می پوید


شب کسی یاوه به ره می پوید
درباره ضعف ها و قصورهای روشنفکری و روشنفکران ایران بارها و بارها خوانده و شنیده ایم و به رغم نظر روشنفکران این مرز و بوم که کوشیده اند حجم عظیمی از انتقادات را با فرافکنی های سهل انگارانه پاسخ گویند - به جای آنکه بپذیرند - و همواره آن را زاییده تبلیغات رسمی تریبون های حاکم جلوه بدهند، لیکن می دانیم و خوانده ایم که ابتدای این انتقادات هم از سوی آگاهان و تیزهوشانی از جبهه خود آنان بوده است که یا در قالب «غرب زدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» یا در مجالس خصوصی و اقوال شفاهی و درد دل های صمیمانه و رودررو ارائه شده است و همه به قصد «طرح بیماری» و نشان دادن محل سوال و گاه با ارائه راهی و راه حلی و سعی برون رفتی از منجلاب فعلی. و این «فعلی» همیشه بوده است. چه دهه های سی و چهل و پنجاه و چه پس از انقلاب تا به امروز که هنوز وقتی ریزتر و دقیق تر به مسائل و اقوال این قوم می نگری همان را می یابی که جلال چهل و چند سال پیش یافته بود و نشان می داد. این مقدمه را داشته باشید.بهمن شعله ور پس از سال ها (چهل سال) به ایران بازگشت.
در این روزها هر مجله و روزنامه و سایتی را که باز می کنی یا مصاحبه یی دارد با او یا مطلبی درباره او یا تنها رمان فارسی نوشته اش «سفر شب». و خدا را شکر شعله ور چند تا مصاحبه کرد و درباره رمانش نشانه هایی داد تا قلم ها و صاحبان شان از آن دریچه بتوانند به غوامض رمانش بنگرند و صحبت های او را در قالب یافته های خودشان پر و بال بدهند و نقل کنند یا حتی از آن خود جا بزنند و به خورد خلق الله بدهند، اما کمتر به وجه دیگری از رمان او پرداخته شد که همانا نقد روشنفکری و روشنفکران ایران در آن سال های اختناق و استبداد باشد. واقعیت این است که «سفر شب» شعله ور که آن هم چهل سال پیش منتشر شد و نویسنده اش مجبور به ترک دیار (چهل سال پیش،) فقط نقد رژیم شاهنشاهی و شخص اول آن نیست، آنچه در اکثر این اشاره ها می خوانیم و می شنویم و حتی لایه دیگر این اثر یعنی اشاره های «جویس مآبانه» و «اولیس مدارانه» که همه از خلال حرف های نویسنده استخراج شده هم تمام سخن این رمان نبوده و نیست. توجه ویژه به زبان «اکبر شیراز»ها برای نخستین بار و نثر عامیانه فوق العاده درخشان شعله ور هم باز بخشی از آن چیزهایی است که یافته اند و نشان داده اند و البته آن هم همه این رمان نیست. و آنچه نویسنده این سطور می گوید هم حتماً جزیی است کوچک از مجموعه یی که «سفر شب» را تشکیل می دهد. با این تفاوت که ان شاءالله کمتر دیده شده و کسی از روی عمد چشم خود را بر آن نپوشیده است.
«سفر شب» در یکی از لایه های خود بدون شک نقد صریح و بی اغماضی است بر جریان روشنفکری معلول ایران که دو نسل مشخص را در بر می گیرد؛ نسل روشنفکران دوران مشروطیت را در قالب «آقای پولادین» و نسل پس از آن را یعنی «هومر»ها و دوروبری های او که جوان های دانشگاهی دهه های سی و چهل را تشکیل می دهند. فعالیت های دسته اول در انقلاب مشروطیت به بار نشست و سپس آفت شان دامنگیر انقلاب شد و خوانده ایم و شنیده ایم که همین منورالفکرها چه ها نکردند و چه تیشه ها که به ریشه نوپای دموکراسی و قانون نزدند تا به شکست آن انجامید و شد آنچه شد و کشید تا استبداد رضاشاهی و کودتای محمدرضا شاهی. سرخوردگی آقایان منورالفکر نسل اول از همان زمان مشروطیت شروع شد و به بعدی ها هم سرایت کرد. آقایان یا جزء اشرافی شدند که بی خیال سیاست روز تنها یادگاری هایی از رشادت ها و حماسه آفرینی های خود و دوستان شان را به یاد داشتند، یا جذب دستگاه حکومت شدند و در قالب سناتور و قاضی و وکیل و... کمر همت بستند، تا حالا که نتوانسته اند از آب گل آلود ماهی بگیرند لااقل گلیم شان را از آن بیرون بکشند. آقای پولادین در سراسر رمان «سفر شب» نماینده این عده است. افرادی که از هر چمن گلی چیده اند و از هر ایسم و مسلکی چیزکی خوانده و تورقی کرده و خود را صاحب آن اندیشه می دانند و حالا از همه چیز بریده و به وکالت خود چسبیده اند تا جیب هایشان را بینبارند و دیگر بی خیال اوضاع و شرایط روز، حداکثر تلاش شان این است که به نصیحت دیگران کمر همت ببندند که چنان کنید و چنان نکنید. آقای پولادین با آن نام پرمسمایش در عین خیرخواهی، نمونه واقعی یک مستبد است که خیرش کمر نسل جدید را دارد می شکند؛ نسل جدیدی که مصداق و نمونه خود را در رمان «سفر شب» در قالب «هومر» بازمی یابد. این نسل جدید که بیشتر هدف تیر ملامت نویسنده هم هست، اگرچه در ابتدای راه است اما ظاهراً همان مسیر را می پیماید. نسلی درگیر بی شناختی.
از سویی می خواهد از پدر و پدرخوانده هایی نظیر آقای پولادین فاصله بگیرد و مستقل باشد و از سویی نمی تواند. نسلی که شاهد زوال تدریجی نسل قبل است در شب ظلمانی استبداد و خود درگیر چنبره این شب. نسلی که پاتوق های اصلی اش میخانه های تهران است و کافه ها و... این نسل البته داناتر است و آگاه تر، کتاب خوانده تر و پیگیرتر، ولی بی عمل تر از حتی نسل قبل. هومر در سراسر رمان می خواهد اثری و رمانی بیافریند و نمی تواند. بی عملی این نسل در رمان «سفر شب» به سخره گرفته شده است. هومر نصف روز در کافه یی می نشیند که چیزی بنویسد و تنها طرح چند چرخ گاری دوروبر کاغذها می کشد و والسلام. این نسل درد را می بیند و دم برنمی آورد. ارژنگ شاید تنها کسی است که عملی می کند و خودکشی اش زنگ خطری می شود برای دوستان. اما آیا رسالت اصلی یک روشنفکر خودکشی است؟ دوروبری های ارژنگ هر کدام پس از او می گریزند و به سوراخی فرو می روند تا لااقل دامن از این لجن آلوده برگیرند. پس رسالت اجتماعی روشنفکر کجا می رود؟
معمولاً روشنفکر را با عمل روشنگرانه تعریف و تفسیر می کنیم و در سراسر رمان «سفر شب» شاهد هیچ عملی نیستیم. گو اینکه در پایان «فکر رومی»یی به ذهن هومر می رسد که جرقه یی است و ابتدای خیزشی و جنبشی. و آیا همین جرقه است که قریب به ده سال بعد به آتشی عظیم بدل شده و خرمن پوسیده رژیم را نابود می کند؟ یا این آتش، از نهاد امثال اکبر شیرازها به دامن استبداد می افتد؟
محسن حکیم معانی
*عنوان مقاله بر گرفته از سطری است از شعری از نیما یوشیج با نام «کینه شب».
منبع : آتی بان