شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا
نسلِ ۱۳۱۸، نسلِ خاصی است
در طول زندگی مطبوعاتی با آدمهایی آشنا شدم که سرمشق خوبی برایم بودند، شرف قلم برایشان مهم بود. معیارهایی بودند برای نلغزیدن و نجیب و مقاوم ماندن. توانستم از آغاز جوانی پابرجا شوم و ثابت قدم در راه و اندیشهام، که میدیدم نه تنها فرد نیستم که جمعی پیشتر و بهتر از من دراین راه پیشتازند. همان طور که حضور فکر و سلوک دکتر مصدّق، توانست صدها نفر را از لغزش نجات دهد. آدمی، مثل دهخدا الگویی بود درخشان برای زندگی فرهنگی.
هدایت، نیما، شاملو، آلاحمد، اخوان سلوکیفردی و اجتماعی داشتند که سرفرازی فرهنگی درآن بود و سرسپردگی به مردم هم. در این صدساله، در بخش ادبیات، میانمایگی و سازشکاری در حداقل بوده است .حضور آدمی مثل آلاحمد نعمتی بود برای ما که در برابر اقتدار زمانه به هر باد نجنبیم و در برابر فساد و فشار از پا در نیائیم. وگرنه دوران ما اوضاع بیشتر به تباهی و تسلیم مجال میداد تابه پایمردی بر اصول انسانی، اما شمار کسانی که به آئین دیو درنیامده بودند چندان هم کم نبود و ملت آنها را نهانی میستود.
خیلی خوشحالم که نسلی که من در آن بودم، یعنی زادگان سال۱۷ تا ۲۰یعنی حول وحوش جنگ دوم جهانی، همان پرنسیپهایی را پاس میداشتند که نسل قبلی حوالی ۱۳۰۰. نخستین کسی که راجع به نسل ۱۳۱۸ به اشاره صحبت کرد منوچهر بدیعی بود. یک روز جلسهای ادبی داشتیم در منزل حمید مصدق. غالبا پنجشنبههای آخرماه جمع میشدیم دورهم. اوایل این جلسات درخانه خانم سیمین بهبهانی تشکیل میشد بیشتر موقعی که در تهران پارس منزل داشت.
بعد درخانه حمید جمع میشدیم توی این جلسه، خانم سیمین بهبهایی، اخوان ثالث، دکترمحمد صنعتی، منوچهر بدیعی، هوشنگ حسامی، محمّدعلی سپانلو، صفدر تقیزاده، ضیا موحد و من و همسرم و یکی دو نفر دیگر، اعضای ثابت بودیم. در یکی از این جلسات، بدیعی گفت نسل ۱۳۱۸، نسل خاصّی است. اینها، بچّههای جنگ دوم جهانی هستند، نامهایی را شمردیم: که بین ۱۶تا ۱۹ زاده شده بودند خودش، محمدعلی سپانلو و احمدرضا احمدی، اردشیر محصّص، حمید مصدّق، محمود دولتآبادی، بهرام بیضایی، صمدبهرنگی، اکبر رادی، هوشنگ گلشیری، منصوراوجی، بهرام صادقی، احمدمیرعلایی، داریوش آشوری و... افراد این نسل، مشخصّات نزدیک به هم، دارند.
در گرایش به مدرنیته، درگیری با مسائل سیاسی به نگاهی مثبت و فعّال، علاقهمندی به ژورنالیسم. اینها آدمهایی هستند که هم کار ادبی و هنری میکنند و هم آگاه هستند که فقط کار ادبی و هنری کافی نیست بلکه یک فعالیت اجتماعی لازم است برای ارتباطگیری وسیع با مردم. من نسل خودمان را، در مقالهای آخرین نسل شجاعان نامیدهام ودلایلش را گفتهام واشاره کردهام که از دهه ۶۰ نسل دیگری درشرایطی کاملا متفاوت با ما ظهور کردهاند که به وقتش از آنها صحبت میکنیم. باری نسل ما به نحوی تداومدهنده میراث آرمانخواهی هستندکه با مشروطیت شروع شد و با نسل اول نویسندگان اوج گرفت و در نسل ما شکلی نظاممند وفراگیر یافت.
نسل قبلی، از دهخدا و هدایت و جمالزاده و نیما تا جوانترینهاشان مثل فروغ وساعدی، علاقه خاصی به ارتباط گیری با جامعه و تأثیرگذاری برآن داشتهاند. کسانی مثل شاملو و آلاحمد و ساعدی الگوهای بسیار خوبی برای روشنفکر فعال اجتماعی مردمگرا پدید آوردند و ما، با آن الگوهای شناخته شده، کار کردیم و ادامه دادیم و کموبیش، توانستیم آن راه را به سلامت و به دقت، دنبال کنیم.
نخستین بار کسانی مثل شاملو و آلاحمد و بعدها براهنی و مانند آنها بودند که گفتند: حاصل عمر فرزانهترین فرزندان این مملکت (کسانی مثل نیما و هدایت )در فضای بیخبری و دشمنانگی هبا و هدر میشود، کار ادبی و هنری، در جامعه شناخته شده نیست، ما وظیفه داریم این آثار و فعالیتها را که تنها ثمره فرهنگی جامعه معاصر ایران است به مردم بشناسانیم.
اینها آمدند و برای شناساندن ابعاد مختلف کار هنری، چه به عنوان سردبیر، چه قلمزن، چه به صورت کارکنان رسانهها فعالانه وارد مطبوعات شدند و یک جریان ادبی را هدایت کردندو در دهه ۴۰ با یورشی سراسری از تمام تریبونهای مردمی و دولتی وشبه رسمیچون رادیو، تلویزیون، روزنامه، مجلّه و جنگهای ادبی، محافل و کانونهای ادبی برای نشر آثار پیشروان گذشته و اکنون و طرح سادهتر وعام ارزشهای ادبی معاصر و توضیح چند وچون آن برای مردم حرکت کردند.
این تلقّی وجود داشت که هنرمند، پیشروی جامعه است و رسالتی دارد و به حکم وظیفه باید برای آگاه کردن مردم، بکوشد. با این راهبرد است که میبینیم اخوان در مجلّهای سلسله مقالات، بدایع و بدعتهای نیما یوشیج، را منتشرمیکند. شاملو مرتّب مجلّاتی در میآوردکه مطلب اصلیاش نیما وشعرنواست وقتی دید که با تیراژهای محدود مجلات ادبی نمیتوان افکار عمومی را پوشش داد، خلاف سلیقه چپگرایان ریسک کرد ورفت اطلاعات و بعدرخت کشید به کیهان وآن جا کتاب هفته را منتشر کرد وبعد درنخستین فرصت در هنر روز کیهان مقالات پرسروصدای خودرا منتشر کرد واین روزنامه دراوایل دهه چهل به وسیله نواندیشان فتح شده بود. برای نسل ما که در نیمه دوم چهل به عرصه مطبوعات راه یافتیم جاده هموار شده بود. بنابراین، یک نیروی همبسته پرشور کاشف، هجوم آورد به نشریات.
نه فقط مجلات اجتماعی و ادبی بلکه روزنامههای مهم عصر هم میدان مطلوب ادبیات نو شد. با انتشارجنگهایی چون اندیشه و هنر و آرش وصدف درجوار مجلات خوشه و فردوسی، روشنفکران جوان همه جا آشکارشدند در رادیو وتلویزیون هم.
کوشندگان راه نو دو هدف را دنبال میکردند یکی آشکارا که ستیز با موانع آزادی بیان وتثبیت حقانیت هنرو ادبیات نو بود دیگری به نیتی پنهانی، بنیاد کردن ادبیاتی بود که عملا حربهای برای مبارزه با استبداد و ارتجاع باشد. با کثرت ظهور آثار نوپردازان و از حالت اقلیت آسیبپذیر درآمدن نوگرایان، منتقدان حرفهای هم به تدریج پیدا شدند که آثار بدونیک را غربال میکردند واین حرکت اطلاعات وسیعی به آدمها میداد.
مثلاً وقتی آخر شاهنامه اخوان، چاپ شد، دهها گفتوگو ومعرفی ونقد، پیرامون آن در نشریات منتشر شد و برای مخاطب کنجکاو آشکار میشد که این اثر چه ظرایفی دارد، چه کاستیها و فزونیها با آن است. اینها را هم شاعر در مصاحبهها، توضیح میداد و هم، منتقدین تعبیرات خود را داشتند. عدّهای، مخالفت یا موافقت ابراز میکردند، نهایتا اثر از تاریکی و سکوت درمیآمد. البته مخالفین هنرنو، هنوز فعّال بودند و در آغاز با خشونت و جزمیت با قضیه نواندیشی برخورد میکردند ولی به تدریج عقبنشینی کردند. وقتی آقایحمیدی شیرازی جایی اشاره کرد که در آثار نیما جز حُمق نیست و اخوان خدای شاعران را چنان چوب زد که برنخاست و به معذرت توجیه کرد که گفته بودم «عمق» و «حمق» چاپ شده بود.
نسل قبل از ما در چنددهه توانست ادبیات نو را به داوری مثبت مردم برساند. بنابراین آنها نبرد نهایی را به پایان رسانده بودند و نسل ما، از روی کشتگان مخالف عبور کرد.کار ما، فقط توضیح دادن بیشتر وتحکیم مواضع بود. اندکی پس از شروع این کارزار، دوستانی پبدا شدند که شاعرو نویسنده حرفهای نبودند، اما سلیقه ادبی ممتاز داشتند. مثل دکتر ناصر وثوقی که، اندیشه وهنر، را در میآورد. این ماهنامه به یاری نویسندگان پیشرو و باسوادش چون شمیم بهار، بهمن فرسی، آیدین آغداشلو در صف مقدم نوذهنی اجتماعی – فرهنگی قرار داشت. یا سیروس طاهباز، مترجم مشهور که سلیقهای عالی در گردآوری آثار ادبی داشت و مهمترین نوشتهها وسرودههای بزرگان معاصر برای بار نخست در، آرش، او چاپ شده است.
البته در زمینه حسن انتخاب آثار، حسین رازی بر او فضل تقدم دارد که، جنگ هنر و ادب امروز، را دو شماره منتشر کرده بود. از حسین حجازی هم یاد کنم که دوره جدید، جهاننو، را پس از آل احمد و براهنی به دکتر امین عالیمرد سپرد که حرفهای ادبیات نبود اما با آزاداندیشی به تمامی جناحهای مترقی ادبی و هنری مجال همکاری میداد بسیاری از کارهای من و محمد مختاری درآن دوره جدید چاپ شده است. یا ماهنامه، صدف، که صاحب امتیازش عظیمیزوارهای بود و با حضور نویسندگان همکارش، نشریهای وقف ادبیات مترقی بود.
از، بازار، باید یاد کرد که از نشریات مهم ادبی ناحیهای بود که به اهتمام محمدتقی صالحپور در رشت منتشر میشد، اما این نشریه تنها به نشر آثار گیلانیها محدود نبود و نویسندگان مطرح کشور با آن همکاری میکردند. نشریه محلی دیگری که اعتباری عظیم یافت، جنگ اصفهان، بود که نویسندگان و شاعران حلقه ادبی ابوالحسن نجفی چون حقوقی و گلشیری و میرعلائی آن را میگرداندند.
انواع جنگهای محلی و گاهنامههای مرکزی یا شهرستانی هم مثل لوح، فلکالافلاک، مس، بود که با اغراض ادبی یا سیاسی، سنگر فتح شده ادبیات نو را پوشش میدادند. متأسفانه این موج آفرینش ادبی و ژورنالیسم پیرامون آثار ادبی، قطع شد و هنوز هم آن ارتباط لازم برقرار نشده است. و بنابراین تجربههای شعری جدید که بسیاری از آنها، درخشان هستند و ادامه طبیعی تجربههای آدمهایی مثل شاملو و فروغ و... هستند، الان دیگر برای مخاطبان قابل درک نیست.
مثلاً، یکی از آدمهای درخشان این دوره مختاری بوده که شعرش درسایه مقالات و مقولات اجتماعیاش چنان که باید ندرخشیده و از سویی چندان فرصت نیافت که استعداد خود را – آن طور که ما دوستان جلسات ادبی سهشنبه شاهدش بودهایم – شکوفا کند و حتی همان عوالم را که تا آن موقع داشته به جامعه ادبی بشناساند.
این قضیه را من با قاطعیت میگویم – اگر چه خودقاطعانه با هرگونه قاطعیتی مخالفم – ولی به دلیل اینکه ما، یازده سال، با هم دیگر، هرهفته در یک جلسه ادبی، بودهایم و من، شعر به شعر، متوجّه تحوّل او بودهام میتوانم با دقت بیشتری راجع به او حرف بزنم. مختاری به نظر من، ادامه طبیعی آدمهایی مثل شاملو است و پیگیر آن مسیر درست از شعر مفهومی و شعر اجتماعی درخشان و ماندگار. ولی شما میبینید که به علّت نبودن آن ژورنالیسم ارتباطدهنده، مخاطب او را از منظر ارزیابیهای ادبی نمیشناسد.
آن موقع جراید فعال بودند وهنروادب درآن البته به طور سطحی جریان داشت. رادیو، پس از مدتها مقاومت هفتهای دو، سه تا برنامه ادبی داشت و مرتّب با شعرا، نویسندگان و اهل هنر صحبت میکرد و در برابر آن حرفهای مضحک و احمقانهای که بعضی از آدمهای مغرض، راجع به ادبیات نو، مطرح میکردند، این مجال هم برای ما بود که بیاییم حرف وحدیث خودمان را مطرح کنیم. مثلاً بارها من رفتم و شعرم را در رادیو خواندم و دربارهاش صحبت کردم.
آدمهایی مثل رمزی و رؤیایی وگرگین در رادیو بودند یا حسین منزوی، واقدی، کسیلا ومانند آنها که بعضیشان هم اززمره شعرا بودند و این مجال را برای صاحبان اندیشههای مخالف فراهم کردند. آتشی در تماشا، با تمام آدمهایی که احساس میکرد، آدمهای مستعدی هستند، مصاحبه کرده است و اگر یک صفحه در اختیار شاعران مشهوری مثل شاملو و سپهری گذاشته که صحبت کنند درفرصتی دیگر همان یک صفحه را در اختیار من جوان و در اختیار جوانتر از من، هم گذاشته و گروه خاص یا باند معینی را تبلیغ نکرده است.
یادورهای که من در روزنامه اطّلاعات بودم، ما حتی از کیهان هم راحتتر و گستردهتر عمل میکردیم وبا دوستان هم قلم به این تفاهم رسیده بودیم که در عرصه نوآوری حتی از نوقلمان هم حمایت کنیم، این امکان فراهم بود که شعرشان چاپ شود با آنها مصاحبهای بیاید و اگر کتابی چاپ کرده بودند، درباره آن مطلبی نوشته شود.. یک بار مردی به من گفت: من شعر فرستاده بودم برای روزنامه. بعدها به بهانهای به زندان افتادم و در بدترین حالات، روزنامه اطلاعات آمد وشعر من توی آن چاپ شده بود. این برای من یک روشنایی و شادی شد که تا چند روز تحمل زندان را برایم آسان کرد. حس میکردم کسانی آن بیرون به یاد مناند.
هیچ کدام از ما دنبال این نبودیم که ازاین تریبون فقط از خودمان وهمنسلان خود صحبت کنیم، نسل پیشین نوپردازان به مثابه ریشه ما بود و نسل بعدی آینده ما تلقی میشد. هیچ یک از ما این قدر بدبخت ذهنی نبودیم که فکر کنیم نسل قبلی حق ما را خورده، یا نسل بعدی، پررو ودگراندیش است و ما نباید به آن مجال بدهیم. ما بیشتر به فضای فرهنگی میاندیشیدیم تا به اشخاص. در دوران فعالیت ما در مطبوعات، پاتوقها، نهادها، سازمانها و تشکیلات فرهنگی هم به طور گسترده، رواج پیدا کردند. بخشهای فرهنگی سفارتخانهها فعّال شدند.
انجمن ایران و آمریکا، انجمن ایران و آلمان، انجمن ایران و فرانسه، مرتب شب شعر میگذاشتند و آدمها میرفتند و شعر میخواندند و تعداد کثیری میرفتند و گوش میکردند، یا مثلاً کانون پرورش فکری کودکان، شکل گرفته بود و از ما دعوت میکردند، میرفتیم آنجا شعر و قصه میخواندیم و با بچهها صحبت میکردیم. به جز اینها، پاتوقهای شبانه و بارهای هتل و فضای رستورانهای خاص هم بود و دنجگاهها وکافههای روزانه هم بودند: کافههایی که هنرمندان میرفتند آنجا و ناهار میخوردند یا مثلاً قهوه میخوردند وبا هم، دیدار میکردند.
مثلاً یک جایی در شاهرضا بود به اسم “کالج این” که عدهای از هنرمندان و نقاشان میرفتند آنجا و همدیگر را میدیدند. یا جایی بود به اسم «تهران پالاس» که شاعر، نویسنده استاد دانشگاه محقّق و... قرارهایشان را آنجا میگذاشتند و میرفتند آنجا و با هم، صحبت میکردند. غالبا پیش از ظهرها میرفتم «تهران پالاس» و آنجا، اردشیر محصّص، کامبیز درمبخش و بعضی از دوستان شاعر و نویسنده را میدیدم. امکان گفتوگو پیدا میشد و این گفتوگوها کمک میکرد که ما مرتب، در تصحیح دیدگاههای خودمان رشد کنیم. «کافه فردوسی» هم بودکه از قدیم مانده بود و هنوز فعّال بود، کافه فیروز، یکی از شلوغترین و ارزانترین کافههای روشنفکری بود که ازصبح حسن قائمیان و نصرت و آزاد را آن جا میدیدی. کافه نادری بود، تنها جایی که ازآن پاتوقها باقی مانده و هنوز سبک وسیاق خودرا- منهای پارهای جاذبههای توریستی - حفظ کرده است.
اما «ریویرای قوام السطنه» به دلیل گارسون خیلی خوب واهل ادبش به نام تاری وردی از همه اینها جذابتر بود. اینها همه، جاهایی بودند که شاعر یا نویسنده جوان میتوانست برود آنجا و کسانی را که میخواهد ببیند. شاعر، روزنامهنگار را ببیند، روزنامهنگار، شاعر و فیلمساز را ببیند و اینها با یکدیگر ارتباط داشته باشند و به آن ژورنالیسم فرهنگی سامان بدهند. طبعاً یکی از این پاتوقها هم، دفتر نشریات بودند که چندساعتی درروزهای مشخص، عمومی بود و افراد رفت وآمد میکردند. مثلاً روزهای دوشنبه افراد میرفتند دفترمجله فردوسی. در آنجا شعرا و نویسندگان همدیگر را میدیدند و بچههای جوان از شهرستان میآمدند و کارشان را عرضه میکردند.
هر مجلهای روز معینی را اعلام میکرد وخارج ازنوبت هم میآمدند، مخصوصا در روزنامه که همیشه مهمان ناخوانده داشتیم که ورود به آنجا و صحبت کردن با نویسندگان را حق مسلم خود میدانستند. در این جریان پرجنب وجوش و پرهیجان و زیبا، گاهی اتفاقی وحادثهای ادبی هم صورت میگرفت. من قبل از اینکه بروم روزنامه اطلاعات، با مجله فردوسی، خوشه و امیدایران و بیشتر جهان نو کار میکردم و شعر و مقاله برای نشریات ادبی میفرستادم که چاپ میشد.
آن موقع حجازی مجله قدیمی جهان نو را سپرد به آل احمد وبراهنی وآنها مجلهای درست وحسابی وروشنفکرانه بیرون دادند. نخستین شماره خرداد ۴۵ درآمد که ویژه ادبیات و هنر بود و به سردبیری براهنی منتشر شد. مجله که رونق گرفت وجا باز کرد و حرفهای عمده زد بعداز چهارشماره، حریف ترسید یا بعضی از رجال الغیب او را ترساندند این شد که به بهانهای آنها را رماند و مجلهای راکه زنده شده بود داد دست دکتر امین عالیمرد.
شاپور والی شاگرداین دکتر بود و از این طریق از ما و دیگران دعوت کرد که برویم در آن مجله قلم بزنیم. عدهای به احترام آل احمد که با حجازی بهم زده بود نرفتند آنجا. آن موقع چنین رسمی در مطبوعات بود که کسی در اختلاف بین صاحب امتیاز وسردبیر تا موقعی که اختلاف حل نشده بود نمیرفت جایگزین همکارش بشود. اما دکتر عالیمرد مطبوعاتی نبود و ما هم دیدیم آنها قصد برگشتن ندارند با چندتن از آل قلم چون سید حسینی رخت به آنجا کشیدیم.
با دوستان معاشر خودمان رفتیم آنجا، با اسماعیل خویی و تورج حمیدیان و پرویز شاپور و اردشیر محصّص و برادران والی و یک عده دیگر. شماره اول دوره جدید را اسفند ۴۵ درآوردیم هول هولکی و نسبتا بیربط. اما از شماره بعد مجله دوباره شکل گرفت. وشد یک مجله معتبر دست. درآن دوسالی که من با این مجله همکاری فعال داشتم و بخشی از آن دستکار من بود، کوشیدم که هنرهای تجسمی مخصوصا کاریکاتور را درآن جا بیندازم. وسط مجله روی کاغذهای قهوهای رنگ طرحهای هجایی خودمان (من واردشیر وتورج وشاپور و داود شهیدی و دیگران) را چاپ میکردیم. و راجع به هنر هجایی جهان بحث میکردیم و نمونههایی ارائه میکردیم که این کارها جزدر اندیشه و هنر سابقه نداشت .
عالیمرد هم ما را در کارمان آزاد گذاشته بود و رفتارش با ما دوستانه و دموکراتیک بود. یکی از بهترین خاطرههایی که از جهان نو دارم این است که معمولاً وقتیمجلّه در میآمد، مدیر مجلّه، - آقای حجازی - یک مهمانیمفصل در باغ دروس خود میداد و این مهمانیها وسیله خیر و برکت بود، عدّه زیادی از نویسندگان، همدیگر را میدیدند و در واقع، طیف وسیعی از نویسندگان را دعوت میکرد چه آنها که همکار مجله بودند یا نبودند و شاید میشدند. نویسندگانی که ممکن بود هیچگاه، همدیگر را نبیند در آن مهمانی، با هم آشنا میشدند. از «نادرپور» میآمد تا «ساعدی» یعنی از یک بخش ادبیات محافظ کار و بخش ادبیات انقلابی آن زمان.
چهل، پنجاه نفری از نویسندگان به آنجا میآمدند. جسته گریخته یادم میآید که، ساعدی میآمد، بعد داریوش آشوری و سپانلو و احمد اشرف و نادرپور و خود عالیمرد و رضا سیدحسینی، مصطفی رحیمی، محمدقاضی، اردشیر محصص، آرائیپور، تورج حمیدیان، پرویز شاپور و بسیاری دیگر. یک شب طولانی، فرصت داشتند برای صحبت، بحث و نظر راجع به ادبیات.. در یکی از این مهمانیهای خانه حجازی بود که من با «ساعدی» آشنا شدم. قبلاً کارهای ساعدی را دیده و به کارهایش، علاقهمند بودم. در آن مهمانی دیدمش و در فرصتی موقع شام، به او نزدیک شدم و گفتم که کارهایش را خیلی دوست دارم، محجوبانه تشکر کرد.
گفتم در مورد داستانهایش یک نظر خاص یا یک پرسش دارم. پرسید. گفتم: کارهای تو با یک وضعیت رئال و واقعگرا، شروع میشوداما در نیمههای داستان، ناگهان یک عنصر متافیزیکی، یا یک عنصر عجیب و غریب، وارد داستان میشود و بعد دیگری به داستان میدهد و داستان بیشتر، تحت تأثیر آن بعد دوم قوام میگیرد. آن بعد متافیزیکی، یا جادویی چه منطق وضرورتی دارد با چه هدفی. او گفت: این دیدگاه درستی است نسبت به کارهای من، باید بنشینیم و با هم، صحبت کنیم. قراری هم گذاشتیم و بعدها، من رفتم به مطبش که در سه راه دلگشا بود، و مطب سه راه دلگشا، در واقع یکی از مراکز اصلی بود که بچههای هنرمند دور هم جمع میشدند.
مطبّی، این دو برادر پزشک یعنی دکتر غلامحسین ساعدی و برادرش دکتر علیاکبر ساعدی آنجا راه انداخته بودند که چند کار میکرد، در عین مطب بودن، یک خیریه هم بود که، مجّانی فقرا را معالجه میکردند و گاهی، حتی پول نسخه آنها را میدادند، یک جایی هم بود برای گردهمآیی افراد که آدمهایی مثل آل احمد، طاهباز، قاضی، شاملو و کسانی از این دست، مرتب سر میزدند به مطب دلگشا وازسوی دیگر محلی برای رفت وآمد جوانهای سیاسی بود و محلی برای رایزنیهای ادبی – فرهنگی – اجتماعی و غیره. مگذر از این غیره. مطب دلگشا، به هرحال، در تاریخ ادبیات آن دوره، جای مهمی دارد، به دلیل این که به روایت خودساعدی، آنجا بود که اصلاً فکر تشکیل کانون نویسندگان مطرح شد و آن بنیاد پدید آمد.
یک عصر، به دعوت ساعدی، رفتم به مطب و آنجا نشستیم و صحبت گل کرد. ساعدی خیلی خوش صحبت بود و حس طنز قوی داشت و اوضاع دنیا و اهل دنیا را به صورت یک شوخی دنبالهدار توصیف میکرد. در این کارعین شاملو بود که در خلوت محفل با دوستان در کمال عشرت وشادخویی عمرمیگذراند.
آن روز و شب، صحبت داستانها به دو دلیل به طور جدی مطرح نشد. یکی این که ساعدی ازبحث ادبی مخصوصا راجع به کارهای خودش خوشش نمیآمد وتا پایان عمر رفاقت با او به یا د ندارم که راجع به تکنیک کارها وتحلیل آثارش حرف چندانی زده باشد. گاهی مضمون یک قصه یا نمایشنامه را در چند جمله تعریف میکرد. اما هرگز نمیگفت این آثار چه تعبیر وتأویلی دارد.دلیل دیگر این بود که بحث ما که بیشتر زمینهای اجتماعی گرفت مرتب قطع میشد، دکتر میرفت و کسانی را معاینه میکرد ونسخه مینوشت ومیآمد وبحث را ازجای دیگری شروع میکردیم.
علی شروقی
دکتر جواد مجابی یکی از مشهورترین و پرکارترین چهرههای ادبی و روشنفکری ایران است. مجابی به دلیل حافظه کمنظیرش انبوهی از خاطرات نسلی را در ذهن دارد که به نسل ۱۳۱۸ مشهور هستند. او در این روایت کوتاه گزارشی دقیق و خوااندنی از پاتوقها، محافل و رفتارهای نسل خود به دست میدهد. این خاطرات تکهای از مصاحبه بلندی است با دکتر مجابی که بهزودی در مجموعه کتابهای تاریخ شفاهی ادبیات ایران از سوی نشر ثالث منتشر میشود.
دکتر جواد مجابی یکی از مشهورترین و پرکارترین چهرههای ادبی و روشنفکری ایران است. مجابی به دلیل حافظه کمنظیرش انبوهی از خاطرات نسلی را در ذهن دارد که به نسل ۱۳۱۸ مشهور هستند. او در این روایت کوتاه گزارشی دقیق و خوااندنی از پاتوقها، محافل و رفتارهای نسل خود به دست میدهد. این خاطرات تکهای از مصاحبه بلندی است با دکتر مجابی که بهزودی در مجموعه کتابهای تاریخ شفاهی ادبیات ایران از سوی نشر ثالث منتشر میشود.
منبع : شهروند امروز
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران مجلس شورای اسلامی حجاب مجلس دولت دولت سیزدهم رئیسی رئیس جمهور گشت ارشاد سیدابراهیم رئیسی جمهوری اسلامی ایران پاکستان
تهران شهرداری تهران قتل هواشناسی سیل پلیس کنکور وزارت بهداشت سلامت زنان سازمان سنجش پایتخت
قیمت دلار خودرو قیمت خودرو بازار خودرو دلار بانک مرکزی قیمت طلا سایپا مسکن ارز ایران خودرو تورم
سینمای ایران سریال سینما تلویزیون سریال پایتخت کیومرث پوراحمد موسیقی رهبر انقلاب قرآن کریم فیلم ترانه علیدوستی کتاب
کنکور ۱۴۰۳ اینترنت عبدالرسول پورعباس
اسرائیل رژیم صهیونیستی آمریکا فلسطین غزه جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال جام حذفی آلومینیوم اراک تیم ملی فوتسال ایران بازی فوتسال تراکتور باشگاه پرسپولیس بارسلونا لیورپول
هوش مصنوعی گوگل نخبگان سامسونگ مدیران خودرو اپل فناوری آیفون ناسا بنیاد ملی نخبگان ربات دانش بنیان
کاهش وزن روانشناسی بارداری مالاریا افسردگی آلزایمر