یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


تو به خاکستر نشستی من به خون


تو به خاکستر نشستی من به خون
این بسیار شگفت انگیز و نایاب است که دوره یی از تاریخ ادبیات داستانی ما به دست پزشکان نویسنده رقم بخورد؛ نویسندگانی که جدی می نوشتند، نه محفلی و حاشیه یی و محض خشنودی این و آن و بسیار شگفت انگیز تر است که همگی علاوه بر شور نوشتن، شور نیستی داشتند. چیزی ناشناخته و درک ناشدنی می کشاندشان به ورطه یی که بی دست و پا زدنی تن به آن می دادند، مثل خودکشی دسته جمعی نهنگ ها با همان دلایل مبهم و همان اعجاب در پیروی از یکدیگر.
اگر درس خواندن در مدرسه یی خاص به قول محمد حقوقی مثل مدرسه «ادب» یا «سعدی» یا «البرز» و رفاقت در حلقه یی خاص و فراهم شدن امکان شناخت ادبیات روز دنیا به واسطه مترجمانی چون ابوالحسن نجفی و دیگران و آشنایی با زبان انگلیسی به خاطر خواندن دروس سنگین پزشکی به این زبان، باعث ایجاد این همسویی بشود که شد و اگر هم رشته بودن و هم سنی و هم سلیقه بودن کلیدی است که این در را پیش رویشان بگشاید که گشود، لابد چیزی مشترک، سرخوردگی پایانی را رقم می زند تا همگی را به ساحل بکشاند، به گل بنشاند تا دفاتر نیمه تمام زیادی ازشان به جا بماند که ماند تا ما بمانیم و چشمان گشوده از حیرت مان.در میان شان شاید ساعدی از همه پرزورتر بود که نوشته های بسامانش بیشترند و با وجود کشمکش طولانی مدتش میان رفتن و ماندن، توانست در هر دو زمینه نمایشنامه و داستان نویسی تاثیرگذارترین نویسنده زمان خویش باشد و بهرام صادقی با وجود امیدهایی که به او بسته بودند، کمتر نوشت و بیشتر تعریف کرد، بی واهمه از فراموش شدن، اما با همان نوشته های اندکش رد انحصاری خود را بر ادبیات مان به جا گذاشت. منوچهر فاتحی هم بود که خودکشی اش بر صادقی تاثیر بسیار ناگواری داشت. داستان «آوازی غمناک برای یک شب بی مهتاب» به یاد این دوست نوشته شد و داستان بلند «ملکوت» طبق مقدمه چاپ اول «سنگر و قمقمه های خالی» به منوچهر فاتحی تقدیم شده است. چنگیز مشیری در رادیو موسیقی کلاسیک را تفسیر می کرد. ادبیات ایران و جهان را خوب می شناخت و در مجله های سخن، جنگ هنر و ادب امروز و در روزنامه ایران ما، مطالب متنوعی می نوشت. او نیز بسیار زودتر از وقتش به گل نشست تا یکی دیگر از اعضای حلقه پزشکان روحش را در کالبد ارژنگ بدمد. در داستان «سفر شب»، ارژنگ با لبخند گفت؛ «میرم سر یه تپه می شینم، تفنگ شکاریم رو می ذارم رو شقیقم و هر دو تا لوله رو با هم خالی می کنم.» ما همه ارژنگ را نگاه کردیم. هیچ وقت شوخ نبود و برای همین هم همه ترسیدیم... خیال نداشت فلسفه یا ادبیات بخواند... پیانو خوب می زد و بهتر از آنچه می زد، تئوری موسیقی می دانست...
اتفاقی که باید بیفتد، افتاد. ارژنگ طلسم را شکست. رفت سر تپه الهیه نشست. تفنگ شکاری پدرش را روی شقیقه اش گذاشت و همان طور که به ما گفته بود، هر دو تا لوله را با هم خالی کرد.۱
و دیگرانی که با مرگی مشکوک رفتند و آنهایی که مرگ شان معلوم بود زیاد پا به پا نکردند برای مردن.
چرا می خواهم خودکشی کنم؟ تو باید حدس بزنی، من نمی دانم تردید است یا ترسی که از رو به رو شدن با واقعیات دارم. من غوطه ور شده ام، اما نه به سادگی. در کثافت بارترین انواع آن چیزها که مفهوم حقیقی اش فساد است. فساد؟ ولی به درستی نمی دانم آن چیست که مرا به سوی سقوط- اگر بتوان گفت- یا فساد- اگر این کلمه به خوبی بیان کننده باشد- می کشاند. در عین حال برایم عجیب و ناگوار نیست که به سوی سقوط و فساد کشیده می شوم،۲
اگر بخواهیم ریشه اجتماعی موثری برای این نگاه منفی بیابیم، قطعاً کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ غیرقابل اغماض است. نقش بر آب شدن امید ها، نیست و نابود شدن احزاب و عقبگرد شگرف سیاسی، ناگهان آدم ها را در موقعیتی بسیار کهنه تر از آنچه با آن زیسته بودند، قرار داد و چشم انتظاری شان برای به دست آوردن وضعیتی باز هم بهتر، به یأس مبدل شد. جریان قدرتمند روشنفکری که از دوران مشروطه در ایران شکل گرفته بود، به بن بست رسید و بسیاری از جوانان دانشگاهی و جماعت روشنفکر خودکشی کردند یا به افیون روی آوردند. پوچ انگاری، آدم های زیادی را در یک روند تخریبی به خاک نشاند و آنهایی را که هنوز زنده بودند، به ترک وطن ترغیب کرد. تقی مدرسی در سال ۱۳۳۸ رفت و بهمن شعله ور در سال ۱۳۴۲. اگر چه دهه چهل به قول ضیاء موحد، مقارن بود با افزایش قیمت نفت، تزریق مقدار زیادی پول در جامعه و شروع کارهای ساختمانی و بهبود اقتصادی. دهه یی که نسبت مخارج و درآمد نسبت معقولی بود و طبقه روشنفکر در رفاه بود و از نظر اقتصادی دوره بدی نبود اما به لحاظ سیاسی دهه پرفشاری بود و نق های (به قول موحد) شاملو و اخوان در حوزه اقتصاد نبود، وگرنه مهاجرت روشنفکران چه دلیل دیگری می توانست داشته باشد، جز اختناق و فشارهای سیاسی. طبقه متوسط این دهه آرمانگرا بودند و چنان به پیشرفت و صعود چشم دوخته بودند که حتی اگر حکومت و اوضاع سیاسی سد راه شان می شد کمر به نابودی اش می بستند. درونگرایی و حدیث نفس نویسی از ویژگی های طبقه متوسط جدید است که با توجه به نیازمان برای پشت سر گذاشتن این دوران و با توجه به گذشته پرحادثه این قشر جدید، از مقایسه دو جور نگاه طبقه متوسط جامعه به اوضاع سیاسی و اجتماعی زمان خویش، شگفت زده نخواهیم شد. طبقه جدید به ماندگاری نیازمند است و محافظه کارانه به ثبات و حفظ دستاوردهایش می اندیشد و متوسط های آن روز به فتح می اندیشیدند و به آرمان هایشان. آرمانگرایی آن نسل نیز از دلایل مهمی است که باعث شود با بر باد رفتن آرزوهایشان، از پا درآیند زیرا تحمل شکست برایشان بسیار دشوار بود و سرانجام، رهایی را در مرگ جست وجو می کردند.
با چشم های سرد و خط تیره رنگ نگاه با انقباض انگشتان، با انقباض فک با آن لبان نازک پرتصمیم و گونه های لاغر برجسته، حتی صدای جادوی او را که از فضا چون جسم های بی وزن آهسته می گذشت، دیدم که گفت؛ «اکنون رهایی است.»۳
فرشته احمدی

پی نوشت ها؛
۱- بخشی از داستان سفر شب نوشته بهمن شعله ور
۲- بخشی از داستان قریب الوقوع نوشته بهرام صادقی
۳- از شعر لحظه های اشراق سروده بهرام صادقی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید