جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


جابه جایی حاشیه و مرکز


جابه جایی حاشیه و مرکز
چه چیزی در داستان «ارزش» است و ملاک ما برای تعیین ارزش ها چیست؟ پاسخ به این پرسش دشوار است، چون به دیدگاه افراد بستگی دارد. اگر ملاک، حضور اندیشه اجتماعی در داستان به جبران تغییر جهت بسیاری از داستان های امروز به سوی تجربی نویسی و حذف و غیبت اندیشه اجتماعی باشد، داستان های مجموعه دختری با عطر آدامس خروس نشان ارزشمند است؛ اما به نظرم بهتر است دور واژه «ارزش» به دلیل تاویل پذیری فراوان آن خط بکشیم و به سراغ تحلیل و تفسیر متن برویم.
از ۱۰ داستان این مجموعه شش داستان آن رخدادمحور است، یعنی رضایی دغدغه داستانگویی دارد و مایل است خواننده را در هول و ولا بگذارد. می دانیم که جاذبه داستانی و جلب توجه خواننده (یا مخاطب) از دیرباز یکی از ملاک های موفقیت اثر بوده است و این امر امروزه تا حدی مغفول مانده است. طبیعی است که داستان هایی از این دست، بر دو عنصر مهم استوارند؛
الف) رخدادمحور بودن داستان و اینکه واقعه یی فراتر از گپ و گفت معمول انسان ها در آن وجود داشته باشد.
ب) روایت به کمک راوی اول شخصی صورت بگیرد که هم اعتماد خواننده را به خود جلب کند و هم میان او و متن صمیمیت به وجود بیاورد. بیهوده نیست که راوی شش داستان از این مجموعه اول شخص است و کانون روایت شان هم درونی است.
ابتدا گفتیم که اندیشه اجتماعی در اغلب داستان های این مجموعه حضوری آشکار دارد. محمل این حضور، رخدادهای مهمی است که پس زمینه اغلب داستان هاست. به عبارت دیگر هر شخصیت در بستر این گونه تحولات، هستی اجتماعی خود را بهتر و روشن تر آشکار می کند.
نوشتن درباره این مجموعه، بدون اشاره به جایگاه درونمایه زمان در داستان ها کاری ابتر است. در اغلب این داستان ها ما شاهد تغییر تدریجی انسان ها و حرکت رو به فرسایش شان هستیم. آنها معمولاً حسرت روزگاران گذشته و فرصت های از دست رفته را می خورند؛ چنگ زدن به عشق های رو به زوال یا در انتظار بازگشت معشوق نابود شدن. البته این وجه، خصلتی رمانتیک به برخی از داستان ها بخشیده است. صفت رمانتیک به دلیل پیچیدگی رمانتیسیسم، امری مثبت یا منفی نیست، بلکه صرفاً اعلام حضور شکلی خاص از عواطف و احساسات در متن است. عده یی معتقدند ما ایرانی ها همواره تا بن دندان اسیر رمانتیسیسم هستیم و واقعگراترین داستان هایمان هم آمیخته به رمانتیسیسم است، بگذریم. مهم ترین شگردی که در این داستان ها به کار گرفته شده است جابه جایی حاشیه و مرکز است. به عنوان مثال در داستان های لحظه ها و گشت های شبانه ما شاهد آن هستیم که دغدغه راوی و آنچه برای او اهمیت دارد، به حاشیه رانده می شود و حاشیه متن جای مرکز را می گیرد. می دانیم که در داستان های راوی اول شخص (به شرط آنکه ناظر نباشد و از شخصیت های اصلی و فعال باشد) مرکز داستان، مسائل و مشکلات راوی است و داستان حول او می گردد. اما در دو داستان یادشده، یکباره رخدادی حاشیه یی به مرور پررنگ می شود و جای مرکز متن را می گیرد. در این حالت خواننده دیگر به مشکلات راوی توجهی ندارد و نگاهش به سوی دیگری معطوف می شود. در داستان لحظه ها راوی و دوستش دغدغه دیدن فوتبال سانتوز برزیل با منتخب تهران را دارند و چون تلویزیون ندارند، ناچار می شوند به محله فرهنگی ها بروند و دزدانه از پنجره به تماشا بنشینند. آن دو ناخواسته شاهد دعوای ناظم و همسرش می شوند و در پایان هم می شنوند که شب قبل ناظم کشته شده است و بدین گونه حاشیه و مرکز جا عوض می کنند.
در داستان گشت های شبانه هم دو نگهبان وظیفه مراقبت از خاکستان را بر عهده دارند. زمان، زمانی است که مملکت شلوغ پلوغ شده است و عده یی شبانه می آیند آهن و پلیت ها را غارت می کنند؛ اما متن این محور مرکزی را رها می کند و به ماجرای علیداد در حاشیه می پردازد. او که فردی روان پریش است دنبال گور پسرش می گردد و یکباره باز حاشیه و مرکز جا عوض می کنند و توجه خواننده به جای دو نگهبان به علیداد تغییر جهت می دهد.
علاوه بر اینها رضایی به لحن راوی ها و تغییر آنها در هر داستان نیز توجه کافی دارد و بار اصلی داستان آتش و خاکستر را بر دوش لحن عصبی و پرشور راوی می گذارد. در این میان ممکن است تکرار بی جهت نام آذر که به شکل ضرباهنگ صورت می گیرد، مخاطب را بیازارد، اما به هر حال بخشی از موقعیت ذهنی راوی است. در این داستان به جنگ و تبعات آن نیز از دریچه یی دیگر نگریسته شده است.
در داستان دختری با عطر آدامس خروس نشان هم شاهد ترکیب دو موضوع جنگ و عشق هستیم؛ شگرد موفقی که قبلاً هم از سوی نویسندگان دیگر مورد استفاده قرار گرفته شده اما در این داستان از منظری تازه به آن نگریسته شده است. البته این داستان نقاط ضعفی هم دارد، مانند تکیه داشتن آن بر عنصر تصادف و پایان ناگهانی آن. در اغلب این داستان ها که عمدتاً در ژانر واقع گرای مدرن قرار می گیرند، سطور سفید یا حفره های داستان جایگاه خاصی دارند و ذهن خواننده را به خود مشغول می دارند و او را در خلق متن شریک می کنند. می توان گفت داستان پرسه های خیال، در خور اعتناترین داستان این مجموعه است که در آن خواننده شاهد از خود بیگانگی و شیءوارگی شخصیت اصلی داستان می شود. شیءوارگی به تعبیر فردریک جیمسن عبارت است از؛ تبدیل یک شخص به شیء یا کارکرد. شیءوارگی معنای کلیت را در جامعه از بین می برد و درک فرد را از کل جهان قطعه قطعه می کند، در نتیجه فرد فقط می تواند اجزای منفک منجمدی را ببیند که هستی او را تشکیل می دهند. در این داستان هم پدر راوی که روزی آموزگار بوده است، پس از بازنشستگی قادر به درک درستی از موقعیت خود نیست، به یک کارکرد تنزل یافته است و ادراکی از کلیت زندگی خود ندارد و مدام کارهایی می کند که با واقعیت همخوان نیست.
با خوانشی دیگر می توان گفت پدر راوی دچار اسکیزوفرنی شده است و این تکه پاره شدن هویت، نه به سبب بیماری فردی که به سبب بحرانی اجتماعی (از خود بیگانگی) صورت گرفته است. در پایان داستان هم راوی مانند مش قاسم (مستخدم مدرسه) کم کم توهمات پدر را واقعی می پندارد و مشکل اجتماعی- روانشناختی متن می رود تا همه گیر شود. خوانش سوم داستان می تواند نشان دهنده مقاومت روانی فرد در برابر امحای تدریجی شخصیت اجتماعی باشد. چون پدر راوی نمی خواهد فراموش شود یا نادیده گرفته شود، با لجاجت تمام به ایفای نقش قبلی خود ادامه می دهد و درنمی یابد که این بار نقشش مضحکه است و ربطی به جایگاه قبلی اش ندارد. در پایان باید بگویم در این مجموعه داستان های متنوعی وجود دارد که در عین تفاوت سطح، علاقه مندان خاص خود را دارد.
محمدرضا گودرزی
این کتاب را نشر ثالث منتشر کرده است.
منبع : روزنامه اعتماد