سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

هزاران زن مثل من!


هزاران زن مثل من!
بچه که بودم، خواهرم هفته نامۀ فانوس می خرید و پدرم استقلال جوان، از همون موقع تب فوتبال تو خونۀ ما داغ بود. توی مدرسه همیشه بحث قرمز و آبی بود؛ با اینکه دختر بودیم تماشای تمام بازی های ملی و لیگ قطع نمی شد. یادمه عمویم از صبح خیلی زود با دوستاش قرار می ذاشت تا برن استادیوم، التماس می کردم که منم باهاشون برم می گفت چون دختری نمی شه...! توی دبیرستان که ورزش جدی تر شد همیشه این سوال بود که چرا باید از بین همه رشته های ورزشی فقط والیبال،تنیس، بسکتبال و بدمینتون انتخاب کنیم، با معلم ورزش بحث داشتیم و اعتراض می کردیم که چرا نباید فوتبال انتخاب کنیم یا حتی کشتی و دوچرخه سواری رو... ساعتهایی که بیکار می شدیم فوتبال بازی می کردیم، تیم ساخته بودیم.
سال آخر آنقدر اعتراض کردیم تا برامون دوچرخه خریدند ولی همچنان باید با توپ والیبال توی زمین بسکتبال فوتبال بازی می کردیم!
پسرا از اینکه باهاشون در مورد فوتبال و حاشیه هاش بحث می کردم تعجب می کردن مثلا براشون عجیب بود که خبر داشتم دیوید بکهام از منچستر رفته رئال مادرید یا از اینکه می دونستم ایران ۶ گل زده به کره جنوبی و با هیجان بازی و تفسیر می کنم شاخ در می آوردن.
تمام بازی های داخلی و خارجی می بینم از باشگاههای انگلیس که سرور فوتبال دنیاست تا همین لیگ پر حاشیه خودمون. روزی دو بار اخبار ورزشی گوش می دم و با پدرم خبرای مهم و تحلیل می کنیم. دوشنبه ها رو بی صبرانه انتظار می کشم به خاطر برنامه ۹۰ فردوسی پور، راستی چرا هیچوقت گزارشگر زن نداریم؟!
پنج شنبه جمعه ها که بازار بازی های لیگ داغ می شه، سعی می کنم جلوی اشکهای داغمو بگیرم! چرا نمی تونم با پدرم و برادرم برم ورزشگاه، مگه چه فرقی با اونا دارم، منم عاشق فوتبالم، تو خونه این منم که با برادرم گل کوچیک بازی می کنم و صدای مامانم در میاد که توپ به جایی نخوره، عصبانی که بشه توپ و پاره می کنه! همیشه دلم می خواست وسط کوچه با پسرای محل بازی کنم، ولی حالا یواشکی از پشت پنجره بازیشون و نگاه می کنم!
وقتی جایی می شنوم که فوتبال بازی مردونه است و دخترا چه لذتی از دیدنش می برند، یاد بازی های مقدماتی جام جهانی ۹۸ می افتم، آذر ماه سال ۷۶ بود یه رادیو جیبی با خودم بردم مدرسه می خواستم یواشکی سر کلاس گوش بدم، کادر مدرسه که جلسه رو بهونه کردند تا با خیال راحت بازی و ببینن ما هم نشستیم گوشه حیاط با همون رادیو کیف کردیم اون روز به خاطر رفتن ایران به جام جهانی همه معلما درس رو تعطیل کردند.
توی اتاقم پوستر تیم مورد علاقه ام رو چسبوندم، هر روز دنیای فوتبال می خرم وقتی میرم روزنامه فروشی تیتر تمام روزنامه های ورزشی و می خونم و صدای پسرای اطرافمو می شنوم که می گن " ایول، اینم فوتبالیه، خانومی قرمزی یا آبی؟" دلم می خواد بگم "ایول، منم با خودتون ببرین استادیوم" !
بعد از چند از سال فوتبال دیدن حالا برام مهمه که گزارشگر بازی کیه، ترکیب بازی چیه دفاعی بازی می کنیم یا هجومی، داور بازی کیه، با پدرم بحث می کنم که آفساید بود یا نه از اینکه کریمی به تیم ملی دعوت میشه و نمی ره تعجب می کنم از اینکه تیم ملی میره جام جهانی و می بازه غصه می خورم.
آرزوم اینه که برم استادیوم روی صندلی های بی شمارش یا سکو بشینم و بازی و تماشا کنم، تخمه بشکنم، فحش بدم، بالا پایین بپرم، موج مکزیکی برم...
هر وقت پدرم و برادرم آماده رقتن به آزادی میشن بغض گلومو میگیره با حسرت نگاهشون می کنم پدرم میگه غصه نخور دفعه دیگه همه با هم میریم.
راستی کسی می دونه دفعه دیگه چه وقتی می رسه؟
اکرم مینویی
با حفظ سبک نگارش به نقل از سایت میدان