یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نسبت اخلاق و دین


نسبت اخلاق و دین
نسبت اخلاق و دین از سه جهت قابل بررسی است. اولین آن از دیدگاه متافیزیکی و آنتولوژیکی است. اینکه آیا وجود اخلاق، هویت‌های اخلاقی و ویژگی‌های اخلاقی مثل خوبی، بدی، نادرستی، وابسته به وجود دین است؟ به این معنا که اگر دینی وجود نداشته باشد، هویت‌های اخلاقی هم وجود ندارند؟
همچنین رابطه بین اخلاق و دین را می‌شود از لحاظ اپیستمولوژیکی و معرفت‌شناسی نیز بررسی کرد. کاری به وجود یا عدم وجود اخلاق و دین نداریم. فقط می‌خواهیم بدانیم که چگونه می‌توانیم آنها را بشناسیم. آیا ما می‌توانیم به صدق گزاره‌های اخلاقی که در دین وجود دارد پی ‌ببریم یا نه؟
قسمت سوم بحث که اکثر مباحث این حوزه را تشکیل داده، بحث‌های معناشناختی است. یعنی چگونه می‌توان گزاره‌های اخلاقی را با گزاره‌های دینی مرتبط کرد. چگونه می‌توانیم ویژگی‌های اخلاقی را از طریق اِلمان‌های دینی تعبیر و معنا کنیم. مثلاً وقتی می‌گوییم عمل x درست است یعنی این عمل موافق امر خداوند است.
سوال اینجاست آیا به لحاظ معناشناختی می‌توان چنین تحلیل‌هایی داشته باشیم یا نه؟
دو قسمت آنتولوژیک و اپیستمولوژیک بسیار مفصل‌ بوده و در این جلسه به آنها نمی‌پردازم. در این جلسه فقط رابطة اخلاق و دین را از لحاظ معناشناختی (سمانتیک) مورد بررسی قرار می‌دهم.
در دو سه دهه اخیر کارهای زیادی در این زمینه صورت گرفته است. روبرت ادامز در این زمینه کتابی به رشته تحریر درآورده است. ایشان در کتابش قصد دارد چهارچوبی خداباورانه برای اخلاق بسازد به طوریکه این چهارچوب به سنت مسیحی محدود نمی‌شود. به این معنا که هر دینداری می‌تواند از این چهارچوب استفاده کند. پیش‌فرض نظریه آدامز فقط وجود خداوند است.
فیلیپ کوئین فیلسوف دیگری است که در این زمینه کار کرده است. مشخص‌ترین، معروف‌ترین و منسجم‌ترین دیدگاه توسط آدامز ارائه شده است. از این رو من به دیدگاه ایشان می‌پردازم.
بحث‌های ارائه شده توسط آدامز، فرااخلاقی است. یعنی بحث‌های ارائه شده در این نوع به معنای واژگان اخلاقی می‌پردازد. معنای خوب و بد چیست. درست یعنی چه؟ الزام اخلاقی یعنی چه؟
اخلاق‌هنجاری دستورالعمل‌هایی می‌دهد که چه نوع اعمالی درست‌اند، چرا درست‌اند و چه کار باید کرد.
اخلاق کاربردی، کاربرد مباحث نورماتیو در جای خاصی است. مثلاً پزشکی و مهندسی. اما بحث‌های فرا اخلاقی، کاملاً بحث‌های فلسفه محض و بیشتر فلسفه زبان است.
علی‌رغم اینکه اسم آن فلسفه اخلاق است ولی با معنای واژه‌ها سروکار دارد که آنها هم در فلسفه زبان مطرح می‌شوند. از این رو آشنایی با فلسفه زبان در این حوزه الزامی است.
آدامز در کتاب خود در بحث‌ از فرااخلاق، هیچ تعهدی نمی‌دهد که از دل مباحث طرح شده توسط او حتماً دیدگاهی نورماتیو استخراج شود. البته دوست دارد چنین چیزی انجام شود.
کل کار ایشان توضیح دادن الزام اخلاقی از طریق عوامل الاهی است. از زمان افلاطون این مباحث مطرح و نقدهایی هم بر آن صورت گرفته بود. ولی در سه دهه اخیر بر اساس رویکردهای فلسفه زبان مخصوصاً کارهایی که کریپ‌کی و پاتنم در حوزه فلسفه زبان انجام دادند و دستاوردهایی را سبب ساز شدند، آدامز از این دستاوردها به خوبی استفاده کرد.
نظریه‌های امر الاهی را در دو دسته می‌توان قرار داد. اول دیدگاه‌هایی که در فرااخلاق مطرح می‌شود. دوم دیدگاه‌هایی که در اخلاق هنجاری مطرح می‌شود.
دیدگاه اخلاق هنجاری معتقد است ما می‌توانیم الزام اخلاقی را از طریق امر الاهی تعریف کنیم و بگوییم چنین الزام‌هایی محق شده‌اند، وجود داشته و قابل حصول‌اند.
ولی کسی که در حوزه فرااخلاق کار کرده، فقط به تعریف دست می‌زند و می‌گوید من می‌خواهم به تعریف برسم که الزام اخلاقی را از طریق امر الاهی به دست بیاورم. کاری ندارم که این الزام‌ها محقق می‌شوند یا نه. اگر بخواهیم شاکله‌ای کلی از دیدگاه امر الاهی به دست دهیم می‌توانیم چنین بگوییم: وضعیت اخلاقی M با فعل الاهی A در رابطه وابستگی D قرار دارد. این شاکله کلی است که محققان این حوزه آن را می‌پذیرند. هر سه اینها می‌توانند محل بحث قرار گیرند.
سؤال اول این است که چه نوع وضعیت‌های اخلاقی با عمل الاهی در رابطه وابستگی قرار می‌گیرند؟
سؤال دوم این است: منظور از فعل الاهی چیست؟
سوال سوم اینکه رابطه D چه رابطه‌ای است؟
آدامز این رابطه را (ری‌داکشن) در آرای اخیرش تحویل می‌کند. ادامه بحث را در دو وضعیت اول و دوم بررسی می‌کنیم.
اول اینکه چه نوع وضعیت‌های اخلاقی با عمل الاهی در رابطه وابستگی قرار می‌گیرند؟
همه وضعیت‌های اخلاقی مثل خوبی و نادرستی را می‌توان از طریق عمل الاهی توضیح داد. یا اینکه محدود به یک سری ویژگی‌های خاص اخلاقی دانست. عده‌ای معتقدند همه وضعیت‌های اخلاقی از طریق عمل الاهی قابل توضیح‌اند. افلاطون در این باره دو راهی را مطرح کرد که هنوز هم این پرسش و ابهام بر جای مانده است.
آدامز انتقادات فراوانی به این نکته مطرح کرد که می‌توان همه وضعیت‌های اخلاقی را از طریق عمل الاهی انجام داد. او به این معنا خود را محدود کرد. بنابراین می‌توان در این زمینه دو دیدگاه داشت. اول دیدگاه محدود و دوم دیدگاه غیرمحدود. بر دیدگاه غیرمحدود اشکالات و انتقادات فراوانی وارد شده است. دیدگاه محدود بر اساس محدود شدن به یک سری ویژگی‌هاست.
آلستون و آدامز و کوئین متأخر پذیرفته‌اند که فقط می‌توان ویژگی‌های خانواده الزام امر اخلاقی یا تکلیف را توضیح داد. خوبی و بدی را نمی‌توان از طریق عمل الاهی توضیح داد. ویژگی‌های خانواده الزام عبارتند از درستی، نادرستی. یعنی ما فقط می‌توانیم درستی یا نادرستی را از طریق امر یا عمل الاهی توضیح دهیم. خوبی و بدی به صورت مجزا تعریف می‌شوند. آدامز برای خوبی پایه‌ای اخلاقی را جدای از فعل الاهی بنا نهاد. تعریف او از طریق فعل الاهی تعبیر نمی‌شود. او معتقد است خوبی یعنی شایستگی تحسین و دوست داشتن.
ما معمولاً دنبال این چیزها می‌گردیم. حال می‌خواهیم بدانیم که چه ویژگی‌ در X وجود دارد که نقش خوب بودن را دارا می‌شود. باید دنبال این ویژگی گشت.
آدامز می‌گوید ویژگی خدا بودن باعث می‌شود هر چیزی شایسته تحسین و دوست داشتن شود. او معتقد است خوبی و خدا با هم این همان اند. یعنی ویژگی خوبی مساوی ویژگی خدا بودن است.
معنای این دو یکی نیست. بلکه فقط ویژگی‌ها یکسان‌اند. در عالم مثال افلاطون، ویژگی‌هایی وجود دارند که در چیزهای مختلف محقق می‌شوند. آدامز این مقایسه را از کریپ‌کی و پاتنم وام می‌گیرد. این دو مدلی دارند به این‌گونه: آب مساوی H۲O. منظور این نیست که معنای آب و H۲O یکی است. بلکه ویژگی آب بودن مساوی ویژگی H۲O بودن است. هر چیزی که ویژگی آب بودن دارد، ویژگی H۲O بودن را هم دارد. خدا یعنی خوبی. ویژگی خوبی یعنی ویژگی خدا بودن. پس ما یک خوبی متعالی داریم که خدا است. بقیه چیزها مثل X که خوب‌اند به واسطه شبیه بودن ویژگی با خدا است که واجد ویژگی خوب بودن می‌شوند.
آدامز معتقد است هر چیزی که اسمش را خوب می‌گذاریم و شایسته تحسین می‌دانیم، این ویژگی جلوه‌ای از الاهیت را بروز می‌دهد. غروب خورشید و انسان خوب اینگونه‌اند. اگر دقت کنید اینجا خوبی به هیچ معنایی از طریق فعل الاهی تعریف نمی‌شود. خوبی گرچه خداباورانه تعریف می‌شود ولی هیچ ربطی به فعل الاهی ندارد. بلکه چهارچوب مختص و مستقل خود را داراست.
به این دلیل آدامز ابتدا خوبی را تعریف می‌کند. سپس بدی را از طریق خوبی تعریف می‌کند. پس قصد دارد ویژگی‌های خانواده الزام را از طریق امر الاهی توضیح دهد. به نظر می آید او در کارش موفق شد. در مورد مسائل اول که از چه نوع وضعیت‌های اخلاقی پرسیده بود، امروزه معتقدند دیدگاه ما باید محدود باشد. باید دیدگاه اخلاقی خاص را مدنظر بگیرید. مثلاً شاید بخواهید که خوبی را از طریق فعل الاهی توضیح دهید، نه الزام اخلاقی. ما از این به بعد درباره ویژگی‌های خانواده الزام صحبت می‌کنیم یا تکلیف اخلاقی.
اما سؤال دوم که مهمتر بوده و جدال زیادی در این باره انجام شده است. من برای فهم مطلب دو صورت‌بندی ارائه می‌دهم. سؤال دوم را می‌توانیم در دو صورت‌بندی و دیدگاه مشخص کنیم.
صورت‌بندی اول را اینگونه پی‌می‌ریزیم: الزام اخلاقی برای انجام عمل A با (فرمان) امر خداوند در رابطه وابستگی D قرار دارد.
صورت‌بندی دوم نظر مخالف صورت‌بندی اول را اتخاذ می‌کند: الزام اخلاقی برای انجام عمل A با خواسته و اراده خداوند در رابطه وابستگی D قرار دارد.
آدامز موافق دیدگاه اول است. ولی به نظر من دیدگاه دوم قابلیت دفاع بیشتری دارد. قبل از وارد شدن به این دو صورت‌بندی در مورد الزام اخلاقی سخن می‌گویم.
وقتی شما از واژه درست استفاده می‌کنید، درست واژه‌ای مبهم است. این واژه یعنی چه؟ در این باره دو تعبیر قابل بیان است: انجام عمل X درست است. انجام X نادرست است. آدامز می‌خواهد درستی را از طریق نادرستی تعریف کند. او در کار اول خود، بدی را از طریق خوبی تعریف می‌کرد. ولی اینجا برعکس عمل می‌کند. به این‌گونه تعاریف، آنالیتیک می‌گویند. یعنی وقتی می‌گوییم X به لحاظ تحلیلی مقدم بر Y است، یعنی می‌توان Y را از طریق X تبیین و تعریف کرد. این امر می‌تواند معنایی از درستی به ما بدهد. یعنی عملی درست است که انجام آن عمل نادرست نیست. ولی این معنا از درستی بیشتر مجاز بودن یک عمل را می‌سازد. یعنی اگر انجام دهید کار نادرستی نکرده‌اید. ولی شما می‌توانید این تعبیر از درستی را نیز داشته باشید: X درست است، اگر تنها و اگر انجام ندادن X نادرست است. یعنی اگر این کار را انجام ندهید، کار بدی مرتکب شده‌اید. به این معنا از درستی، الزام اخلاقی می‌گویند.
وقتی می‌گوییم به لحاظ اخلاقی ملزمیم راست بگوییم، اگر راست نگوییم کار نادرستی انجام داده‌ایم. ما ملکف به راست گفتن هستیم. این معنا یعنی الزام اخلاقی. به بیان دیگر اگر می‌گوییم ملزم به انجام عمل A هستیم، یعنی انجام عمل A درست است. درستی انجام عمل A با فرمان و امر خدا در رابطه وابستگی D قرار می‌گیرد. درستی به معنای الزام اخلاقی. یعنی اگر این کار را انجام ندهید کار نادرستی مرتکب شده‌اید. حال چگونه می‌توان از این دو نظریه دفاع کرد؟
افرادی که به دیدگاه اول معتقدند بیشتر بر محوریت تصویر خدا در ادیان ابراهیمی تأکید می‌کنند. خدا در ادیان ابراهیمی به صورت عامل و فرمان‌دهنده شناخته می‌شود. مخالفین معتقدند اگر بتوان فهمید که قصد خداوند چه بوده است و ما آن را انجام دهیم، کار اخلاقی بهتری کرده‌ایم تا اینکه خداوند به ما امر کند.
طرفداران دسته اول معتقدند اگر نیات و خواسته‌های خداوند را برای توضیح الزام اخلاقی بپذیریم، نتیجه آن نامعقول خواهد بود. به این معنی که هیچ الزامی نقض نمی‌شود. در این باره توضیحی می‌دهم. در فلسفه ذهن به حالت‌هایی چون قصد کردن، اراده کردن و تصمیم گرفتن حالت‌های ارادی می‌گوئیم. معمولاً در فلسفه ذهن، پدیده‌های ذهنی را به چند دسته تقسیم می‌کنند. اول احساسات، مثل درد، دیدن و شنیدن. دوم گرایشان گزاره‌ای مثل باور و میل به چیزی. مثل اینکه من باور دارم هوا ابری است. این گرایش و رویکردی است که من و ما می‌توانیم نسبت به یک گزاره داشته باشیم. در فارسی آن را به صورت بندِ موصولی می‌نویسیم. مثل: من باور دارم که تهران آلوده است. این یک گزاره است. گزاره هم چیزی است که حامل صدق و کذب باشد. حالت‌هایی مثل قصد کردن و اراده کردن در دسته دیگری قرار می‌گیرند. مثل من قصد می‌کنم امروز سخنرانی داشته باشم. البته اینها فقط گزاره صرف نیستند بلکه با عمل هم رابطه‌ای تنگاتنگ دارند. وقتی من قصد انجام کاری داشته‌ باشم در واقع خود را به انجام آن ملزم کرده‌ام. نه اینکه حتماً آن را انجام دهم. بلکه تا موقعی که قصد من پابرجا باشد آن را انجام می‌دهم. در واقع حالت الزام من تا موقع پابرجا بودن قصد من، پابرجا خواهد بود.
افرادی که حالت دوم را پذیرفته اند، معتقدند الزامات اخلاقی از طریق نیات خداوند قابل تبیین است. مخالفین معتقدند این امر نتیجه نامعقولی خواهد داشت. نتیجه آن این است که هیچ الزامی نقض نخواهد شد. بر اساس تصویر رایجی که بحث کردیم، مخالفان معتقدند که فرد عاقل هیچ‌گاه چیزی را که رخ نمی‌دهد قصد انجام آن را نخواهد کرد. وقتی من می‌دانم که نمی‌توانم ماهی ۲۰۰ میلیون درآمد داشته باشم چنین قصدی نخواهم کرد. فرد عاقل هیچ‌گاه چیزی را که خارج از حوزه عمل او باشد قصد نمی‌کند.
بر اساس تصویر رایج از خداوند در ادیان ابراهیمی، خداوند عالم و قادر مطلق است. البته که عاقل هم هست. بنابراین نباید چیزی را که اتفاق نخواهد افتاد قصد ‌کند.
ولی گاهی خداوند الزاماتی را قصد کرده که مردم آنها را انجام نمی‌دهند. خداوند قصد کرده که مردم راست بگویند ولی این کار را نمی‌کنند. آیا باید گفت خداوند عاقل نیست؟ این بسیار دور از ذهن است. بنابراین این تعبیر نمی‌تواند درست باشد. حال از جهاتی دیگر این استدلال را پی می‌گیریم. مقدمه و فرض این استدلال این است: الزامات اخلاقی نقض‌پذیرند. اگر فردی عاقل است چیزی را که می‌داند رخ نمی‌دهد، قصد نمی‌کند. مقدمه دوم: خداوند عاقل و عالم مطلق است. مقدمه سوم: بنابراین خداوند چیزی را که رخ نمی‌دهد قصد نمی‌کند. مقدمه چهارم: اگر الزامات اخلاقی از طریق خواسته‌های الاهی تعبیر شود، پس هیچ الزامی نقض نمی‌شود. نتیجه: هیچ الزامی نقض نمی‌شود.
می‌بینید که نتیجه استدلال با فرضمان متناقض است.
بر اساس تصویر رایج، فرد عاقل چیزی را که رخ نمی‌دهد قصد نمی‌کند. خداوند عاقل است. پس چیزی را که می‌داند رخ نمی‌دهد قصد نمی‌کند. از طرف دیگر اگر الزامات اخلاقی را از طریق خواسته‌های الاهی تعبیر کنیم، هیچ الزامی نقض نمی‌شود. چون وقتی خداوند اراده می‌کند، همه باید ملزم به رعایت آن باشند. ولی الزامات اخلاقی هم اکنون در همه جا در حال نقض شدن هستند. پس یک جای کار اشکال دارد. نمی‌‌توان گفت خداوند عاقل نیست. بنابراین همه بر مقدمه چهارم انگشت می‌گذارند که: الزامات الاهی را نمی‌توان از طریق خواسته‌های الاهی تعبیر کرد.آدامز و دیگران که فرمان خداوند را می‌پذیرند، چنین استدلالی طراحی کرده‌اند تا از آن بر ضد مخالفان استفاده کنند. البته همین استدلال را هم می‌توان برای افرادی که موافق دسته اول‌اند مثل آدامز و دیگران به کار برد.
به دلیل کاربرد کنش‌های گفتاری در مبحث امروز، توضیحی مختصر در مورد آن ارائه می‌کنم.
در را ببند. باران آمد.
جمله اول امری و جمله دوم خبری است. فلاسفه به این جملات، کنش‌های گفتاری می‌گویند. یعنی با بیان این جملات، فعلی را انجام می‌دهیم. حال استدلال مدافعان دسته دوم را برای مخالفت با دسته اول پی‌می‌گیریم.
مدافعان اصل دوم که موافق نیات خداوند هستند؛ می‌گویند امر کردن خداوند یک کنش گفتاری است. یعنی خداوند عملی را انجام می‌دهد.
اما شرط صادقانه هر امری این است که طرف مقابل آن امر را قصد کند. یعنی وقتی می‌گوییم در را ببند، من این قصد را دارم که طرف مقابل قصد را اجرا کند. اگر من چنین قصدی را نداشته باشم امر من نمی‌تواند بیان شود. چنین است که شرط صادقانه هر امری، انجام عمل از سوی امر شده به فرمانی است. مشکل از اینجا آغاز می‌شود. پس امر کننده یا خداوند قصد می‌کند که امر شده، عمل را انجام دهد. پس این استدلال برای پیروان دسته دوم یعنی دسته‌ای که معتقدند الزامات اخلاقی را از طریق خواسته‌های الاهی تفهیم می‌کنیم نامعقول است؛ همین استدلال را می‌توان علیه موافقین دسته اول بازسازی کرد. بنابراین پیروان دسته اول در دوراهی عجیبی گرفتار می‌شوند. یا باید بگویند خداوند صداقت ندارد. زیرا شرط صادقانه هر امری، عمل به آن است. یا اینکه باید این استدلال را تصحیح کرد. زیرا علیه هر دو گروه درست عمل می‌کند. ادامه بحث را در این مورد پی‌می‌گیریم.
افرادی که معتقدند نیات و خواسته‌های خداوند نمی‌تواند ملاک خوبی برای توضیح عمل اخلاقی باشد، یعنی دسته اول باید بتوانند به طریقی از تناقضات این استدلال خود را رها کنند. خود من هم با این استدلال بیشتر موافقم تا استدلال گروه دیگر که امر خداوند را ملاک قرار می‌دهند.
خلاصه بحث تا اینجا این است که دو دسته تفکر و رویکرد در قبال امر اخلاقی وجود دارند. دسته اول معتقدند الزامات اخلاقی را می توان و باید از طریق امر خداوند تبیین کرد. دسته دوم الزامات اخلاقی را از طریق نیات و خواست‌های خداوند تبیین می‌کنند. استدلالی هم علیه هر دو گروه طراحی شد که هر دو رویکرد را متناقض نشان می‌داد. معتقدین به دسته دوم یعنی آنهایی که الزامات اخلاقی را از طریق نیات و خواست‌های خداوند می‌جویند معتقدند نیات یا اراده خداوند پذیرای خوانش‌های متفاوت است. از اراده دو تعبیر مستفاد می‌شود که نباید با هم مخلوط شوند. اولی را اراده مقدم خداوند و دومی را اراده مؤخر خداوند می‌نامیم.
در سنت اسلامی این امر شاید همان اراده تکوینی و تشریعی خداوند باشد. حال این دو اراده یعنی چه؟ اراده مؤخر خداوند، اراده‌ای است که به طور مطلق در نظر گرفته می‌شود. تمام جزئیات رفتار و احوالات بشر را مدنظر قرار می‌دهد. اراده مقدم خداوند بر عکس، زیرمجموعه‌ای از احوال‌های بشر را مدنظر قرار می‌گیرد. در سنت اسلامی و مسیحی این جمله دیده می‌شود که خداوند می‌خواهد همه افراد بشر رستگار شوند. از طرف دیگر خداوند نمی‌خواهد همه افراد رستگار شوند. زیرا می‌خواهد عده‌ای را به جهنم رهسپار کند. به نظر می‌رسد این دو جمله متناقض باشند.
بر اساس اراده مقدم و مؤخر؛ آنجا که خداوند می‌خواهد همه افراد بشر رستگار شوند اراده مقدم او تجلی می‌یابد. یعنی خداوند بدون توجه به جزئیات رفتار انسان‌ها و احوالاتی که انجام می‌دهند، قصد می‌کند همه افراد بشر رستگار شوند. یعنی اراده خداوند بر جزئیات رفتار بشر مقدم است. ولی وقتی خداوند جزئیات رفتار بشر را مدنظر قرار می‌دهد، آن‌گاه نمی‌خواهد همه افراد بشر رستگار شوند. یعنی پای اراده خداوند به میان می‌آید. حال افرادی که معتقدند الزام اخلاقی را می‌توان از طریق نیات خداوند استخراج کرد، منظورشان اراده مقدم خداوند است نه اراده مؤخر خداوند.
آدامز بر این دسته ایرادی گرفته است. او می‌گوید همه ما گاهی گرفتار می‌شویم که بین امور بد و بدتر امری را انتخاب کنیم. ولی الزام داریم که یکی از آنها را انجام دهیم. او می‌گوید اگر با چنین حالتی روبرو شوید، نمی‌توانید بگویید اراده مقدم یک خداوند خوب بر عمل بد در نظر گرفته شده است نه عمل بدتر. اگر خداوند خوب است نباید هیچ عمل بدی را قصد نماید. زیرا طبق تعریفی که از خداوند داریم، مبنی بر اینکه وجودی خوب، عالم و قادر است، نمی‌تواند عمل بدی را قصد نماید. پس شما چه جوابی دارید؟ به نظر من ایراد آدامز منطقی و پاسخ دادن به آن سخت است. خود آدامز در مقام پاسخ برمی‌آید و می‌گوید: ممکن است بگویید منظورمان اراده آشکار شده خداوند است، سپس می‌گوید: اراده آشکار شده خداوند یعنی چه؟ این اراده یا امر خداوند است یا توصیه به انجام چیزی است که بر اساس مبانی و تعریف آن، نوعی امر بر آن حاکم است. وقتی من به انجام امری توصیه می‌کنم، در واقع قصد می‌کنم که طرف مقابل، امر من را انجام دهد.
مورفی در مقام پاسخ برآمده است به این معنا که: اراده مقدم خداوند مستلزم یک تجرید، انتزاع و جداشدگی است. یعنی اراده مقدم خداوند به یک زیر مجموعه جدا شده از واقعیت‌های عالم تعلق می‌یابد. یعنی اگر حالت بالفعل و کامل رویدادها را در نظر بگیریم، اراده مقدم خداوند به زیرمجموعه جدا شده از این حالت‌ها تعلق گرفته است. بنابراین اراده مقدم خداوند به فعلی تعلق می‌گیرد که کمترین انتزاع و جداشدگی از فعل اصلی را دارد. این استدلال زیاد قوی نیست و مشکل اصلی را حل نمی‌کند.
سؤال دیگری برای کسانی که معتقدند الزامات اخلاقی از طریق نیات و خواسته‌های الاهی تبیین می‌شود مطرح می‌شود:
فرض کنیم خداوند قصد کرده عملی انجام دهیم. مثل راست گفتن. ولی برای این کار در هیچ کتاب مقدسی فرمانی نداده است. آیا اینجا الزام اخلاقی پدید می‌آید؟ من چگونه بفهمم خداوند چنین قصدی کرده است؟ چرا باید ملزم به انجام کاری باشم که قصد خداوند را از انجام آن نمی‌فهمم؟ اینجاست که بحث آدامز پیش می‌رود. بدین ترتیب او یک معنا برای الزام بیان می‌کند. همان‌طور که قبلاً در مورد نظریه کریپ‌کی و پاتنم در مورد آب و H۲O شرح دادم؛ آدامز معتقد است ویژگی الزام اخلاقی مساوی است با ویژگی موافق یا مخالف با امر خدا. یعنی هر چیزی که درست است الزام اخلاقی است.
ما می‌گوییم X عمل درستی است. آدم‌ها معمولاً مخالف اعمالی که نادرست‌اند عمل‌ می‌کنند. چرا می‌گوییم این امر نادرست است؟ آدامز یک رئالیست است. او معتقد است ویژگی‌هایی مثل نادرستی در اعمال محقق می شوند. در فلسفه اخلاق بحث بزرگی دراین باره وجود دارد و بسیاری معتقدند که اصلاً ویژگی به نام نادرستی وجود ندارد. آدامز پرسش می‌کند اینکه می‌گوییم این عمل نادرست است، این عمل به واسطه چه چیزی نادرست است؟ چه چیزی باعث می‌شود نادرست بودن این عمل محقق شود؟ قطعاً این ویژگی، ویژگی نادرستی است. آدامز می‌گوید چه چیزی می‌تواند این نقش را خوب برآورده کند؟
آدامز معتقد است این ویژگی، مخالف بودن با امر خداست. یعنی ویژگی مخالف با امر خدا بودن باعث می‌شود که X نادرست جلوه کند. آدامز قصد دارد تعریف و معنایی برای نقش الزام بدست دهد تا بگوید آن ویژگی که بهتر از همه این نقش را برآورده می‌کند، ویژگی مخالف بودن با امر خداست. او قصد دارد تعریفی از الزام به دست دهد که بین خداباور و خداناباور یکی باشد. یعنی این دو بتوانند با هم دیالوگ برقرار کنند.
آدامز معتقد است الزام هنگامی شکل می‌گیرد که از ما مطالبه‌ای درخواست شود. معمولاً در روابط اجتماعی این امر صورت می‌گیرد. از این روست که او این تعریف را بر اساس مقتضیات اجتماعی به دست می‌دهد. اگر در خانواده، جامعه و رفتارها دقت کنید، وقتی کسی از ما درخواست و مطالبه‌ای می‌کند، معمولاً انتظار دارد که ما این کار را انجام دهیم و ما هم خود را ملزم به انجام آن می‌دانیم. او می‌گوید الزام ها به طور کلی اعم از حقوقی، غیر اخلاقی، تکلیفی و درسی اینگونه‌اند و در اجتماع انسان‌ها صورت می‌گیرد.
الزام دهنده‌ای باید وجود داشته باشد که من آن را انجام دهم. آدامز می‌گوید وقتی من می‌پذیرم مطالبه و درخواستی شکل پیدا کند تا الزام به وجود آید، حال اگر الزامی به وجود آید و آن عمل درست بود و باید انجامش می‌دادم، درستی آن عمل به واسطه این ویژگی (منطبق با خواست خدا) حاصل می‌شد. شما باید خداباور باشید تا بتوانید این ویژگی را بپذیرید. ولی از اینجا به بعد کسی که خداباور نیست می‌تواند با شما بحث کند که چون خدا را باور ندارد، بنابراین این ویژگی را قبول ندارد. این ویژگی یعنی مطابق بودن با امر خدا باعث می‌شود درستی یا نادرسی در اعمال جلوه‌گر شود. ولی الزام وقتی صورت می‌گیرد که مطالبه‌ای صورت گیرد. خداوند معمولاً از انسان‌ها مطالبه‌ای می‌کند.
طبق چهارچوب آدامز، خداوند از ما درخواست می‌کند کار x را انجام دهیم پس ما ملزم به انجام آن می‌شویم. حال سؤالی مطرح می‌شود: فرض کنیم خداوند قصد کرده من عملی را انجام دهم اما به انجام آن عمل فرمان نداده است. به نظر می‌آید اینجا الزامی پدید آمده است. اما آدامز معتقد است به سه دلیل الزام پدید نمی‌آید. اول: چون هیچ مطالبه‌ای صورت نگرفته است. او جمله‌ای دارد به این صورت که: وقتی من اوامر الاهی را به جای نیت خداوند مبنا قرار بدهم، باعث می‌شود که من میان اعمال واجب و مستحب تمایز قائل شوم. وقتی خداوند من را به انجام عملی فرمان داده آن عمل بر من واجب می‌شود. اما اگر خداوند قصد کرده باشد که من آن عمل را انجام دهم آن عمل مستحب می‌شود.
یعنی اگر آن عمل را انجام دهم کار خوبی کرده‌ام و اگر انجام ندهم کار بدی انجام نداده‌ام. ایشان بر اساس مفهوم اجتماعی الزام، معتقد است در رابطه اجتماعی میان خدا و افراد بشر، چنین حالتی ایجاد می‌شود. خداوند با افراد بشر دیالوگ برقرار می‌کند و حرف می‌زند. مردم با خداوند راز و نیاز می‌کنند.
درست مثل اینکه بین این دو رابطه‌ای اجتماعی برقرار شود. به نظر من پاسخ‌های آدامز قانع کننده نیست. او می‌گوید الزاماتی که نتیجه اراده خداوند باشند؛ یعنی دیدگاه مخالف ایشان، الزامات ناخوشایند‌ی‌‌اند. فرض کنید در یک بازی دو نفر با هم بازی می‌کنند. طرف مقابل هم نتوانسته دیدگاه طرف دیگر را حدس بزند. پس به خاطر اینکه نتوانسته این دیدگاه را حدس بزند تنبیه هم می‌شود.
فرض کنید خداوند بهشت و جهنم را قرار داده است. یک سری اعمالی را هم قصد کرده که من انجام دهم. ولی من نتوانسته‌ام بفهمم او چه خواسته است. پس من تنبیه و مجازات می‌شوم. او می‌گوید این امری ناپسند و غیرمعمول است. خداوند هم نمی‌خواهد چنین بازی‌هایی با بندگانش انجام دهد.
آدامز در ایراد اول می‌گفت که می‌تواند بین اعمال واجب و مستحب با فرمان الاهی تمایز قائل شود. اگر ما بپذیریم که نیات خداوند مبنا باشد، باز هم می‌توانیم بین اعمال واجب و مستحب تمایز قائل شویم. به این صورت که وقتی خداوند عملی را قصد می‌کند، آن عمل بر ما واجب می‌شود. ولی وقتی خداوند انجام عملی را ترجیح داده باشد، نه قصد کرده باشد، پس آن عمل مستحب است. از طرف دیگر به نظر می‌رسد مفهوم اجتماعی الزام که توسط آدامز مطرح می‌شود، همیشه کاربرد ندارد. به بیان دیگر همیشه الزامات در روابط اجتماعی بر اساس مطالبه و درخواست صورت نمی‌گیرد. مثلاً زن و شوهر همیشه ملزمند که چیزی که همسرش قصد می‌کند انجام دهد تا دلش را شاد کند. مثلاً بدون اینکه همسرم به من بگوید ظرف‌ها بشویم، باعث می‌شود او را خیلی خوشحال کرده باشم تا هنگامی که همسرم به من بگوید ظرف‌ها را بشویم. من احساس می‌کنم که اگر ظرف‌ها را بشویم بدون اینکه هیچ امری به من بشود، او خیلی خوشحال شود. از این رو الزامات روابط اجتماعی همیشه به صورت مطالبه و درخواست نیست.
از طرف دیگر به لحاظ فلسفی استدلال آدامز، به مشکل برمی‌خورد. همانطور که گفته شد اوامر جزو کنش‌های گفتاری‌اند. تا وقتی امری صادر نشود، وجود نخواهد داشت.
فرض می‌کنیم علی در جامعه خاصی زندگی می‌کند که در آن جامعه زبانی خاص هیچ جمله امری وجود ندارد و همه آدم‌ها با هم در آن جامعه زندگی می‌کنند. فرض این جامعه محال نیست. کسی در این جامعه نمی‌تواند به طور موفقی به علی امری و دستوری بدهد. حال سوال من از آدامز این است که در چنین جامعه‌ای خداوند می‌تواند الزاماتی بر علی و افراد دیگر ایجاد کند؟ چون در این جامعه امر هیچ معنایی ندارد. پس امر خداوند برای افراد این جامعه قابل فهم نیست. حال آیا آنها ملزم به انجام این امر هستند یا نه؟
احتمالاً آدامز می‌گوید، الزامات اخلاقی وجود دارند؛ ولی افراد جامعه نتوانسته‌اند آن را بفهمند. الزام اخلاقی کماکان وجود دارد. این حرف او را می‌توان پذیرفت. ایشان در این زمینه صورتبندی خاصی از خود بدست داده است. او می‌گوید: وقتی فرد X ملزم به انجام عمل A است، یعنی شخص دیگری به نام Y وجود دارد که او فرد X را به انجام آن عمل امر کرده است و انجام ندادن آن عمل توسط فرد X باعث می‌شود که فرد X مستحق انجام مجازات شود. او می‌گوید رابطه درستی، امر و الزام با تنبیه و مجازات پیوند دارد. این چیزی است که اکثر فیلسوفان اخلاق آن را می‌پذیرند.
اگر آدامز در جواب من، جواب‌های بالا را ارائه کند و بگوید در این جامعه الزامات اخلاقی وجود دارد، فقط مردم جامعه آن را نفهمیده‌اند، پس مردم آن جامعه مستحق تنبیه نخواهند بود. بنابراین این جواب با اصل آدامز تناقض دارد. من با این مثال برای تئوری آدامز یک دو راهی تعبیر کرده‌ام و منتظر پاسخگویی ایشان هستم. اما به نظر من افرادی که مدافع نظریه دوم‌اند، بدین معنی که نیات خداوند را مبنا قرار دهد، می‌توانند از این مثال فرار کرده و بگویند ما می‌توانیم افراد آن جامعه را به نحوی آگاه کنیم که اراده مقدم خداوند بر این اعمال تعلق گرفته است. پس شما این کارها را انجام بدهید. پس این جامعه می‌تواند الزام اخلاقی داشته باشد. اگرچه در این جامعه هیچ امری وجود نداشته باشد.
امیدوارم این مطالب چهارچوب مناسبی را در اختیار شما قرار داده باشد تا با توجه به آنها به عنوان مقدمه ای مبسوط، به رابطه اخلاق و دین بیشتر بپردازید.
متن پیش رو بخش اول سخنرانی دکتر احمد رضا همتی استاد و محقق فلسفه است که با عنوان: نسبت اخلاق و دین در تاریخ ۱۳ آذر ۱۳۸۶ در مرکز آموزش سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران ایراد شده است.
سخنران: احمد رضا - همتی
خبرنگار: سعید - بابایی
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید