یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

روایات‌ پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم در لزوم‌ تشیّع‌


روایات‌ پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم در لزوم‌ تشیّع‌
ابن‌ أثیر روایت‌ می‌كند كه‌: و در حدیث‌ علی‌ علیه‌السّلام آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم به‌ او فرمود: سَتَقْدَمُ عَلَی‌ اللهِ أنْتَ وَ شِیعَتُكَ رَاضِینَ مَرْضِیِّینَ، وَ یَقْدَمُ عَلَیْهِ عَدُوُّكَ غِضَاباً مُقْمَحِینَ! ثُمَّ جَمَعَ یَدَهُ إلَی‌ عُنُقِهِ یُرِیهِمْ كَیْفَ الاءقْمَاحُ؟!
«ای‌ علی‌! تو و شیعیانت‌ وارد بر خدا خواهید شد، در حالی‌ كه‌ هم‌ خودتان‌ خشنود و راضی‌ می‌باشید، و هم‌ خدا و مَلا أعلی‌ از شما خشنود و راضی‌ می‌باشند. و دشمن‌ تو وارد می‌شود بر خدا در حالی‌ كه‌ خشم‌ آلود، چشم‌ فرو هشته‌، و سر به‌ بالا كشیده‌ می‌باشند. سپس‌ رسول‌خدا دست‌ خود را به‌ گردنش‌ جمع‌ كرد تا به‌ ایشان‌ كیفیّت‌ إقْمَاح‌ را نشان‌ دهد.»
سپس‌ می‌گوید: أقْمَحَهُ الْغُلُّ: إذَا تَرَكَ رَأسَهُ مَرْفُوعاً مِنْ ضِیقِهِ. وَ مِنْهُ قَوْلُهُ تَعَالَی‌: إنَّا جَعَلْنَا فِی‌ أعْنَاقِهِمْ أغْلاَلاً فَهِیَ إلَی‌ الاْذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ. [۸۱]،[۸۲]
«معنی‌ اینكه‌ می‌گوئیم‌: غُلّ او را إقْماح‌ كرد، آن‌ است‌ كه‌ طوری‌ غُلّ بر او زده‌ شده‌ است‌ كه‌ از تنگی‌ آن‌ سر او را به‌ بالا كشیده‌ است‌. و از همین‌ قبیل‌ است‌ گفتار خداوند تعالی‌: حَقّاً ما بر گردنهایشان‌ غُلّهائی‌ قرار می‌دهیم‌ تا آن‌ غُلّها به‌ چانه‌هایشان‌ برسد، و بنابراین‌ ایشان‌ چشم‌ فروهشتگان‌ و سر به‌ بالا كشیدگان‌ می‌باشند.»
و در «غایهٔ‌ المرام‌» از ابن‌مَغازلی‌ با سند خود از أنس‌ بن‌ مالك‌ روایت‌ می‌كند كه‌ گفت‌: رسول‌ خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم فرمود: یَدْخُلُ مِنْ اُمَّتِی‌ الْجَنَّهَٔ سَبْعُونَ ألْفاً[۸۳] لاَ حِسَابَ عَلَیْهِمْ. ثُمَّ الْتَفَتَ إلَی‌ عَلِیٍّ علیه‌السّلام فَقَالَ: هُمْ شِیعَتُكَ وَ أنْتَ إمَامُهُمْ[۸۴].
«از امَّت‌ من‌ هفتاد هزار نفر بدون‌ حساب‌ داخل‌ بهشت‌ می‌گردند. پس‌ از آن‌ پیامبر رو به‌ علی‌ علیه‌السّلام نموده‌ و گفت‌: ایشان‌ شیعیان‌ تو هستند، و تو امامشان‌ می‌باشی‌!»
و أیضاً در «غایهٔ‌المرام‌» با سند خود از كثیر بن‌ زید روایت‌ می‌كند كه‌ گفت‌: أعْمَش‌ داخل‌ بر منصور دوانیقی‌ شد، و او در جای‌ خود برای‌ أداء مظالم‌ مردم‌ نشسته‌ بود. چون‌ نگاه‌ منصور به‌ او افتاد، گفت‌: ای‌ سلیمان‌! بالا بنشین‌! أعْمَش‌ گفت‌: من‌ بالا هستم‌ هر كجا بنشینم‌! تا آنكه‌ در ضمن‌ گفتارش‌ گفت‌:
حدیث‌ كرد برای‌ من‌ رسول‌ اكرم‌ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم: قَالَ: أتَانِی‌ جَبْرَئیلُ علیه‌السّلام آنِفاً، فَقَالَ: تَخْتَمُّوا بِالْعَقِیقِ فَإنَّهُ أوَّلُ حَجَرٍ شَهِدَ لِلّهِ بِالْوَحْدَانِیَّهِٔ، وَ لِی‌ بِالنُّبُوَّهِٔ، و لِعَلِیٍّ بِالْوَصِیَّهِٔ، و لِوُلْدِهِ بِالاءمَامَهِٔ، وَ لِشِیعَتِهِ بِالْجَنَّهِٔ.[۸۵]
«فرمود: در همین‌ زمان‌ قریب‌، جبرائیل‌ علیه‌السّلام نزد من‌ آمد و گفت‌: شما نگین‌ انگشتری‌ خود را عقیق‌ كنید! زیرا آن‌ اوَّلین‌ سنگی‌ است‌ كه‌ برای‌ خدا به‌ وحدانیّت‌، و برای‌ من‌ به‌ نبوّت‌، و برای‌ علی‌ به‌ وصیّت‌، و برای‌ أولادش‌ به‌ امامت‌، و برای‌ شیعیانش‌ به‌ بهشت‌ گواهی‌ داده‌ است‌!»
و از این‌ احادیث‌ و مشابه‌ آن‌ كه‌ بسیار است‌ استفاده‌ می‌شود كه‌: خود صاحب‌ شریعت‌ كلمهٔ‌ شیعه‌ را دربارهٔ‌ موالیان‌ و پیروان‌ عترت‌ او و آل‌ او استعمال‌ كرده‌ است‌. از آن‌ روز چون‌ این‌ لفظ‌ را به‌ كار می‌بردند معنی‌ مُوالیان‌ امیرالمومنین‌ و فرزندانش‌: به‌ ذهن‌ می‌آمده‌ است‌.
دعوت‌ به‌ تشیّع‌ حضرت‌ ابوالحسن‌ علیه‌السّلام دوش‌ به‌ دوش‌ با دعوت‌ به‌ رسالت‌ پیغمبر، و مقرون‌ با شهادتین‌ بوده‌ است‌. و از همین‌ جاست‌ كه‌ أبوذرِّ غِفاری‌ كه‌ چهارمین‌ و یا ششمین‌[۸۶]
● گفتار محمد كرد علی‌ در وجود شیعه‌ در زمان‌ پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم
محمد كُرْدْعلی‌ در كتاب‌ خود (خِطَطُ الشَّام‌ ج‌ ۵، ص‌ ۲۵۱ تا ص‌ ۲۵۶) ما را از رنج‌ و تعب‌ استدلال‌ بر این‌ مهم‌ و مقصود، كفایت‌ نموده‌ است‌.
او می‌گوید: در عصر رسول‌ خدا ۶ جماعتی‌ از صحابه‌ به‌ موالات‌ علی‌ شناخته‌ شده‌ بودند، مانند سلمان‌ فارسی‌ گویندهٔ‌ این‌ سخن‌: بَایَعْنَا رَسُولَ اللهِ عَلَی‌ النُّصْحِ لِلْمُسْلِمِینَ وَ الاِئْتِمَامِ بِعَلِیِّ بْنِ أبِیطَالِبٍ وَ الْمُوَالاَهِٔ لَهُ.
«ما با رسول‌ خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم بیعت‌ كردیم‌ به‌ شرط‌ آنكه‌ نصیحت‌ و خیرخواهی‌ در امر مسلمین‌، و اقتدا به‌ علی‌ بن‌ ابیطالب‌، و موالات‌ وی‌ را مراعات‌ نمائیم‌!»
و مثل‌ أبوسعید خُدری‌ گویندهٔ‌ این‌ سخن‌: اُمِرَالنَّاسُ بِخَمْسٍ، فَعَمِلُوا بِأرْبَعٍ وَ تَرَكُوا وَاحِدَهًٔ. وَ لَمَّا سُئِلَ عَنِ الاْرْبَعِ قَالَ: الصَّلَوهُٔ وَ الزَّكَوهُٔ وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ الْحَجُّ.
قِیلَ: فَمَا الْوَاحِدَهُٔ الَّتِی‌ تَرَكُوهَا؟! قَالَ: وِلاَیَهُٔ عَلِیِّ بْنِ أبِیطَالِبٍ!
قِیلَ لَهُ: وَ إنَّهَا لَمَفْرُوضَهٌٔ مَعَهُنَّ؟! قَالَ: نَعَمْ! هِیَ مَفْرُوضَهٌٔ مَعَهُنَّ.
«مردم‌ را به‌ پنج‌ چیز امر كرده‌اند تا بجا بیاورند. آنان‌ چهارتای‌ از آن‌ را بجای‌ آوردند و یكی‌ را ترك‌ نمودند. و چون‌ از وی‌ پرسیده‌ شد كه‌: آن‌ چهار كدام‌ است‌؟! گفت‌: نماز و زكوهٔ‌ و روزهٔ‌ ماه‌ رمضان‌ و حج‌! گفته‌ شد: آن‌ یك‌ امر كه‌ آن‌ را ترك‌ نموده‌اند كدام‌ است‌؟! گفت‌: ولایت‌ علی‌ بن‌ أبیطالب‌. به‌ او گفته‌ شد: آیا این‌ هم‌ با آنها واجب‌ است‌؟! گفت‌: آری‌! این‌ هم‌ با آنها واجب‌ می‌باشد!»
و مثل‌ أبوذرّ غفاری‌، و عمّار بن‌ یاسر، و حُذَیفهٔ‌ بن‌ الیَمَان‌، و ذِی‌الشَّهادتین‌: خُزَیْمهٔ‌ بن‌ ثابِت‌، و أبو أیُّوب‌ انصاری‌، و خالد بن‌ سعید بن‌ العاص‌، و قَیْس‌ بن‌ سعدبن‌ عُبَاده‌.
و اما آنچه‌ را كه‌ بعضی‌ از نویسندگان‌ قائل‌ شده‌اند كه‌: مذهب‌ تشیّع‌ از بدعتهای‌ عبدالله‌ بن‌ سبا معروف‌ به‌ ابن‌ سَوْدَاء می‌باشد این‌ سخنی‌ است‌ غلط‌، و ناشی‌ از قلّت‌ معرفت‌ به‌ حقیقت‌ مذهبشان‌.
كسی‌ كه‌ بر موقعیّت‌ این‌ مرد نزد شیعه‌ آگاه‌ باشد، و برائتشان‌ را از او، و از أقوال‌ او و اعمال‌ او بداند، و بر طَعن‌ و دقِّ علمائشان‌ بدون‌ هیچ‌ خلافی‌ بر او مطّلع‌ گردد، مقدار درستی‌ و نادرستی‌ این‌ سخن‌ را درمی‌یابد.
بدون‌ هیچ‌ شكّ و تردید، اوَّلین‌ ظهور شیعه‌ در حجاز: بلد تشیّع‌ بوده‌ است‌ و در دمشق‌ هم‌ عهد تشیّع‌ به‌ قرن‌ اوّل‌ از هجرت‌ بازگشت‌ می‌كند.
محمد كردعلی‌ نه‌ شیعه‌ است‌، و نه‌ از یاران‌ و أنصار شیعه‌، جز آنكه‌ دیده‌ است‌: از امانت‌ می‌باشد كه‌ این‌ حقیقت‌ را روشن‌ و بدون‌ شوب‌ آن‌ به‌ غرض‌ و بدون‌ آنكه‌ به‌ گرایشهای‌ مذهبی‌ كه‌ حقًّا حق‌ را ضایع‌ و چهرهٔ‌ حقیقت‌ را مُشَوَّه‌ می‌دارد، اتّكاء و اعتماد كند بیان‌ كند و اظهار نماید.
بنابراین‌ كردعلی‌ با این‌ سخن‌ مختصر و استدلالش‌ بر نبوغ‌ تشیّع‌ در عص صاحب‌ شریعت‌، ما را بی‌نیاز می‌كند تا برای‌ این‌ امر دلیلی‌ را اقامه‌ بنمائیم‌![۸۷]
● سیر علوم‌ و تاریخ‌ شیعه‌ در عصر رسول‌ خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم
از جمیع‌ مطالب‌ گذشته‌ از آیات‌ قرآنیّه‌، و حدیث‌ غدیر، و حدیث‌ ثَقَلَیْن‌، و حدیث‌ عَشیره‌، و حدیث‌ طَیْر مَشْوی‌، و قبول‌ اسلام‌ به‌ شرط‌ قبول‌ ولایت‌ و امثالها مُبَیَّن‌ گردید كه‌: در زمان‌ رسول‌ الله‌ خود آنحضرت‌ امَّت‌ را به‌ پیروی‌ و تبعیّت‌ امیرالمومنین‌ علیه‌السّلام فرا می‌خوانده‌ است‌، و تشیّع‌ نسبت‌ به‌ او در همان‌ عصر بوده‌ است‌. و در آن‌ عصر هم‌ مردانی‌ از صحابهٔ‌ علیم‌ و فهیم‌ و حكیم‌ از او تبعیّت‌ نموده‌، و او را به‌ ولایت‌ قبول‌ كرده‌، و از آن‌ روز به‌ شیعیان‌ وی‌ معروف‌ بوده‌اند. كتابت‌ و تدوین‌ و تصنیف‌ در عصر رسول‌ اكرم‌ توسّط‌ وجود اقدس‌ مولی‌ الموالی‌ و این‌ طبقه‌ بخصوص‌ از شیعه‌ بوده‌ است‌.
پس‌ از ارتحال‌ رسول‌ خدا، و وقوع‌ حوادث‌ ناگوار، و از میان‌ برداشتن‌ و كنار زدن‌ مولی‌ الموالی‌، و اغتصاب‌ صریح‌ مقام‌ امامت‌، و خلافت‌، و امارت‌ امَّت‌، و منع‌ تدوین‌ و تصنیف‌ و بیان‌ اخبار و احادیث‌ و سنَّت‌ نبویّه‌ و تفسیر و معنی‌ آیات‌ مباركات‌ قرآنیّه‌ با شدّتی‌ هر چه‌ تمامتر و تحكّمی‌ هر چه‌ بیشتر، شیعه‌ و مولایشان‌ در انعزال‌ افتادند، و آنان‌ با گرمی‌ بازار و كرّ و فرّ جنگها و غارتها و كشور گشائیها و جلب‌ قلوب‌ عامّهٔ‌ مردم‌ به‌ زخارف‌ و أمْتِعهٔ‌ دنیویّه‌، و دادن‌ پستها و مقامات‌، حتّی‌ حاضر نمی‌شدند امیرالمومنین‌ علیه‌السّلام را به‌ عنوان‌ یك‌ عالم‌ أعلم‌ امّت‌ به‌ خود راه‌ دهند، و با وجودی‌ كه‌ خود بر أریكهٔ‌ قدرت‌ سوار شده‌اند، تحت‌ نفوذ آراء و افكار و اندیشه‌ها و رهبریهای‌ او باشند.
در بعضی‌ از موارد انگشت‌ شماری‌ كه‌ با آنحضرت‌ مشورت‌ كردند، نه‌ به‌ عنوان‌ لزوم‌ پیروی‌ جاهل‌ از عالم‌ بوده‌ است‌، بلكه‌ به‌ عنوان‌ استرشاد از رأی‌ او در مقام‌ استشاره‌ و مشورت‌ بوده‌ است‌.
آنحضرت‌ هم‌ با وجود گسترش‌ علم‌ و درایت‌، طبعاً و عقلاً امكان‌ ندارد زیر بار كوته‌ فهمی‌، و كوچك‌نگری‌ آنان‌ برود. لهذا باید بیل‌ و كلنگ‌ دست‌ بگیرد، و مدّت‌ بیست‌ و پنج‌ سال‌ زراعت‌ كند، و نخلستان‌ ببار آورد، و قنات‌ جاری‌ كند. حالا تازه‌ ایشان‌ گله‌مندند كه‌: چرا علی‌ به‌ جنگ‌ نمی‌رود؟!
چرا حاضر نمی‌شود ما بر سر او پرچم‌ نَبَرْدی‌ ببندیم‌، و او هم‌ مانند سایر سرلشگران‌ همچون‌ سعد وقّاص‌ و خالد بن‌ ولید برود و بكشد و بكوبد و فتح‌ كند، و مانند زمان‌ رسول‌ خدا به‌ زمین‌ مسلمین‌ توسعه‌ دهد؟! چرا علی‌ در مسافرت‌ ما به‌ شام‌ در ركاب‌ ما حاضر نشد بیاید؟!
اُفٍّ لَكُمْ وَ لِمَا تَقُولُونَ وَ تَتَوَهَّمُونَ وَ مَا تَصِیرُونَ إلَیْهِ وَ تَزْعُمُونَ!!!
آخر عقاب‌ بلند پرواز را چه‌ مناسبت‌ كه‌ تحت‌ فرمان‌ زاغ‌ و زغن‌ درآید؟! حالا شما بال‌ و پرش‌ را شكسته‌اید، ولی‌ بالاخره‌ او عقاب‌ است‌، نه‌ به‌ دنیای‌ شما نیازمند است‌ نه‌ به‌ امارت‌ بر شما!
او عقاب‌ است‌، و شیر بیشهٔ‌ علم‌ و حلم‌ و فهم‌ و تمكین‌ است‌. چگونه‌ در تحت‌ فرمان‌ و زیر امر و نهی‌ شما قرار گیرد؟!
لهذا امیرالمومنین‌ - علیه‌ و علی‌ أولاده‌ و أبنائه‌ الطّیّبین‌ أفضل‌ السّلام‌ و الصّلوهٔ‌ من‌ الْحَیِّ القَیُّوم‌ ربِّ العالمین‌ - مردم‌ چشم‌ تنگ‌ را به‌ حال‌ خود گذارد، و خود با شیعه‌اش‌، به‌ تفسیر و تدوین‌ اشتغال‌ یافت‌ و سنَّت‌ رسول‌ الله‌ را برای‌ امَّت‌ و آیندگان‌ نوشت‌ و تدوین‌ فرمود.
آنها هم‌ مَسْت‌ بادهٔ‌ نَخْوَت‌ و غرور، به‌ ظاهری‌ از اسلام‌ قانع‌ گشتند، و خود را بر فراز ماه‌ و مهر پنداشتند. امَّا این‌ كجا و آن‌ كجا؟!
نه‌ هر كه‌ چهره‌ برافروخت‌ دلبری‌ داند نه‌ هر كه‌ آینه‌ سازد سكندری‌ داند
نه‌ هر كه‌ طَرْف‌ كُلَه‌ كج‌ نهاد و تند نشست‌ كلاهداری‌ و آئین‌ سروری‌ داند
هزار نكتهٔ‌ باریكتر ز مو اینجاست ‌ نه‌ هر كه‌ سر بتراشد قلندری‌ داند
تو بندگی‌ چو گدایان‌ به‌ شرط‌ مزد مكن‌ كه‌ خواجه‌ خود روش‌ بنده‌پروری‌ داند
غلام‌ همَّت‌ آن‌ رِند عافیت‌ سوزم‌ كه‌ در گداصفتی‌ كیمیاگری‌ داند
وفا و عهد نكو باشد ار بیاموزی‌ وگرنه‌ هر كه‌ تو بینی‌ ستمگری‌ داند
به‌قدُّ وچهره‌، هرآنكس‌كه‌ شاه‌خوبان‌ شد جهان‌ بگیرد اگر دادگستری‌ داند
به‌ قدر مردم‌ چشم‌ من‌ است‌ غوطهٔ‌ خون‌ درین‌ محیط‌ نه‌ هر كس‌ شناوری‌ داند
بباختم‌ دل‌ دیوانه‌ و ندانستم ‌ كه‌ آدمی‌ بچه‌ای‌ شیوهٔ‌ پری‌ داند
مدار نقطهٔ‌ بینش‌ ز خال‌ توست‌ مرا كه‌ قدر گوهر یكدانه‌ گوهری‌ داند
ز شعر دلكش‌ حافظ‌ كسی‌ بود آگاه ‌ كه‌ لطف‌ نكته‌ و سِرِّ سخنوری‌ داند[۸۸]● سیر علوم‌ و تاریخ‌ شیعه‌ در عصر امیرالمومنین‌ علیه‌السّلام
محقّق‌ خبیر، عالم‌ متضلّع‌: شیخ‌ محمدحسین‌ مُظَفَّر گوید: اگر امر ولایت‌ پس‌ از پیغمبر برای‌ علی‌ - علیهما و آلهما السّلام‌ - بود، بعد از بیعت‌ غدیر،[۸۹] و بعد از آن‌ آیات‌ نازله‌، و روایات‌ وارده‌ در فضل‌ او، تمام‌ امّت‌ شیعهٔ‌ علی‌ بودند.
امَّا از آنجائی‌ كه‌ اموری‌ حائل‌ و حاجب‌ شد از آنكه‌ خلافت‌ به‌ او منتهی‌ گردد، و مردم‌ به‌ طور ناگهانی‌ و مُفاجات‌ با امری‌ كه‌ گمان‌ نداشتند مواجه‌ گردیدند، و امر ولایت‌ و حكومت‌ بریده‌ نشد و فَیْصَله‌ نیافت‌ مگر اینكه‌ أبوبكر خلیفه‌ گشت‌، چگونه‌ از مردمی‌ كه‌ پیوسته‌ تابع‌ و پیرو سلطان‌ هستند انتظار می‌رود كه‌ بر تشیّع‌ و وَلاءِ اهل‌ البیت‌ باقی‌ بمانند؟! بلی‌ مگر افرادی‌ قلیل‌ و انگشت‌ شمار كه‌ آن‌ زلزله‌های‌ ناگهانی‌ ثبات‌ و بقائشان‌ را بر ولاء و امامت‌ تغییر نداد.
بناءً علیهذا تشیّع‌ سر در گریبان‌ خود فرو برد و در لانه‌ و آشیانهٔ‌ خود خزید به‌ تبعیّت‌ سر در گریبان‌ خود فرو بردن‌ و در لانه‌ و آشیانهٔ‌ خود خزیدن‌ أبوالحسن‌ علیه‌السّلام در خانه‌اش‌ و بیتش‌. و از آن‌ پس‌ انتشار تشیّع‌ در بلاد عریضه‌ و شهرهای‌ گسترده‌ نبود مگر مانند حركت‌ مورچه‌ بر روی‌ سنگ‌ بدون‌ حس‌ و صدا و حركت‌.
بنابراین‌، هیچ‌ شهری‌ و بلده‌ای‌ نماند مگر آنكه‌ تشیّع‌ به‌ طور آرام‌ و بدون‌ سر و صدا در آن‌ وارد و جایگزین‌ شد.
شیعه‌ خلافت‌ إلهیّه‌ را برای‌ غیر علی‌ و فرزندانش‌: اعتقاد ندارد. و از این‌ جهت‌ است‌ كه‌ سلطات‌ و قدرتها إجازهٔ‌ گسترش‌ و انتشارش‌ را نمی‌دهند، و اجازهٔ‌ استنشاق‌ آن‌ نسیم‌ جان‌ پرور و هوای‌ دل‌ انگیز را نمی‌دهند، و تا جائی‌ كه‌ بتوانند و در حیطهٔ‌ قدرتشان‌ باشد تشیّع‌ را خفه‌ می‌سازند. چرا كه‌ به‌ واسطهٔ‌ ظهور و قوّت‌ آن‌، نگرانی‌ بر تختهای‌ حكومت‌ خود دارند.
در عصر عثمان‌ و بنی‌امیّه‌ چون‌ به‌ دنیا مشغول‌ شدند، طبعاً این‌ اشتغال‌ حائلی‌ شد تا نتوانند از ظهور تشیّع‌ جلوگیری‌ كنند. در این‌ حال‌ أنصار و یاران‌ حضرت‌ امیر علیه‌السّلام گشایش‌ و فسحتی‌ یافتند تا مردم‌ را به‌ او فرا خوانند، و داستان‌ یوم‌ غدیر و فضائل‌ مرتضی‌ و اهل‌ بیت‌ نبوّت‌: را تذكّر دهند. زمینه‌ هم‌ مساعد بود، چون‌ قلوب‌ مردم‌ از حِقد و كینه‌ای‌ كه‌ به‌ عثمان‌ و دار و دسته‌اش‌، به‌ واسطهٔ‌ اختصاص‌ دادن‌ غنائم‌ را به‌ خویشتن‌، و امارت‌ دادن‌ اقوام‌ خود كه‌ بنی‌ امیّه‌ بودند، و تقسیم‌ و تقطیع‌ ضِیاع‌ و عقارات‌ و زمینها را بدانها، و سپردن‌ خمس‌ و صفایا و برگزیده‌های‌ غنائم‌ را بدیشان‌، پیدا كرده‌ بودند مملوّ بود.
آن‌ وقت‌، هنگامی‌ بود كه‌ به‌ أمثال‌ أبوذرسلام‌الله‌علیه این‌ فرصت‌ و منزلت‌ را می‌داد كه‌ مردم‌ را به‌ ولاءِ مُرْتَضی‌علی‌ عَلَناً دعوت‌ كند و گرداگرد خانه‌های‌ مدینه‌ بگردد و فریاد برآورد:
أدِّبُوا أوْلاَدَكُمْ عَلَی‌ حُبِّ عَلِیِّ بْنِ أبِیطَالِبٍ! وَ مَنْ أبَی‌ فَانْظُرُوا فِی‌ شَأنِ اُمِّهِ!
«فرزندانتان‌ را براساس‌ محبّت‌ علی‌ بن‌ ابیطالب‌ تأدیب‌ كنید. و كسی‌ كه‌ امتناع‌ و إبا ورزد، پس‌ بنگرید در احوال‌ مادرش‌!» كه‌ آن‌ طفل‌ را از زنا زائیده‌ است‌، و حلال‌زاده‌ إباء از حبّ علی‌ مرتضی‌ ندارد.
و بر نَهْج‌ و مِنْوال‌ أبوذر، جابر بن‌ عبدالله‌ أنصاری‌ عمل‌ می‌نمود و دعوت‌ می‌كرد. آن‌ وقت‌، هنگامی‌ بود كه‌ ابوذرّ و غیر او استطاعت‌ و توان‌ انكار مُنْكَر، و نهی‌ از فساد در زمین‌ را داشتند. و همین‌ نهی‌ از منكر و جلوگیری‌ از فساد وی‌ باعث‌ شد كه‌ او را به‌ شام‌ تبعید كنند. امَّا أبوذر در شام‌ هم‌ بر همان‌ سیره‌ و منهج‌ خود باقی‌ بود، و وعد و وعید او را از خِطِّه‌ و مرزش‌ باز نداشت‌، لهذا فریاد أبوذر در شام‌ أثر نیكوئی‌ به‌ جای‌ گذاشت‌، و معاویه‌ ترسید از آنكه‌ شام‌ را بر علیه‌ او واژگون‌ نماید. و اگر أبوذر بر فریادش‌ ادامه‌ دهد تمام‌ آرزوها و آمالش‌ هَدَر رود. و لهذا او را بر روی‌ خَشِن‌ترین‌ مركبی‌ سوار، و با شتابی‌ هر چه‌ تمامتر به‌ مدینه‌ بازگردانیدند، با وجود آنكه‌ ابوذر پیرمردی‌ ضعیف‌ القُوَی‌ بود، و در اثر سرعت‌ سیر، گوشتهای‌ دو ران‌ وی‌ بریخت‌.
عثمان‌ چون‌ حیله‌ای‌ را بر سكوت‌ او از تبعید، یا وعده‌ به‌ مال‌، یا سركوبی‌ و سرزنش‌ دربارهٔ‌ او مفید نیافت‌، او را به‌ رَبَذَه‌ - خانه‌ و وطنش‌ قبل‌ از اسلام‌- تبعید كرد تا از گرسنگی‌ بمرد[۹۰].
اَللهُ أكْبَرُ! ببین‌ گفتار حق‌ با انسان‌ چه‌ می‌كند؟! و در پی‌ آمد و نتیجهٔ‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر چه‌ بر سرش‌ وارد می‌سازد؟!
شگفتی‌ نیست‌، زیرا كسی‌ كه‌ می‌خواهد در راه‌ خدا از ملامت‌ هیچ‌ ملامت‌ كننده‌ای‌ نهراسد حتماً باید خود را در برابر تحمّل‌ سختیها و مشكلات‌ و تنكیل‌ و تعذیب‌ آماده‌ سازد و توطین‌ نفس‌ بنماید. و البتّه‌ اینها در راه‌ خدا و در برابر معاملهٔ‌ با خود خدا قلیل‌ می‌باشد وَ ذَلِكَ فِی‌ ذَاتِ اللهِ قَلِیلٌ.
حقّاً اینها كم‌ است‌. چرا كه‌ رسول‌ خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم پیش‌ از أبوذر، از این‌ مشكلات‌، مقدار بیشتری‌ را تحمّل‌ فرموده‌ بود، و امام‌ حسین‌ علیه‌السّلام پس‌ از رسول‌ خدا مصائبش‌ مولِم‌تر و دردناكتر و فجیع‌تر بوده‌ است‌. و از همین‌ قبیل‌ است‌ هر كس‌ بخواهد احقاق‌ حقّ، و إبطال‌ باطلی‌ بنماید باید خود را با چنین‌ دردها و ناراحتیها مواجه‌ ببیند و تحمّل‌ نماید.
آری‌ نام‌ این‌ شیران‌ بیشهٔ‌ انصاف‌ و انسانیّت‌ را چیزی‌ باقی‌ نگذارد مگر همین‌ فداكاریهای‌ بلند مرتبه‌. آنان‌ برای‌ ما بهترین‌ نمونه‌ و راقی‌ترین‌ الگو هستند، بخصوص‌ در این‌ زمان‌ ما كه‌ موجبات‌ هلاك‌ و فساد و ضلالت‌ گسترش‌ یافته‌ است‌ وَلَكِنْ أیْنَ الْعَامِلُونَ؟! «عمل‌ كنندگان‌ كجا هستند؟!»
تجاهر به‌ تشیّع‌ در ایّام‌ عثمان‌ متداول‌ شد، و نتوانست‌ آن‌ را با تبعید و تسفیر أبوذر، و یا واژگون‌ انداختن‌ عَمَّار و شكستن‌ دنده‌های‌ استخوانهای‌ سینه‌اش‌ از بین‌ ببرد و نابود كند. و امثال‌ ابوذر و عمّار باز هم‌ در میان‌ مردم‌ بودند. و چگونه‌ می‌شود تشیّع‌ را محو ساخت‌ و نابود كرد در حالی‌ كه‌ قدم‌ وی‌ ثابت‌ گردیده‌، و بالاخصّ در مدینه‌ و مصر و كوفه‌ ریشه‌ دوانیده‌ است‌.[۹۱]
● سیر علوم‌ و تاریخ‌ شیعه‌ در عصر امام‌ حسن‌ مجتبی‌ علیه‌السّلام
در مباحث‌ سابق‌ دانستیم‌ كه‌: حضرت‌ امام‌ حسن‌ مجتبی‌ علیه‌السّلام از كسانی‌ بوده‌اند كه‌ دعوت‌ به‌ كتابت‌ حدیث‌ و تدوین‌ سنَّت‌ رسول‌ اكرم‌ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم داشته‌اند، و در میان‌ مخالفین‌ این‌ امر، مشهور و مشهود بوده‌اند. ولی‌ مع‌الاسف‌ نه‌ از خود ایشان‌، و نه‌ ا حضرت‌ امام‌ حسین‌ سیدالشهداء علیه‌السّلام، ما در باب‌ فقه‌ و تفسیر و سنَّت‌ نمی‌یابیم‌ مگر چند حدیث‌ معدود.
آیا می‌توان‌ گفت‌ از آنحضرت‌ بعد از شهادت‌ امیرالمومنین‌ علیه‌السّلام تا زمان‌ شهادت‌ خودشان‌ كه‌ ده‌ سال‌ تمام‌ به‌ طول‌ انجامید، حدیثی‌ از ایشان‌ صادر نشده‌ است‌؟! و أیضاً از حضرت‌ سیدالشّهداء علیه‌السّلام كه‌ ده‌ سال‌ دیگر نیز حیات‌ داشتند، و تا وقعهٔ‌ كربلا و عاشورا مجموعاً بیست‌ سال‌ طول‌ كشیده‌ است‌، حدیثی‌ از ایشان‌ صادر نشده‌ است‌، با آنكه‌ محلّ مراجعهٔ‌ مردم‌ و امام‌ امَّت‌ بوده‌اند؟!
نه‌!! البته‌ چنین‌ احتمالی‌ نمی‌رود. و آنچه‌ به‌ ظنّ قریب‌ به‌ یقین‌ به‌ نظر می‌رسد آن‌ است‌ كه‌ در تمام‌ طول‌ این‌ مدّت‌، حكومت‌ با معاویه‌بن‌ أبی‌ سفیان‌ - علیه‌ الهاویهٔ‌ و الخِذلان‌ - بوده‌ است‌. و وی‌ به‌ طوری‌ كه‌ در جمیع‌ تواریخ‌ می‌یابیم‌ چنان‌ امر را بر مسلمین‌ تنگ‌ گرفت‌ و سخت‌ نمود تا احدی‌ جرأت‌ نقل‌ و حكایت‌ حدیث‌ را نداشت‌، تا چه‌ رسد به‌ تدوین‌ و كتابت‌ آن‌.
معاویه‌ در سفری‌ كه‌ به‌ مدینه‌ نمود پس‌ از بحث‌ با قَیس‌ بن‌ سَعد بن‌ عُبَادَه‌ و بحث‌ با عبدالله‌ بن‌ عباس‌، دستور داد تا منادی‌ او در مدینه‌ ندا در داد: هر كس‌ روایتی‌ و یا حدیثی‌ در شأن‌ و فضیلت‌ أبو تراب‌ نقل‌ كند، ذمّهٔ‌ خلیفه‌ از او بَری‌ است‌. خونش‌ و مالش‌ و عِرْضَش‌ هَدَر است‌. بنابراین‌ كسی‌ جرأت‌ نقل‌ و روایت‌ یك‌ حدیث‌ را هم‌ نداشت‌، مضافاً به‌ آنكه‌ به‌ تمام‌ استانداران‌ و أئمّهٔ‌ جمعه‌ و جماعات‌ شهرها و ولایات‌ نوشت‌: نه‌ تنها از فضیلت‌ علی‌ بن‌ أبیطالب‌: أبو تراب‌ چیزی‌ بیان‌ نكنند، بلكه‌ در عقب‌ نمازها بر همه‌ واجب‌ است‌ او را سَبّ كنند.
مرحوم‌ مظفّر، اجمال‌ و شالودهٔ‌ حكومت‌ معاویه‌، و ستم‌ بر حضرت‌ امام‌ حسن‌ علیه‌السّلام را بدین‌ گونه‌ بازگو می‌كند:
آن‌ ایَّام‌ تر و تازه‌ و جمیل‌ و مُشْرِق‌ به‌ نور حق‌، سپری‌ نشد مگر آنكه‌ به‌ دنبالش‌ عصر ظلم‌ و ظلمت‌: دوران‌ و عصر معاویه‌، بر شیعه‌، ناگهان‌ با ابر سیاهی‌ سایه‌ افكند. شیعه‌ در آن‌ عصر بهره‌ای‌ جز جور و اعتساف‌ و فشار و سركوبی‌ نیافت‌. گویا معاویه‌ فقط‌ امارت‌ یافته‌ بود تا در رسالتش‌ حكم‌ به‌ نابودی‌ و هلاكت‌ جمیع‌ شیعه‌ بنماید، و گویا شیعیان‌ تشیّع‌ را اختیار كرده‌اند تا با گردنهای‌ خود به‌ استقبال‌ تیرها و كمانهای‌ جور و ستم‌ او بروند.
حضرت‌ أبومحمد امام‌ حسن‌ مجتبی‌ علیه‌السّلام مُضطر و مجبور شد در هنگامی‌ كه‌ مردم‌ او را مخذول‌ نمودند با معاویه‌ صلح‌ و متاركهٔ‌ جنگ‌ بنماید. حضرت‌ امام‌ باقر علیه‌السّلام به‌ طوری‌ كه‌ در «شرح‌ نهج‌البلاغهٔ‌» ج‌ ۳ ص‌ ۱۵ وارد است‌، می‌فرماید:
وَ مَا لَقِینَا مِنْ ظُلْمِ قُرَیْشٍ إیَّانَا وَ تَظَاهُرِهِمْ عَلَیْنَا؟! وَ مَا لَقِیَ شِیعَتُنَا وَ مُحِبُّونَا مِنَ النَّاسِ؟! إنَّ رَسُولَ اللهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم قُبِضَ وَ قَدْ أخْبَرَ أنَّا أوْلَی‌ النَّاسِ بِالنَّاسِ. فَتَمَالاَتْ عَلَیْنَا قُرَیْشٌ حَتَّی‌ أخْرَجَتِ الامْرَ عَنْ مَعْدِنِهِ، وَاحْتَجَّتْ عَلَی‌ الانْصَارِ بِحَقِّنَا وَ حُجَّتِنَا. ثُمَّ تَدَاوَلَتْهَا قُرَیْشٌ وَاحِداً بَعْدَ آخَرَ حَتَّی‌ رَجَعَتْ إلَیْنَا. فَنَكَثَتْ بَیْعَتَنَا، وَ نَصَبَتِ الْحَرْبَ لَنَا، وَ لَمْیَزَلْ صَاحِبُ الامْرِ فِی‌ صَعُودٍ كَوُدٍ حَتَّی‌ قُتِلَ.
فَبُوِیعَ الْحَسَنُ سَلاَمُ اللهِ عَلَیْهِ، وَ عُوهِدَ ثُمَّ غُدِرَ بِهِ وَ اُسْلِمَ، وَ وَثَبَ عَلَیْهِ أهْلُ الْعِرَاقِ حَتَّی‌ طُعِنَ بِخَنْجَرٍ فِی‌ جَنْبِهِ، وَ نُهِبَ عَسْكَرُهُ، وَ عُولِجَتْ خَلاَلِیلُ اُمَّهَاتِ أوْلاَدِهِ، فَوَادَعَ مُعَاوِیَهَٔ، وَ حَقَنَ دَمَهُ وَ دِمَاءَ أهْلِ بَیْتِهِ، وَ هُمْ قَلِیلٌ حَقَّ قَلِیلٍ.
و روایت‌ شده‌ است‌ كه‌: امام‌ ابوجعفر محمد بن‌ علی‌ الباقر علیه‌السّلام به‌ بعضی‌ از اصحاب‌ خود گفت‌: ای‌ فلان‌! «چه‌ مصائبی‌ از ستم‌ قریش‌ بر ما، و تظاهرشان‌ و امدادشان‌ به‌ همدیگر بر علیه‌ ما را، ما تحمّل‌ كرده‌ایم‌؟! و چه‌ مصائبی‌ از دست‌ مردم‌ به‌ شیعیان‌ ما و محبّان‌ ما رسیده‌ است‌؟!
رسول‌ اكرم‌ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم رحلت‌ نمود در حالی‌ كه‌ خبر داد كه‌ ما ولایتمان‌ به‌ مردم‌ از ولایت‌ خودشان‌ به‌ خودشان‌ محكمتر و استوارتر و ثابت‌تر است‌. پس‌ قریش‌ دست‌ به‌ دست‌ هم‌ داده‌ برای‌ اخراج‌ امر ولایت‌ از معدن‌ خود همدست‌ و همداستان‌ گردیدند، و با حقّ ما و با حجَّت‌ و برهانی‌ كه‌ برای‌ ما بود بر علیه‌ انصار قیام‌ نموده‌، استدلال‌ و احتجاج‌ نمودند. پس‌ از آن‌ قریش‌ یكی‌ پس‌ از دیگری‌ امر ولایت‌ را در میان‌ خود به‌ نوبت‌ گردانیدند تا نوبت‌ به‌ ما رسید. در این‌ حال‌ قریش‌ بیعتی‌ را كه‌ با ما نموده‌ بود شكست‌، و نیران‌ جنگ‌ را با ما بر پا كرد، و پیوسته‌ دارندهٔ‌ این‌ امر ولایت‌ و صاحب‌ امارت‌ در عقبه‌های‌ كمرشكن‌ و تنگه‌های‌ طاقت‌ فرسا بالا می‌رفت‌، و با مشكلات‌ فرسایش‌ دهنده‌ای‌ مواجه‌ می‌شد، تا بالاخره‌ كشته‌ گردید.و با امام‌ حسن‌ مجتبی‌ علیه‌السّلام مردم‌ بیعت‌ نمودند، و با او معاهده‌ و پیمان‌ بستند، سپس‌ پیمان‌ شكنی‌ كردند و او را یَله‌ و رها ساختند. و اهل‌ عراق‌ بر وی‌ هجوم‌ آوردند تا به‌ پهلوی‌ او خنجر زدند، و لشگرش‌ را غارت‌ كردند و خلخالهای‌ كنیزانش‌ را كه‌ از آنها صاجب‌ اولاد شده‌ بود، كندند و بردند. بنابراین‌ به‌ ناچار او از جنگ‌ با معاویه‌ بر كنار رفت‌، و خون‌ خود و خون‌ اهل‌ بیتش‌ را حفظ‌ كرد، با وجودی‌ كه‌ اهل‌ بیتش‌ در نهایت‌ قلّت‌ بودند.»
و چون‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ علیه‌السّلام با معاویه‌ صلح‌ كرد، شروط‌ بسیاری‌ را با او شرط‌ نمود، از جمله‌ آنكه‌: از سبِّ كسی‌ كه‌ اسلام‌ به‌ قدرت‌ شمشیرش‌ به‌ پاخاسته‌ است‌ دست‌ بردارد: آن‌ اسلامی‌ كه‌ پایه‌هایش‌ اینك‌ برای‌ معاویه‌ و غیرمعاویه‌، قواعد حكومت‌ و عرش‌ فرماندهی‌ را استوار نموده‌ است‌. و از جمله‌ آنكه‌: با شیعیان‌ امری‌ كه‌ موجب‌ گزند و اذیّت‌ باشد روا ندارد. امَّا همین‌ كه‌ معاویه‌ به‌ نُخَیْلَه‌ رسید، یا داخل‌ كوفه‌ شد و بر منبر بالا رفت‌، گفت‌: ای‌ مردم‌ آگاه‌ باشید: من‌ به‌ حسن‌ بن‌ علی‌ اموری‌ را وعده‌ داده‌ام‌ كه‌ عمل‌ كنم‌؛ و تمام‌ آن‌ شروط‌ زیر دو قدم‌ من‌ می‌باشد، این‌ دو قدم‌ من‌!: ألاَ إنِّی‌ قَدْ مَنَّیْتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ شُرُوطاً، وَ كُلُّهَا تَحْتَ قَدَمَیَّ هَاتَیْنِ![۹۲]
أبوالفَرَج‌ در «الْمَقَاتِل‌» می‌گوید: معاویه‌ نماز جمعه‌ را در نُخَیْلَه‌ انجام‌ داد، و پس‌ از آن‌ به‌ خطبه‌ برخاست‌ و گفت‌: إنِّی‌ مَا قَاتَلْتُكُمْ لِتُصَلُّوا، وَ لاَ تَصُومُوا، وَ لاَ لِتَحُجُّوا، وَ لاَ لِتُزَكُّوا! إنَّكُمْ لَتَفْعَلُونَ ذَلِكَ! إنَّمَا قَاتَلْتُكُم لاِتَأَمَّرَ عَلَیْكُمْ وَ قَدْ أعْطَانِیَ اللهُ ذَلِكَ وَ أنْتُمْ كَارِهُونَ!
«من‌ با شما جنگ‌ نكرده‌ام‌ برای‌ اینكه‌ نماز بخوانید، و نه‌ برای‌ اینكه‌ روزه‌ بگیرید، و نه‌ برای‌ اینكه‌ حج‌ بجای‌ آورید، و نه‌ برای‌ اینكه‌ زكوهٔ‌ بدهید! شما این‌ كارها را انجام‌ می‌دهید! من‌ فقط‌ با شما جنگ‌ كرده‌ام‌ تا اینكه‌ بر شما حكومت‌ كنم‌، و خداوند این‌ را به‌ من‌ عطا كرد، در حالی‌ كه‌ شما از حكومت‌ من‌ ناراضی‌می‌باشید!»
شریك‌ در حدیث‌ خود می‌گوید: هَذَا هُوَ التَّهَتُّكُ! «این‌ است‌ پرده‌ دری‌ و پاره‌ كردن‌ ناموس‌ خدا و احكام‌ خدا!»
حضرت‌ ابومحمد امام‌ حسن‌ مجتبی‌ علیه‌السّلام تحقیقاً می‌دانست‌: معاویه‌ به‌ هیچ‌ یك‌ از شروط‌ او عمل‌ نمی‌نماید، ولیكن‌ فقط‌ منظورش‌ از این‌ شروط‌ آن‌ بوده‌ است‌ كه‌: غَدر و مكر او و شكستن‌ عهود و پیمانهای‌ او برای‌ مردم‌ آشكارا گردد.
به‌ دنبال‌ این‌ شروط‌، معاویه‌ چنان‌ عمل‌ كرد كه‌ گویا با او شرط‌ شده‌ است‌ كه‌ مرتضی‌ را سبّ كند، و شیعیانش‌ را با آنچه‌ در توان‌ و قدرت‌ خویشتن‌ دارد تعقیب‌ نماید. معاویه‌ تنها به‌ سَبِّ كردن‌ از سوی‌ خود اكتفا نكرد تا آنكه‌ به‌ جمیع‌ عاملانش‌ نوشت‌ تا آن‌ حضرت‌ را بر بالای‌ منبرها، و بعد از هر نماز سبّ كنند.
و چون‌ مورد عتاب‌ و سرزنش‌ این‌ امر شنیع‌ قرار گرفت‌ كه‌ دست‌ بردارد، در پاسخ‌ گفت‌: لاَ وَاللهِ حَتَّی‌ یَرْبُوَ عَلَیْهِ الصَّغِیرُ، وَ یَهْرَمَ الْكَبِیرُ. «سوگند به‌ خدا دست‌ از سبّ برنمی‌دارم‌ تا زمانی‌ كه‌ اطفال‌ صِغار امَّت‌ با سبِّ علی‌، جوان‌ گردند و با آن‌ سبّ رشد و نمو و نما كنند، و تا زمانی‌ كه‌ با آن‌ سبّ، بزرگان‌ به‌ صورت‌ پیران‌ فرتوت‌ درآیند.»
روی‌ این‌ اساس‌ پیوسته‌ سبِّ امیرالمومنین‌ علیه‌السّلام سنَّت‌ جاریه‌ای‌ شد تا دولت‌ بنی‌ امیَّه‌ منقرض‌ گشت‌ غیر از زمان‌ خلیفه‌ ابن‌عبدالعزیز در بعضی‌ از بلاد. و از سبّْ گذشته‌، معاویه‌ به‌ جمیع‌ عُمّالش‌ نوشت‌: من‌ ذمّهٔ‌ خود را بَری‌ نمودم‌ از هر كس‌ كه‌ حدیثی‌ را در فضیلت‌ ابوتراب‌ روایت‌ كند.[۹۳]
معاویه‌ به‌ طور مداوم‌ و مستمرّ، شیعیان‌ علی‌ علیه‌السّلام را تعقیب‌ كرد تا هر احترامی‌ كه‌ بود هتك‌ و پاره‌ شد، و هر عمل‌ محرَّم‌ بر اثر این‌ تعقیب‌ بجای‌ آورده‌ گردید.
مَدایِنی‌ بنابر نقل‌ «شرح‌ نهج‌البلاغهٔ‌» ج‌ ۳، ص‌ ۱۵ گوید: از همهٔ‌ مردم‌ مصائب‌ و ابتلائات‌ اهل‌ كوفه‌ بیشتر بود به‌ سبب‌ آنكه‌ شیعیان‌ علی‌ در آنجا بسیار بودند. لهذا معاویه‌، زیاد بن‌ أبیه‌ را بر آن‌ گماشت‌، و بصره‌ را با كوفه‌ ضمیمه‌ نمود. و چون‌ زیاد عارف‌ به‌ شیعیان‌ در ایَّام‌ علی‌ علیه‌السّلام بود لهذا سخت‌ شیعه‌ را تعقیب‌ نمود، و در زیر هر سنگ‌ و كلوخی‌ كه‌ یافت‌ بكشت‌. و آنان‌ را به‌ خوف‌ و دهشت‌ افكند، و دستها و پاها را قطع‌ كرد، و به‌ چشمها میل‌ كشید، و بر بالای‌ شاخه‌های‌ نخل‌ به‌ دار آویخت‌، و همه‌ را از عراق‌ بیرون‌ كرد، و فراری‌ داد به‌ طوری‌ كه‌ یك‌ نفر شیعهٔ‌ سرشناس‌ در عراق‌ باقی‌ نماند.
این‌ بود برخی‌ از سیره‌ و نهج‌ و روش‌ معاویه‌ با شیعه‌. هیچ‌ كس‌ نبود كه‌ جِهاراً و عَلَناً وَلاء أبوالحسن‌ و آل‌ محمد را بر زبان‌ بیاورد مگر آنكه‌ چوبهٔ‌ دار را با دست‌ خود بر روی‌ گردنش‌ حمل‌ می‌نمود، و با دست‌ خود شمشیر برَّان‌ را بر گلویش‌ می‌مالید. در این‌ گیرودار چه‌ چاره‌ای‌ جویند آنان‌ كه‌ إعلانشان‌ بر تشیّع‌ معروف‌ بوده‌ است‌؟ و امكان‌ پوشیدن‌ و كتم‌ آن‌، و یا دور كردن‌ و دفع‌ آن‌ را از خود نداشته‌اند، امثال‌ حُجْرُ بْنُ عَدی‌ و اصحاب‌ او، و عَمْرُوبْنُ حَمِق‌ خُزَاعی‌ و همقطارانش‌؟!
معاویه‌ بر این‌ حدّ و اندازه‌ از شقاوت‌ خود توقّف‌ نكرد تا آنكه‌ اراده‌ نمود امام‌ شیعه‌: أبومحمد امام‌ حسن‌ مجتبی‌ علیه‌السّلام را بكشد، و به‌ دست‌ زنش‌: جُعْدَهُٔ بِنْتُ أشْعَث‌، به‌ او سمّ خورانید، و بدین‌ جهت‌ به‌ منظور و مراد خویشتن‌ نائل‌ آمد.[۹۴]
معاویه‌ چنان‌ می‌پنداشت‌ كه‌: با دور كردن‌ شیعه‌ و حكم‌ به‌ هلاكت‌ و نابودیشان‌ و كشتن‌ امامشان‌ می‌تواند بر قَضا و قَدَر غالب‌ آید، پس‌ نام‌ اهل‌ بیت‌ را از صفحهٔ‌ روزگار براندازد، و بر سخت‌ترین‌ و جانكاه‌ترین‌ دشمنانش‌ یعنی‌ شریعت‌ رسول‌ اكرم‌ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم فائق‌ آید، و آن‌ را بر خاك‌ مَذَّلَت‌ بكوبد، ولیكن‌ یَأْبَی‌ اللهُ إلاَّ أنْ یُتِمَّ نُورَهُ[۹۵]. «خداوند، إبا و امتناع‌ دارد مگر اینكه‌ نور خود را كامل‌ و تمام‌ گرداند.» و علیرغم‌ این‌ مساعی‌ و كوششهای‌ عظیمه‌ای‌ كه‌ معاویه‌ و همفكرانش‌ برای‌ حرب‌ با اهل‌ بیت‌ بجای‌ آوردند، شأن‌ اهل‌ بیت‌ پیوسته‌ رفعت‌ و سناء و منزلت‌ و علوّ مرتبت‌ یافت‌، به‌ طوری‌ كه‌ امروزه‌ با دیدگانت‌ مشاهده‌ می‌نمائی‌.
دوران‌ معاویه‌ در مدّت‌ قدرتش‌، بیست‌ سال‌ طول‌ كشید. و به‌ طوری‌ برای‌ هدم‌ اساس‌ اهل‌ بیت‌ و از بنیان‌ كندن‌ و از بیخ‌ و بن‌ برانداختن‌ جُذُور و ریشه‌های‌ آن‌ جدّیَّت‌ داشت‌ تا به‌ جائی‌ رسید كه‌ كسی‌ كه‌ به‌ عواقب‌ امور علم‌ و اطّلاعی‌ نداشت‌ حتماً می‌پنداشت‌ كه‌: از طرفداران‌ و پاسداران‌ دین‌ حتّی‌ یك‌ نفر كه‌ بتواند در آتش‌ بدمد، دیگر باقی‌ نخواهد ماند. و رجال‌ منكَر چنان‌ بر رجال‌ معروف‌ غلبه‌ كرده‌ و پیروز گردیده‌اند كه‌ حتّی‌ یك‌ نفر شخص‌ شایسته‌ كه‌ شناخته‌ شده‌ باشد در عالم‌ باقی‌ نخواهد ماند، ولیكن‌ چند روزی‌ بیش‌ نگذشته‌ بود كه‌ تمام‌ اُسُس‌ و قواعد و تمام‌ بنیانهائی‌ كه‌ او ساخته‌ بود و أعقابش‌ تشیید و تحكیم‌ نموده‌ بودند، فرو ریخت‌، و حقّ با حجّت‌ و برهانش‌، و با دلیل‌ و آثارش‌،بلندی‌ یافت‌ وَالْحَقُّ یَعْلُو وَ لَوْ بَعْدَ حینٍ. «حقّ بالا می‌رود گرچه‌ پس‌ از زمانی‌ باشد.»
و این‌ امری‌ است‌ محسوس‌ و برای‌ اهل‌ بصیرت‌، با لعیان‌ مشهود و در هر عصر و زمان‌ معلوم‌. و اهل‌ أعصار سابقه‌ به‌ ما خبر داده‌اند، و از حقیقت‌ این‌ سِرّ پرده‌ برانداخته‌اند.
شَعْبی‌ كه‌ مُتَّهَم‌ می‌باشد به‌ انحراف‌ از امیرالمومنین‌ علی‌ علیه‌السّلام، به‌ پسرش‌ می‌گوید:
یا بُنَیَّ! مَا بَنَی‌ الدِّینُ شَیْئاً فَهَدَمَتْهُ الدُّنْیَا، وَ مَا بَنَتِ الدُّنْیَا شَیْئاً إلاَّ وَهَدَمَتْهُ الدِّینُ. انْظُرْ إلَی‌ عَلِیٍّ وَ أوْلاَدِهِ! فَإنَّ بَنِی‌اُمَیَّهَٔ لَمْیَزَالُوا یَجْهَدُونَ فِی‌ كَتْمِ فَضَائلِهِمْ وَ إخْفَاءِ أمْرِهِمْ وَ كَأنَّمَا یَأخُذُونَ بِضَبْعِهِمْ إلَی‌ السَّمَاءِ. وَ مَازَالُوا یَبْذُلُونَ مَسَاعِیَهُمْ فی‌ نَشْرِ فَضَائِل‌ أسْلاَفِهِمْ وَ كَأنَّمَا یَنْشُرُونَ مِنْهُمْ جِیفَهًٔ!
«ای‌ نور دیده‌ پسرك‌ من‌! هیچ‌ چیز را دین‌ بنا نكرده‌ است‌ كه‌ دنیا بتواند آن‌ را منهدم‌ كند، و هیچ‌ چیز را دنیا بنا نكرده‌ است‌ مگر آنكه‌ دین‌ آن‌ را منهدم‌ گردانیده‌ است‌. نظر كن‌ به‌ علی‌ و فرزندانش‌ كه‌ بنی‌امیّه‌ پیوسته‌ در كتمان‌ فضائل‌ و إخفاء امرشان‌ می‌كوشیدند، و گویا بازو و زیر بغل‌ آنها را گرفته‌ و به‌ آسمان‌ بالا می‌برند، و به‌ مردم‌ معرّفی‌ می‌كنند، و پیوسته‌ مساعی‌ خود را در نشر فضائل‌ أسلاف‌ ونیاكانشان‌ مبذول‌ داشته‌اند، و گویا جیفه‌ و مردار آنان‌ را نشر می‌دهند و معرّفی‌ می‌نمایند!»
و عبدالله‌ بن‌ عُرْوَهٔ‌ بن‌ زُبَیْر به‌ پسرش‌ می‌گوید:
یَا بُنَیَّ! عَلَیْكَ بِالدِّینِ، فَإنَّ الدُّنْیَا مَا بَنَتْ شَیْئاً إلاَّ هَدَمَهُ الدِّینُ، وَ إذَا بَنَی‌ الدِّینُ شَیْئاً لَمْتَسْتَطِع‌ الدُّنْیَا هَدْمَهُ. اَلاَتَرَی‌ عَلِیَّ بْنَ أبِی‌ طَالِبٍ وَ مَا یَقُولُ فِیهِ خُطَبَاءُ بَنِی‌اُمَیَّهَٔ مِنْ ذَمِّهِ وَ عَیْبِهِ وَ غِیبَتِهِ! وَ اللهِ لَكَأنَّمَا یَأخذُونَ بِنَاصِیَتِهِ إلَی‌ السَّماءِ!
ألاَتَرَاهُمْ كَیْفَ یَنْدُبُونَ مَوْتَاهُمْ وَ یَرْثِیهِمْ شُعَرَاوُهُمْ! وَ اللهِ لَكَأنَّمَا یَنْدُبُونَ جِیَفَ الْحُمُرِ![۹۶]
«ای‌ نور دیده‌ پسرك‌ من‌! بر تو باد به‌ دینداری‌! چرا كه‌ هر چه‌ را دنیا آباد كند، دین‌ آن‌ را خراب‌ می‌كند، و اگر دین‌ چیزی‌ را آباد كند، در قدرت‌ و توان‌ دنیا نیست‌ كه‌ آن‌ را خراب‌ كند. آیا نمی‌بینی‌ علی‌ بن‌ ابیطالب‌ را و آنچه‌ را كه‌ خطبای‌ بنی‌امَّیه‌ در مذمّت‌ و عیب‌ و غیبت‌ او می‌گویند؟! قسم‌ به‌ خداوند هرآینه‌ گویا موی‌ جلوی‌ سر او را گرفته‌ و به‌ بالا برده‌ و نشان‌ می‌دهند.
آیا نمی‌بینی‌ چگونه‌ ایشان‌ بر مردگان‌ خود ندبه‌ و زاری‌ می‌كنند و شعرائشان‌ مرثیه‌ سرائی‌ می‌نمایند؟! قسم‌ به‌ خداوند هر آینه‌ گویا بر جیفه‌ها و مردارهای‌ خران‌، ندبه‌ و زاری‌ می‌نمایند!»
آری‌ در این‌ قضیّه‌ و عكس‌العمل‌، غرابتی‌ نمی‌باشد. چون‌ خداوند أولیاء خود را كه‌ با نفوس‌ و جانهای‌ ارزشمند، و با نفایس‌ و تُحَف‌ وجودی‌ خویشتن‌ در ذات‌ خدا فداكاری‌ و تضحیه‌ و قربانی‌ كرده‌اند رها ننموده‌ و بی‌یاور نمی‌گذارد. و چگونه‌ دشمنان‌ خود را یاری‌ كند در حالی‌ كه‌ آنان‌ رایت‌ جنگ‌ با خدا و با أولیای‌ خدا را برافراشته‌اند؟ إنَّ اللهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ[۹۷]،[۹۸] «خداوند حقّاً با كسانی‌ است‌ كه‌ تقوی‌ پیشه‌ گرفته‌اند و كسانی‌ كه‌ حقّاً ایشان‌ احسان‌ كننده‌ هستند.»
منبع : پایگاه علوم و معارف اسلام
پاورقی
[۸۱] - «نهایهٔ‌» ابن‌ اثیر، ج‌ ۴، مادهٔ‌ «ق‌ م‌ ح‌».
[۸۲] - آیهٔ‌ ۸، از سورهٔ‌ ۳۶: یس‌.
[۸۳] - كلمهٔ‌ هفتاد در لغت‌ عرب‌، برای‌ افادهٔ‌ مبالغه‌ در كثرت‌ استعمال‌ می‌گردد.
[۸۴] - «تاریخ‌ الشِّیعهٔ‌»، شیخ‌ محمدحسین‌ مظفّر، ص‌ ۷.
[۸۵] - «تاریخ‌ الشِّیعهٔ‌»، شیخ‌ محمدحسین‌ مظفّر، ص‌ ۷.
[۸۶] - استیعاب‌.
[۸۷] - «تاریخ‌ الشِّیعهٔ‌» مظفّر ص‌ ۹ و ص‌ ۱۰.
[۸۸] دیوان‌ خواجه‌ شمس‌ الدّین‌ محمد حافظ‌ شیرازی‌ - أعلی‌ الله‌ درجته‌ - طبع‌ پژمان‌ ص‌ ۹۹ غزل‌ شمارهٔ‌ ۲۲۱.
[۸۹] - در تعلیقه‌ آورده‌ است‌: داستان‌ تهنیت‌ و مباركباد عمر به‌ امیرالمومنین‌ علیه السلام را هر یك‌ از ارباب‌ فضائل‌ و حدیث‌ و تاریخ‌ و تفسیر ذكر نموده‌اند و بعضی‌ از آنان‌ تهنیت‌ ابوبكر را هم‌ به‌ تهنیت‌ عمر افزوده‌اند. نظر كن‌ به‌ تفسیر رازی‌ در قوله‌ تعالی‌: یا ایّها الرّسول‌ بلّغ‌ تا آخر آیه‌، و به‌ «مسند» احمد از براءبن‌ عازب‌ و ثعلبی‌، و ابن‌ حجر در اوائل‌ «الصَّواعِق‌» در شبههٔ‌ یازدهم‌. إلاّ آنكه‌ او ذكر كرده‌ است‌ كه‌: أبوبكر و عمر گفتند: یَا عَلِیُّ! أمْسَیْتَ مَوْلَی‌ كُلِّ مومنٍ و مومنهٍٔ. و دربارهٔ‌ نزول‌ الیوم‌ أكملت‌ لكم‌ دینكم‌ و أتممتُ علیكم‌ نعمتی‌ و رضیت‌ لكم‌ الإسلام دیناً مراجعه‌ كن‌ به‌ تفسیر «الدّرالمنثور»، و خطیب‌ بغدادی‌، و ابن‌ عساكر، و آنچه‌ را كه‌ ابن‌ عقده‌ از طرق‌ حدیث‌ غدیر و ثعلبی‌ و ابن‌ مغازلی‌ و حافظ‌ جزری‌ شافعی‌ و غیرهم‌ گرد آورده‌اند.
[۹۰] - أحوال‌ أبوذر و مصائب‌ وارده‌ به‌ او را جمیع‌ مورّخین‌ ذكر كرده‌اند، و اگر می‌خواهی‌ به‌ مقداری‌ از آن‌ اطّلاع‌ بیابی‌ به‌ «شرح‌ نهج‌البلاغهٔ‌» ابن‌ أبی‌ الحدید، ج‌ ۲ ص‌ ۳۷۶ مراجعه‌ كن‌!
[۹۱] - «تاریخ‌ الشِّیعهٔ‌» مظفّر ص‌ ۱۳ تا ص‌ ۱۵.
[۹۲] - «الاءمامهٔ‌ و السِّیاسَهٔ‌» ابن‌ قتیبهٔ‌ دینوری‌ ص‌ ۱۳۶ و «شرح‌ نهج‌البلاغهٔ‌» ابن‌ أبی‌ الحدید ج‌ ۴ ص‌ ۶ و «تاریخ‌ طبری‌» در حوادث‌ سال‌ ۴۱، ج‌ ۶ ص‌ ۹۳ و «تاریخ‌ عبری‌» ص‌ ۱۸۶ و بسیاری‌ از مصادر دگر.
[۹۳] - «شرح‌ نهج‌البلاغهٔ‌» ج‌ ۳ ص‌ ۱۵ نقلاً از مدائنی‌ و ابن‌ عرفه‌ معروف‌ به‌ نفطویه‌.
[۹۴] - «تاریخ‌» ابوالفداء ج‌ ۱ ص‌ ۱۸۳ و «استیعاب‌» ابن‌ عبدالبرّ، و «مروج‌الذّهب‌» ج‌ ۲ ص‌ ۳۶ و «مقاتل‌ الطّالبیّین‌»، و «شرح‌ نهج‌البلاغهٔ‌» ج‌ ۴ ص‌ ۴ و ص‌ ۷ و ص‌ ۴۶۸ و جمع‌ دیگری‌ غیر از ایشان‌. معاویه‌ به‌ دادن‌ سم‌ به‌ تنهائی‌ اكتفا ننمود بلكه‌ چون‌ خبر موت‌ امام‌ حسن‌ ۷ به‌ او رسید خود را به‌ سجده‌ به‌ روی‌ زمین‌ انداخت‌ به‌ طوری‌ كه‌ طبری‌ و دمیری‌ و أبوالفدا و ابن‌ قتیبه‌ و ابن‌عبد ربّه‌ و غیرهم‌ ذكر كرده‌اند. ای‌ واعجبا از معاویه‌ و جنایاتی‌ كه‌ بجا آورده‌ است‌!! گویا او خود را به‌ سلطنت‌ نرسانیده‌ است‌ مگر برای‌ آنكه‌ شریعت‌ و ارباب‌ شریعت‌ را هلاك‌ و نابود كند؟ و از این‌ عجیب‌تر آن‌ است‌ كه‌ تو می‌بینی‌: او حتّی‌ تا امروز مدافعینی‌ دارد كه‌ از منهاج‌ او دفاع‌ می‌كنند. ولادت‌ حضرت‌ مجتبی‌ در نیمهٔ‌ شهر رمضان‌ دو سال‌ از هجرت‌ گذشته‌ و یا سه‌ سال‌ از هجرت‌ گذشته‌، و ارتحالشان‌ در هفتم‌ ماه‌ صفر سنهٔ‌ ۵۰ از هجرت‌ بوده‌ است‌.
[۹۵] - آیهٔ‌ ۹، از سورهٔ‌ ۳۲: توبه‌.
[۹۶] - «شرح‌ نهج‌البلاغهٔ‌» ابن‌ أبی‌ الحدید ج‌ ۲ ص‌ ۴۱۴.
[۹۷] - آیهٔ‌ ۱۲۸، از سورهٔ‌ ۱۶: نحل‌.
[۹۸] - «تاریخ‌ الشِّیعهٔ‌» مظفّر ص‌ ۲۰ تا ص‌ ۲۵.
منبع : سایت پیامبر اعظم