شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

خداحافظ ای سپیده دم!


خداحافظ ای سپیده دم!
آن شب آسمان، چادر سیاه ماتم به سر کرده بود. امام علی (ع) میهمان دخترش ام کلثوم بود. وقتی ام کلثوم افطار را حاضرکرد، پدر با دیدن دو قرص نان جو، کاسه ای شیرو مقداری نمک ، لب به سخن گشود: «دخترم! دریک سفره ، دو نوع غذا حاضرمی کنی؟ مگرنمی دانی من پیرو برادر و پسرعموی خود، ‌رسول خدا هستم؟»
آن شب امام علی (ع) نمی توانست بخوابد. از اتاق بیرون آمد، به آسمان سرمه ای رنگ کوفه چشم دوخت و زیر لب آیه هایی از قرآن کریم را زمزمه کرد. چهره زیبا و محاسن سفیدش در زیرمهتاب شیری رنگ می درخشید. گاه بر گونه های آفتاب سوخته اش دانه های اشک می غلتید و زمزمه می کرد؛ «خداوندا، مرگ را برای من گوارا گردان»!
کم کم سیاهی شب، کوله بارش را برمی داشت تا برود. امام علی (ع) تصمیم گرفت قبل ازطلوع سپیده دم به مسجد برود. به هنگام خروج ازخانه، مرغابی هایی که در حیاط بودند به صدا درآمدند و با منقارخود گوشه عبای او را گرفتند. او زیر لب نجوا کرد: «دل، ‌شهادت می دهد که کشته خواهم شد»! از خانه بیرون آمد. از فاصله ای نه چندان دور، مسجد کوفه را دید که ساکت و خاموش در گوشه ای نشسته بود و به او نگاه می کرد. او وارد مسجد شد. قندیل های مسجد، خاموش بودند. در همان تاریکی، چند رکعت نمازمستحبی خواند. آن‌گاه به پشت بام مسجد رفت. لحظه هایی بعد، ‌صدای زیبای او در کوچه های کوفه پیچید. بعد از اذان، او با سپیده دم خداحافظی کرد: «ای صبح! ای سپیده دم! ای فجر! از روزی که علی چشم به این دنیا گشوده است، آیا روزی بوده که تو بدمی و چشم علی در خواب باشد؟»
ازپشت بام مسجد پایین آمد و درصحن مسجد گفت: «هنگام نماز است! هنگام نماز است»!
امام علی درمحراب مسجد به نماز ایستاد. هنگامی که در رکعت اول سر از سجده بر می داشت، ‌ابن ملجم شمشیر زهرآگین خود را بر فرق او کوبید. گویی در آن لحظه، ‌تمام مسجد کوفه لرزید. امام علی در حالی که خون سرش بر روی محاسن سفید و بلندش جاری بود از ته دل گفت: «به خدای کعبه سوگند، ‌رستگار شدم. این همان وعده ای است که خدا و رسولش به من داده بودند»!
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید