جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

چرا فلسفه؟


از بخت بد، ما انسان ها موجوداتی هستیم كه نمی توانیم «تنها» زندگی كنیم. لطفاً این جمله را به عنوان فرضی مسلم، عجالتاً، قبول كنید تا بتوانیم ادامه دهیم. گو اینكه حق دارید بپرسید «چرا» یا «از كجا معلوم». و تازه باید به گوینده این جمله گیر بدهید كه «چرا از بخت بد؟» و البته می توانید گوینده را وادار كنید كه در صدور حكمی چنین كمی فروتن تر باشد و جانب احتیاط را فرو نگذارد. مثلاً می توانید از او بخواهید كه بگوید: «ما انسان ها موجوداتی هستیم كه «تنها» زندگی نمی كنیم.» یعنی از او بخواهید كه حكم به «نتوانستن» نكند. اینكه به احتمال قریب به یقین هیچ یك از ما كسی را نمی شناسد كه مطلقاً تنها زندگی كند و منظور از «تنها» معنای ملموس كلمه است نه آنچه به فرض راجع به احساس تنهایی یا غریبگی می گوییم. اما خب، قرار شد عجالتاً بپذیریم كه ما انسان ها «نمی توانیم» تنها زندگی كنیم، یعنی تنهایی- حتی تصور تنهایی- در ما خلایی به وجود می آورد كه تابش نمی آوریم و درصدد پر كردنش برمی آییم و چه بسا به هر قیمتی. كوششی كه برای پر كردن این خلأ به عمل می آوریم، نامی دارد: «ارتباط». آدم ها مدام درصدد برقرار كردن ارتباط با همدیگرند و اگر بپذیریم كه عدم توانایی در برقرار كردن ارتباط همان تنهایی است می توانیم حكم ابتدای این نوشته را این گونه تكمیل كنیم: «ما انسان ها، از بخت بد، موجوداتی هستیم كه نمی توانیم بدون ارتباط با همدیگر زندگی كنیم.»
چنانكه می بینید مدام همه چیز را به زندگی بازمی گردانیم، همان طور كه وقتی می خواهیم بگوییم چیزی بسیار اهمیت دارد، آن را «حیاتی» می خوانیم (درست است كه شاید استعمال كلمه «حیاتی» نتیجه فرهنگ ترجمه باشد اما این دخلی به اهمیت موضوع ندارد. همان گونه كه بر اثر ترجمه برخی مسائل را موضوع «مرگ و زندگی» می خوانیم). جالب توجه است كه در حكم هایی كه تاكنون صادر كردیم می توان در مورد اهمیت خود «زندگی» چون و چرا كرد. چرا زندگی كردن این قدر مهم است؟ چرا نگران زنده ماندن باید بود؟ چه اهمیتی دارد كه بتوانیم یا نتوانیم زندگی كنیم؟ آیا اینكه اكنون «زنده ایم» دلیل می شود برای «زنده ماندن» تقلا كنیم یا مدام نگران این باشیم كه خدای ناكرده یك وقت «زندگی»مان از دست نرود؟... باری برای حرف زدن (یا فكر كردن) نیاز داریم یك چیزهایی را قبول كنیم یا وانمود كنیم بعضی چیزها را دربست قبول داریم، برای برقراری ارتباط با دیگران، برای گریز از تنهایی، برای آنكه بتوانیم زندگی كنیم و به زنده ماندن ادامه دهیم نیاز داریم به بعضی چیزها گیر ندهیم، نیاز داریم كه در همه حال مته لای خشخاش نگذاریم، نیاز داریم كه درباره برخی چیزها سئوال كنیم؛ برای اینكه بتوانیم به حرف زدن ادامه دهیم ظاهراً باید درباره بعضی چیزها حرف نزنیم!
حال به نقطه عجیب و شاید نامنتظری رسیدیم: اینكه بعضی چیزها هستند كه نباید درباره شان سئوال كرد (و چه بسا حرف زد و اجازه دهید بگوییم، «فكر كرد»)، چیزی نیست كه بتوان با رضایت از كنارش رد شد و به روی خود هم نیاورد.
یك لحظه صبر كنید. این «بعضی چیزها» همان موجوداتی هستند كه در این مجموعه نوشته ها برایشان نامی یافتیم و بدین ترتیب در دام «زبان» گرفتارشان كردیم: بت ها. بت ها همان چیزهایی هستند كه می گویند درباره ما حرف نزنید، چون به نفع خودتان است. اما یك لحظه در این خواهش مشفقانه بت ها درنگ كنید: همین كه «می گوییم» چیزهایی هستند كه بهتر است عجالتاً درباره شان حرف نزنیم، در حقیقت درباره شان حرف زده ایم! شاید این فلسفه است كه (چون كارش گیر دادن به سئوال هایی است كه بی جواب می نمایند) به ما امكان حرف زدن درباره آن «بعضی چیزها» می دهد.آری، درباره بت ها باید حرف زد، آن هم به زبان «پتك».

صالح نجفی
منبع : روزنامه شرق