جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

به سوی انقلاب ۱۳۵۷


به سوی انقلاب ۱۳۵۷
محمد علی همایون کاتوزیان اقتصاددان، مورخ و فارسی پژوه متولد۱۳۲۰، یکی از پرکارترین و معتبرترین اساتید مقیم خارج از کشور محسوب می شود. کاتوزیان که در خارج به Homa Katouzian شهرت دارد، دانشیار دانشگاه کنت انگلستان است و در دانشگاه آکسفورد نیز ادبیات فارسی و تاریخ ایران تدریس می کند.
وی تالیفات متنوع و اغلب معتبری دارد که تعداد آنها به زبان انگلیسی ۸ کتاب و به فارسی ۲۴ کتاب می رسد، که مشهورترین آنها که به فارسی ترجمه یا منتشر شده اند عبارتند از:
▪ ویرایش خاطرات سیاسی خلیل ملکی(نشر رواق ـ ۱۳۶۰)
▪ ایدئولوژی و روش در اقتصاد (نشر مرکز ـ ۱۳۷۳)
▪ سعدی (نشر مرکز ـ ۱۳۸۴)
▪ اقتصاد سیاسی ایران (نشر مرکز ـ چاپ یازدهم ۱۳۸۴)
▪ آموزش عالی و دانشگاههای امروز (دانشگاه شیراز ۱۳۵۳ ـ ترجمه)
▪ ثروت ملل آدام اسمیت (امیرکبیر ۱۳۵۸ ـ ترجمه و شرح)
▪ تجارت و بین الملل (دانشگاه تهران ـ ۱۳۵۳)
و ...
محمد علی همایون کاتوزیان در سالهای اخیر علاوه بر اقتصاد، فلسفه اقتصاد و تاریخ معاصر ایران، پژوهش های عمیقی در آثار صادق هدایت و نظم و نثر سعدی شیرازی انجام داده است.
متن زیر، پاراگراف های منتخبی از بخش چهارم کتاب «اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی» است که به مناسبت ایام پیروزی انقلاب اسلامی، تقدیم می شود.
کتاب یاد شده با ترجمه شیوای محمد رضا نفیسی و کامبیز نوروزی توسط نشر مرکز منتشر شده و یکی از معتبر ترین منابع علمی برای درس "اقتصاد ایران" در دانشکده های اقتصاد محسوب می شود .
متن اصلی این کتاب در سال ۱۹۸۱ (دو سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی) توسط انتشارات مک میلان در لندن و نیویورک منتشر شده است.
● به سوی انقلاب ۱۳۵۷
انقلاب سال ۱۳۵۷ نشانگر پایان دوره اجتماعی ـ تاریخی بود. دوره ای طولانی که با کودتای سال ۱۲۹۹ شروع شد و به ظهور و سقوط استبداد شبه مدرنیست رضاشاه، ۱۲ سال فترت و حاکمیت دوگانه (۳۲ ـ ۱۳۲۰) دهه دیکتاتوری (۴۲ ـ ۱۳۳۲)، و پانزده سال استبداد شبه مدرنیست متکی به نفت انجامید؛ و دوره ای کوتاه که با حرکت ضد انقلابی شاه در ۱۳۴۲ آغازید، با «انفجار قیمت نفت» در سال ۱۳۵۲ به اوج رسید، و با یکی از بزرگترین انقلاب های تاریخ بشر پایان یافت.
در این ضرب المثل امریکایی که، «هیچ چیزی نظیر موفقیت موفق نمی شود» حقیقتی نهفته است، چرا که «موفقیت» به موفقیت بیشتر می انجامد. اما در این ضرب المثل قدیمی ایرانی که، «فواره چون بلند شود سرنگون شود» نیز حقیقتی (شاید بنیادیتر) نهفته است، زیرا «موفقیت» بیش از اندازه به شکست می انجامد. مکانیسم تغییرات طبیعی و اجتماعی احتمالاً متفاوتند، مع هذا هر دو پدیده ای دیالکتیکی به مفهوم ساده بالا هستند. تفاوت اصلی در اینست که آگاهی انسانی میتواند همراه، یا مانع ـ و حتی موجب تغییر جهت ـ فرایند دیالکتیک اجتماعی شود. در این مورد، دوره استبداد نفتی (که گریزناپذیر نبود) زمینه سقوط خود را فراهم و اراده مردم ایران آخرین ضربه را وارد کرد. لکن این امر به معنای آن نیست که نهاد تاریخی استبداد ایرانی بطور کلی ریشه کن شده است. «موفقیت» شاه به وضوح نه برای جامعه ایرانی که بر ضد آن بود و به همین جهت به شکست وی انجامید.
برای اولین بار از زمان سقوط رضاشاه، انتخابات مجلس جدید در پاییز سال ۱۳۴۲ کاملاً تحت کنترل بود. ترکیب نمایندگان نیز نشانه دیگری از حوادث بزرگی بود که در شرف وقوع بود . آنان از میان کسانی دستچین شده بودند که حاضر بودند بدون توجه به طبقات و رده های اجتماع، حرفه، تجربه سیاسی، و غیره ... چون عروسک هایی بدون اراده عمل کنند. اکثرشان ناشناخته بودند، تعدادی شان جزو کشتی گیران، وزنه برداران، کمدین های معروف، و نظایر اینان بودند. از این امر به عنوان شاهدی بر «نابودی فئودالیسم» و ظهور «دمکراسی سیاسی» یاد می شد. این مجلس در واقع همتای پارلمانی دولت هایی بود که به آن رای اعتماد می داد.
مساله با تاسیس یک "حزب" رسمی کامل شد. از دو حزب وابسته به دولت، ملیون و مردم، اولی تقریباً یکشنبه از بین رفت و بناگهان یک حزب جدید ـ ایران نوین ـ به رهبری منصور، هویدا و عده ای دیگر از همین قماش پدید آمد. حتی نام این حزب نیز ـ گرچه اغلب به آن توجه نشده است- سمبلیک بود. رضا شاه زمانی در نظر داشت یک حزب سیاسی با همین عنوان درست کند، اما بعدها از این کار منصرف شده بود. «انفجار قیمت نفت»در سال ۱۳۵۲/۱۹۷۳ از جمله منجر به این کشف شاهانه شد که به رغم موعظه های (کاملاً ناصادقانه) قبلی خودش دمکراسی غربی و نظام چند حزبی (حتی در خود غرب) رو به زوال است. به این ترتیب بود که دو حزب مضحک ایران نوین و مردم جای خود را به کمدی سیاه حزب رستاخیز ملی دادند.
در اواخر سال ۱۳۴۲ شاه می توانست از دستاوردهای خویش با رضایت و غروری در خور یاد کند. وی انقلاب سفیدش را رهبری کرده، و نمایشاتی تحت عنوان کنگره دهقانان، کنگره آزادمردان و آزادزنان وغیره براه انداخته بود. ندای «نابودی فئودالیسم» را در سراسر کره ارض سر داده و حتی عنوان رعیت را از فرهنگ لغات فارسی حذف کرده بود، جبهه ملی را از توان انداخته بود، قیام مردم را به خون کشیده بود، حمایت هر دو ابر قدرت را خریده بود، افراد بی ریشه و وابسته ـ به عبارت دیگر افراد خودش ـ را در کابینه، مجلس، و ارتش (که هنوز چند فرمانده به نسبت مستقل ولی نه لزوماً امین و با صلاحیت داشت) قرار داده بود، تیمسار بختیار ناآرام ـ رییس سابق ساواک ـ را از کشور بیرون رانده بود، و ساواک را از کلیه کسانی که انتصاب و یا ترقی خویش را به وی مدیون بودند تصفیه کرده بود. اکنون زمان پی گیری سیاست های شبه مدرنیستی زیر لوای رشد و ترقی فرا رسیده بود.
انضمام فروش اموال دولتی در رفراندوم انقلاب سفید شاه، نتیجه بلاواسطه این میراث بود. به ویژه آنکه ارسنجانی، طراح اصلاحات ارضی، تا یکسال پس از سقوط امینی، به عنوان وزیر کشاورزی بر سر کار نگاه داشته شد. هنگامی که افرادی از تبار خود شاه بر سر کار آمدند، طرح غیر ملی کردن انحصارات دولتی به نفع بخش خصوصی هنوز در دستور کار قرار داشت. آنها از این امر به عنوان «واگذاری کار مردم به مردم» یا به قول ملکی، قبل از دستگیری و محاکمه اش، «واگذاری کار مردم به نامردم» یاد می کردند ـ این برداشت آنان از اقتصاد آزاد .(Laissez. Faire) بود.
لکن وضع به سرعت عوض شد. تعدادی سهام خصوصی از سوی چند انحصار دولتی صادر و به مالکان داده شد . اما درآمدهای نفتی روبه افزایش و رونقی فزاینده، به رشد صنایع دولتی موجود و ایجاد صنایع جدیدی انجامید که طبق معمول با روش های کاملاً بوروکراتیک اداره می شد، از این حیث، فرق زیادی میان یک بانک دولتی و وزارت کشور وجود نداشت! در عین حال تغییر هویت سریع اصلاحات ارضی راه را برای رشد تمرکز و بوروکراتیزه شدن مالکیت، زنگی و کار در جامعه روستایی باز کرد.
ترکیب خصلت های شبه مدرنیسم و شبه ناسیونالیستی و استبداد ایرانی در شخص شاه به پیدایش رویایی انجامید که آن را با کمک درآمدهای نفتی و به بهای تباهی مردم ایران و سرانجام خودش متحقق ساخت. «مدرنیزه کردن» اقتصاد سیاسی ایران از طریق سرمایه گذاری در صنایع سنگین، افزایش چشمگیر مصرف با تعقیب سیاست جایگزینی واردات و اشاعه کالاهای مصرفی بادوام (durable goods نظیر تلویزیون، یخچال، و مانند اینها.) که طبقات مرفه و تحصیلکرده را ساکت نگاه می داشت، نابودی شیوه های سنتی کشاورزی و کوچ نشینی که هم از لحاظ سیاسی کنترلش مشکل و همه نشانه «عقب افتادگی» اجتماعی بود، و وارد کردن آخرین و پیشرفته ترین تکنولوژی، تا تمام دنیا اقرار کند (چنانچه بسیاری از مفسرین صادقانه یا غیر صادقانه اقرار کردند) که ایران «ژاپن و خاورمیانه» خواهد شد، تقویت بنیه نظامی ایران، تا حدی برای تامین امنیت داخلی خودش، عمدتاً به عنوان ابزاری در راه گزافه ها (و احتمالاً طرح های) شوونیستی وی، ایجاد کشوری پلیسی برای سرکوب کلیه کسانی که حتی اجازه تفکر در خارج از چهارچوب ماموریت جدید وی برای وطنش را به خود می دادند، و انجام هر اقدام ضروری برای خریدن و حفظ حمایت و یا دوستی ابر قدرتها و سایر قدرتهای بزرگ موجود یا در حال پیدایش، تا هم از مداخله های خارجی بر هم زننده ثبات در امان باشد و هم قسمت عمده مخالفان رادیکال خود را به واسطه ساده انگاریشان و یکی گرفتن حق، عدالت، ایدئولوژی های رادیکال یا هر چیز دیگر با این یا آن کشور خارجی، سردرگم کند.آیا فدا کردن ثروت اجتماعی ایران به راستی برای توسعه سریع اقتصادی صورت می گرفت؟ جواب آری است اگر «توسعه اقتصادی» عبارت باشد از، رشد آنی و فزاینده در استفاده از وسایل نقلیه، وسایل خانگی، تعطیلات خارج، تفریحات عرضه شده در رستوران ها و قمارخانه ها، خانه های کاخ مانند، و مانند اینها توسط اقلیتی ممتاز، هزینه های سرسام آور نظامی، و بر بادکردن سرمایه کشور، در تاجگذاری دیر هنگام(۱۳۴۷)، جشنی مضحک و بین المللی به بهانه موهم ۲۵۰۰ سال پادشاهی ایران(۱۳۵۰)، دهمین سالگرد ضد انقلاب خونین شاه (۱۳۵۲)، و تفنن های سالانه فرح در شیراز بنام «جشن هنر» که در آن علاوه بر اتلاف پول های فراوان، زندگی روزمره مردم محل بکلی مختل می شد، موسیقی جدید غربی در بازار قدیمی شیراز نواخته می شد و تجار با حربه تهدید وادار می شدند مغازه هایشان را باز نگاه دارند تا سیاهی لشکر لازم فراهم آورند و تاثیر موسیقی بر آنها مشاهده شود، و خرابه های تخت جمشید به جولانگاه دلقکان دریای بین المللی و تماشاچیان شبه مدرنیست ایرانی شان بدل می شد.
ترور منصور به نخست وزیری امیر عباس هویدا انجامیده بود. طی حدود سیزده سال نخست وزیری اش، هویدا بیش از هر فرد دیگری، جز اربابش، به جامعه ایران صدمه زد، وی کلبی مشربی (cynic) باهوش، جاه طلب و بی اخلاق بود که نظیر بسیاری دیگر از همگنانش نمی توانست عزت نفس چندانی داشته باشد، اما بهتر از بسیاری دیگر از هم مسلکانش می دانست که چگونه ارباب را خشنود سازد، به او همان چیزهایی را بگوید که او خود می خواست بشنود، و خلاصه به شاه کمک کند تا قربانی تبلیغات خودش باقی بماند.
انفجار قیمت نفت در مهر ۱۳۵۲/ اکتبر ۱۹۷۳ ، بقایای واقع بینی و حزم و احتیاط را در شاه و مزدورانش نابود کرد. شاه در اسفند۱۳۵۴ پس از برقراری صلح با عراقی ها (با میانجیگری پرزیدنت بومدین در یک کنفرانس اسلامی اسلامی در الجزیره و از پشت خنجر زدن به چریک های کرد که تحت الحمایه اش بودند) و بدین سان خلاص شدن از دست آخرین خصم خارجی، حقه جدیدش را از آستین بدر آورد، حزب رساخیزملی. لکن این بار مردم نمی توانستند به آریامهر بی اعتنایی کنند، او به همه کسانی که دارای شناسنامه ایرانی بودند گفت، یا به این «حزب فراگیر» ملحق شوند، یا ساکت بمانند و هیچ انتظاری از ما نداشته باشند، و یا پاسپورتشان را گرفته کشور را ترک کنند زیرا مملکت احتیاجی به «خائن» ندارد. یک نماینده چاپلوس و هیجان زده مجلس اسفند ماه را «ماه سرنوشت» نامید، و لرد چالفونت، روزنامه نگار انگلیسی و وزیر سابق خلع سلاح در دولت حزب کارگر، این عبارت تهوع آور را در مقاله ای به طرفداری از رژیم در روزنامه تایمز، آورد. اما دست سرنوشت به زودی درستی این سخن را به دلایلی کاملاً متفاوت با آنچه اینان فکر می کردند به ایشان ثابت کرد. حزب هیچ نتیجه ای به بار نیاورد. اکثر مردم دفاتر عضویت را امضا کردند و همچنان به شاه و دستگاهش لعنت فرستادند، عده ای از پیوستن به حزب خودداری کردند، «چیزی از«آنان» دریافت نکردند، و بسته به مورد، فشارهای گوناگونی را تحمل کردند، و خود حزب به مجرای دیگری برای اشتغال کاذب، پیشبردبوروکراتیک منافع شخصی، و فساد مالی بدل شد.
سر انجام بحران ۱۳۵۵ شاه را واداشت تا به انتخاب نخست وزیری جدید، صورت ظاهر دولتش را تازه کند (همانگونه که چندی پیش پوست صورت خودش را با عمل جراحی کشیده بود)، در ابتدا هوشنگ انصاری کارچاق کن نامزد اصلی نخست وزیری بود، اما سرانجام تکنوکرات متکبر، جمشید آموزگار ـ سخنگوی نفت و وزیر کشور ـ به این مقام رسید. هویدا به عنوان وزیر، همچنان نگاه داشته شد، و شاید حتی ترفیع یافت و اسدالله علم وفادار به شدت مریض و مبتلا به سرطان بود، بدون هیچ تقدیری کنار گذاشته شد. کابینه جدید (گر چه هوشنگ انصاری، رییس آتی شرکت ملی نفت پس از مرگ دکتر اقبال، نیز جزو آن بود) کابینه بهتری بود و حتی چند فرد مورد احترام نیز در آن عضویت داشتند. این وقایع در مرداد ۱۳۵۶ رخ داده، درست یکسال بعد این افراد در پی تحولات انقلاب کنار گذاشته شدند. و شش ماه پس از آن خود آریامهر به یک فراری بین المللی بدل شد.
سیاست های سیاسی ـ اقتصادی دولت به گسترش سریع شهرهای کوچک و بزرگ و فعالیت های شهری انجامید. افزایش درآمدها و مصرف در شهر، و زوال کشاورزی و روستا نشینی، به مهاجرت جمعی روستاییان به شهرها منجر شد، گسترش بوروکراسی دولتی و تمرکز بیش از پیش و در واقع شگفت انگیز تصمیمات اجرایی سیل مهاجرت از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ را باعث شد.
در آبان ۱۳۵۱ جلسات مذاکره برای تصویب نهایی برنامه پنجم (۷- ۱۳۵۲) در شهر پررونق شیراز برگزار شد و نتیجه جلسات روزانه دولت نیز در آن شهر برگزار گردید. رادیوی محلی گزارش داد که منوچهر پیروز (استاندار فارس)، که برای گزارش مشکلات استان به جلسه هیات دولت دعوت شده بود، توجه وزیران را به خدمات اتوبوس شهری جلب کردو آنها نیز قول دادندکه برای بهبود وضعیت اتوبوسرانی در شهر شیراز تصمیمات مقتضی اتخاذ کنند. این بود معنای تمرکز زیاده از حد بوروکراسی برای اداره امور روزانه یک شهر بزرگ، تاریخی، پررونق، و غیر صنعتی که به دلایل تبلیغاتی مورد توجه خاص شاه و همسرش قرار داشت.
آن هنگام من در شیراز بودم. یک هفته قبل از ورود شاه، اوضاع شهر به دلیل «زیبا سازی» شهر، لکه گیری و رنگ آمیزی کلیه خیابان های مرکزی شهر و شستشوی تک تک برگ های درختان این خیابان ها با کف صابون مختل شد، ادارات دولتی از کار باز ایستادند، تردد وسایل نقلیه با مشکل روبرو شد و ... مع هذا، شهری که محل برگزاری جشن های سالانه هنر بود، سوای محله های متعدد فقیر نشین دو حلبی آباد بزرگ نیز داشت که به خوبی از انظار پنهان بود و تحت مراقبت دقیق ساواک قرار داشت. من توانستم به کمک دو راهنما از یکی از این نواحی و نیز یکی از آلونک های آن دیدن کنم .
این آلونک به طور کامل از تکه های حلبی (بشکه های بزرگ و مستعمل نفت) ساخته شده بود، فضای تقریبی آن ۱۵ متر مکعب بود، و یک خانواده هشت نفری – شش بچه از شش ماهه تا دوازده ساله و والدینشان – در آن ساکن بودند. پدر خانواده "باباصفر" کارگر فصلی بود، شغل وی تخلیه سطل چاه فاضلاب محلات فقیر نشین بود که لوله کشی نداشت. او به تریاک معتاد بود، زیرا آن گونه که می گفت: در غیر اینصورت نمی توانست به این کار بپردازد. او اعتیادش را به همسرش منتقل کرده بود و همسرش نیز بنوبه خود آن را به کوچکترین فرزند خود انتقال داده بود . آثار تراخم در چشمان پنج بچه بزرگتر دیده می شد. هیچ نوع اثاث خانه ای در این آلونک دیده نمی شد بجز تکه های بزرگ مقواریال چند دست رختخواب مستعمل و یک منقل برای گرما. زمستان بسیار سردی بود و برف روی زمین نشسته بود. در هیچ کجای این ناحیه حمام عمومی ای خصوصی و مستراح وجود نداشت. یک کیوسک کوچک شرکت نفت بود که جایگاه فروش روغن پارافین بود، بالای آن یکپارچه آویخته بود و روی آن نوشته بود، «زنده باد والاحضرت رضا پهلوی، ولیعهد محبوب ما.»
آنچه در ایران روی داد نه پیشرفت اجتماعی و اقتصادی بود، و نه مدرنیستم، بلکه شبه مدرنیسمی بود که عواید نفت آن را تسریع کرد. به همین شکل تغییرات ساختاری اقتصاد نیز نه به علت شهرنشینی که به واسطه شهر زدگی بود. هنگامی که کشور در آستانه «دروازه های تمدن بزرگ» قرار داشت، سهم کل تولیدات صنعتی (شامل تولیدات دستی روستایی و سنتی) در تولید ناخالص داخلی غیر نفتی ۲۰ درصد بود، در حالی که سهم خدمات ۵۶ درصد بود. با این همه حمل و نقل شهری در همه جا، به ویژه تهران، به قدری خراب بود که غیر قابل توصیف است: وضع مسکن، جز برای وابستگان دولت و تجار، یا وحشتناک بود و یا مشکلی هولناکی، اغلب شهرهای کوچک و بزرگ، از جمله تهران، فاقد سیستم فاضلاب کارا بودند ، خدمات درمانی و بهداشتی برای اغنیا بسیار گران و نامطمئن بود و برای فقرا گران و خطرناک ...
محمد علی کاتوزیان
منبع : سایت الف