یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

حرکت‌های کاذب و جعلی «ضد فرقه»


حرکت‌های کاذب و جعلی «ضد فرقه»
در هر زمینه ای می‌توانیم حرکتهای اصیل و غیر اصیل را از هم تفکیک کنیم. در جهان امروز از دکتر جعلی، مدیر جعلی، کارشناس جعلی، محقق جعلی، نویسنده جعلی و خلاصه از هر صنفی میتوان موارد جعلی و کاذب آن را یافت.
این درباره شغل بود اما درباره هر چیز دیگری در این دنیا میتوان مشابه کاذب و جعلی آن را یافت. مثلا در زمینه حرکتهای دینی، حرکتهای اجتماعی، و...
شاید بد نباشدکه به یک حرکت بزرگ اجتماعی- دینی جعلی در قرون گذشته استناد کنیم. حرکتی که اگر هم در ابتدای کارش اصالتی داشت، کمی بعد آنچنان منحرف شده به یکی از لکه‌های ننگ بشریت مبدل شد.
در قرون وسطی، آن زمان که تب حرکت ضد جادو بر همه مستولی شده بود، بسیاری افراد با جعل اخباری درباره دیگران آنها را به جادوگر بودن متهم میکردند و نظام حاکم آن زمان هم شخص را به عنوان متهم دستگیر و زندانی میکرد. دادگاههای مربوطه بطور غیرعادلانه ای بسیاری از بیگناهان را عموما به اعدام محکوم کردند که امروز از آن دادگاهها بعنوان نشانه‌های بربریت و وحشی گری یاد میشود.
اندیشه مبارزه با جادو در اصل خود یک اندیشه اصلاحی بود که با فریبکاری عده ای و با همدستی نظام حاکم، به انحراف کشیده شد و به ابزاری برای سرکوبی بیگناهان تبدیل شد.
حرکت ضد فرقه هم آنطوری که باید باشد و در اصل خود، یک حرکت اصلاحگرایانه اجتماعی است. حرکتی که باید به کم شدن تفرقه و بیشتر شدن وحدت بیانجامد و این کار را بر اساس اصول درست و محکم به انجام رساند. اما آیا واقعا همیشه اینطور است؟ تاریخ اثبات کرده که حرکت‌های ضد فرقه کاذب و منحرف با مقاصد خاص وجود دارند. حرکتهایی که از عنوان ضدیت با فرقه و فرقه گرایی برای رسیدن به مقاصد شخصی یا گروهی استفاده میکنند. البته همینطور هم حرکت‌هایی وجود دارند که ماهیت شان واقعا ضد فرقه، ضد تفرقه، و وحدت بخش است و یا حداقل در تضاد با وحدت نیست.
اما شاید این سئوال مطرح باشد که چه فایده ای در راه اندازی یک حرکت جعلی ضدفرقه وجود دارد؟
با یک چاقو میتوان میوه پوست کند و یا غذا درست کرد و همینطور میتوان یک نفر را مجروح کرد. درباره بسیاری از چیزها و از جمله اندیشه ضد فرقه نیز همینطور است. تجربه چنددهه گذشته نشان داده که گاهی حرکت ضد فرقه ابزاری برای سرکوبی یک گروه یا یک اندیشه خاص در جامعه قرار میگیرد یا میتواند دستمایه محکوم کردن فرد یا افرادی باشد.
بطور مثال در فاصله بین دهه ۷۰ تا ۹۰ در امریکا عده ای تلاش کردند از واژه‌های «فرقه و شستشوی مغزی» بعنوان ابزاری برای محکوم کردن جنبشهای معنوی جدید استفاده کنند. اما در نهایت ایده «اعمال شستشوی مغزی و مجاب سازی توسط این گروهها» مورد تایید جامعه علمی قرار نگرفت.
دکتر گورودن ملتون فرایند این موضوع را در یکی از مصاحبه‌هایش اینطور توضیح میدهد:
«در دهه‌ی ۱۹۷۰، واژه‌ای شستشوی مغزی، اول بار در محاکمه پتی هیرست، یک وارث میلونر، به کار رفت و بعدها در واقعه‌ی جونزتاون به یک مسئله تبدیل شد. در طول دهه‌ی ۱۹۸۰ عده‌ای از ما که جنبش‌های دینی جدید را مطالعه می‌کردند با دیدن زبانی که به نظام حقوقی وارد شده بود، نگران شدند و گروههای دینی جدید را به استخدام یک نظام پیچیده شستشوی مغزی متهم کردند، نظامی‌آن چنان قدرتمند که اراده‌ی اعضا را تحت الشعاع قرار می‌داد تا کارهایی بکنند که تحت آگاهی متعارف قادر به آن نبودند. به عقیده‌ی ما، این یک مقدار مبالغه آمیز بود. از یکسو، هیچ گونه اطلاعات درستی برای تایید این نظر وجود نداشت و از سوی دیگر، این نظریه داشت می‌رفت که وارد نظام حقوقی شود و موجب گردد احکام (جریمه‌های) چند میلیون دلاری علیه گروههای مختلف دینی صادر شود. ما این امر را به منزله-ی یک تهدید جدی برای آزادی دینی تلقی می¬کردیم. در آن هنگام، ما مداخله کردیم، نخست علنا بر خلاف آن عقیده سخن گفتیم، سپس تلاش کردیم در بدنه‌ی اصلی دانشگاهیان، درباره‌ی آن سخن گوییم. به دنبال این تلاشها، یک قاضی فدرال در سال ۱۹۹۰ در پرونده‌ی فیشمن، بر ضد نظریه‌ی شستشوی مغزی، حکم صادر کرد... مدافعین اصلی این نظریه عبارت بودند از: جان کلارک، یک روان پزشک در ماساچوست و ژوکلین وست، یک روان پزشک در لس آنجلس، که هر دو مرده¬اند، مارگارت تالر سینگر، روان شناسی دارای مطلب خصوصی در برکلی، و ریچارد افش، یک جامعه شناس در UC برکلی.»
جرج .د. کریسایدز نیز در یکی از مقالات خود درباره تئوریهایی مانند کنترل ذهنی (شستشوی مغزی) می‌نویسد: « این گونه تعریفها هوشیارانه فرض را بر این قرار می‌دهند که فرقه‌ها بخاطر ارتکاب شستشوی مغزی و افساد روانشناختی حقیقتا مجرم هستند. کافی است که بگویم این ادعاها برخلاف یافته‌های علمی‌ترین تحقیقات هستند : تنها تنی چند از روانشناسان و روانپزشکان مثل سینگر و لیفتون از نظریه کنترل ذهن حمایت می‌کنند.»
«برخی از همفکران متخصص سینگر تلاش کردند یک گروه ضربت درون انجمن روان‌شناسی آمریکا (APA) تأسیس کنند تا نظریه‌ی «اقناع اجباری» یا شستشوی مغزی را به طور تفصیلی و مطول ارائه کند... قبول تهیه‌ی چنین گزارشی از سوی APA تئوری سینگر را رسمیت نبخشید، اما موقعیتی بدان بخشید که فراتر از یک فرضیه‌ی مقبول صرف، تلقی شود. با این حال، این طرح نتیجه‌ای عکس داد. هنگامی‌که این گزارش در سال ۱۹۸۷ تسلیم APA شده، بازنگری گردید و به اتفاق آراء رد شد. آن گونه که به طور خلاصه در یک یادداشت مختصر به اعضای گروه ضربت آمده است، بازنگرندگان، رویکرد گروه ضربت را به خاطر نقص روش شناختی و فقدان دقت علمی‌به باد انتقاد گرفتند. این حکم، به شدت، استفاده از تئوری شستشوی مغزی را محدود می‌نمود و منجر به اضمحلال برنامه‌ریزی بازگردانی و شبکه آگاهی از کیش گردید.»
حتی امروز هم هستند حرکتهایی که در لباس حرکت ضدفرقه به خودکامگی‌های خود میپردازند. به نظر میرسد که این حرکتها نه فقط تهدیدی برای آزادی‌های فردی و نظم جوامع باشند، بلکه این خطر وجود دارد که این حرکتها به ضد خودشان، یعنی به یک فرقه تبدیل شوند، و از ایده مخالفت با فرقه‌ها بعنوان ابزاری برای اعمال نظرات فرقه خاصی استفاده کنند.
رها حق طلب
منبع : کتاب« فرقه‌ها، جنبش‌های معنوی و ضدفرقه» / تهران /۱۳۸۷/ به کوشش: جمعی از محققان جمیعت ال‌یاسین