یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

نخ را باید کوتاه گرفت


این مثل را در موردی به كار می برند كه بخواهند به دیگری بگویند در زندگی تندروی مكن .
آورده اند كه ...
خیاط معروفی شاگرد كاركن لایقی داشت كه از حیث سلیقه و دوخت و دوز ، پای كمی از استاد نمی آورد . ولی هر چه می كوشید و هر تدبیری بكار می برد كه از جهت سرعت عمل به پای استاد خود برسد ، امكان نمی یافت چرا كه در همان مدتی كه او یك دست لباس می دوخت . با تمام هوشیاری كه داشت نمی توانست درك كند كه استادش در این سرعت عمل چه تدبیری به كار می برد . سرانجام روزی به او گفت : استاد با این كه می بینی من دقیقه ای سرم را از روی كار بلند نمی كنم و كمال جدیت را بكار می برم كه در دوخت و دوز بپای شما برسیم ، ولی چگونه است كه باز هم موفق نمی شوم و تا من یك دست لباس بدوزم شما دو دست می دوزید ؟ استاد گفت : من رازی دارم كه بعدها به تو خواهم آموخت ، ولی هنوز به تو اطمینان ندارم و می ترسم كه ترك دكان من بگویی و به دكان دیگری بروی ، یا برای خودت روبروی دكان من بازكنی این است كه راز خود را فاش نمی كنم ، ولی هر موقع مورد اعتمادم واقع شدی ، آن را هم بتو خواهم گفت ، چند سال طول كشید و مرتباً شاگرد می گفت : استاد پس كی ؟ و چه وقت آن راز را به من خواهی گفت ؟ استاد هم گفت : قدری حوصله كن ! هنوز دیر نشده تا یك وقت كه شاگرد دید . استاد خیاط در خانه بستری شده و آخرین دقایق حیات خود را می گذراند و ممكن است ، همان موقع بمیرد و راز خود را به او باز نگوید و با خود به گور ببرد ، ناچار بنای التماس و در خواست را گذارد و گفت : استاد حالا كه دارد دست تو از دنیای فانی كوتاه می شود ، حیف از آن است كه علم و تجربه ای كه به عمری آموخته ای با خود به گور ببری و به شاگرد وفاداری مثل من تعلیم ندهی .
استاد گفت : راست گفتی ... حیف است و حتماً حالا وقت رسیده است كه این راز را كه فقط در دو سه كلمه پنهان است با تو در میان بگذارم و آن این است كه عزیزم در عمل خود همیشه دو نخ را باید كوتاه بگیری چرا كه تو تا می آمدی با نخ بلند یك كوك یا یك بخیه بزنی ، من با نخ كوتاه در كوك یا دو بخیه زده بودم .
منبع : شمیم