دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


نویسنده ای با "نمایشنامه های نامطبوع"


نویسنده ای با "نمایشنامه های نامطبوع"
شرح احوال
"برنارد شاو" كه زمانی گفته بود "عده بسیار كمی از مردم در طول سال بیش از دو یا سه بار فكر می كنند. من به شهرتی بین المللی دست یافتم چون یک یا دو بار در هفته فكر می كنم" یكی از بزرگترین و بحث انگیزترین نمایشنامه نویسان بریتانیا است. این نمایشنامه نویس و منتقد ادبی شهیر ایرلندی، از بزرگان ادبیات نمایشی قرن بیستم به شمار می رود كه جدا از جایگاه ادبی خود، به عنوان یک آزاداندیش، مدافع حقوق زنان و طرفدار تساوی حقوق و دستمزد بود. در سال ۱۹۲۵ برای دریافت جایزه نوبل ادبی برگزیده شد و در عین پذیرش نشان افتخار از دریافت جایزه نقدی خودداری كرد. "جورج برناردشاو" در ۲۶ ژوئیه ۱۸۵۶ در دوبلین به دنیا آمد و در خانواده ای تقریباً فقیر بزرگ شد. "شاو" یك بار برای معرفی خود در جایی گفت: "یك ایرلندی معمولی با پدر و مادری از یوركشایر". پدرش جورج كارشاو، در بازار عمده فروشان غلات مشغول به كار بود و مادرش لوچیندا الیزابت شاو، دختر یک ملاک ورشكسته بود، كه ۱۶ سال از شوهرش جوانتر بود. پدر برنارد دائم الخمری تمام عیار بود و به همین دلیل خود "برنارد" از مخالفان سرسخت استفاده از مشروبات الكلی بود. پدرش در سال ۱۸۸۵ درگذشت و هیچ كدام از اعضای خانواده در مراسم تدفین و ترحیمش شركت نكردند. "شاو" جوان به همراه دو خواهرش كه بیشتر دست پرورده خدمتكاران و پرستاران محسوب می شدند پس از مرگ پدرشان به فاصله كمی از مادرشان نیز جدا شدند چرا كه مادرشان برای تعلیم آواز و موسیقی خانواده اش را به مقصد لندن ترک گفت. پس از مرگ مادر "شاو" در سال ۱۹۱۳ "شاو" در نامه ای خطاب به خانم "پاتریک كمپبل" می نویسد: فقط با شما می توانم درباره مادرم صحبت کنم، چون هیچ كس پیدا نمی شود كه از او متنفر نبوده باشد.
در سال۱۸۶۶ خانواده به محله ای بهتر نقل مكان كرد و شاو ابتدا به مدرسه وسلیان رفت و سپس تحصیلاتش را در مدرسه ای خصوصی در نزدیكی دالكی و پس از آن در سنترال مدل اسكول دابلین ادامه داد. او تحصیلات رسمی اش را در مدرسه علوم انگلیسی و تجاری دابلین به پایان رساند. برای اولین بار "شاو" در سن ۱۵ سالگی به عنوان كارمند دفتری استخدام شد و پس از آن در سال ۱۸۷۶ رهسپار لندن شد و به مادر و دو خواهرش ملحق شد و تا سی سال بعد به ایرلند بازنگشت.
در طول دو سال پس از ورود به لندن در موزه انگلستان به تعلیم خود پرداخت و اولین گام های فعالیت ادبی خود را با نوشتن نقد موسیقی و نمایشنامه آغاز كرد و در عین حال اولین رمان خود با عنوان "خامی" (Immaturity) را به رشته تحریر درآورد كه با موفقیت كمی همراه شد. اولین رمان او، كتاب نیمه خودزندگینامه ای است، که بدون جنجال و هیاهو و توجه منتقدین منتشر شد و داستان زندگی مرد گیاهخواری است كه از مصرف الكل و سیگار دوری می كند.در سال ۱۸۸۴ به عضویت جامعه فابیان درآمد كه نحله سوسیالیستی معتدلی بود و در واقع شالوده حزب كارگر امروز به حساب می آید و اصحاب این مسلک با عقاید ماركس در زمینه لزوم كشمكش طبقاتی و نیز انقلاب و شدت عمل جهت وصول به اهداف سوسیالیسم مخالف بودند." اچ دی ولز" و دیگر متفكران بزرگ آن زمان عضو این انجمن بودند. او از سال ۱۸۸۵ تا ۱۹۱۱ عضو كمیته اجرایی این انجمن بود. شاو- مردی با آرمان های متنوع - از مفاهیم متنوعی نظیر برچیدن مالكیت خصوصی، تغییرات اساسی در سیستم رای گیری، املای ساده و اصلاح الفبای زبان انگلیسی حمایت می كرد و به خاطر فعالیت های اینچنینی اش در انگلیس از محبوبیت زیادی برخوردار بود. در مقالاتش درباره برابری درآمدها بحث می كرد و خواهان تقسیم منصفانه زمین و سرمایه می شد. او اعتقاد داشت كه مالكیت، دزدی است و همچون كارل ماركس احساس می كرد كه سرمایه داری عمیقاً دچار نقص شده و مانند گذشته نیست اما برخلاف ماركس، او اصلاحات تدریجی را بر انقلاب ترجیح می داد. در یكی از مقالاتی كه در سال ۱۸۹۷ نوشت او پیش بینی كرد كه سوسیالیسم به یکنواختی قوانین عمومی و مدیریت عمومی پارلمان ها، كلیساها، شهرداری ها، انجمن های محلات و هیات مدیره های مدارس و... دچار خواهد شد. وی در مقام یک سخنران اجتماعی، به عنوان نادرترین خطیب در انگلستان به شهرت رسید. در سال ۱۸۹۵ به عنوان منتقد ادبیات نمایشی در نشریه "ساتردی ریویو" مشغول به كار شد. او بعدها مجموعه مقالات منتشر شده اش را در قالب كتابی تحت عنوان "تئاتر عصر ما در دهه ۹۰" جمع آوری کرد و به چاپ رسانید. شاو برای نشریات مختلف و معتبری مانند "دراماتیك ریویو"، "اور كورنر" "پال مال گازت"، "ورلد" و... به نگارش نقدهای هنری، ادبی و موسیقی پرداخت و نام مستعار "كورنو بی باستو" (Corno bi basetto) را برای خود برگزید. در همین دوران بود كه شاو به واسطه درد شدید پا قادر به راه رفتن نبود. خانه نشینی اش به خلق اثر "سزار و كلئوپاترا" انجامید. شاو طی نامه ای كه برای "سنت جان ایروین" نمایشنامه نویس می فرستد می گوید: "هیچ دلیلی وجود ندارد كه احتمال دهم اگر این نمایشنامه را به جای یک پا بر روی دوپا می نوشتم بهتر از این می شد." در سال ۱۸۹۸ شاو با زنی ثروتمند به نام "شارلوت پین تاون شند" ازدواج كرد و در سال ۱۹۰۶ در روستای هرت فورد شایر سكنی گزیدند. شاو و همسرش چهل و پنج سال زندگی شاد را در كنار هم گذراندند كه با توافق طرفین بدون ارتباط جنسی بود. با حمایت پول و مدیریت همسر شاو بود كه او توانست در عین اینكه بارها عاشق بازیگران زن شود، همچنان موفق باشد. او در تمام این سال ها رابطه ای مكاتبه ای با هنرپیشه ی بیوه به نام "پاتریك كمپبل" داشت كه صاحب نقش كلیدی در نمایشنامه "پیگمالیون" است. این بیوه تنها بازیگری بود كه حاضر شده بود در ملاء عام كلمه خونخوار را به زبان بیاورد. كلمه ای كه دیگر بازیگران از ادای آن سر باز می زدند. در سال ۱۸۹۲ شاو كمدی "خانه مردان زن مرده" را در انتقاد از ملاكان نوشت. این نمایش درباره شرارت های صاحبخانه های بی مروت بود. كسانی كه مخالف سیاست های او بودند وحشیانه به او حمله كردند. اینجا بود كه او فهمید نمایشنامه نویس خوبی است كه توانسته عده زیادی از مردم را با گزارش های اجتماعی خود برآشفته كند. شاو با متمركز شدن بر مسایل اجتماعی در آثار خود، آن هم در زمانی كه بیشتر نمایشنامه نویسان مزخرفات احساساتی می نوشتند، انقلابی در تئاتر انگلستان به وجود آورد. شاو در نوشته هایش همیشه به مشكلات اخلاقی زمان خود می پرداخت و سعی می كرد با استفاده از طنز و كنایه مقصودش را بیان كند. بسیاری از بهترین آثار او شامل بشر و فوق بشر (۱۹۰۲)، جزیره دیگر جان بول (۱۹۰۴) و میجر باربارا (۱۹۰۵) كه داستان زنی آزاد در ارتش آزادیبخش در سال های كشمكش برای تساوی حقوق زنان و مردان است، از نظر فلسفی بحث مسئولیت فردی و آزادی روانی و رویارویی این مفاهیم را با خواسته های اجتماعی نشان می دهد. نمایش های شاو با مسایلی همچون مالكیت و حقوق زنان سروكار دارد و در آنها تاكید می شود كه سوسیالیسم می تواند مشكلات خلق شده توسط سرمایه داری را حل كند. در جریان جنگ جهانی اول بسیاری از اروپاییان این نگاه را دگراندیشانه می پنداشتند.با ژاندارک مقدس(سنت ژان)(۱۹۲۳) كه شاهكار او محسوب می شود، شاو به ظرافت های هنرمندانه هم سن و سال هایش وفادار ماند. ناگهان او را شكسپیر دوم نامیدند و ادعا كردند كه او انقلابی در تئاتر ایستای بریتانیا به وجود آورده است. نمایش براساس زندگی ژاندارک نوشته شده و شاو او را نه قهرمان یا شهید، بلكه زن جوان كله شقی تصویر كرده بود كه از ارتباط جنسی دوری می كرد و روحی عجیب و غریب داشت. عجیب اینكه شاو قضاوت هایش را با نوعی احساس همدردی همراه می كرد. نمایش چهار سال پس از آنكه ژاندارک "مقدس" نامیده شده بود، نوشته شد و اولین بار در سال ۱۹۲۳ در نیویورک و یک سال بعد در لندن به روی صحنه رفت و برای شاو جایزه نوبل سال ۱۹۲۵ را به ارمغان آورد. در تمام نمایشنامه های شاو به راحتی می توان روح مخالف سرمایه داری را مشاهده كرد و از این رو بسیاری آثار او را "نمایشنامه های نامطبوع" می خواندند.در كل شاو در تمام عمرش، شصت و پنج نمایشنامه نوشت و تا نود سالگی هم بدون فراز و نشیب به كارش ادامه داد.در كنار نمایشنامه های بسیار قوی، شاو مهارت خاصی هم در نامه نگاری داشت. به طوری كه در عمرش حدود دویست و پنجاه هزار نامه نوشت. او نگاه نكته سنجی به همه چیز داشت و هرگز از اظهار نظر امتناع نمی كرد. او نه به عنوان یک نویسنده بلكه بیشتر به عنوان یک شخصیت و نقطه نظرهای اجتماعی اش مشهور شد. شاو همه را با طنز خشم آلود و روح قابل احترامش تحت تاثیر قرار می داد. روزنامه نگاری جوان كه به مناسبت جشن تولد نود سالگی شاو با او گفت وگو كرده بود آرزو كرده بود كه بتواند در جشن صد سالگی اش با او مصاحبه كند. اما شاو پاسخ داده بود: نمی فهمم چرا این اتفاق نباید رخ بدهد. من به اندازه كافی سالم هستم. شاو حتی تا آخرین ماه های زندگی اش، از نوشتن و فعالیت های سیاسی اش دست نكشید. وقتی دكترش گفت اگر بیشتر به برنامه های درمانی اش توجه كند ممكن است تا صد سالگی هم زنده بماند، شاو با رفتن به خانه پاسخ او را داد.جورج برنارد شاو در دوم نوامبر سال ۱۹۵۰ در سن نود و چهار سالگی در هرتفورد شایر درگذشت.
جورج برنارد شاو گفته است
- شهادت تنها راهی است كه یك مرد می تواند بی دغدغه مشهور شود.
- دموكراسی ابزاری است كه اطمینان می دهد حكومتی بر ما تحمیل می شود كه سزاوار بهتر از آن نیستیم.
- هگل راست می گفت كه ما از تاریخ درس می گیریم چرا كه هیچ وقت كسی از تاریخ چیزی یاد نمی گیرد.
- جهنم پر از آماتورهای عالم موسیقی است.
- انگلیس و آمریكا دو كشوری هستند كه با یک زبان مشترک از هم جدا شده اند.
- اگر تاریخ خودش را تكرار كند و وقایع غیرمنتظره اتفاق بیفتند چقدر سخت است كه از تجربیاتمان درس بگیریم.
- می توانم آلفرد نوبل را به خاطر اختراع دینامیت ببخشم اما تنها شیطانی در لباس انسان می توانست جایزه نوبل را اختراع كند.
- اگر زمان كافی در اختیار داشته باشید، دیر یا زود، همه چیز برای همه اتفاق می افتد.
- آمریكایی ها مرا می پرستند و آنقدر مرا ستایش خواهند كرد تا چیز خوبی درباره شان بگویم.
- تخیل آغاز خلق است. آنچه را كه دوست دارید به خیال می آورید. آرزوی چیزی را می كنید كه در خیالتان وجود دارد و سرانجام چیزی را خلق می کنید كه آرزویش را دارید.
- فقر ریشه همه شرارت هاست.
- وقتی مردم می میرند، زندگی از خنده دار بودن دست بر نمی دارد. همان طور كه وقتی مردم می خندند، چیزی از جدیتش كم نمی شود.
- وقتی چیزی خنده دار است با دقت در آن حقیقتی پنهان را جست وجو كنید.
- زندگی ای كه به اشتباه گذشته باشد افتخارآمیز نیست. اما سودمندتر از زندگی ای است كه به هیچ تلف شده باشد.
- هر مردی كه در بیست سالگی كمونیست نباشد احمق است و هر مردی كه در سی سالگی كمونیست باقی بماند احمق تر است.
- دو تراژدی در زندگی وجود دارد: اول اینكه به آرزویتان نرسید. دیگری اینكه به آرزویتان برسید.
- آدم منطقی خودش را با شرایط وفق می دهد... اما آدم غیرمنطقی شرایط پیرامونش را با خودش هماهنگ می كند. كل پیشرفت بشر بسته به آدم های غیرمنطقی است.
چطور نمایشنامه ای مخاطب پسند بنویسیمبرناردشاو: فرمول نوشتن نمایشی خوش ساخت آنقدر آسان است كه آن را در اختیار هر خواننده ای كه وسوسه شده بختش را در این راه بیازماید قرار می دهم. اول از همه شما ایده ای در شرایط دراماتیک دارید. اگر به نظرتان ایده ای تازه و چشمگیر بیاید چنانچه تا حد ممكن قدیمی باشد بهتر است. برای مثال شخص بی گناهی كه از سوی جامعه پیرامونش گناهكار شناخته می شود؛ بسته به شرایط اگر آن شخص، زن باشد، او باید متهم به زنا باشد، اگر افسری جوان باشد باید متهم به فروش اطلاعات به دشمن شده باشد، حتی مناسب است که یک جاسوسه دلفریب او را به دام افكنده و اسنادش را دزدیده باشد. در مورد زن متهم به خیانتکاری، اگر از خانه اش طرد شده باشد از غم دوری از فرزندانش رنج می برد و وقتی یكی از افراد خانواده اش، شوهر یا فرزند، در حال مرگ است (به علت ابتلا به یكی از بیماری های كشنده كه نمایشنامه نویس انتخاب می كند) تغییر چهره می دهد و به عنوان پرستار بر بالین فرزندش حضور می یابد. دكتر كه شخصیتی جدی- كمیک دارد (ترجیحاً تحسین كننده زن ها باشد) همزمان سلامت بچه را اعلام می كند و به همه می گوید كه پی برده زن بی گناه است. اگر نمایشنامه نویس فوت و فن خاصی در كارش به كار بسته باشد موفقیت نمایش تضمین شده است.
كمدی دشوارتر است چرا كه به طنز و سرزندگی نیاز دارد اما جریان كلی در همه آثار نمایشی یكسان است. نمایش، سوءتفاهم می آفریند. اوج نمایش را باید در پرده آخر قرار داد، جایی كه در واقع خلق نمایش آغاز می شود. در پرده اول از ارائه توضیحات ضروری درباره شخصیت ها به تماشاگران اجتناب كنید. پس از بسط توضیحات به وسیله خدمتكاران، مشاورین حقوقی و دیگر شخصیت های دون پایه زندگی، باید به بقیه رسید. (شخصیت های اصلی باید دوک، سرهنگ یا میلیونر باشند) در آخرین پرده باید به رفع سوءتفاهم پرداخت. حالا لطفاً دچار این سوء تفاهم نشوید كه این جریان بیش از اندازه مكانیكی است و فرصتی برای به كارگیری استعداد نمی گذارد. برعكس، فرایند نوشتن نمایش آنقدر مكانیكی هست كه بدون استعداد قابل توجه نمی توان در آن به شهرت رسید، اگر چه بعضی ها توانسته اند با نمایشنامه نویسی به زندگی شان سر و سامانی بدهند. این مسئله اغلب باعث می شود كه قشر تحصیل كرده گمان كنند كه تمام نمایشنامه ها را نویسندگان با استعداد می نویسند. در واقع اكثر كسانی كه در فرانسه و انگلیس از راه نوشتن نمایش، زندگی خود را می چرخانند، مشهور نیستند و بی سواد هستند. نامشان ارزشی ندارد كه در پوسترهای تئاتر نوشته شود. چون اكثر تماشاگران اصلاً توجهی ندارند كه نویسنده نمایش كیست. تماشاگران اغلب فكر می كنند كه بازیگران كل نمایش را بداهه گویی می كنند كه در واقع گه گاهی بداهه گویی هم هست. برای رهایی از این گمنامی باید نویسنده خوبی باشید و ضرورتاً یک كار مهم انجام دهید. واقعیت دارد اما اگر این كار را صادقانه و با بذله گویی در لحظات شاعرانه انجام دهید، شمه هایی از شخصیت های واقعی را در اختیار اهالی تئاتر می گذارید...
چرا منتقدین همیشه اشتباه می كنند
برناردشاو: استعداد باعث می شود كه منتقدین به اشتباه بیفتند. آنها آنقدر به فرمول عادت كرده اند كه نمی توانند نمایشی را كه به طور طبیعی خلق شده باشد بفهمند و نظر مساعدی درباره اش داشته باشند. آنها نمی توانند "ونوسِ میلو" را بپسندند چون كفش پاشنه بلند نپوشیده است. آنها مثل دهاتی هایی هستند كه عادت كرده اند غذایشان بوی تند سیر بدهد و اگر غذایی جلویشان بگذارند كه سیر نداشته باشد می گویند كه مزه ای ندارد و اصلاً غذا نیست. به این دلیل است كه منتقدین تمام دنیا نمی توانند نمایشنامه نویسان بزرگی همچون ایبسن را بپذیرند. همان قدر كه یک آدم سالم به عصا نیاز دارد یک نویسنده به فرمول نمایشنامه نویسی احتیاج دارد، در ساده ترین حالت وقتی نویسنده صرفاً به دنبال سرگرم كردن است نیازی به خلق طرح ندارد بلكه قصه می گوید. او هیچ مشكلی در قراردادن آدم ها روی صحنه در حالی كه با هم حرف می زنند و هیجان انگیز و سرگرم كننده بازی می كنند، نمی بیند. او شخصیت ها و ایده هایی دارد كه به خودی خود جالب هستند و هیچ لزومی نمی بیند كه آنها را در قالب طرحی همچون معماهای چینی بپیچاند.
مترجم زندگی
برناردشاو: اما نمایشنامه نویس جدای از سرگرم كردن خود یا تماشاگران هدف دیگری هم دارد. او باید زندگی را ترجمه كند. زندگی آن طور كه در تجربیات روزانه ما اتفاق می افتد، مجموعه ای از اتفاقات بی نظم غیرقابل فهم است. از كنار اتللو در بازار حلب سوریه و ایاگو روی موج شكن قبرس و دزدمونا در ناو كلیسای مارک استریت ونیز می گذرید بدون اینكه كمترین توجهی به سر نخ روابط آنها با همدیگر داشته باشید. مردی كه می بینید به داروخانه آمده تا وسیله ارتكاب یک جنایت یا خودكشی را بخرد از نظر شما تنها برای خرید مسواک یا قرص كبد به آنجا آمده است. سیاستمداری كه هدفش كسب رأی شما به نفع حزبش در انتخابات آینده است، شاید دارد شما را به جنگ یا انقلاب یا یک بیماری همه گیر و یا اتفاق دیگری می كشاند كه پنج سال از عمرتان را كم می كند. پدری كه جنایت هولناكی مرتكب می شود در ابتدا خانواده اش و بعد هم خودش را می كشد یا رانندگی دختری جوان در خیابان ها، شاید نتیجه اخراج یكی از كارمندانتان در یک ماه گذشته باشد. تلاش برای فهمیدن زندگی از خلال آنچه صرفاً در خیابان ها اتفاق می افتد همان قدر بیهوده و ناامیدكننده است كه سعی كنید به استناد عكس هایی كه از راهپیمایی های عمومی گرفته شده به پرسش ها و خواسته های عمومی برسید. اگر مجموعه عكس هایی از اعدام های دوران حكومت وحشت داریم، این عكس ها شاید هزار بار به نمایش گذاشته شود بدون اینكه برای تماشاگر معنا و مفهوم انقلاب را ذره ای روشن كند. روبسپیر همچون یک آقا و ماری آنتوانت همچون یك "خانم" مردند. زندگی آن طور كه اتفاق می افتد بی معنی است. یک پلیس شاید زندگی را ببیند و سی سال در خیابان ها و دادگاه های پاریس كار كند و از آن چیزی بیشتر از آنچه یک بچه یا راهبه از یكی از نمایش های خوب می فهمد، دستگیرش نشود. چرا كه هنر نمایشنامه نویس این است كه اتفاقات مهم را از مجموعه بی نظم اتفاقات روزانه انتخاب می كند و جوری آنها را كنار یكدیگر می چیند كه رابطه آنها با یكدیگر اهمیت داشته باشند. این بهترین نقشی است كه انسان می تواند برعهده بگیرد. بزرگترین كاری كه می تواند دستش بگیرد و به همین دلیل است كه نمایشنامه نویسان بزرگ جهان از آریستوفان و اوریپید تا شكسپیر و مولیر و ایبسن شأنی شاهانه یافته اند كه بسیار بالاتر از بازیگران سیار و نویسندگان نمایشنامه های معمولی است.
منبع : تبیان


همچنین مشاهده کنید