چهارشنبه, ۹ خرداد, ۱۴۰۳ / 29 May, 2024
مجله ویستا

علمی یا غیرعلمی؛ مسأله این است


علمی یا غیرعلمی؛ مسأله این است
«فلسفه علم» به عنوان شاخه ای مستقل در فلسفه كه به مسائل فلسفی برآمده از علم و التزامات فلسفی نظریات علمی می پردازد، در اوایل قرن بیستم شكل گرفت و در حوزه فلسفه تحلیلی كشورهای انگلیسی زبان به رشد و نمو پرداخت. اگرچه پژوهش فلسفی درباره علم همچون اغلب مباحث فلسفی قدمتی به اندازه خود فلسفه دارد و بخصوص در نیمه دوم قرن نوزدهم رونق بسیار یافته بود، اما در ابتدای قرن بیستم دو تحول بزرگ، یكی در زمینه علم و دیگری در فلسفه چنان بر اندیشه پیشگامان «فلسفه علم» تأثیر گذار بود كه سمت و سویی كاملاًَ جدید به مباحث این رشته داد.
در زمینه علم، تحولات و موفقیتهای چشمگیر فیزیك كه با ارائه دو نظریه نسبیت خاص و عام انیشتین و مكانیك كوانتمی یكی از درخشان ترین دوران خود را پشت سر می گذاشت، روحیه علم گرایانه را در فیلسوفان تقویت كرده بود. پیشرفت های درخشان فیزیك وقتی دربرابر ركود و بی حاصلی ظاهری دیگر حوزه های معرفت از جمله خود فلسفه قرار می گرفت، سبب شكل گیری این باور می شد كه راه درست و شاید تنها راه شناخت عالم، فیزیك و به طور كلی علوم تجربی است و دیگر شاخه های معرفت نظیر تاریخ، جامعه شناسی، روانشناسی و. . . برای اینكه راهی به شناخت جهان بیابند و بتوان لقب «علمی» به آنها داد، باید از روش های فیزیك و معیارهای آن بهره ببرند و گرنه چیزی بیش از نظریه پردازی بی حاصل نیستند. در این تصویر نقش فلسفه بسیار متواضعانه تر از آن چیزی است كه اغلب گمان می رفت. فلسفه دیگر آن عالی ترین شاخه معرفت نیست كه هدفش شناخت حقایق بنیادین درباره عالم است. اكنون فلسفه تنها وظیفه دارد همچون خادمی برای علم به بررسی روش ها و معیارهای علم تجربی بپردازد و دامن علم را از شبه علم هایی كه چیزی جز نظریه پردازی بی حاصل نیست پاك كند.
در زمینه فلسفه نیز سالهای اولیه قرن بیستم همزمان بود با پیدایش و شكوفایی فلسفه تحلیلی در انگلستان كه با كارهای فیلسوفانی نظیر جی. ای. مور، برتراند راسل و ویتگنشتاین در كمبریج به عنوان رویكردی نوین در فلسفه با شتاب چشمگیری در حال تبدیل شدن به جریان غالب فلسفی در تمام حوزه های سنتی فلسفه در بریتانیا بود. یكی از وجوه مشخصه این رویكرد، نقش و اهمیتی بود كه فیلسوفان تحلیلی برای زبان و مسائل مربوط به معناداری عبارات زبانی در حل و فصل مناقشات فلسفی قائل بودند و درنهایت به آن چیزی منجر شد كه ریچارد رورتی آن را «چرخش زبانی» نامیده است. [۱] نظریه وصفهای راسل كه به گفته رمزی «الگوی فلسفه ورزی» بود [۲] با تحلیل گزاره های حاوی وصف های معین سعی در حل یكی از معضلات دیرپای فلسفی داشت [۳] و ویتگنشتاین در مقدمه رساله منطقی-فلسفی تمام مسائل فلسفه را یكجا مسائلی غیر اصیل دانسته بود كه ناشی از كج فهمی ساختار زبان و بی توجهی به آن بوده است [۴].
شكل گیری اولیه فلسفه علم و مسائل و روشهای آن را می توان ناشی از تأثیر پذیری ذهن پیشگامان آن از این دو تحول عمده دانست. از یك سو این فیلسوفان وظیفه خود را شناخت ساختار نظریات، روشهای به كار رفته و معیارهای حاكم بر فیزیك به عنوان نمونه كامل و آرمانی علم تجربی و به طور كلی تنها راه معتبر نظریه پردازی درباره عالم می دانستند و از سوی دیگر روش خود این فیلسوفان در این راه همان روش پیشگامان فلسفه تحلیلی یعنی روش زبانی بود. به عنوان مثال در این دیدگاه نظریه علمی عبارتست از مجموعه ای از گزاره ها و بررسی ساختار نظریات علمی عبارتست از بررسی نحوه ارتباط این گزاره ها.
● درباره معیار تمیز، مروری اجمالی
همانطور كه گفته شد، یكی از نخستین مسائل فلسفه علم، پاسخگویی به این پرسش است كه وجه تمایز نظریه های علمی با گمانه زنی های غیر علمی چیست؟ با توجه به آنچه گفته شد می توان انتظار داشت كه (۱) منظور از نظریه علمی آن گونه نظریه پردازی درباره عالم است كه فیزیك نمونه كامل آن است. (۲) با توجه به رویكرد زبانی، پرسش از تمایز میان علم و غیر علم، تبدیل می شود به این پرسش كه چه تمایز صوری یا معنایی میان جملات علمی و دیگر جملات وجود دارد.
فیلسوفان علمی نظیر كارنپ، آیر، پوپر و همپل حداقل در دوره های اولیه فعالیت فلسفی خود، در تلاش برای یافتن معیاری میان گزاره های علمی و غیر علمی، همواره به طور همزمان به دنبال برآورده كردن دو خواسته بودند. آنها در وهله اول می خواستند ملاكی كه ارائه می دهند، هیچ بخشی از آنچه را كه نمونه های اصیل و موفق علم تجربی می دانستند، بیرون از قلمرو علم دانسته نشود. از سوی دیگر این ملاك باید به گونه ای می بود كه نمونه های نا مطلوب و آنچه را كه صرفاً گمانه زنی های نظری می دانستند از محدوده علم خارج سازد. همانطور كه خواهیم دید برآورده كردن همزمان این دو خواسته برای فیلسوفان علم آن طور كه در ابتدا به نظر می رسید اصلاً كار ساده ای نبود و در عمل تمام تلاش هایی كه انجام گرفت حداقل یكی از این خواسته ها را بر آورده نمی كرد. این امر باعث شد برخی از این فیلسوفان (و البته نه همه آن ها) منكر امكان ترسیم مرزی قاطع میان علم و غیر علم شوند كه به كمك آن بتوان جملات علمی را از جملات غیر علمی تمیز داد. پیشنهاد آن ها این بود كه این تمایز نه تمایزی بنیادین بلكه مسأله ای مربوط به درجه علمی بودن یك جمله است. به جای صحبت كردن از علم و غیر علم باید از علمی تر و كمتر علمی سخن بگوییم. برای این دسته از فیلسوفان مسأله تبدیل می شود به یافتن معیارهایی كه ارزش علمی جملات را تعیین خواهد كرد. اما آن ها در اینجا دیگر به دنبال معیارهای صوری و معنا شناختی نبودند بلكه مدعی بودند جنس معیارهایی كه درجه علمی بودن یك جمله را مشخص می كند، عمل گرایانه است.
اما دسته دیگری از فیلسوفان علم، تحت تأثیر توماس كوهن و كتاب ساختار انقلاب های علمی وی، با رویكردی تاریخی و نه زبانی منطقی به سراغ مسأله ملاك تمیز علم از غیر رفتند و مدعی شدند كه تاریخ علم به ما می آموزد نه تنها هیچ مرز دقیقی میان علم و غیر علم وجود ندارد بلكه هرگونه درجه بندی رتبه علمی بودن یك نظریه صرفاً تابع شرایط اجتماعی-سیاسی حاكم بر جوامع علمی است و هیچ معیار عینی برای رتبه بندی درجه علمی بودن نظریات وجود ندارد.
در بخش های آتی نگاهی خواهیم داشت به سیر تاریخی تلاش های فیلسوفان علم برای ارائه چنین معیار تمیزی میان علم و غیر علم و اینكه چه مشكلاتی سبب شد از آن دور نمای خوش بینانه اما ساده انگارانه برای جدا كردن علم از هر آنچه غیر علم است به اینجا، دیدگاه هرج و مرج گرایانه، برسیم كه همه چیز علم است.
● تجربه گرایی منطقی و تحقیق پذیری
حلقه وین و نگرش فلسفی آن را كه پوزیتیویسم منطقی یا تجربه گرایی منطقی خوانده می شود، اغلب با شعار رسمی آنها كه همان «اصل تحقیق پذیری» است، می شناسند. «حلقه وین» نامی بود كه گروهی از فیلسوفان، دانشمندان و ریاضیدانانی كه در دهه های دوم و سوم قرن بیستم در وین جلساتی را با هدایت موریس شلیك برای بحث های فلسفی برگزار می كردند، بر خود نهاده بودند. از جمله مهمترین این افراد می توان به اتو نویرات، هربرت فایگل، فردریش وایزمن، رودلف كارنپ و بعدها كارل همپل و آیر اشاره كرد. یك وجه اشتراك تمام اعضای حلقه را میتوان علم گرایی تمام و كمال آنها دانست. تأثیر دو تحول مهمی را كه در ابتدای مقاله به آن ها اشاره شد، به خوبی می توان در بحث های حلقه دید. محور اصلی جلسات حلقه بحث درباره مسائلی بود كه به دنبال نظریه های نسبیت عام و خاص و رساله ویتگنشتاین پیش آمده بود. [۵] وجه مشترك دیگر حلقه در گرایش ضد متافیزیكی اعضای آن بود كه خود ناشی از همان دو منبع اصلی حلقه وین بود. در واقع می توان گفت رساله ویتگنشتاین (یا حداقل بخش هایی از آن) چارچوبی فلسفی برای آن نگرشی فراهم می كرد كه به آن فلسفه علمی می گفتند.
از نظر رساله فقط علم بود كه می توانست درباره ساختار بنیادین واقعیت چیزی بگوید و روش صحیح فلسفه باید این می بود كه چیزی نگوید مگر آنچه می توان گفت یعنی گزاره های علم طبیعی. یعنی چیزی كه هیچ ربطی به فلسفه ندارد. و آنگاه همیشه هنگامی كه كسی می خواست چیزی متافیزیكی بگوید، باید به او نشان می داد كه به برخی نشانه ها در گزاره هایش معنایی نبخشیده است. . . . (۵۳-۶) [۶]
چنین اشاره هایی در رساله به صورت بندی اصل تحقیق پذیری انجامید. در باره این اصل باید توجه داشت كه در وهله نخست ملاكی برای معناداری گزاره ها است و از آنجا كه این نتیجه را در بر دارد كه تنها گزاره های علم تجربی معنا دار هستند، معیاری می شود برای تمیز علم از غیر علم. این اصل در ساده ترین بیان میگوید یك گزاره برای آنكه معنادار باشد باید قابل تحقیق تجربی باشد به این معنا كه علی الاصول مشاهده یا مجموعه ای از مشاهدات وجود داشته باشد كه صدق و كذب گزاره را كاملاً مشخص كند. [۷] نكته اصلی در این اصل تأكید بر مشاهده است. بر مبنای این اصل گزاره ای كه هیچ مشاهده علی الاصولی را نتوان ذكر كرد كه نشان دهد آن گزاره صادق است نه تنها غیر علمی است بلكه اصولاً بی معنا است. پوزیتویستها معتقد بودند بر اساس این معیار موفق می شوند جملات علمی را به طور كلی از جملات ناظر به احكام متافیزیكی، اخلاق، الهیات، هنر و بخش عمده ای از فلسفه تا آن روز، كه از نظر آنها چیزی گمانه زنی های مهمل نبود متمایز كنند. از نظر آنها جملات اخیر بی معنا و فاقد هر گونه بار معرفتی است. از نظر آنها فقط گزاره های علمی هستند كه شرط تحقیق پذیری از نظر آنها را ارضا می كنند و لذا تنها گزاره های معرفت بخش این نوع گزاره ها هستند.
دیدگاه پوزیتیویستها اگرچه بعدها با انتقادات بسیاری مواجه شد كه به برخی از آنها در ادامه می پردازیم، و دچار جرح و تعدیل گسترده ای گشت اما تأثیر بسزایی در سمت و سوی علوم غیر فیزیكی نظیر روانشناسی و جامعه شناسی گذاشت و سبب شد دانشمندان این رشته ها برای تشبه هرچه بیشتر به علم تجربی ایده آل به دنبال نظریه پردازی بر اساس مبناهای مشاهدتی بروند. به عنوان مثال در روانشناسی با كارهای واتسون و اسكینر مكتب رفتارگرایی به دیدگاه غالب تبدیل گشت كه وظیفه روانشناسی را در تبیین رفتار می دانست و برای این كار تنها سخن گفتن از آن چه كه مشاهده پذیر است یعنی محرك های خارجی و پاسخ های رفتاری می دانست. [۸] در این مكتب هر گونه ارجاع به حالات درونی و ذهنی انسان مانند درد و غم از آنجا كه هیچ وسیله ای برای مشاهده این حالات وجود ندارد ممنوع دانسته می شد. حتی در حوزه الهیات مسیحی نیز برخی متفكران به دنبال یافتن مبنایی تجربی برای گزاره های دینی برای اثبات معناداری آن ها بودند. [۹]
اما اصل تحقیق پذیری با مشكلات فراوانی روبرو بود. بسیاری از انتقادات مطرح در برابر آن مربوط به نتایجی كه پذیرش این اصل به بار می آورد و نشان دادن اینكه بسیاری از گزاره های آشكارا علمی نیز كه پوزیتیویست ها مایل به طرد آن نبودند، بر اساس این ملاك غیر علمی محسوب می شدند. برخی از این انتقادات را در دو بخش بعد می بینیم. اما یك انتقاد جدی تر بر این اصل در باره جایگاه خود این اصل از نظر معنا داری بود. با اعمال اصل معناداری بر خودش با این پرسش مواجه هستیم كه آیا علی الاصول صدق این اصل را با هیچ مشاهدهای می توان نشان داد؟ پاسخ به این سؤال آشكارا منفی است و لذا اصل معنا داری مطابق معیاری كه خودش ارائه می كند بی معنا است. طرفداران این اصل سعی كردند كه با توسل به تمایز زبان شیء و فرازبان بر این مشكل فائق آیند اما اینكه تا چه حد در این امر موفق بوده اند چندان روشن نیست. پناه دادن اصل تحقیق پذیری در حوزه فرازبان و محدود كردن دامنه اصل به گزاره های زبان شیء صرفاً مشكل را به تعویق می اندازد و این نیاز را ایجاد می كند كه ملاكی برای معناداری گزاره های فرازبان ارائه دهیم.كارل پوپر را از نظر ارزش و اعتباری كه برای علم به عنوان روش كسب شناخت درباره جهان قائل بود، می توان دارای علائق مشترك با اعضای حلقه وین دانست اما بر خلاف آن ها با متافیزیك و دیگر انواع جملات زبان به عنوان شكل های با معنای عبارات زبانی مشكل نداشت.
● پوپر و ابطال پذیری
پوپر به جای این كه به دنبال ملاكی برای تمیز میان جملات معنادار و بی معنا باشد، كه بر مبنای آن جملات علمی را به عنوان معنا دار از جملات غیر علمی جدا كند، مستقیماً به سراغ خود تمایز علم از غیر علم (یا آنطور كه خودش می گفت شبه علم) رفت. پوپر بیشتر از آنكه خواهان جدا كردن علم از متافیزیك باشد انگیزه طرد آن دسته از نظریاتی را داشت كه ادعای علمی بودن میكردند اما وی معتقد بود بررسی دقیق آنها نشان می داد كه صرفاً نظام سازی هایی هستند كه هیچ ربطی به تجربه ندارند و نمی توان آن ها را از جنس علم تجربی و هم شأن آن دانست. برای پوپر ماركسیسم، روانكاوی فرویدی، طالع بینی، نظریات آدلر در روانشناسی و حداقل در دوره ای نظریه داروین چنین وضعیتی داشتند.
پوپر یكی از مشكلات معیار تحقیق پذیری را این می دانست كه برخی جملات آشكارا علمی، با این ملاك از حوزه علم خارج می شدند. به عنوان مثال تمامی جملات دارای سور عمومی را كه بصورت «هر الف آنگاه ب» می توان آن ها را نوشت چنین وضعیتی پیدا می كنند. [۱۰] تقریباً تمام قوانین و تعمیم های علمی با جملاتی به این شكل بیان می شوند و لذا مطابق این معیار غیر علمی محسوب شده و باید از علم كنار گذاشته شوند. این جمله را در نظر بگیرید: «همه كلاغ ها سیاه اند. » مطابق معیار تحقیق پذیری، برای اینكه ببینیم آیا این جمله با معنا و در نتیجه علمی است یا خیر، باید بپرسیم آیا علی الاصول مشاهده ای وجود دارد كه بتواند صدق این جمله را به طور كامل نشان دهد. اما تنها راهی كه برای تلاش برای تحقیق این جمله وجود دارد مشاهده كلاغ ها و بررسی رنگ آن ها است. اما مجموعه چنین مشاهداتی هر چقدر هم كه گسترده باشد باز هم نمی توان از آن ها منطقاً نتیجه گرفت همه كلاغ ها سیاه هستند. وضعیت تقریباً تمام قوانین و تعمیم های علمی به همین صورت است و بنابراین معیار تحقیق پذیری ما را به اینجا می رساند كه علم باید از بیان تعمیم ها و قوانین كلی دست بردارد. آشكار است كه چنین نتیجه مطلوب خود طرفداران اصل تحقیق پذیری نبود.
ملاك پیشنهادی پوپر ملاك ابطال پذیری است. بر اساس این ملاك، جمله ای علمی است كه علی الاصول بتوان آن را ابطال كرد. یعنی مشاهده ممكنی را بتوان بیان كرد كه صدق آن مستلزم كذب جمله اول باشد. [۱۱] جمله یا نظریه ای كه هیچ راه ابطالی برای آن وجود نداشته باشد علمی نیست. پوپر معتقد بود ابطال برخلاف اثبات فرایندی قطعی است. از مشاهدات هر قدر هم كه زیاد باشد نمی توان اثبات كرد كه «همه كلاغ ها سیاه اند» اما مشاهده تنها یك كلاغ غیر سیاه كافی است تا این جمله ابطال گردد. بنابراین قوانین و تعمیم های كلی علم با ملاك ابطال پذیری برخلاف اثبات پذیر علمی محسوب می شوند. برای نشان دادن علمی بودن یك جمله كافی است نشان دهیم مجموعه ابطال گران بالقوه آن تهی نیست. از طرفی چون ملاك ابطال پذیری بر خلاف تحقیق پذیری تزی معناشناختی نیست و ادعای تمیز جملات معنادار از بی معنا را ندارد، دچار مشكل ناشی از اعمال معیار بر خودش و بی معنا شدن نمی شود.
ابطال پذیری از آنجا كه با یك تز روش شناختی درباره روش درست فعالیت علمی و نحوه پیشرفت علم همراه یعنی تز ابطال گرایی همراه بود، در میان دانشمندان علاقه مند به روش شناسی علوم خود با اقبال زیادی روبرو گشت. اما بر عكس در میان فیلسوفان آن چنان تأثیر گذار نبود. یك دلیل برای این عدم اقبال این بود كه از نظر پوزیتویستها و فلاسفه دارای گرایشات تجربه گرایی منطقی، صرفاً معادلی منطقی برای ملاك تحقیق پذیری دانسته می شد[۱۲]
اگرچه خود پوپر اصرار داشت كه معیار وی برخلاف اصل تحقیق پذیری معیاری برای تمیز علم از غیر از علم است و نه جملات معنی دار از بی معنا، اما اغلب عقیده بر این بود كه این امر برای مسأله مورد بحث كه همان تمیز علم از غیر از علم بود چندان اهمیتی ندارد. اما جدای از این موضوع، ابطال پذیری نیز همانند تحقیق پذیری با مشكلات منطقی جدی مواجه بود كه باعث می شد هیچ دورنمای بهتری از اصل تحقیق پذیری پیش روی فیلسوفان علم قرار ندهد.
مشكل اول معیار ابطال پذیری این بود كه اگرچه به ظاهر مسأله قوانین و جملات كلی را حل می كرد (البته موفقیت آن در این امر نیز همانطور كه در ادامه می آید مورد تردید بود) دسته دیگری از گزاره ها، یعنی جمله های وجودی را كه به نظر می رسد در علم به آن ها نیاز داریم، فاقد وصف علمی قلمداد می كرد. اینها جمله های وجودی بودند. به عبارت دیگر عدم تقارن میان ابطال و اثبات در اینجا به ضرر ابطال تمام می شد. جمله ای مانند «دست كم یك كلاغ سفید وجود دارد» را می توان علی الاصول با مشاهده یك كلاغ سفید اثبات كرد اما هر تعداد مشاهده كلاغ سیاه هرچقدر هم كه زیاد باشد نمی تواند این جمله را ابطال كند. بنابراین براساس این معیار این جمله غیر علمی است. اما جمله های وجودی در علم و به ویژه در خود فرایند ابطال به اندازه تعمیم های كلی مورد نیاز است.
اما ضربه اساسی تر به ابطال پذیری از جانب تز دوهم-كواین وارد گشت. این تز به طور خلاصه می گوید هیچ فرضیه ای به تنهایی در برابر آزمون تجربی قرار نمی گیرد [۱۳]. آنچه كه در هر آزمون تجربی مورد بررسی قرار می گیرد عبارت است از عطف منطقی فرضیه و مجموعه ای از گزاره های حاكی از فرضیه های كمكی و شرایط اولیه. منطق به تنهایی نمی تواند تعیین كند ابطال متوجه كدام دسته از این گزاره ها است و در هر موردی كه به نظر می رسد یك آزمون مشاهدتی یك فرضیه را ابطال می كند، همیشه می توان با تغییر یا افزودن به فرضیه های كمكی، فرضیه اصلی را از ابطال مصون داشت. نتیجه این كه ابطال یك رابطه ساده منطقی میان دو گزاره نیست بلكه رابطه ای است میان یك گزاره مشاهدتی و مجموعه ای از گزاره ها كه همگی در برابر ابطال وضعیت منطقی یكسانی دارند.
● تجربه گرایی منطقی و تأیید پذیری
پیشنهاد تجربه گرایان منطقی برای فائق آمدن بر انتقادات مطرح شده در برابر اصل تحقیق پذیری، به ویژه مسأله مربوط به اثبات ناپذیری گزاره های كلی، جایگزینی شرط تحقیق پذیری یا شرط ساده تر تأیید پذیری بود. بر این اساس ملاك علمی بودن (و البته هنوز با معنا بودن) یك گزاره این نیست كه حتماً با مشاهده یا مجموعه ای از مشاهدات بتوان صدق آن را تعیین كرد، بلكه كافی است علی الاصول مشاهده یا مجموعه ای از مشاهدات وجود داشته باشد كه درستی آن گزاره را تأیید كند یا به عبارت دیگر احتمال درستی آن را افزایش دهد.
با استفاده از این ملاك می توان گفت، درست است كه هر میزان مشاهده كلاغ سیاه كافی نیست تا صدق جمله «همه كلاغ ها سیاه اند» اثبات شود، اما هر بار مشاهده یك كلاغ سیاه نمونه مؤیدی است كه احتمال درستی حكم بیان شده توسط این جمله را افزایش می دهد. تجربه گرایان منطقی معتقد بودند كه این ملاك ضعیف شده نه تنها مشكلات مربوط به اصل تحقیق پذیری را در مورد تعمیم ها و قوانین كلی ندارد بلكه هنوز هم تمام خواسته های آنها را برای كنارگذاشتن احكام غیر علمی نظیر احكام متافیزیكی، اخلاقی، هنری و. . . از دایره احكام معنادار و علمی، برآورده می سازد. هیچ مشاهده ای حتی علی الاصول وجود ندارد كه درشتی جملات متافیزیكی مانند «هر پدیده ای علتی دارد» را تأیید كند و از آنجا كه اگر «هر پدیده ای علتی دارد» بی معنا باشد آنگاه «چنین نیست كه هر پدیده ای علتی دارد» نیز بی معنا خواهد بود، لذا تمام مناقشات متافیزیكی نه مسائلی اصیل كه شبه مسائلی جعلی هستند كه به هیچ وجه معنا ندارند.
تجربه گرایان و به ویژه كارنپ برای دقیق كردن این ملاك اصلاح شده تلاش گسترده ای برای صورتبندی یك منطق استقرایی كه بر اساس آن به توان احتمال استقرایی یك گزاره را بر اساس گزاره های مؤید آن و دیگر گزاره های علمی به صورت عددی محاسبه كرد، انجام دادند. [۱۵] اما مشكلات بسیاری كه هنوز در برابر همین ملاك ضعیف شده نیز وجود داشت باعث شده بود كه دور نمای چندان روشنی در این راه كه بتواند ملاكی دقیق برای تمیز جملات علمی از غیر علمی در اختیار بگذارد وجود نداشته باشد. در وهله اول مشكل مربوط به وضعیت معناداری خود این اصل جدید تأیید پذیری همچنان وجود داشت. اعمال ملاكی كه این اصل به دست می دهد بر روی خودش آن را در زمره جملات بی معنا جای خواهد داد.
مسأله دیگر مربوط می شد به محاسبه احتمال درستی یك گزاره ادعا می شد كه گزاره ای مانند «همه كلاغ ها سیاه اند» گزاره ای است راجع به تعداد نامتناهی كلاغ چه در گذشته، حال و آینده. مشاهدات ما هر قدر هم كه زیاد باشد، متناهی است و بنابراین احتمال تعداد متناهی مورد موافق نسبت به تعداد نامتناهی از كل موارد همواره صفر خواهد بود و هیچ مشاهده جدیدی نمی تواند وضعیت احتمال درستی یك گزاره كلی را بهبود ببخشد.
مشكل دیگر در برابر معیار تأییدپذیری آن چیزی بود كه به پارادوكس یا معمای تأیید معروف شده بود. [۱۶] از نظر شهودی به نظر درست می رسد كه اگر مشاهده ای مؤید یك گزاره باشد، تأیید كننده همه گزاره های منطقاً معادل با آن نیز باشد. می دانیم كه «همه كلاغ ها سیاه اند» از نظر منطقی معادل است با «همه چیزهای غیرسیاه، غیر كلاغ هستند». اما در باره این گزاره دوم، كاغذ سفیدی كه در مقابل من قرار دارد نیز یك مورد مؤید محسوب نمی شود كه درجه احتمال درستی این حكم را افزایش می دهد. اما اگر چنین باشد آنگاه این مشاهده مؤیدی برای حكم معادل «همه كلاغ ها سیاه اند» نیز خواهد بود. نتیجه این كه نه تنها همه كلاغ های سیاه این حكم را تأیید می كنند بلكه هر شی غیر سیاهی نیز چنین وضعیتی دربرابر این حكم دارد. این نتیجه چیزی نیست كه ما شهوداً بخواهیم آن را بپذیریم.● چارچوبهای زبانی
همانطور كه همپل در مقاله معیارهای معناداری نشان می دهد، تمام تلاش هایی كه برای جرح و تعدیل ملاك تأیید پذیری به طوری كه بتواند بر انتقادات منطقی مطرح شده فائق آید، با شكست مواجه می شود. [۱۷] همیشه معیار یا آنقدر تنگ نظرانه می شود كه جملات آشكار علمی را از دایره شمول خود خارج می كند یا آنقدر لیبرال می شود كه به جملاتی كه نمی خواستیم علمی محسوب شوند راه می دهد. شكست این تلاش ها به تدریج سبب شد فیلسوفانی نظیر همپل به این نتیجه برسند كه تلاش برای صورتبندی چنین ملاك قاطعی میان علم و غیر علم بی فایده است و نمی توان انتظار داشت به ملاكی دست یابیم كه تمامی جملات را به دو زیر مجموعه كاملاً مشخص و مجزای علمی و غیر علمی تقسیم كند.
علمی بودن در این دیدگاه جدید ویژگی ای است كه به چارچوبهای زبانی نسبت داده می شود. یك چارچوب زبانی دستگاهی از مفاهیم و گزاره ها است كه با استفاده از قواعد خاص آن دستگاه می توان احكامی را درباره مفاهیم بنیادین و اشتقاقی آن دستگاه بیان كرد. در این دیدگاه درباره ویژگی های صوری و معنایی یك جمله مستقل از چارچوب زبانی كه آن جمله متعلق به آن است نمی توان قضاوت كرد. درست ساخت بودن، معناداری، تحلیلی یا تركیبی بودن و. . . همه ویژگی های است كه در نسبت با یك چارچوب زبانی می توان به جملات نسبت داد.
با این نگرش مسأله تمایز میان جملات علمی و غیر علمی تبدیل می شود به مسأله تمایز میان چارچوب های زبانی علمی و غیر علمی. روشن است كه از آن جا كه ویژگی های صوری و معناشناختی مستقل از دستگاه یا قابل اعمال بر دستگاه های زبانی وجود ندارد، بر خلاف قبل مسأله تمیز دیگر یك مسأله منطقی-معناشناختی نخواهد بود. در این جا بر خلاف قبل باید بر اساس معیارهای عمل گرایانه مانند كفایت تجربی، جامعیت، سادگی و. . . تصمیم بگیریم كه كدام چارچوب زبانی بیشتر در عمل علمی به كار می آید. اما نكته مهم این است كه تصمیم گیری در اینجا دیگر به صورت بله-خیر نیست. ما بر اساس این معیارها درجه ای از علمی بودن را به هر چارچوب زبانی نسبت می دهیم. و همواره سعی می كنیم معیارهای عمل گرایانه خود را بهبود ببخشیم. به عنوان مثال ممكن است ما براساس معیارهای علمی بودن رایج خود، یك چارچوب زبانی را كه برای شناخت جهان از مفاهیمی مانند «جوهر» و «عرض» استفاده می كند كمتر از چارچوب زبانی كه از «جرم» و «بعد» استفاده می كند علمی بدانیم. اما لازم است كه آگاه باشیم این درجه بندی صرفاً بر اساس ملاك های عمل گرایانه انجام گرفته است و نه ویژگی های صوری یا معنایی جملات حاوی این الفاظ.
چنین راه حلی كه توسط همپل در مقاله معیارهای تجربی معناداری و كارنپ در مقاله تجربه گرایی، معناداری و وجود شناسی [۱۸] در پیش گرفته شد، اگرچه در نسبت با خواست اول آن ها برای تمایز قاطع میان علم و غیر علم یك عقب نشینی محسوب می شد اما، همچنان دغدغه ضد متافیزیكی آن ها را ارضا می كرد. سؤال ازاینكه كدام چارچوب زبانی را باید برگزینیم به هیچ وجه معادل با این سؤال یا شبه سؤال نیست كه كدام چارچوب زبانی در نفس الامر واقعیت دارد. سؤال اول مربوط است به انتخابی عمل گرایانه میان چارچوب های زبانی و سؤال دوم نه یك سؤال واقعی بلكه شبه پرسشی متافیزیكی است كه هیچ جوابی ندارد.
● پارادایم های علمی و فلسفه علم پسا كوهنی
كتاب ساختار انقلاب های علمی توماس كوهن (۱۹۶۲) [۱۹] در واقع مسیری جدید در برابر فلسفه علم قرار دارد. تا پیش از انتشار این كتاب، سنت رایج در فلسفه علم، همانطور كه گفته شد رویكرد زبانی و توجه به ویژگی های صوری و معنایی زبان علم بود. در این دیدگاه تاریخ علم یا اصلاً ربطی به كاری كه فیلسوفان علم می كردند پیدا نمی كرد و یا حداكثر در حكم منبعی برای ارائه مثال هایی در تأیید و رد نظریات بود. برای فیلسوف علم پیش-كوهنی مسیر علم یك مسیر خطی از تكامل و پیشرفت نظریات علمی بود كه در آن فعالیت علمی دانشمندان سبب می شد این نظریات در هر زمان كاملتر از گذشته باشد و آن چه كه نادرست است را از علم كنار می گذارند. كوهن در كتاب خود تلاش كرد نشان دهد این تصویر از تاریخ علم به كلی اشتباه است و اگر آن را كنار بگذاریم تاریخ علم می توان درس های بسیاری برای فلسفه علم داشته باشد.
كوهن كه در ابتدا یك فیزیكدان نظری بود به تدریج به تاریخ علم علاقه مند شد و به تدریس آن پرداخت. مطالعه گسترده در تاریخ علم سبب شد كه وی به این نتیجه برسد كه فعالیت علمی دانشمندان همواره یك شكل الگوی یكسان نداشته است. كوهن ادعا كرد كه دوره های مختلف تاریخ علم را می توان به توالی دوره های علم عادی و دوره های انقلابی تقسیم كرد. در اینجا كلید واژه اساسی كوهن یعنی پارادایم وارد می شود. دوره های علم عادی دوره هایی هستند كه در آن ها یك پارادایم غالب وجود دارد كه چارچوب نظری و اصول كلی حاكم بر فعالیت دانشمندان، مسائلی كه دانشمندان باید به آن بپردازند و معیارها و ارزش های حاكم بر فعالیت علمی دانشمندان را مشخص می كند. دوره های انقلابی دوره هایی هستند كه به دنبال بحران در پارادایم غالب سر می رسند. در این دوره ها از یك سو به عللی كه كوهن به شرح و توصیف آن می پردازد، دانشمندان در چارچوب، اصول كلی و ارزشها و معیارهای حاكم بر فعالیت علمی شك می كنند و از سوی دیگر ظهور یك نظریه رقیب به همراه ارزشها و معیارهای جدید، وضعیت جامعه علمی را با بحران مواجه می كند و در یك فرایند گشتالتی نظریه جدید در قالب پارادایم نوین، پارادایم كهنه را كنار می زند و خود بر جامعه علمی حاكم می شود و دوره جدیدی از علم عادی را آغاز می كند.
اما برای اینكه ببینیم این توصیف و نظریه پردازی كوهن از تاریخ علم كجا به مسأله اصلی این مقاله یعنی ملاك تمیز علم از غیر از علم ربط پیدا می كند باید این تغییر پارادایم چگونه شكل می گیرد و پارادایم های علمی مختلف چه نسبتی با هم دارند. كوهن ادعا می كند كه تاریخ علم به ما می آموزد كه تغییر گرایش دانشمندان از یك پارادایم به پارادایم دیگر در دوره انقلاب علمی نه براساس معیارهای عقلانی و عینی نظیر قدرت تبیین، مطابقت با واقع و. . . بلكه كاملاً بر اساس وضعیت روانشناختی دانشمندان و معیارهایی غیر عقلانی روی می دهد و لذا تغییر پارادایم صرفاً مرحله ای در بهبود نظریات علمی نیست. وقتی یك انقلاب علمی روی می دهد چارچوب فكری و مفهومی اعضای جامعه علمی چنان تغییر می كند كه می توان گفت دانشمندان مشغول به فعالیت در پارادایم جدید به كلی در دنیای دیگری نسبت به دانشمندان در پارادایم قدیم زندگی می كنند. كوهن از این جا به مفهوم كلیدی قیاس ناپذیری می رسد. دو پارادایم علمی را بر اساس هیچ معیاری عینی نمی توان با یكدیگر سنجید. سخن گفتن از پارادایم بهتر هیچ معنایی ندارد. دانشمندان پارادایم های علمی را بر اساس هیچ معیار عینی و معقول انتخاب نمی كنند كه بتوان آن ها را بر اساس این معیارها با یكدیگر قیاس كرد.
پل فایرابند فیلسوف علمی بود كه نشان داد با پذیرش كامل دیدگاه های كوهن درباره قیاس ناپذیری سخن گفتن از هرگونه تمایزی میان علم و غیر علم بی معنا خواهد بود. [۲۰] موفقیت و پذیرش یك نظریه به عنوان نظریه ای علمی نه بر مبانی معقول و عینی بلكه صرفاً تابعی از شرایط اجتماعی، مناسبات قدرت و تمایلات روانشناختی دست اندركاران فعالیت علمی و نیز سیاستمدارانی است كه بودجه های پژوهشی را به مراكز تحقیقاتی اختصاص می دهند. علم آن چیزی است كه نشریات علمی هر زمان به چاپ می رسانند وگرنه هیچ تفاوتی میان نظریات فیزیكی رایج با جادوگری و طالع بینی به عنوان راه هایی برای شناخت جهان وجود ندارد. فعالیت دانشمندان فیزیك هسته ای در مراكز تحقیقاتی همانقدر به جهان مرتبط است كه فعالیت جادوگران قبایل آمریكای جنوبی. تفاوتی اگر است در این است كه دولت ها حاضر به حمایت مالی و تحقیقاتی از دسته دوم نیستند و نشریاتی كه علمی خوانده می شوند قطعاً مقالات آن ها را چاپ نخواهند كرد. اغلب فایرابند را به دلیل دیدگاه های رادیكال وی و تأكید او بر نامعقولیت فعالیت علمی یك آنارشیست می دانند. اما باید توجه داشت كه دیدگاه های وی بسط طبیعی آرای كوهن درباره نظریات علمی است.
نظریات كوهن و فایرابند از یكسو فیلسوفان علم را واداشت كه اهمیت تاریخ علم را در بررسی فلسفی علم به رسمیت بشناسند و از سوی دیگر چنان ضربات سهمگین و ویرانگری برای علم گرایی داشت كه مهار زدن بر نتایج رادیكال این دیدگاه ها را مسیر آینده بحث های مربوط به تعیین ملاك تمیز علم از غیر علم قرار داد. اما چیزی كه واضح است این كه پس از كوهن فیلسوفان علم و دانشمندان باید در باب شأن آنچه نظریه علمی نامیده می شود، بسیار متواضع تر از نیمه اول قرن بیستم باشند. تجربه نشان داده است كه تمیز دادن علم از غیر علم و بیرون راندن و طرد آن چه امروز جامعه علمی غیر علمی می داند نه مبنای منطقی و معناشناختی می تواند داشته باشد و نه تاریخ علم ما را مجاز به این كار می داند، در بهترین حالت معیارهای عمل گرایانه و در بدترین حالت تمایلات قدرت طلبانه است كه تعیین می كند چه چیز علمی و چه چیز غیر علمی است.
ساجد طیبی
*پی نوشتها در دفتر روزنامه موجود است
*منابع در روزنامه موجود است
منبع : روزنامه ایران