یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


نقاشی معاصر


نقاشی معاصر
نقاشی معاصربحث برانگیزتر از آن است که بشود به مقالات و کتابهای موجود بسنده کرد .انچه بر اهمیت این بحث می افزاید؛وضعیت نقاشی معاصر خودمان است که تا حدود زیادی در موجه با نقاشی معاصر جهان روشن و مشخص می شود .مقاله حاضرمجملی است در این خصوص ا زدوست عزیزمان مصطفی مهاجرکه به علت مشغله زیاد یکی دوسالی است از نوشتن فاصله گرفته اند.
مقالات ونقدهای متعدد ایشان در باب هنرهای تجسمی را پیش از این در دوره های گذشته ماهانهم سوره خوانده ایم و امیدواریم که شاهد نوشته های دیگری از ایشان باشیم .
باب این بحث ازآن جهت که ارتباطی تام با فرهنگ معاصر ماداردبرای همه آنهاکه هم انسی با نقاشی دارند و هم در اندیشه وضعیت فرهنگی هستند باز خواهد بود.
برای اینکه بدانیم امروز گرفتار چه هستیم واگر اعتقاد به سروسامان یافتن نقاشی داریم ،باید به بسیاری از پرسشهایی که پیش آمده جواب گوییم :مادر کجای تاریخ هنر ایستاده ایم؟منابع تغذیه هنرمند ما در زمینه فرم و محتوا کدام است ؟باگذشته خود چه ارتباطی داریم؟و دهها پرسش دیگر .اما شاید پرسش نخست این باشد که منشا نقاشی معاصران چیست .اگر باور داریم که قبله هنر و هنرمندان معاصرمان غرب است ،باید ببینیم که در همان جا که خاک مستعد برای ظهور و بروز نقاشی مدرن بوده است،چه تغییری در هنر و هنرمند و به قولی در دیدگاه هنری به وجود آمده است ؟
هنر جدید غرب ،و نقاشی همچون بخش مهمی از آن،آئینه صادقی است که گوشه ای از مقاصدی را که فاوست به مددمفیستوتحقق آن را در عالم ماده جستجو می کرد به ما نشان می دهد ،و آن تسلط بر طبیعت است .هنر جدید غرب،یا به تغییری هنر عصر جدید که با آغاز رنسانس ریشه گرفت ،به تدریج سنت دینی هنر را از هم پاشید و در پایان توانست در عالم نقاشی دامنه تسلط خود را به ‌آسانی بر فراسوی مرزها و ملیتها گسترش دهد و هیچ فرهنگی رااز هجوم خود در امان نگذارد .به نقاشی جدیدی نگاه کنید .در حقیقت رویای به تصویر در آمده ای است که شیطان به فاوست القا کرده است :تصویر برهنه وزمختی است که دنیای بشر جدیدی را که از دل رنسانس پدید آمد،مجسم می کند ؛تجسم تنهایی،کابوس،حقارت ،غفلت و اظطراب انسانی است که شتاب زده رو به تاریکی و پشت به حقیقت می گریزد ؛تصویر ویرانی است از بشری است که جست و جوی قدرت مطلق برای تصرف در عالم ماده برآمده است ؛تصویر آشفته ای است از انسانی که روح خویش را نیز به پای لذایذ جسمانی قربانی کرده است .
اما همان طور که فاوست انسانی است سرگشته و آشوب زده که هیچ گاه به شادیها و لذایذ پیش روی خود دلخوش نیست و هیچ چیز اورا راضی نمی کند ،هنر مند عصر جدید نیز سر
گشته و درمانده می نماید .نه جست و جوی کابوس وار در اعماق تاریک دورنش ،نه جست و جوی گناه آلود و هوسناک در پیکر آدمی ،نه دل مشغولی به طبیعت و طبیعت بیجان ،هیچ کدام اورا از خرسند نمی کند .وجه بارز اثر او ،به تصرف در اوردن بی حد و مرز تمام پدیده هاست .این عمل به ویرانی صورتها نیز می انجامد . اگر مفیستو هنگام وارد شدن بر فاوست می گوید آنچه من ارج مینهم گناه است و ویرانی و شرارت ،هنرمند امروز نیز جز به گناه و ویرانی وشرارت و نمایش واهم و عوامل نفسانی نمی اندیشد .
اگر گاهی شاهد روی آوردن وی به عوامل ظاهراً غیر مادی هستیم ،در حقیفت با رویاهای او روبرو مواجهیم .بشری که از مبدا و مقصد غفلت نموده و منکر آسمان شده و به تاریکی اعماق هواهای نفسانی خویش روی آورده، چگونه می تواند هنری خلق کند که به فراسوی حیات دنیوی اش راه یابد ؟
اگر تا قبل از رنسانس ،هنر غرب عموماً ساحتی بود که دیانت و روحانیت تقریباًدر همه جای آن حضور داشت ،با ورودبه عصر جدید ،کم کم به دنیایی گام نهاد که شیطان بر آن فرمان می راند.اگر هنرمند نقاشیهای مذهبی قرون وسطای غرب با نمایش مضامین دینی باسبک و سیاقی نسبتاً در خور آن مضامین سعی در یاد آوری عواملی روحانی و معنوی داشت ،هنرمند جدید ،چنان فاوست ،می گوید : شاد کامیهای من از درون این خاک بر می خیزد .بهتر است از آن سوی حرف نزنیم .اگر بتوانی فریبم دهی ومسرتی به من ببخشی ،و لو دروغین ،چه غم که بعد از آن ساعت مرگم فرا رسید .
بدین سان او از یک سو همچون نقاشیهای بوش هولناک و اظطراب آلود و از دیگر سو چونان برهنگان رنوارسرخوش و سبک ،و مانند اهریمن تنهای میخاییل و روبل مایوس و تنها در انتظارپایان کار خویش نشسته است ،همچنان که فاوست در انتظار آن نشسته بود.
تنزل دید هنری در غرب از عالم معنا به وسوسه های خاک ،یا به قولی از ملکوت آسمان به برهوت زمین ،که با رنسانس آغاز شده بود در قرن نوزدهم بخوبی به ثمر نشست .اگر با آغاز عصر جدید در رنسانس ،عالم مجردات رفته رفته جای خود را به واقع انگاری سپرد،در قرن نوزدهم ،امپرسیو نیستها آخرین بقایای آرمان گرایی مکتب کلاسیک را درهم شکستند و راه را برای تجزیه و بطلان صورتهاو ظهور مکاتب بعدی هموار نمودند .اگر در هنر دینی ،جهت دید ،هنر و هنرمند ،انتزاع از صور عینی و فرا گذشتن از زمان مادی بود ،هنر عصر جدید شیعته نمایش عینیت در شد که به شی ء تبدیل شده بود .سرانجام به تجزیه کامل صور منجرگشت. در پایان این سیر نزولی ،هنر مند دیگر خود را پایبند هیچ نظامی نمی دانست .به عبارت دیگر ،اگر هنراروپایی تا قبل از رنسانس به ماوراءطبیعت و حقیقت دینی عالم نظر داشت ،با آغاز رنسانس ،و پس از آن با ظهور مکتب امپرسیو نیسم ،به تصویری مجرد ا زعینیت اشیاء،فوران انفجار آمیز نیروهای آشفته درونی ،تصویر ها کج و معوج جهانی در هم شکسته ،لکه های رنگ و صور هندسی ،چهره های درهم و برهم و به تعبیری ،به اعضای تجزیه شده بدن انسانی تنزل نمود .اگر چه به ظاهر میان ایسم های هنری غرب که در سده های اخیر به ظهور رسیده اند – درست تر بگوییم ،بعضاً چون قارچ بعد از باران در شوره زار سده نوزدهم روییدند –تباین و تناقضی دیده می شود ،اما رشته ای درونی تمام آنها را به هم پیوند می دهد وآن همان تنزل دید هنرمند از آسمان به سوی زمین ووسوسه های آن است .به یک تعبیر،هنرمند نگاهش را اشیاءو اجسام می دوزد و به تعبیری دیگر ،نگاهش را از خارج برگرفته و به ژرفای روان خویش خیره می شود .
هنرمند عصر جدید مدام می آفریند .بودنش در گرو همین آفرینش مدام اوست .او پیوسته در جست و جوی چیزی ناشناخته است که به او آرامش و لذت بدهد ،اگر چه گذرا باشد و دروغین .او سرگشته است ومضطرب .عصیان یا انزوا،هیچ کدام نمی تواند روح آشوب زده وی را آرام سازد .اودر نقطه ای ایستاده است که هیچ تعریفی از انسان و هیچ ایمانی به آسمان ندارد .بنابر این بی سیرت و صورت شدن هنرش نیز نشانگر هیچ تنزلی برای او نیست .تصویری که هنرمند عصر جدید از انسان ارائه می کند تصویر موجودی است تنها و رها شده بر خاک ،گرفتار کابوسها و اوهام ،بنده سرخوشی ها ی آنی ،لذایذ جسمانی و غرایز لگام گسیخته .تصویری که هنرمند جدید ارائه می کند ،تصویر کنجکاوی سیر ناپذیر و جست و جوی لذات نامحدود در تمدن فاوستی است .
دنیایی که او تصویر می کند دنیایی است ویران ،دردناک و آزاردهنده ،بی معنا و مبتذل و سرشار از امیدهای واهی .چنین است که این تصویر می تواند اورا سرانجام به خود کشی نیز بکشاند .دنیایی که به قول گوته ،انسان در آن،گویی بر صفحه شطرنج ابدیت همچون پیاده ای است در دست خدا و شیطان ،به تعبیری واقع بینانه تر در دست شیطان .در یک کلام ،هنرمند عصر جدید و هنر معاصر ،میراث در هنری است که ویران کننده سنتهای روانی و معنوی از یک سو و تخریب کننده صورتها از سوی دیگر می باشد .بنابراین ،هنرمند شرقی ،فی المثل در عالم نقاشی ،چگونه می تواند ا زهنر و هنرمندی الهام بگیرد و پیروی کند که هیچ میانه ای با روح دینی و اسطوره ای فرهنگ و هنر سرزمینش ندارد ؟
مصطفی مهاجر
منبع : بنياد انديشه اسلامي


همچنین مشاهده کنید