سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

فرقه سبائیـه


فرقه سبائیـه
تهمت‌هایی كه مغرضان به تشیع زده‏اند، آن چنان است كه اگر در صدد جمع آوری آن برآییم، باید نگارش كتابی حجیم را آغاز كنیم. در قرون اخیر شاهد بوده‏ایم كه مستشرقان مغرض، یهودی‌ها، زردشتی‌ها، وهابیون و... بنا به اقتضای سیاست‌های استعماری خود، هر گونه افترایی را به شیعه روا دانسته‏اند. متأسّفانه در میان نویسندگان شیعی نیز برخی افراد غیر مغرض، بدون تحقیق و بررسی كافی، گفته‏ها و نوشته‏های دیگران را به نام یك موضوع تاریخی نقل كرده‏اند.
نخستین تهمت ناجوانمردانه كه خود اساس دهها تهمت دیگر شد، این است كه «مذهب تشیع مولود افكار ابن سبای یهودی است»؛ كسی كه بنابه قولی، تمام گناه عالمیان را به پای او می‏نویسند؛ بدون آن كه در اصل وجود او تحقیق و بررسی كنند. در دو قرن اخیر، بر خلاف كتب گذشته، كمتر كتابی درباره تاریخ اسلام به نگارش در آمده كه دربــاره این داستــان قلم فرسایی نكرده باشد.
براستی عبدالله بن سبا كیست كه بزرگترین مورخان اسلامی مانند ابن شهاب زهری، عروهٔ بن زبیر، ابان بن عثمـــان، ابوبكر بن خرم، موسی بن عقبه و وافدی هیچ اشاره‏ای به او نكرده‏اند؛ حتی امویان و جاعلان حدیث دربار معاویه نیز نـــامی از او نبرده‏اند؛ ولــی ناگهــان در نیمه نخست قــرن دوّم هجری، سیف بن عمر كه به حیله‏گری، دروغپردازی و چاپلوسی نزد حكّام عبّاسی مشهور بوده، او را مطرح ساخت.
این در حالی است كه مستشرقان و پژوهشگران عرب، این موضوع را جز افسانه‏ای نپنداشته‏اند. مثلاً برنارد لویس درباره او چنین گفته است: «... تحقیقات تازه روشن كرده كه این داستان ساختگی بوده و بر حوادث واقعی پیشی گرفته است؛ زیرا صورت نمایشنامه‏ای از گذشته را دارد كه نویسندگان قرن دوم هجری آن را از تار و پود خیال بافته و احوال و افكار زمان خود را در آن به نمایش در آورده‏اند.۱»
«ولها و زن» و «فرید لیندر» بعد از بررسی مصادر اسلامی ترجیح داده‏اند توطئه و دعوت منسوب به ابن سبا را از ساخته‏های متأخّران بدانند.۲
منكران ابن سبا چه نظری دارند؟ آیهٔ الله شیخ محمّد حسین كاشف الغطاء ـ رحمهٔ‏الله علیها ـ می‏گوید: «و امّا عبداللّه بن سبا كه او را به شیعه و شیعه را به او می‏چسبانند، به شهادت تمام كتب شیعه، عموما تصریح به لعن او نموده و از او بیزاری جسته‏اند و كمترین عبارتی را كه كتب رجال شیعه از قبیل رجال ابی علی و غیره در مورد ترجمه حال او در ذكر حرف(ع) نوشته‏اند این است: «انّ عبداللّه ابن سباء العن من أن یذكر: عبدالله بن سبا ملعونتر از آن است كه ذكر شود.» و اصولا" هیچ بعید نیست كه بگوییم عبدالله بن سبا، مجنون بنی عامر، ابی هلال و امثال اینها، مردمان داستانی و افسانه‏های خرافی هستند كه قصه‏گوها و داستانسراها اسامی آنها را جعل كرده‏اند.»۳
علاّمه طباطبایی« قدس‏سره » معتقد است كه قصّه ابن سبا ساخته و پرداخته دشمنان شیعه است. آنان برای ضربـــه زدن به اسلام و خاصه به تشیع تا آن جــا ایـــن مطلب را پیش برده‏اند كه نوشته‏اند اصحاب بزرگ رسول خدا« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » هم تحت تأثیر این تبلیغات قرار گرفته‏اند!۴
دكتر طه حسین چنین آورده است: «می‏گویند وی سازمان منظمی به وجود آورد. در شهرها دسته‏هایی سری تشكیل داد كه پنهانی به تبلیغات خود ادامه دهند و مردمان را به شورش برانگیزند تا در فرصت مناسب بر خلیفه هجوم برند. شورش مردم، محاصره و قتل عثمان در نتیجه تشكیلات منظم ابن سبا بود. به نظر من كسانی كه داستان ابن سبا را تا این اندازه بزرگ جلوه داده‏اند به خود و تاریخ ستم كرده‏اند. نخستین چیزی كه به نظر می‏رسد این است كه ما در كتب مهم و مصادر اصلی كه داستان شورش علیه عثمان در آنها ضبط است، نامی از ابن سبا نمی‏بینیم. ابن سعد آن جا كه از خلافت عثمان و انقلاب مردم سخن می‏گوید، نامی از ابن سبا نمی‏برد.»۵ و در جای دیگر می‏گوید: «عجب در این است كه مورخان وقتی اخبار و شورش دوره عثمان را می‏نوشتند از ابن السوداء یعنی عبدالله ابن سبا و پیروانش خیلی نام برده‏اند و باز پس از كشته شدن عثمان و قبل از آن كه علی« علیه‏السلام »برای ملاقات با طلحه و زبیر و أم‏المومنین خارج شود از آنها زیاد نام برده‏اند و باز در آن وقت كه علی« علیه‏السلام » برای صلح و آرامش، كسانی را نزد طلحه و زبیر و أمّ‏المؤمنین می‏فرستاد، نام آنها در واقع خیلی دیده می‏شد. بعد مورخان گفتند كه پنهان از علی« علیه‏السلام » و همراهانش برای افروختن آتش جنگ توطئه كردند و...، امّا بسیار عجیب است كه این مورخان وقتی از جنگ صفین بحث می‏كنند پیروان ابن سبا را به كلّی از یاد می‏برند و یا اصلا" توجهی به آنها نمی‏كنند! باید دانست خودداری مورخان از نام بردن ابن السوداء و پیروانش در جنگ صفین حداقل دلالت بر این دارد كه موضوع پیروان ابن سبا و پیشوای آنها، اصلا" بی‏اساس و ساختگی یا مجعول بوده است. آن هم از مجعولاتی كه در زمان شدت گرفتن زد و خورد بین شیعه و سایر فرقه‏های اسلامی اخیرا به وجود آمده است. دشمنان شیعه برای اینكه بیشتر در حقشان دشمنی كنند، كوشیده‏اند تا در اصول این مذهب یك عنصر یهودی داخل كنند و اگر موضوع ابن السوداء اساس صحیحی از حقیقت و تاریخ می‏داشت، طبیعی بود كه اثر مكر و نیرنگ او در این جنگ دشواری كه در صفین به پا شد ظاهر گردد. این اهمال را به چه باید تعبیر كرد؟ یا عدم حضور او در جنگ صفین را چگونه و به چه می‏توان حمل كرد؟ من فقط یك علّت برای آن می‏دانم و آن عبارت از این است كه ابن‏السوداء یك شخصیت موهوم بوده است... و باید گفت شخصیتی است كه دشمنان شیعه او را فقط برای شیعه ذخیره نموده‏اند. بلاذری در كتاب انساب الاشراف در فتنه عثمان نامی از ابن السوداء و پیروانش كه همان سبئیه باشند نمی‏برد. در خلافت علی« علیه‏السلام » نیز فقط در یك حادثه مهم از او یاد می‏كند. این حادثه عبارت از این است كه ابن السوداء با عده‏ای نزد علی« علیه‏السلام » آمده، درباره ابوبكر از او پرسشی كردند ولی علی« علیه‏السلام » پاسخ سختی به آنها داد و آنها را سرزنش نمود كه اوقات خود را با این مسائل می‏گذرانند؛ در صورتی كه مصر از دست رفته و پیروان علی« علیه‏السلام » در آن جا كشته شده‏اند. در همین اوقات نامه‏ای نوشت و دستور داد نامه را برای مردم بخوانند تا از آن استفاده كنند.
بلاذری می‏گوید: ابن سبا نسخه‏ای از این نامه را داشت امّا ابن سبا در نزد بلاذری، ابن‏السوداء نیست بلكه عبداللّه بن وهب همدانی است. بلاذری این خبر را با كمال احتیاط ذكر می‏كند و غالبا درباره احادیثی كه بیان می‏كند، اظهار شك می‏كند زیرا آنها را از مجعولات مردم عراق می‏داند. بهرحال وی ذكری از ابن‏السوداء و پیراونش در غوغا و شورش دوره عثمان یا علی« علیه‏السلام » به میان نمی‏آورد. محدثین و اهل جدل با عقیده طبری (مبنی بر وجود ابن سبا) موافقت دارند ولی همین اشخاص قائل به چیز دیگری هستند كه طبری و پیروانش آن را ذكر نكرده‏اند. اینها می‏گویند كه ابن‏السوداء و پیروانش قائل به خدایی علی شدند و علی« علیه‏السلام » آنها را در آتش سوزاند، اما وقتی راجع به این واقعه در كتب تاریخ جستجو می‏كنیم اثری از این حادثه نمی‏بینیم بنابر این نمی‏دانیم در چه سالی، از مدّت كوتاهی كه "علی"« علیه‏السلام » خلیفه بود این غلات واقع شده است و معلوم است كه سوزاندن عده‏ای از مـردم آن هم در صدر اسلام و در میان عده‏ای از مهاجرین، انصار و افراد نیكوكار مسلمین امری نیست كه مورخان از آن غفلت كنند و ننویسند و وقت و وقوع آن واقعه را ثبت ننمایند و كاملاً آن را مهمل گذاشته، از آن بگذرند.۶
دكتر علی الوردی نیز داستان ابن سبا را از اول تا آخر ساختگی دانسته و عقیده دارد كه این داستان با استادی تهیه شده و به صورتی فریبنده در آمده است زیرا معتقد است قریش فقط در میدان سیاست زیرك نبودند بلكه در داستانسرایی هم مهارت داشتند.۷
استاد عبدالله السبیتی ـ از علمای شیعی عراق ـ می‏گوید: "باور كنید سبائیه در هیچ زمان و دوره‏ای جز در عالم وهم و خیال دشمنان شیعه وجود خارجی نداشته است و از جمله وصله‏هایی است كه بوسیله دشمنان شیعه به تاریخ تشیع چسبانده شده است. باور كنید سبائیه مولود عجیب و غریبی است كه اگر كسی حساب آن را به طور دقیق برسد، وجود آن را باور نخواهد كرد."۸
معتقدان به ابن سبا چه می‏گویند؟ دكتر سامی نشار می‏گوید: «برخی از دانشمندان و روحانیون یهود به دین اسلام در آمده و از فرصت كنار زدن علی« علیه‏السلام » از خلافت استفاده كرده، عقیده "امام معصوم و خاتم الاوصیاء" را پدید آورده، آن را به جهان اسلام تقدیم كرده‏اند كتابهای ملل و نحل تقریبا اتفاق دارند بر اینكه عبدالله بن سبا نخستین كسی است كه عقیده عصمت و قداستی را كه به علی« علیه‏السلام » نسبت داده شده، دعوت و تبلیغ كرده است و اعتقاد به اینكه علی« علیه‏السلام » دارای حق الهی در خلافت است، در دوران ابوبكر و عمر و پیش از عبدالله بن سبا ـ نماینده یكی از جریانهای مرموز كه در انهدام اسلام می‏كوشیده است ـ وجود نداشته است.»۹
هاشم معروف الحسنی در نقد نظریه دكتر نشار چنین می‏نویسد: نشار اینگونه افكار خود را فلسفی نامیده است؛ در حالی كه من نمی‏دانم دكتر نشار چگونه به خود اجازه داده با چنین اطمینانی درباره نظریه مذكور سخن پردازی كند و به عنوان یكی از مسلمات ضروری و اولیه و بدون اختلاف از آن به گفتگو بپردازد. آیا بر این استاد فلسفه و پژوهشگر بزرگ رواست كه تا این اندازه تاریخ، راویان و كتب حدیث را نادیده انگارد؟! مگر از محدثان بزرگ اهل تسنن نشنیده كه علی« علیه‏السلام » نخستین حق الهی را در خلافت داراست؟ از راویانی چون ابن جریر طبری (۱۳۱۰ه··) ابن اثیر (۶۳۰ه··) در كامل، ابن هشام (۲۱۳یا۲۱۸ه··) در سیره، هیكل (متولد ۱۸۸۸م) در حیاهٔ محمّد، سیوطی (۹۱۱ ه··) بیهقی (۴۵۸ه··)، ابن اسحاق (۱۵۱یا ۱۵۲ ه··)، ابن حاتم(۳۵۰ه··)، ابن مردویه (۴۱۶ه··)، ابونعیم (۴۳۰ه··)، نسایی در جامعه (۳۰۳ه··) و .... آیا حداقل آثار این محدّثان نباید در او و عقیده‏اش شك و شبهه‏ای ایجاد كرده باشد؟ پس این محقّق و استاد بزرگ دانشگاه چگونه درباره نظریه مذكور رأی قاطع صادر كرده، تو گویی آن را از امور مسلّم میان محدّثان و مورّخان شمرده است. نشّار مطالبش را غالبا از نویسندگان فرقه‏های متعصّبی كه شیعیان را تكفیر كرده‏اند، گرفته است؛ مانند ابن تیمیّه و عبداللّه بن قصیمی.۱۰
معتقدان به ابن سبا می‏گویند: «وی یهودی الاصل و از اهالی یمن بود كه به تازگی اسلام آورده بود و چون ایمان زایدالوصفی داشت از روز بعد از تشرف به دیانت اسلام، سراسر آسیای صغیر و یك قسمت از آفریقا را در نور دید و شروع به تهیج و تحریك توده‏ها كرد. فعالیت او اندكی بعد جنبه سیاسی شدیدی پیدا كرد و هنگامی كه در مصر رحل اقامت افكند، عمّال خلیفه را به باد فحش و ناسزا گرفت و در خطبه‏های خود به عثمان اخطار نمود كه از خلافت استعفا دهد و مسند خلافت را برای تنها كسی كه شایستگی احراز این مقام را دارد یعنی علی« علیه‏السلام » باز گذارد...» فصاحت ابن سبا كار خود را كرد و به زودی ملّت گرد او جمع گشته و عقیده‏اش را تقدیس كردند، امّا ابن سبا كه از این موفقیت جسور شده بود نقاب از چهره برداشت و در نطقها و مواعظش افكار و اصول عقاید یهود را با اصول و مقررات اسلامی در هم آمیخت و همچنین اصل تناسخ را ترویج كرد؛ سپس مسیحیت را به میان آورده و در مسجد بزرگ «فسطاط» فریاد برآورد: مسیحیان ادعا می‏كنند كه مسیح در پایان دنیا برای بسـط و توسعه نفوذش بر تمامی خلایق باز خواهد گشت ولی من اظهار می‏دارم كه مسیح باز نخواهد گشت، بلكه محمّد« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » باز می‏گردد. او از هر نوع حدودی تجاوز كرد؛ اعلام داشت كه محمد« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » تقریبا از جوهر الوهیت است. اطلاعات وسیع او در مسائل مذهبی یهود و اسلام و مسیحی و ایرانی و هندی و حتی فرعونی باعث شد خیلی زود بتواند حریفان را از میدان به در برد. در اندك مدتی او از متنفذترین مردان مصر گردید. والی در برابر او می‏لرزید و هنگامی كه فرستاده عثمان به مصر وارد شد خیلی زود تحت تأثیر این ماجراجو قرار گرفت. از مذهب سبئیه فرقه‏های متعدّدی منشعب شد. به عقیده برخی از آنها علی« علیه‏السلام » سوار بر ابرها شده به زمین باز خواهد گشت و به عقیده برخی دیگر علی بر سر اشرار و بدكاران صاعقه و رعد و برق نازل خواهد كرد. بعضی ادعا می‏كنند كه علی خورشید است و پاره‏ای دیگر نقش ماه را در صورت او مجسم می‏كنند. می‏گویند: فتنه ضد عثمانی به تحریك ابن سباء بوده كه می‏گفت عثمان غاصب است. مردم باید قیام كنند و علیه فرمانروایان مبارزه نمایند. می‏گویند او مانع صلح میان علی« علیه‏السلام » و عایشه شد لذا جنگ جمل در گرفت. البته فرد دیگری هم به نام عبدالله بن سودا با سبائیه همكاری می‏كرد. وی از نژاد یهود و از مردم حیره بود و چنین وانمود می‏كرد كه مسلمان است تا در نزد كوفیان پیشوایی و مهتری یابد و ایشان را گفت كه در تورات خوانده كه هر پیامبری جانشینی دارد و علی« علیه‏السلام » جانشین محمّد« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » و بهترین اوصیاست، چنانچه حضرت محمد« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » بهترین انبیاست.علی« علیه‏السلام » از كشتن "عبدالله بن سودا" و "ابن سبا" از بین فتنه باز ایستاد و آن دو را به مداین نفی بلد كرد. بعد از شهادت مولی الموحدین علی« علیه‏السلام »، مردم نادان فریفته آن دو شدند. محققین اهل سنّت گویند ابن سودا از هواداران دین یهود بوده و قصد داشت با تأویلاتش در مورد علی« علیه‏السلام » و اولاد آن حضرت، اسلام را تباه سازد مسلمانان آنچه را كه ترسایان در مورد عیسی« علیه‏السلام » روا داشتند، درباره علی نیز روا دارند. و چــون رافضیان را از دیگر اهل هوا فرو رفته‏تر در كفر دید، خود را به ایشان بست و گمراهیهای خود را به تأویلات ایشان بیامیخت.۱۱
می‏گویند را فضه را رافضی گفتند چون ابابكر و عمر را رفض كردند. رافضه كه سبئیه باشند، اسلام را دشمن دارند چنانچه یهودیها نصرانیت را دشمن می‏دارند و آنها فقط برای نابودی اهل اسلام و تجاوز به آنها اسلام آوردند. علی« علیه‏السلام » آنها را به آتش سوزانید و عبدالله بن سبا را به ساباط و عبدالله بن سباب را به حارز تبعید كرد.۱۲
تاریخ همیشه گویای واقعیت بوده است، اما قلم تاریخ نویسان كه غالبا از مركّب فراعنه، شاهان و قدرتمندان روزگار رنگ می‏گرفته، حقیقت را بسیار كمرنگ به نمایش در آورده است. لذا احتمال فراوان دارد كه نظریه دسته اوّل به واقعیت نزدیكتر باشد و با توجّه به ادلّه و براهین موجود، نظریه دسته دوّم بسیار سست می‏نماید. در مقابل این دو نظر، نظریه سومی نیز هست بر این مبنا كه عبدالله ابن سبا وجود داشته است؛ لیكن با اسم و رسمی دیگر. در این باره گفتار یكی از نویسندگان نوآور را مرور می‏كنیم.
عبدالله ابن سبا یا عمار یاسر؟! نویسنده نامدار علی‏الوردی چنین آورده است: «من تصوّر می‏كنم داستان ابن سبا از آغاز تا پایان افسانه‏ای است كه نیكو و محكم بافته شده و نمایشی جالب است. قریشها نه تنها از نظر سیاست زیرك و هوشیار بودند بلكه در فنّ داستان پردازی نیز مهارت داشتند و به نظر می‏آید در روزگار عثمان در محافل خصوصی خود درباره عمّار بن یاسر گفتگو كرده و پنهانی به او ناسزا می‏گفتند زیرا در آن هنگام مصلحت نمی‏دیدند آشكارا در برابر مردم به او بد و ناسزا گویند. شاید یكی از راویان اخبار شنیده است كه قریشان سخن از ابن سودا به میان می‏آورند و به او فحش و دشنام می‏دهند. و او گمان كرده كه مقصود قریش شخص دیگری غیر از عمار بن یاسر است. چه كسی می‏داند شاید افسانه ابن سبا از همین گمان نادرست پدید آمده و بعد اندك اندك در پیرامونش داستانهایی ساخته و پرداخته شده است. از شگفتیها این است كه ما بسیاری از امور منسوب به ابن سبا را از عمّار می‏بینیم ... باید توجّه داشت كه ابن سبا به ابن سوداء معروف بوده و كنیه عمار هم ابن سوداء بوده است. قریش در آغاز دعوت پیامبر« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » آن حضرت را تحقیر و ملقّب به "ابن ابی كشبه" كردند و عمّار از این حیث بهره فراوان‏تری داشته و او را "ابن سمیه" و "ابن المتكا" و "ابن السوداء" می‏نامیدند. پدر عمّار یمنی بود یعنی از مردم شهر سباء و هر یمنی را می‏توان فرزند سباء خواند زیرا همگی مردم یمن نسبت خود را به سباء بن شیخب بن یعرب بن قحطان می‏رسانند. آلوسی نقل كرده كه روزی مردی از عمار تفسیر این آیه را خواست كه " وإذا وقع القول علیهم أخرجنا لهم دابّهٔ من الارض تكلّمهم".۱۳ عمار گفت: مراد از این دابه علی بن ابی‏طالب « علیه‏السلام » است و ما نظیر این پاسخ را در آنچه به ابن سبا راجع به رجعت علی« علیه‏السلام » بعد از مرگ نسبت می‏دهند، می‏بینیم. عمّار در زمان خلافت عثمان به مصر رفته، مردم را بر ضد وی شورانید و حكمران آنجا تصمیم به دستگیری‏اش گرفت. و این روایت شبیه است به اینكه می‏گویند ابن سبا در مصر اقامت گزید و شهر فسطاط را مركز دعوت خود قرار داد. از آن جا با یارانش مكاتبه می‏كرد و عثمان خلافت را به ناحق به چنگ آورده و صاحب شرعی آن علی‏ابن ابیطالب« علیه‏السلام » است. در واقع این همان سخن عمار بعد از بیعت مردم با عثمان است كه در مسجد فریاد می‏زد: ای گروه قریش! آگاه باشید اگر امر خلافت را از خاندان پیامبرتان« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » به اینجا و آنجا منتقل كنید، بیم آن دارم كه خداوند آن را از شما بگیرد و در میان مردمی غیر از شما قرار دهد؛ همچنان كه شما آن را از اهلش گرفتید و در غیر اهل آن قرار دادید."۱۴
علی الوردی در ادامه این صحبتها به رابطه عمار و اباذر و گفتگوی ابن سبا و اباذر اشاره نموده و نیز به جنگ بصره و موقعیت عمار نیز اشاراتی می‏نماید و با ارائه این دلایل و مقاییس به اینجا می‏رسد كه ابن سبایی كه مورخان و نویسندگان كتب ادیان بر زبان آورده‏اند، كسی جز عمار یاسر نبوده است.
آیا چنین امری ممكن است. عمار یاسر می‏تواند همان ابن سبا باشد در حالی كه خود از صحابه جلیل‏القدر به شمار می‏آمد؟ و آیا چنین اعمالی از یار نزدیك مولی الموحدین بر می‏آید؟! پیامبر در حق عمّار فرمود: "عمّار با حق است و گروهی سركش و ستمگر او را می‏كشند." در حال، عثمان بن عفّان از وی به رسول خدا« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » شكایت برد، پیامبر« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » فرمود از اسلام تو گذشتـم. برو! و بعد آیه معروف (یمنّـون علیك أن أسلمـوا)۱۵ نازل شد؛ لذا پیامبر« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » بار دیگر فرمود: آنان را با عمّار چه كار؟ او آنان را به بهشت فرا می‏خواند و آنها او را به آتش دعوت می‏كنند. هر آینه عمّار پوست میان چشم و بینی من است.۱۶
گویند: عمار پسر یاسر بن مالك بن عوف بن حارثهٔ بن عمار بن یام بن عنس است و ابن خلدون افزوده كه عنس همان زید بن مالك بن اود بن غریب بن زید بن كهلان بن سباء است. و اطلاق "عبدالله" بن سباء بر عمار ممكن است، زیرا در بیشتر نامه‏هایی كه از سوی خلفا صادر می‏شد و نامه‏هایی كه از كارگزاران به مركز خلافت می‏رسید با عبارت عبدالله فلان إلی عبداللّه فلان آغاز می‏شد.۱۷
از طرفی اگر وجود ابن سبا ـ یهودی آشوبگر دوران عثمان ـ حقیقت داشته باشد چگونه از گزند دستگاه حاكمه عثمان در امان مانده است؟ عثمانی كه عمّار و ابن مسعود را تازیانه زده، اباذر را تعقیب و به ربذه ـ سرزمینی دور و خالی از سكنه ـ تبعید كرده است تا در آنجا دوران زندگی خود را كه سراسر جهاد و فداكاری در راه خداوند و بهترین خلق او بود به پایان رساند. عثمانی كه به نزد عباس عموی پیامبر رفته و گفت: آنان كه پیوند خویشی مرا بریده و مردم را بر ضدّ من شورانیده‏اند، علی و فرزندت عبدالله بوده‏اند. و نیز یك بار بالای منبر گفت: "علی پیوسته از من عیب‏جویی می‏كند و از بدگویان من (عمّار و ابوذر) پشتیبانی می‏كند. و گاهی طلحه، زبیر و عایشه را به شورانیدن مردم علیه خود متهم می‏ساخت. پس چگونه عثمان حتی اشاره‏ای هم به این ابن سبای یهودی آشوبگر نكرده و وی را آزاد گذاشته است. آیا هیچ خردمندی می‏تواند بیندیشد كه عثمان همان مردی كه با مقرّبان صحابه رسول خدا« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله »كه از نظر عموم مسلمین، تندیس حق و نمونه خیر و سرمشق تعالیم اسلام بوده‏اند این چنین رفتار كرده است از ابن سبای یهودی بیگانه می‏ترسیده یا اینكه از موقعیت او آگاه نبوده و یا خود را به نادانی زده و تهمتها را متوجّه دیگران كرده است.
پس از این دلایل و شواهد گمان می‏رود كه عبدالله بن سباء از جمله شخصیتهای افسانه‏ای است كه سیف بن عمر طی یك داستان پردازی وی را بانی فرقه تشیع قلمداد كرده است.
ابن سباء و سبئیه از دیدگاه مورّخان داستان افسانه‏ای ابن سباء در كتب بسیاری آمده است كه در اینجا به برخی از آنها اشاره می‏شود. محمد رشید رضا از جمله نویسندگان متأخر است كه در صفحاتی از كتاب خود تحت عنوان "السنّهٔ و الشیعهٔ" چنین آورده است:
"كان التشیّع للخلیفهٔ الرابع علیّ بن ابی طالب رضی الله عنه مبدأ تفرّق هذه الامّهٔ المحمّدیهٔ فی دینها و فی سیاستها. كان مبتدع أصوله یهودیّ، اسمه (عبداللّه ابن سباء) أظهر الاسلام خداعا، و دعا إلی الغلوّ فی علی كرّم اللّه وجهه لأجل تفریق هذه الأمهٔ و إفساد دینها و دنیاها علیها."۱۸
ابوالفداء (المتوفّی ۷۳۲ه··) نیز مختصری از اقوال ابن اثیر را در مورد عبدالله ابن سبا آورده است.
و امّا ابن اثیر (متوفی ۶۳۰) چنین قولی را از كجا آورده است، مشخص نیست. او این قصه را به صورت كامل در حوادث سالهای ۳۰ تا ۳۶ هجری ذكر كرده ولی هیچ اشاره‏ای به مصدر قابل اعتمادی ننموده است. وی در قسمتی از مقدمه كتابش می‏نویسد:
"انّی قد جمعت فی كتابی هذا ما لم یجتمع فی كتاب واحد. و من تأمّله علم صحهٔ ذلك. فابتدأت بالتاریخ الكبیر الذی صنفه الامام ابو جعفر الطبری..."۱۹
پس پایه و اساس چنین داستانی منتهی به تاریخ طبری می‏گردد.
از طرف دیگر ابن‏كثیر (۷۷۴ه··) نیز چنین روایتی را نقل كرده است. ابن خلدون (۸۰۸ه··) در كتاب "المبتدأ و الخبر" قصه سبائیه را با حادثه داروجمل ذكر كرده است. و در همان كتاب اشاره نموده كه حادثه جمل مختصرا از كتاب طبری برگزیده و نگاشته است.۲۰ محمد فرید و جدی در دائرهٔ المعارف خود ضمن نام حضرت علی« علیه‏السلام » این داستان را از قول طبری ذكر كرده است. بستانی (متوفی ۱۳۰۰) هم آن واقعه را از قول ابن كثیر آورده است.
در میان نویسندگان معاصری كه در صدد تحقیق در تاریخ اسلامی بر آمده و به صورت تحلیلی هر واقعه‏ای را ریشه یابی كرده‏اند، می‏توان احمد امین (متوفی۱۳۷۳ه··) را نام برد. وی در جایی كه از ایرانیان و اثرشان بر اسلام صحبت كرده از قول شهرستانی و طبری مطالبی راجع به مزدك، دین او، مقایسه عقاید ابوذر غفاری و مزدك و خلاصه عبدالله ابن سباء آورده است و رجعت و عقاید دیگر شیعه را منتج از افكار این یهودی شمرده است. در جایی از كتاب وی چنین می‏خوانیم:
"وفكرهٔ الرجعهٔ هذه اخذها ابن سباء من الیهودیهٔ فعندهم أن النبی الیاس صعد إلی السّماء و سیعود." تا آن جا كه می‏گوید: "و تطوّرت هذه الفكرهٔ عند الشیعه إلی العقیدهٔ باختفاء الائمهٔ و ان الامام المحتفی سیعود فیهلاء الارض عدلا و منها نبعت فكرهٔ المهدی المنتظر" و از آنچه گذشت چنین نتیجه‏گیری می‏كند:
«والحّق أن التشیع كان مأوی یلجأ الیه كلّ مَن أراد هدم الاسلام لعداوهٔ أو حقد. و من كان یرید إدخال تعالیم آبائه من یهودیهٔ و نصرانیهٔ و زرتشتیه... كلّ هولاء كانوا یتّخذون حبّ اهل البیت ستّارا یخفون و راءه كلّ ماشاءت اهواءهم. فالیهودیهٔ ظهرت فی التشیّع بالقول بالرّجعهٔ... و قد ذهب الاستاذ (و لهوسن) الی أن العقیدهٔ الشیعیّهٔ نبعت من الیهودیهٔ اكثر مما نبعت من الفارسیهٔ مستدّلا" بان مؤسّسها عبداللّه ابن سباء و هو یهودی."۲۱ احمد امین در مطالب خود بارها از طبری و یك بار نیز از ولها وزن نام می‏برد؛ ولها وزن نیز چنین داستانی را از طبری نقل كــرده است و چه بسا گوی سبقت را از طبری ربوده و در نتیجه‏گیریهای خود بسیار تند رفته است!
حسن ابراهیم حسن، در كتاب "تاریخ الاسلام السیاسی" چنین آورده:
"فكان هذا الجوّ ملائما تمام الملائمهٔ و مهیّئا لقبول دعوهٔ عبدالله بن سباء و من لفّ لفّه و التأثّر بها إلی أبعد حدّ. و قد أذكی نیران هذه الثورهٔ صحابی قدیم اشتهر بالورع و التقوی ـ و كان من كبار أئمهٔ الحدیث و هو ابوذر الغفاری الذی تحدّی سیاسهٔ عثمان و معاویهٔ و الیه علی الشام بتحریض رجل من اهل الصنعاء هو عبدالله بن سباء؛ و كان یهودیا فأسلم،..."۲۲
نیكلسون در كتاب "تاریخ الادب العربی" و فان فلوتن در كتاب "السیادهٔ العربیهٔ و الشیعهٔ و الاسرائیلیات فی عهد بنی امیّهٔ" نیز از طبری این مطالب را نقل كرده‏اند. در این مورد در كتاب دائرهٔ المعارف الاسلامیه۲۳ نیز مطالبی راجع به عبدالله ابن سبا به نقل از طبری و مقریزی آمده است. كه البته خطوط مقریزی را نمی‏توان منبع قابل اعتمادی شمرد چون سندی برای روایاتش نیاورده است.
حال به سراغ مستشرقان رفته و منابع مورد استناد آنها را در این مورد بررسی می‏كنیم.
دوایت م. دونالدسن در كتاب خود تحت عنوان "عقیده شیعه" چنین آورده كه به نظر اصحاب و شیعیان حضرت علی ادعای خلافت در جهت مطامع سیاسی نبوده بلكه حق الهی آن حضرت به شمار می‏رفته است. داعیه آن نیز در زمان خلافت عثمان توسّط عبداللّه ابن سباء به ظهور رسید. وی كشورهای اسلامی را در نور دید و به افساد عقاید مسلمین پرداخت همان گونه كه طبری آورده است. ولی در جای دیگر خاطرنشان كرده كه روایت ابن سباء را از دائرهٔ المعارف اسلامی و تاریخ الادب العربی نیكلسون نقل كرده است كه هر دو منبع، از طبری چنین روایتی را نقل كرده‏اند.
ولها وزن در كتاب خود تحت عنوان "دولت امویه و سقوط آن" چنین روایت كرده است كه در آن شرایط فرقه‏ای در كوفه تشكیل شد كه اسلام را شكل دیگری بخشید. نام آن فرقه سبئیه بود كه معتقدان آن حضرت رسول اكرم« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » را خارج از قانون شخصی موجود در قرآن و سنت دانسته و می‏گفتند كه شخص رسول اكرم« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » نمرده بلكه در اجساد ذریه خود زنده است (بنا به قانون تناسخ) و روح الهی آن حضرت به علی« علیه‏السلام » و سپس خانواده‏اش رسوخ كرده و منتقل شده است؛ لذا علی« علیه‏السلام » با عمر و ابوبكر كه غاصبین حق خلافت بودند، هم سطح نبوده است. پـــس روح قدسی حضرت رسول« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » به ایشان منتقل شده و ایشان وارث رسالت بوده و بعد از پیامبر« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله »تنها حاكم ممكن برای امت به شمار می‏آیند. این فرقه منسوب به ابن سباء یهودی یمنی است. ولها وزن نیز بعد از آوردن مطالبی چند راجع به عقاید وی، سند خود را طبری ذكر كرده است "میر خواند" و "غیاث الدین" نیز این روایت را متذكر شده‏اند.سند تاریخ طبری امام ابوجعفر محمّد ابن جریر بن یزید طبری آملی (متوفّی سنه ۳۱۰ ه··) داستان سبئیه را در كتاب "تاریخ الامم و الملوك" منحصرا از طریق سیف بن عمر تمیمی آورده است. وی در ذكر حوادث سال ۳۰ هجری چنین نگاشته:
"و فی هذه السنهٔ اعنی سنهٔ ۳۰ كان ما ذكر من أمر أبی ذر و معاویه و إشخاص معاویهٔ ایاه منها إلیها، أمور كثیرهٔ كرهت ذكر اكثرها، فأمّا العاذرون معاویهٔ فی ذلك فإنهم ذكروا فی ذلك قصهٔ. كتب بها إلیّ السّریّ یذكر أن شعیبا حدّثه سیف عن عطیّهٔ عن یزید الفقعسّی قال: لما ورد ابن السوداء الشام لقی أباذر، فقال: یا اباذر الاتعجب لمعاویهٔ.."۲۴
طبری پس از آن، قصه ابن سباء و ابوذر را از زبان سیف نقل كرده و در آخر آورده است كه "امّا الآخرون، فانّهم رووا فی سبب ذلك اشیاء كثیرهٔ و أمورا شنیعهٔ كرهت ذكرها"۲۵
طبری در ذكر حوادث سالهای ۳۰ تا ۳۶ هجری نیز در مقتل عثمان و جنگ جمل، از طریق سیف قصه ابن سباء را آورده است و هیچ طریق دیگری غیر از قول سیف را نیاورده است. ولی در مورد احادیث سیف، وی به دو گونه روایت كرده است:
الف) عبیدالله بن سعید الزهری، از عمویش یعقوب ابن ابراهیم و او از سیف نقل كرده است.
ب) السّری بن یحیی، از شعیب بن ابراهیم، از سیف نقل كرده است. طبری در این مورد، اقوال سیف را از كتاب او به نامهای "الفتوح و الردّه" و "الجمل و مسیر عائشهٔ" روایت كرده است.
▪منابع دیگر قصه عبدالله ابن سباء
غیر از طبری، افراد دیگری نیز راوی افسانه تاریخی عبدالله ابن سباء بوده‏اند. از جمله آنها ابن عساكر می‏باشد.ابن عساكر (متوفّی ۵۷۱ ه··) داستان فرقه سبئیه را در كتاب بزرگ تاریخی خود به نام "تاریخ مدینهٔ دمشق" آورده است. ابن عساكر نیز از طریق سریّ بن یحیی، این داستان را از سیف بن عمر روایت كرده است.
ابن بدران (متوفّی سنه ۱۳۴۶ ه··) نیز در كتاب "تهذیب تاریخ مدینه دمشق" این داستان را بدون ذكر سندهای دیگر از سیف عمر نقل كرده، بدون آن كه اشاره‏ای به دیگر رابطه‏های سند كند.
ابن ابی بكر (متوفّی ۷۴۱ه··) نیز در كتاب خود به "التمهید و البیان فی مقتل الشهید عثمان بن عفّان"، این داستان را از دو راه روایت كرده است؛ مستقیما از كتاب "فتوح" سیف نقل كرده و بار دیگر از كتاب تاریخ الكامل ابن اثیر آورده است و چنانچه قبلاً صحبت شد ابن اثیر نیز از طبری نقل كرده است.
این سه طریق یعنی كتب طبری، ابن عساكر (و یا ابن بدران) و ابن ابی بكر، طرق اصلی مراجعه محقّقان به سند تاریخی داستان ابن سباء می‏باشد. برخی از محققان از هر سه مصدر استفاده كرده‏اند، از جمله سعید الافغانی (در كتاب عائشه و سیاست) امّا راه چهارمی نیز برای بیان این اسطوره تاریخی وجود دارد و آن كتاب "تاریخ اسلام" نوشته ذهبی (متوفی ۷۴۸ ه··) است نقطه مشترك همه موارد فوق این است كه سند همه آنها به قول سیف بن عمر بر می‏گردد.
▪سلسله راویان افسانه سبئیه۲۶
سیف بن عمر (۱۷۰ه··) رواته
ابن عساكر(۵۷۱ه··)طبری (۳۱۰ه··)ذهبی(۷۴۸ه··)
ابن اثیر(۶۳۰)مستشرقین
ابوالفداءابن خلدون(۸۰۸ ه··) ابن كثیر(۷۷۴)
ابن بدرانمیرخواند بستانی ولهاوسنفان‏فلوتندائره
(۹۰۳ه··)(۱۳۰۰ه··) المعارف
ابن‏ابی‏بكر(۷۴۱ه··)رشیدرضا(۱۳۵۶ه··)میرآخوند(۹۰۳ ه··) الاسلامیه
سعیدالافغانی نیكلسون
حسن‏ابراهیمفریدوجدی احمد امین دوایت.م
▪دونالدسن
قبلا" آوردیم كه سیف از جاعلان حدیث بود، از جمله احادیث او نیز ماجرای عبدالله ابن سباء است. برخی از علما همچون علامه طباطبایی (ره) كلاّ" وجود ابن سباء را زیر سؤال برده‏اند و برخی نسبت تشیع به وی را. اما آنچه در این بین حائز اهمیت می‏باشد عمل ابن سباء است كه حاكی از وجود افرادی است كه در مورد ائمه هدی غلّو می‏نمودند. شیعه علی رغم احترام و قداستی كه برای شخص رسول اكرم« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » و امیرالمؤمنین قائل است، هرگز در مورد آنان ادعای الوهیت نمی‏كند. در سوره مائده چنین می‏خوانیم:
"قل یا أهل الكتاب لا تغلوا فی دینكم غیر الحق و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلّوا كثیرا و ضلّوا عن سواء السبیل"۲۷
امام صادق« علیه‏السلام » در این باره فرمود: "و ما نحن عبید الّذی خلقنا و اصطفانا و اللّه ما لنا علی اللّه من حجهٔ و لا معنا من اللّه برائهٔ و انا لمیّتون و موقوفون و مسؤولون من أحب الغلاهٔ فقد أبغضنا و من أبغضهم فقد أحبّنا، الغلاهٔ كفّار و المفوضّه مشركون لعن اللّه الغلاهٔ."۲۸
و نیز فرموده است: "لعن اللّه عبدالله ابن سباء، إنّه ادّعی الربوبیهٔ فی أمیرالمؤمنین و كان و اللّه امیرالمومنین عبداللّه طائعا الویل لمن كذب علینا و انّ قوما یقولون فینا ما لا نقوله فی أنفسنا نبرء إلی اللّه منهم نبرء إلی الله منهم؛ یعنی لعنت خدا بر عبدالله ابن سباء كه ادّعا نمود ربوبیت و خدایی را در حق امیرالمؤمنین« علیه‏السلام ». بخدا قسم كه آن حضرت بنده مطیع خدا بود. وای بر كسانی كه دروغ گفتند بر ما! طایفه‏ای می‏گویند درباره ما چیزی را كه ما آن را در حق خودمان نمی‏گوییم. آن گاه دو مرتبه فرمود ما بیزاری می‏جوییم‏از ایشان به سوی خدا."۲۹
سلطان الواعظین شیرازی در كتاب خود آورده كه حضرت امیر« علیه‏السلام » عبدالله ابن سباء را سه روز محبوس كرده و چون وی توبه ننمود، به آتش سوزانیده شد.۳۰
از علی« علیه‏السلام » نیز درباره غلاّت چنین روایت شده است:
"دعانی رسول اللّه« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » فقال: إن فیك مثلاً من عیسی، أبغضته یهود حتّی بهتو أمّه و أحبته النصاری حتّی انزلوه بالمنزل الّذی لیس له، ألا و انه یهلك فی اثنان: محبّ یقرظنی بما لیس فیّ، و مبغض یحمله ثنآنی علی أن یبهتنی، ألا و إلّی لست بنبّـی و لا یوحی إلی و لكنّی أعمل بكتاب اللّه و سنّـهٔ نبیه ما استطعت فما امرتكم به من طاعهٔ الله فحقّ علیكم طاعتی فیما أجبتم اوكرهتم."۳۱
حضرت رسول اكرم« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » در مورد حضرت امیر فرمودند: "یا علی! مثلك فی امّتی مثل المسیح عیسی بن مریم افترق قومه ثلاث فرق: فرقهٔ مؤمنهٔ و هم الحواریون، و فرقهٔ عادوه و هم الیهود و فرقهٔ غلوا فیه فخر جوا عن الإیمان و إن امّتی ستفترق فیك ثلاث فرق: ففرقهٔ شیعتك و هم المؤمنون و فرقهٔ عدوّك و هم الشاكون، و فرقهٔ تغلو فیك و هم الجاحدون و أنت فی الجنهٔ یا علی و شیعتك و محبّ شیعتك، و عدوّك و الغالی فی النّار."۳۲
و امّا غالی كیست و به چه كسی اطلاق می‏گردد؟ غلاهٔ جمع غالی است كه در پارسی به معنی گزافه گویان می‏باشد. آنان فرقه‏هایی از شیعه‏اند كه در تشیع افراط نموده و درباره ائمه خود گزافه‏گویی كرده و ایشان را به خدایی رساندند و یا قائل به حلول جوهر نورانی الهی در ائمه و پیشروان خود شدند و یا به تناسخ قائل گشتند. اصول عقاید مبتدعه غلاهٔ شیعه چهار عدد است: تشبیه، بداء، رجعت و تناسخ. پیروان این عقاید در هر سرزمینی نامی بر خود نهاده‏اند، در اصفهان خرمیه، كوذكیه، درری مزدكیه و سنبادیه، در آذربایجان ذاقولیه و در بعضی از نقاط محمّره یا سرخ جامگان و در ماوراء النهر مبیّضه یا سپیدجامگان نامیده می‏شوند. آنان در آغاز تنها درباره ائمه خود غلو می‏نمودند ولی بعد از قرن دوّم هجری برخی از آنان مطالب غلو آمیز خود را با سیاست آمیخته و با حكومت وقت به مخالفت برخاستند.۳۳
●فرق سبئیه۳۴
▪ اوّلین فرقه از آنان، كسانی هستند كه به نزد علی« علیه‏السلام » رفته و گفتند: تو هستی. تو هستی. حضرت فرمود: من چه هستم؟ گفتند: تو خالق آفریننده‏ای! حضرت آنها را توبه داد ولیكن آنان باز نگشتند، لذا آن حضرت آتشی برافروخت و همگی آنان را به آتش سوزانید و چنین رجز خواند كه:
لمّا رأیت الأمر أمرا منكراً
أحجّت ناری و دعوت قنبراً۳۵
برخی از این قوم تا امروز باقی مانده‏اند و این آیات را تلاوت می‏كنند:
"إنّ علینا جمعه و قرآنه، فإذا قرأناه فاتّبع قرآنه"۳۶
و معتقدند حضرت علی رحلت نفرموده و بر ایشان مرگ روا نیست و او زنده‏ای است كه هرگز نمی‏میرد. وقتی خبر شهادت مولا به آنان رسید، گفتند: علی« علیه‏السلام » نمی‏میرد و اگر مغز او را در میان هفتاد بسته به نزد ما بیاورند، باز هم ما مرگ او را تصدیق نخواهیم كرد! و چون گفتار آنان در نزد حسن بن علی« علیه‏السلام » نقل گردید، گفت: اگر پدر من علی« علیه‏السلام »نمرده است پس چرا ما ثروت او را تقسیم كرده، و همسرانش را به شوهر دادیم!
▪گروه دوم از سبئیه بدین عقیده هستند كه علی بن ابی‏طالب نمرده و در میان ابرها به سر می‏برد. آنان چون قطعه ابری صاف و سفید رنگ و شفاف و نورانی را در حال رعد و برق زدن می‏بینند، از جای خود بر خواسته و در مقابل آن قطعه ابر به دعا و تضرّع می‏پردازند و می‏گویند اینك علی« علیه‏السلام » در میان ابر از مقابل ما گذشت.
▪ گروه سوّم از سبئیه عدّه‏ای هستند كه می‏گویند: علی« علیه‏السلام » مرده است ولی قبل از روز قیامت مبعوث و زنده خواهد شد و تمام اهل قبور نیز با وی زنده می‏شوند تا او با دجال به جنگ و محاربه پردازد و در بلاد و شهرها و در میان افراد بشر عدل و داد را بگستراند. این گروه بر این عقیده‏اند كه علی« علیه‏السلام » خداست و رجعت خواهد داشت.
▪ گروه چهارم از سبئیه، به امامت محمّد بن علی« علیه‏السلام »(محمد حنفیه) معتقد می‏باشند، و می‏گویند او در كوه رضوی در میان غاری زندگی می‏كند! یك اژدها و یك شیر، نگهبانی او را به عهده دارند! او همان صاحب الزمان است كه روزی خارج شده و دجال را به قتل خواهد رسانید. و مردم را از ضلالت وگمراهی به سوی هدایت سوق می‏دهد، و روی زمین را از مفاسد اصلاح می‏كند.
همه این چهار گروه به "اصل بداء"۳۷ معتقدند! و می‏گویند: برای پروردگار در كارها بداء حاصل می‏گردد و این گروه درباره توحید و خداشناسی گفتاره و عقیده‏های باطل دیگر نیز دارند كه من نمی‏توانم این اجازه را به خود بدهم كه سخن و عقیده ناشایست آنان را درباره خدا در این كتاب توضیح دهم و نه توانایی آن را دارم كه اینگونه گفته‏ها را درباره خداوند بر زبان رانم. ولی كوتاه سخن آن كه همه این گروه‏هااز احزاب كفر به شمار می‏روند.
طیاره: سبئیه را گاه طیاره نامند. آنان معتقدند مرگ به آنان راه ندارد و هرگز نمی‏میرند و مرگشان در واقع پرواز روح آنان است در تاریكی شب، و حضرت علی رحلت نفرموده و در ابرها به سر می‏برد و رعد نشان خشم اوست. عده‏ای از این گروه معتقدند كه روح القدس همانگونه كه در عیسی« علیه‏السلام » وجود داشت در وجود پیامبر اكرم« صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » هم بوده و از ایشان به علی« علیه‏السلام » و از حضرت علی« علیه‏السلام » به یك یك امامان رسیده است.
همه آنان به تناسخ ارواح و رجعت اعتقاد دارند. گروهی از آنان امامها را نورهایی منشعب از نور خدا دانسته و جزئی از جزء خدا می‏شمارند. و صاحبان این عقیده را "حلاجیه" می‏نامند و ابوطالب صوفی نیز اشعار ذیل را طبق همین عقیده باطل سروده است:
نزدیك است كه ایشان... باشند
اگر نه ربوبیتی بود، آن هم نبود
چه نیكو چشم‏هایی كه به غیب نگرانند
و همانند چشمهایی كه پلك و مژه دارند نمی‏باشند.
نورهای قدسی دارند آن چشم‏ها كه به خدا متصل هستند آن چنان كه خدا خواسته است خواهد بود نه جای خیال است و نه جای زیركی.
آنها همچو اشباح و سایه‏ها هستند آن روزی كه مبعوث می‏گردند ولی نه سایه‏ای مانند سایه آفتاب و سایه خانه.۳۸
نویسنده:لیلا خسروی
پاورقیها:
۱۰) با تلخیص از همان منبع، ص ۲۸-۳۰
۱۱) طباطبایی ـ سید محمد حسین: همان منبع، ص۱۹۸-۲۰۰
۱۲) همان منبع، ص ۲۰۱
۱۳) و هنگامی كه وعده (عذاب كافران) به وقوع پیوندد؛ جنبنده‏ای از زمین برانگیزیم كه با آنان سخن گوید. سوره نمل ـ آیه ۸۲
۱۴) معروف الحسنی ـ هاشم: همان منبع، ص ۳۴-۳۶
۱۵) حجرات، آیه ۱۷
۱۶) معروف الحسنی ـ هاشم: همان منبع، ص ۳۸-۳۹
۱۷) همان منبع، ص ۳۹-۴۰
۱۸) عسكری ـ سید مرتضی: عبدالله ابن سباء و اساطیر أخری، دارالكتب، بیروت، ۱۳۹۳ ه··.ق، ج۱، ص ۴۵-۴۶
۱۹) عسكری ـ سیّد مرتضی: همان منبع، ج ۱، ص ۴۷
۱) معروف الحسنی ـ هاشم: تصوف و تشیع، صادق عارف ـ سید محمد (مترجم)، انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۳۶۹، چاپ اول، ص ۳۱-۳۲
۲) همان منبع، ص ۳۲
۲۰) همان منبع، ص ۴۹
۲۱) همان منبع، ص ۵۳-۵۴
۲۲) همان منبع، ص ۵۵
۲۳)به اهتمام اساتید: هوتسمان، ونیسینك، ورنولد، وبروفنسال، وهیفینك، وشادهٔ، وباسیهٔ، وهارتمان، وجیب به زبان انگلیسی و فرانسه به تحریر در آمده و اساتید محمد ثابت، احمد الشنتناوی، و ابراهیم زكی خورشید و عبدالحمید یونس، آن را به عربی برگردانده‏اند (منبع پیشین، ص ۵۷)
۲۴) همان منبع، ص ۶۲-۶۳
۲۵) همان منبع، ص ۶۲-۶۳
۲۶) منبع پیشین، ص ۶۹
۲۷) بگو ای اهل كتاب به ناحق در دین خویش غلّو مكنید و از خواهشهای آن مردمی كه از پیش گمراه شده بودند و بسیاری را گمراه كردند و خود از راه راست منحرف شدند، پیروی مكنید. (مائده، ۸۱)
۲۸) شیرازی ـ سلطان الواعظین: شبهای پیشاور در دفاع از حریم تشیّع، دارالكتب الاسلامیه، ۱۳۶۸، چاپ ۳۳، ص ۱۷۶
۲۹) همان منبع
۳۰) همان منبع
۳۱) الاسدی الربعی الحلی ـ حافظ بن البطریق شمس الدین یحیی بن الحسن بن الحسین: عمدهٔ عیون صحاح الاخبار ـ المحمودی، الشیخ مالك و البهادری، الشیخ ابراهیم (محقّق)، ممثلیهٔ الامام القائد السید الخامنئی، ۱۴۱۲، الطبعهٔ الثالثهٔ، الجزء الاول، ص ۲۶۵-۲۶۶، حدیث ۳۴۰
۳۲) غفار ـ عبدالرّسول: شبههٔ الغلو عند الشیعه، الطبعهٔ الاولی، دارالرسول الاكرم، دارالحجهٔ البیضاء، لبنان، ۱۴۱۵ هـ.ق، ص ۷۰
۳۳) مشكور ـ محمد جواد: تاریخ شیعه و فرقه‏های اسلام تا قرن چهارم، چاپ سوم، ۱۳۶۲، تلخیص از ص۱۵۱-۱۵۲
۳۴) عسگری ـ سیدمرتضی: عبدالله ابن سباء و افسانه‏های تاریخی دیگر، فهری زنجانی ـ سید احمد (مترجم)، چاپ دوم،۷۷-۷۹
۳۵) یعنی: آن گاه كه كار زشتی را نگریستم، آتش خود را شعله ور ساخته و قنبر را باز خواندم.
۳۶) سوره قیامهٔ ـ آیه ۱۷ و ۱۸، یعنی: بر ماست گرد آوری قرآن و خواندن آن، هرگاه خواندیم تو در خواندنش پیروی كن.
۳۸) عسكری ـ سید مرتضی: همان منبع، ص ۷۹
۳) طباطبایی ـ سید محمد حسین: مكتب تشیع، دفتر مكتب تشیع، اردیبهشت ۱۳۳۹، ص ۲۰۵-۲۲۳
۴) ر.ك: همان منبع، ص ۱۹۴-۲۲۶
۵) همان منبع، ص ۲۰۹
۶) همان منبع، ص ۲۱۳-۲۱۴
۷) همان منبع، ص ۲۱۹
۸) همان منبع، ص ۲۲۴
۹) معروف الحسنی، هاشم: همان منبع، ص ۲۸
منبع: فصلنامه مشكوهٔ النور ، شماره ۳
منبع : خبرگزاری فارس