جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا

سلطه و نظریه هژمونی


سلطه و نظریه هژمونی
● مقدمه
سلطه و مسائل مربوط به آن، امروز در پارادایم های مختلف علوم اجتماعی، به عنوان مفهومی كلیدی مورد بحث اندیشمندان مختلف واقع شده است. از دیرباز تاكنون حكومت‌داران و صاحبان نفوذ برای حفظ و اشاعه هر چه بیشتر استیلای خود بر اذهان و روان شهروندان و رعایا تلاشهای زیادی را انجام داده‌اند. سلطه مفهومی است كه معمولاً اندیشمندان آن را به عنوان مفهومی در برابر آزادی مطرح می کنند.
اگر آزادی را به نوعی استقلال و یا همان ظرفیت و قابلیت انسان در تنظیم عقاید خود برای تحقق شكلی خاص از نوعی زندگی‌ كه كاملاً تحت كنترل و سیطره خود اوست بدانیم، در این‌گونه زندگی فرد، خود، هویت خود را تعریف و مشخص می‌كند و آزادانه تصمیم می‌گیرد كه خودش را چگونه با آرمانها و امیال مختلف هماهنگ سازد و به جای اینكه تحت تأثیر انتظارات دیگران از خود بوده و یا در صدد اجرای نقشی كه دیگران برایش لحاظ كرده‌اند، باشد، می‌خواهد با استقلال، ظرفیتهای خود را به بالفعل نزدیك كند و نقطه مقابل آن یعنی سلطه، در اصل در زمانی رخ می‌دهد كه اهداف، مقاصد و وسایل كوشش برای دستیابی به آنها برای شخص مشخص شده و فرد به اجرای آن مقاصد و اهداف از پیش تعیین شده می‌پردازد، اینجاست كه فرد تحت سلطه، تابع خواستهای دیگران است و اهداف آنها را تحقق می‌بخشد.
سلطه را می‌توان به دو دسته درونی و بیرونی تقسیم كرد.
اگر هر دو نوع سلطه را در طول تاریخ مورد بررسی قرار دهیم، می‌توان مشاهده كرد كه تا قبل از دنیای مدرن، هر دو نوع سلطه به طور موازی و مكمل هم به كار رفته‌اند، مثلاً همان طور كه اشاره شد در دوران سقراط و رم باستان و نیز جنگهای صلیبی، سلطه‌های درونی و بیرونی به موازات هم مطرح بوده‌اند، اما گویی سلطه درونی بیشتر به منظور استحكام سلطه بیرونی مطرح بوده است، چون به هر حال برابر با ذهنیتهای ماقبل مدرن سلطه‌های بیرونی لااقل در نتیجه (هر چند مقطعی و كوتاه‌مدت)، قدرت عمل بیشتری از خود نشان داده‌اند.
اما از آغاز دنیای مدرن و پسامدرن، مشاهده می‌شود كه روند سلطه درونی بر سلطه‌های بیرونی رو به فزونی می‌گذارد. در این مسیر، سلطه به انواع و اشكال متنوع و گوناگون از جمله اجبار به انجام دادن كاری با ترساندن شخص از فرایندهای توافق نشدنی و نیز شرطی كردن روان شخص با تبلیغات و تلقینات منسجم یا روند جامعه‌پذیری به شكلی كه شخص در چارچوب فكری معینی به تصمیم‌گیریهای خاصی اقدام نماید، مطرح می‌شوند. اما در كل در تمام اشكال سلطه، خواسته‌های مشخصی خارج از ذهنیت فرد به وی القاء می‌شود و در حقیقت به‌قول ماركوزه، شخص به سمت نوعی بردگی در ساختار خواسته‌هایش حركت می‌كند.
در رابطه سلطه، برخی از انسانها از برخی دیگر برای رسیدن به مقاصد خاص خود بهره‌برداری می‌كنند. برای برقراری این رابطه، ساختار اجتماع باید به گونه‌ای بنا شده باشد كه منافع عده‌ای در گروی از بین رفتن منافع عده‌ای دیگر باشد و از طرف دیگر عده‌ای قدرت استفاده از عده دیگری را داشته باشند. به نظر می‌رسد كه در جوامع غربی، اینك هر دو شرط برقرار است و عده زیادی از انسانها برای رفع نیازهای مادی و معنوی خود به عده اندكی وابسته‌اند.
نظام سرمایه‌داری آن هم از نوع غربی آن، با القاء آگاهیهای كاذب در صدد بوده است كه همواره سلطه خود را تحكیم بخشد. از این رو نگاه سلطه‌ای با یك تعبیر كه سلطه را مجموعه‌ای ناملموس و ناآشكار از فنون و رفتارهایی می‌داند كه به قصد تأثیرگذاری غیرمستقیم بر اعمال افراد به منظور وادار كردن آنها به انجام رفتارها و یا اعمالی مغایر با منافع آنهاست، نزدیكی قابل توجهی دارد.
امپراتوریهای كشورها و جوامع مختلف - به‌‌ویژه جوامع غربی - در تحولات داخلی و خارجی خود برای كنترل شهروندان و نیز سایر كشورها به جهت حفظ موقعیت خود در نظام جهانی، همان طور كه همانند سلطه از دوران پیشامدرن تا پسامدرن به نوعی از اعمال سلطه بیرونی كه بیشتر سلطه سخت‌افزاری و تنبیهی است به سلطه‌های درونی كه بیشتر سلطه‌های نرم‌افزاری و تشویقی (و یا تنبیهی البته به‌صورت ناملموس) است، توجه روزافزونی نشان داده‌اند و در كل جنبه‌های نرم‌افزارانه را بنا به دلایل خاص بر جنبه‌های سخت‌افزارانه ترجیح داده‌اند.
● نظریه هژمونی و استیلای نظام غرب
نظریه هژمونی كه به قول ادوارد سعید متفكر فلسطینی‌تبار امریكایی، اینك به صورت مفهومی ضروری برای هرگونه فهم از زندگی فرهنگی در غرب صنعتی درآمده است، ظاهراً برای نخستین بار توسط آنتونیوگرامشی برای توصیف شیوه‌های كنترل اجتماعی به كار گرفته شده است.
گرامشی معتقد بود كه سلطه طبقاتی قدرتهای سرمایه‌داری، نه فقط از طریق زور و اجبار، بلكه گاهی نیز از طریق رضایت تقویت می‌شود. او در همین راستا دو حوزه روبنایی،‌ حوزه عمومی و یا دولت كه در آن سلطه مستقیم ظاهر می‌شود و نیز حوزه خصوصی یا جامعه مدنی را كه وی به مفهوم روبنایی به كار می‌برد از هم جدا می‌كند و معتقد است كه طبقه حاكم در عرصه جامعه مدنی تحت عنوان هژمونی - استیلای فكری- مجال بروز می‌یابد.
در فرایندهای سرمایه‌داری نهفته در جوامع غربی قدرت در حوزه‌های گوناگونی پخش می‌شود و شكلهای گوناگونی به خود می‌گیرد. جامعه سیاسی یعنی دولت، بدن را از طریق قوانین جزایی و زندانهای خود انضباط بخشیده و جامعه مدنی نیز ذهن و روان را از طریق نهادهایش منضبط می‌كند.
در نظامهای غربی قدرت سراسر جامعه را فرا گرفته است و مردم به صورت خودكار از دولت حمایت می‌كنند و جامعه مدنی به گونه‌ای عمل می‌كند كه سلطه سرمایه‌داری در آن، شكل یافته و قوام پیدا می‌كند و این‌گونه نظامها برای حفظ خود به جز در مواقع بحرانی از قدرت قهری استفاده نمی‌كنند، ‌چون توانسته‌اند جامعه را به پذیرفتن ارزشهای اخلاقی، سیاسی و فرهنگی خود ترغیب كنند. در كل، از مفهوم هژمونی بیشتر برای توصیف شیوه‌های كنترل اجتماعی موجود برای گروههای حاكم استفاده می‌شود، كنترلی كه افراد را با میل باطنی و داوطلبانه وادار به پذیرفتن دیدگاهی خاص می‌كند.
بقول «بكاك» در واقع هژمونی زمانی رخ می‌دهد كه رهبری فكری، اخلاقی و فلسفی حاكم بر طبقه‌ای خاص با موفقیت كامل بتواند دیدگاهی خاص را بر جامعه تحمیل كند۲۱ و یا به عبارت دیگر هژمونی به نوعی عقلانیت گروهها و طبقات مسلط به صورت عقل سلیم و به عنوان جایگاه پیشداوریها، ارزشها و هنجارهای بررسی نشده طبقات حاكم بر اعمال زندگی روزمره از طریق دستگاههای موجود در جامعه مدنی به صورت خودكار پذیرفته می‌شود و همه نهادهای جامعه مدنی نظیر مدرسه، نظامهای فرهنگی، رسانه‌های ارتباطی و ... همه و همه ... به عنوان ابزارهای هژمونی استمرار قدرت را تداوم می‌بخشند:
« مفهوم هژمونی که تلاشی است برای درک رابطه قدرت در زندگی روزمره، می تواند رابطه سلطه را در محرمانه ترین اعمال زندگی روزمره یعنی در اعمال جنسی نیز، ریشه یابی می کند.»
گرامشی نیز در این زمینه معتقد است که واقعیت هژمونی بر این فرض است که باید به علایق و گرایش های گروههایی که باید طبقه حاکم بر آنها مسلط شود توجه کند و موازنه ای منطقی به دست آید. به عبارت دیگر گروههای رهبری کننده باید به فداکاری های اقتصادی و تجاری دست بزنند. در عین حال شکی نیست که این فداکاری ها و سازش ها نباید هسته اصلی را تحت الشعاع قرار دهد چون هر چند هژمونی اخلاقی- سیاسی است، اما باید اقتصادی هم باشد و بر نقش مهم گروه رهبری کننده در هسته مهم فعالیت های اقتصادی استوار باشد. به این ترتیب نظام سرمایه داری غرب با هژمونی اخلاقی، سیاسی و اقتصادی خود درصدد است که در پی هماهنگی با عقاید، ارزش ها و نیازهای گروههای تحت سلطه، به نوعی حتی به طور موقت مسائل و علایق آنها (مردم) را در ساز و کارهای سلطه خود در نظر بگیرد.
این نکات را به سادگی می توان با مثال سریال های پلیسی و جنایی تلویزیون انگلستان در دهه ۱۹۷۰ به خوبی نشان داد. ظاهرا این سریال ها بخشی از تلاش های گروههای حاکم در تثبیت مجدد موضع سیطره جویانه آنها است و با استفاده از وحشت از به خطر افتادن قانون و نظم، موثر واقع می شود.
استیلای گروههای حاکم در جامعه انگلستان که بر پایه نوعی اصلاح طلبی سوسیال دموکرات استوار است کم کم تحت فشار تضاد های صنعتی و نژادی رو به نابودی بود. در نتیجه گروههای حاکم در جامعه انگلستان به مبارزات سیاسی، ایدئولوژیکی و فرهنگی دست زدند تا هژمونی خود را که کم کم جهت اقتدار طلبانه و پوپولیستی به خود گرفته بود، دوباره بدست آورند. این بدان معنا بود که اشکال فرهنگی عوامانه کم کم نگرانی مردم درباره جنایت با خطر جنایت و نظم اجتماعی و نیاز به تثبیت مجدد قانون و نظم در جامعه را مخاطب قرار داد.
به این ترتیب، هژمونی بازگشت حاکمیت سیاسی و فرهنگی قدرتمند ترین گروهها را به عنوان یک واکنش به آمال های مردم برای تامین رضایت گروههای تابع توصیف می کند. به این ترتیب است که دنیای غرب، برای حفظ برتری و نیز تداوم یافتن سلطه در جامعه، با استفاده از موسسات جامعه مدنی که مشخصه جوامع دموکراسی لیبرال و سرمایه داری تکامل یافته است، عمل کرده و حاکمیت قدرتمند خود را استمرار می بخشد و بدین طریق تداوم خود را تضمین می کند.
علی رضا بیابان نورد