دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

خدا نمرده است


خدا نمرده است
هیچ موضوعی مانند دین محل بحثهای داغ این روزها نیست. وقتی یک مقاله در مورد خدا، الحاد، سکولاریسم، تکامل یا خلقتگرایی چاپ میشود تنها چند ساعت پس از انتشار سیلی از نظرات و انتقادات در مورد آنها نوشته میشود. کتابهایی که در مورد دین و مسائل روحانی نوشته میشوند همواره در لیست پرفروشترین کتابها هستند. بر اساس اطلاعات آمازون انتشار کتابهای مذهبی در سه سال اخیر ۵۰ درصد رشد داشته و از میزان فروش از کتابهایی با موضوع سیاست و تاریخ پیشی گرفته است.
داستان مشابهی در دانشگاه‌ها و کالج‌های انگلستان رخ داده است. موسسه مدیران مراکز آموزشی گزارش می‌دهد که رشد نمرات مطالعات دینی بیشترین درصد را به خود اختصاص میدهد. میانگین این نمرات از ۱۲.۶۷۱ در سال ۲۰۰۳، امسال به ۱۹.۰۰۶ رسیده است.
دین به دور از هر خطر نابودی در اوج است. این فقط در مورد جوامع آفریقایی و آسیایی مسلمان صدق نمیکند. بلکه در قلب سکولاریسم یعنی اروپای غربی هم چنین گزارهای درست به نظر میرسد. در سال ۲۰۰۴در کل شهر دوبلین فقط یک کشیش حضور داشت، اما این همه داستان نیست. علاقه افراد به مذهب روزافزون است. هر سال یک جمعیت ۱۰۰ هزار نفری با پای پیاده از اقصا نقاط اروپا به سانتیاگو دو کامپوستلا در اسپانیا میروند. ۶ میلیون نفر از لردز و ۴ میلیون نفر از یسنا گورا در لهستان دیدن میکنند.
بیشتر از دو میلیون انگلیسی در دوره‌های آلفا شرکت کردند تا به معنای زندگی دست بیابند. در عین حال، اشکال گوناگون معنویت‌های جایگزین مانند تکنیک اسکندر، گروههای بودایی، صوفیگری اسلامی، گیاهخواری، ریکی و یوگا همچنان در حال رشد و رواج روز افزون است.
هیچ کس اهمیت دین‌زدایی را مانند نیچه نفهمید که در میان بازار ایستاد و فریاد کشید: "خدامرده است. خدا مرده می‌ماند و ما خدا را کشتیم." و سپس محو شدن خدا یا آنچه ماکس وبر آن را افسون زدایی از جهان میخواند به روح دوران مدرن تبدیل شد. این فرآیند برگشت پذیر هم به نظر نمی‌رسید و ادعا براین بود که هر چه جامعه شهری‌تر، صنعتی‌تر و با سوادتر شود کمتر دیندار و بیشتر سکولار خواهد شد.
اما واقعیت به رشد سکولاریسم منجر نشد. هزینه مدرنیزاسیون در دوره سرمایه‌داری پیشرفته، آن قدر سنگین بود که نه افراد توانستند آن را تحمل کنند و نه جامعه. مدرنیته، خدایان و رسوم و خانواده را از هم پاشیده و اشکال نوین آن را ایجاد کرده بود. فرد در قفس آهنینش تبدیل به یکی از اجزای ماشین شده بود که کوچکترین کنترلی بر روی آن نداشت و بدون حمایت اقوام، قبیله و کلیسا و دولت رفاه تنها و بی‌کس به منت بازار و قواعد حکمفرما بر آن زنده می‌ماند.
این گزاره باید بررسی شود که سکولاریزاسیون در تغییر جایگاه دین موفق بوده است. در مورد انگلستان هیچ وقت دین واقعا به بخش فردی و خصوصی نرفت. هم اسقفهای اعظم و هم بقیه اسقفها پیوند نزدیکی با ملکه دارند و هنوز هم حکومت، حامی ایمان و دولت کلیسای انگلستان شناخته میشود. کلیسا هنوز یک شبکه از خیریه‌ها، سازمانهای داوطلبانه و یک لیست بزرگ از مدارس مورد حمایت دارد و نقش کلیسا در جامعه مدنی نباید کم انگاشته شود.
واین جالب توجه است که هر چه افراد بیشتر جدا از دین انگاشته شوند و هرچه مدرنتر باشند بیشتر احساس پوچی و بی‌معنایی میکنند و احساس نیاز عمیقتری به مسائل روحانی و افقهای اخلاقی میکنند و در اطمینان و یکپارچگی اعتقادات دینی، راهی برای فرار از ناکجاآباد نیهیلیسم و خرابه‌های مرگ معنا بیابند.
واقعیت این است در حالی که عده‌ی کمی از افراد مانند روشنفکران و دانشگاهیان میتوانند با نیهیلیسم زندگی کنند اما اکثریت مردم با این سرمای بی‌دینی که به زندگی و روح آنان می‌چسبد نمیتوانند زندگی کنند. همه نمیتوانند کافکا یا نیچه باشند.
اما بازگشت آرام به دین با جنبه‌های خشونت آمیز زیادی همراه شده است.اولین آنها رشد راست مسیحی در کشورهای اروپایی مانند سوییس و فرانسه و همزاد فراآتلانیکی آن نومحافظهکاران آمریکاست.
اروپا نمیتواند چرخ زمان را بازگرداند و به زمان حاکمیت کلیسا بازگردد. اما چه خوشمان بیاید چه نه دین یک واقعیت انکارناپذیر اروپای معاصر است.
گاردین
منبع : آتی بان