پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا

پایان انقلاب بوش


پایان انقلاب بوش
●بازگشتی به واقع گرایی
هر كس استراتژی امنیت ملی بوش در مارس ۲۰۰۶ را به طور كامل بخواند، دلایل زیادی خواهد یافت كه رئیس جمهور از آنچه به عنوان دكترین بوش معروف شد، عقب نشینی كرده است. این سند می گوید: «آمریكا در حال جنگ است» و ما «به جای آن كه منتظر شویم، با مخالف خود در خارج از كشور می جنگیم» اگر با هر كدام از مقامات عالی رتبه صحبت كنید به شما خواهد گفت كه رئیس جمهور مثل همیشه پایبند به همان اصول سیاست خارجی «رادیكالی» است كه وی پس از ۱۱ سپتامبر به روشنی بیان كرد: ایالات متحده در حال جنگ است و این وضعیت تهاجمی را باید حفظ كند و باید آماده باشد كه به تنهایی اقدام كند، قدرت ایالات متحده اساس نظم جهانی است و گسترش دموكراسی و آزادی راه رسیدن به جهانی امن تر و صلح آمیزتر است. بوش چنین اندیشه ای را در نطق سالیانه اش در سال ۲۰۰۶ بیان كرد، با تاكید بر این كه ایالات متحده «بی باكانه برای آزادی تلاش خواهد كرد» و «هرگز تسلیم نخواهد شد».اما اگر شعار رادیكالی بوش هم چنان زنده است، رادیكالیسم به پایان رسیده است. پرسش این نیست كه آیا رئیس جمهور و تیمش هنوز به اصول مسلم اساسی دكترین بوش وفادارند وفادار هستند بلكه این است كه آیا می توانند آن را ادامه بدهند نمی توانند. گرچه دولت نمی خواهد این را بپذیرد، اما سیاست خارجی ایالات متحده پیش از این در مسیری بسیار متفاوت از اولین دوره بوش قرار گرفته است. واقعیت های بودجه ای، سیاسی و دیپلماتیكی كه تیم اولیه بوش تلاش می كرد آنها را نادیده بگیرد، رو شده اند.
معكوس شدن سیاست انقلاب بوش امر پسندیده ای است. بوش با تندروی در عراق، طرد متحدان اصلی و با سرلوحه قرار دادن جنگ علیه ترور بر تمام امور، ایالات متحده را در سراشیبی یك جنگ نافرجام و استفاده افراطی از نیروی نظامی قرار داد و با تمام سرمایه های داخلی اش قمار كرد. واشینگتن اكنون فاقد ذخایر مشروعیت بین المللی، منابع و حمایت داخلی مورد نیاز برای دستیابی به دیگر منافع ملی مهم است. برای این كه سیاست خارجی ایالات متحده به مسیر بادوام تری بازگردد، خیلی دیر شده است و بوش پیش از این چنین اقدامی را آغاز كرده است. اما این گرایش های جدید و بیشتر مثبت، كمتر از موارد قبل قابل برگشت نیستند. حمله دیگری به ایالات متحده، مبارزه جویی جدی با ایران، یا ظهور تازه یك خوش بینی نابجا درباره عراق می تواند دولت را به مسیر گذشته بازگرداند با عواقب مصیبت باری كه به همراه دارد.
●انقلاب ناگهانی
طنز كوچكی نیست كه سیاست خارجی بوش در انتهای آرمان گرایی طیف سیاست خارجی ایالات متحده به پایان رسیده است. برخلاف این نظر كه در میان چپ ها و كشورهای خارجی رایج است، كه تیم بوش بازها هستند و ذاتا مداخله جویند، دولت عمیقا از ماه های اولیه چند دسته شده بود. دولت در حقیقت تمایل به دیدگاهی واقع بینانه دارد كه ایالات متحده باید از دخالت در امور داخلی دیگر ملل پرهیز كند. بوش در مبارزه انتخاباتی اش به طرز آشكاری به دنبال سیاست خارجی «ساده »ای بود كه با مداخله جویی ریاست جمهوری بیل كلینتون مخالف بود و وعده می داد كه به جای اهداف آرمان گرایانه بشردوستی بر «منافع ملی پایدار» تمركز كند. بوش داوطلب ریاست جمهوری، در مورد این تفكر كه «در عوض استراتژی، استفاده از نیروهای نظامی پاسخی برای هر موقعیت دشوار در سیاست خارجی است»، هشدار می داد. به یقین دولت، از جمله بازیگران اصلی اردوگاه نومحافظه كاران شامل معاون وزیر دفاع پاول ولفوویتز، معاون وزارتخانه دفاع داگلاس فیس و معاون وزارت خارجه جان بولتون به ترویج مؤثر دموكراسی در دیگر كشورها اعتقاد دارند، اما بازیگران اصلی تر به واقع گرایی بوش پدر نزدیك ترند. معاون اول دیك چنی، بازیگر كلیدی در دولت جورج دبلیو بوش، با استفاده از زور برای سرنگونی صدام حسین در جنگ اول خلیج فارس مخالفت كرده بود. «چه مدت مجبور بودیم در بغداد بمانیم» و در جهت مخالفت با تحریم علیه ایران به عنوان مدیر اجرایی هالیبرتون در اواخر دهه ۱۹۹۰ رایزنی می كرد. وزیر امور خارجه كالین پاول به طرز آشكاری در استفاده از زور برای پیش بردن اهداف سیاست خارجی بسیار محتاط بود و به ارزش متحدان تاكید می كرد. مشاور امنیت ملی كاندولیزا رایس كسی كه اصرار داشت نقش هشتادودومین هوابرد نظامی «مراقبت از بچه های پرورشگاه» نیست تربیت یافته نماد واقع گرایی، برنت اسكوكرافت، است. در مانیفست سیاست خارجی حزب جمهوریخواه كه در ژانویه فوریه ۲۰۰۰ منتشر شد، رایس نوشت كه رژیم هایی مثل عراق و كره شمالی: «در زمان های عاریه ای زندگی می كنند، بنابراین دلیلی برای ترس از آنها وجود ندارد.» فراخوان او برای دفاع «بیانیه روشن و كلاسیكی از بازدارندگی بود اگر آنها به سلاح های كشتار جمعی دست پیدا كنند، سلاح هایشان بی استفاده خواهد ماند، زیرا هر تلاشی برای استفاده از آنها ملت شان را نابود می كند.» پاول نیز پرسیده بود كه آیا عراق وانمود می كند كه یك تهدید جدی است و در نشست های ژانویه ۲۰۰۱ پیشنهاد داده بود كه «عراق را در همین وضعیت نسبتا شكننده ای كه هست، نگه دارند.» چطور بعدا ایالات متحده از این واقع گرایی محتاطانه به حمله به عراق و سیاست خارجی متمركز بر پایان دادن به دیكتاتوری ها در جهان رسید پاسخ را می توان در تركیبی از دو عامل جست وجو كرد.
اولین عامل احساس ناگهانی آسیب پذیر بودن آمریكایی ها پس از ۱۱ سپتامبر بود. این حملات جهان بینی آمریكا را عمیقا تغییر داد نه تنها به خاطر این كه این اتفاقات در خاك ایالات متحده رخ داد، بلكه به این دلیل كه شهروندان آمریكایی از نظر تاریخی وضعیت نسبتا امنی داشتند و برای آنها تحمل چنین شرایطی سخت بود. از زمان بحران موشكی كوبا مورد تهدیدآمیزتری احساس نكرده بودند و متقاعد شده بودند كه علیه تروریسم «باید كاری كرد». وقتی سیاه زخم جان پنج آمریكایی را گرفت و عموم مردم به وحشت افتادند، بسیاری به این نتیجه رسیدند كه تنها یك تغییر شدید در سیاست خارجی ایالات متحده حتی اگر به اقدام نظامی برای تغییر جهان بینجامد و از خاورمیانه آغاز شود می تواند امنیت را به سرزمین شان بازگرداند. اروپایی ها و دیگران ممكن است به زندگی با وجود خطر تروریسم رضایت بدهند، اما آمریكایی هایی كه با اقیانوس ها و همسایگان دوستانه عمیقا حفاظت شده اند، نمی توانند.دومین عاملی كه ما را به انقلاب در سیاست خارجی ایالات متحده كشاند، احساس داشتن قدرتی عظیم بود. ممكن است حس آسیب پذیری آمریكایی ها را متقاعد كرده باشد كه باید برای تغییر وضعیت جهان كاری انجام داد، اما این حس داشتن قدرتی بی سابقه بود كه آنان را متقاعد كرد كه این كار را می توانند انجام بدهند. بعد از مخمصه «افول» ملی در كمبودهای فراگیر در اواخر دهه ۱۹۸۰، یك دهه رشد اقتصادی خارق العاده، پیشرفت فنی و موفقیت های نظامی، آمریكا را در سال ۲۰۰۱ به جایی رساند كه اگر رهبران كشور می خواستند دگرگونی امكان پذیر بود. بدبین ها در داخل و خارج از كشور ممكن است نسبت به تندروی هشدار بدهند، اما این بدین خاطر است كه آنها شناخت كافی از توانایی یك ایالات متحده مصمم ندارند. به طرزی مشابه احساس قدرت داشتن عامل مهمی در شكل گیری سیاست خارجی فعال در تمام موارد پس از جنگ جهانی دوم بوده است: رشد اقتصادی در ریاست جمهوری هری ترومن، جان اف.كندی، رونالد ریگان و كلینتون اطمینان و توسعه طلبی ایالات متحده را افزایش داد، درحالی كه نگرانی از كمبود و ركود در دوران آیزنهاور و ریچارد نیكسون و جورج اچ.دبلیو بوش اثر متضادی بر جای گذاشت.تركیب این دو عامل احساس آسیب پذیری و احساس قدرت داشتن توازن در دولت را به سمت آرمان گراها تغییر داد و رئیس جمهور و معاون رئیس جمهور در این اردوگاه قرار گرفتند. بیزاری از مداخله جویی و نیز احتیاط كاری از میان رفته است و جای آنها را عزم خلل ناپذیری برای ساختن سرزمینی امن گرفته است، نخست با استفاده از قدرت نظامی برای رفع تهدیداتی مثل صدام حسین و سپس با گسترش آزادی و دموكراسی در سراسر جهان. هم متحدان اروپایی واشینگتن و هم دیگران این را می دانند كه استدلال دولت در این مورد تا حد زیادی بی پایه است. طبق نظر دولت موفقیت در عراق، كه برخی مقامات بلندپایه در آن تردید دارند، اثر سرریز مثبتی بر دیگر جاها در خاورمیانه خواهد گذاشت و این موضوع باعث می شود كه متحدان آمریكا با ما همراه شوند. طرز فكری كه رهبری ایالات متحده كنار گذاشت، مشورت های نامحدود با متحدان بدبین به منظور این كه ببینند آنها مجبورند چه چیزی بگویند، نبود، بلكه اقدام كردن در مسیری شجاعانه بود كه قطعا در جهت خواست مقامات باشد، و این طرز فكر بود كه متحدان را با كسب پیروزی جذب كنیم و نه با ترغیب كردن آنها.نیاز به گفتن نیست كه همه چیز طبق نقشه پیش نمی رود. نه تنها آزادسازی سریع، تثبیت و دموكراتیزاسیون عراق صورت نگرفت، بلكه حمله آمریكا به شورش مستمر و تلفات غیرنظامیان عراقی و نظامیان آمریكایی و نیز خطر بزرگ وقوع جنگ داخلی نیز منجر شده است. در زمان سقوط صدام در بهار ۲۰۰۳ نظرسنجی ها نشان می داد كه بیش از ۷۰ درصد از آمریكایی ها از جنگ حمایت می كنند. در اوایل ۲۰۰۶ نظرسنجی ها نشان داد كه اكثریت به این نتیجه رسیده اند كه جنگ اشتباه بوده است. گمان می رفت كه پیروزی باعث حمایت متحدان شود، اما این امر نیز محقق نشد. نبود سلاح های كشتار جمعی كه بهانه مقامات برای این جنگ بود باور فراگیری بود و دولت با اغراق كردن در وجود چنین تهدیدی به جنگ دست زد و قوانین بین المللی را زیر پا گذاشت پرسش های بسیاری در مورد مشروعیت سیاست خارجی ایالات متحده در عراق و جاهای دیگر ایجاد كرده است. پیامدهای جنگ عراق و دیگر سیاست های ایالات متحده در محدوده مسائلی از خاورمیانه تا گرم شدن هوا، رفتار با زندانیان و دادگاه جزایی بین الملل باعث افت محبوبیت ایالات متحده در جهان و در نتیجه در توانایی جذب متحدان شده است. نه تنها نظامیان آمریكا «كاروان شادی آور» نجات بخش نبوده اند، بلكه اعمال قدرت یك جانبه ایالات متحده دشمنی های گسترده ای را علیه آمریكا در جهان و در بسیاری موارد در خود آمریكا برانگیخته است. طبق پروژه گرایش های جهانی پیو، در سال های ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۵ درصد افرادی كه «نظر موافقی» نسبت به آمریكا داشته اند از ۷۲ درصد به ۵۹درصد در كانادا، از ۶۳ درصد به ۴۳درصد در فرانسه، از ۶۱ درصد به ۴۱درصد در آلمان، از ۶۱ درصد به ۳۸درصد در اندونزی، از ۲۵ درصد به ۲۱ درصد در اردن، از ۷۹ درصد به ۶۲درصد در لهستان، از ۶۱ درصد به ۵۲درصد در روسیه، از ۳۰ درصد به ۲۳درصد در تركیه و از ۷۵ درصد به ۵۵درصد در بریتانیا كاهش پیدا كرده است. طبق همان نظرسنجی درصد كسانی كه معتقد بودند ایالات متحده در پی كسب منافع كشورش هست، ۱۹درصد در كانادا، ۱۸ درصد در فرانسه، ۳۸ درصد در آلمان، ۵۹ درصد در اندونزی، ۱۷ درصد در اردن، ۲۹ درصد در هلند، ۱۳ درصد در لهستان، ۲۱درصد در روسیه، ۱۹ درصد در اسپانیا، ۱۴ درصد در تركیه و ۳۲ درصد در بریتانیا بود. حمایت جهانی برای سیاست های ایالات متحده هرگز تا این حد برای عمل گرایی ایالات متحده پیش نیاز نبوده است، اما ضرری ندارد.علاوه بر شكست در عراق و كاهش مشروعیت و محبوبیت در خارج از كشور، احساس و واقعیت قدرت آمریكا كه لازمه سیاست خارجی برای تغییر جهان است، نیز از میان رفته است. زمانی كه بوش در سال ۲۰۰۱ قدرت را به دست گرفت، وارث مازاد بودجه ای بالغ بر ۲۰۰ میلیارد دلار بود. در چنین شرایطی شگفت انگیز نبود كه آمریكایی ها به توانایی شان در تغییر جهان به جهانی بهتر حتی در صورت نیاز به مداخله نظامی در خارج و افزایش شدید بودجه نظامی اطمینانی دوباره پیدا كردند. اما بعد از حملات تروریستی، بحران اقتصادی، دو جنگ و چندین بار كاهش مالیاتی قابل توجه، این احساس كه آمریكا استطاعت «هر آنچه را كه لازم باشد» دارد، از میان رفت. با شروع سال ۲۰۰۶، ۲۰۰ میلیارد دلار مازاد بودجه به ۴۰۰ میلیارد دلار كسری بودجه تبدیل شد و بدهی دولت كه از سال ۱۹۹۹ شروع به پرداخت آن كرده بود به بیش از ۸ تریلیون دلار رسید كه در حال افزایش است.حمایت داخلی از دولت كه در یك دموكراسی پیش نیاز سیاست خارجی انقلابی است رو به افول است. بعد از انبوهی از رسوایی ها، خبرهای ناگوار از عراق، رسیدگی ضعیف به گردباد كاترینا و مناقشه بر سر مدیریت شركت بنادر جهانی دبی بر بنادر آمریكا، میزان محبوبیت بوش به كمتر از ۳۰ درصد و دیك چنی حتی به ۲۰ درصد رسیده است. در اوایل سال ۲۰۰۶، ۵۵ درصد آمریكایی هایی كه مورد پرسش قرار گرفتند، معتقد بودند كه حمله به عراق «ارزشش را نداشت» و بیشتر از هر زمان دیگری از جنگ ویتنام به این سو، مردم بر این گمان بودند كه آمریكا باید «به كارهای خودش بپردازد.» در نظرسنجی دولتی سال ۲۰۰۶ تنها ۲۰ درصد پرسش شوندگان موافق بودند كه گسترش دموكراسی در دیگر كشورها «هدف بسیار مهمی» است و این هدف در میان دیگر اهداف پرسش شده از كمترین حمایت برخوردار بود. نقطه ضعف نومحافظه كاران در مورد گسترش دموكراسی و اقدام نظامی یك جانبه در این است كه میزان محدود تحمل هزینه ها را از سوی مردم نادیده می گیرند.این تغییرات قطعا تاثیرات زیادی بر امكان تداوم سیاست خارجی قابل انعطاف دولت كه معیار دور اول بوش بود، خواهد گذاشت. گرچه شاید شعار بوش و عقاید اصلی او تغییری نكرده باشد اما واقعیات دشوار جهان به وضوح دارند درك می شوند.
●انقلاب متقابل
در آغاز دور دوم بوش، روش جدید در سیاست خارجی خیلی زود در لحن و اسلوب تازه نمایان شد. وزیر امور خارجه جدید نشست توجیهی اش را با این عبارت كه «اكنون زمان دیپلماسی است» آغاز كرد و فورا سفرهایش را برای بهبود روابط با اروپا، جایی كه هزینه های یك جانبه گرایی آمریكا بسیار آشكار بود، آغاز كرد. چند هفته بعد خود رئیس جمهور به اروپا رفت و در سیاستی درست برعكس یك جانبه گرایی دور اول به سراغ متحدانش رفت. بوش در دو سفر نخستش به اروپا در تابستان ۲۰۰۱ از لهستان، اسپانیا در زمانی كه اسناد هوادار آمریكا در قدرت بود بریتانیا و ایتالیا بازدید كرد و علایمی فرستاد دال بر این كه می خواهد روابط نزدیكی با متحدانش داشته باشد و منتقدانش را نادیده بگیرد. در سفر سال ۲۰۰۵ یك روز كامل را به ملاقات با سران ناتو و اتحادیه اروپا در بروكسل اختصاص داد و ملاقاتی طولانی با ژاك شیراك رئیس جمهور فرانسه و گرهارد شرودر صدراعظم آلمان داشت. برنامه سفر رایس ضمنا نشان دهنده این بود كه او بیش از پاول كه معتقد به چندجانبه گرایی بود، تلاش می كند روابط نزدیكی با متحدان داشته باشد. رایس در اولین سال وزارت خارجه اش ۱۹ سفر به ۴۹ كشور داشت كه در مقایسه با او، پاول در اولین سالش ۱۲ سفر به ۳۷ كشور داشت. رایس تقریبا در ۷۰ درصد از سفرهای خارجی اش در اروپا به سر می برد. لحن و اسلوب جدید در تشكیل تیم سیاست خارجی بوش و رایس نیز اثر گذاشت. رئیس جمهور، معاون رئیس جمهور و وزیر دفاع در جایگاه و مسئولیت قبلی باقی ماندند اما اغلب آنهایی كه به ایدئولوژی دوره نخست شدیدا پایبند بودند، دیگر جایی نداشتند. نومحافظه كارانی مثل ولفوویتز، فیس و بولتون از تالارهای قدرت خارج شدند آخرین نفر به سازمان ملل فرستاده شد و پست مهمی به او داده شد، البته دیگر نقش یك سیاستگزار را ندارد. در عوض تیم جدید با چهره های مصلحت گرایی چون معاون وزیر خارجه رابرت زولیك، معاون وزارت خارجه نیكلاس برنز و مذاكره كننده با كره شمالی كریستوفر هیل شناخته می شود. آنچه مهم تر از لحن جدید و كاركنان جدید است، سیاست هایی است كه در دوره دوم دولت بوش در حال تغییر است. بعد از آن كه اروپا سال ها به خاطر ایران مورد انتقاد قرار می گرفت و پافشاری بر این كه ایالات متحده «به رفتارهای نادرست پاداش» نمی دهد، رئیس جمهور پس از بازگشت از سفر فوریه ۲۰۰۵ اعلام كرد كه از مذاكرات سه جانبه كشورهای اروپایی فرانسه، آلمان و بریتانیا حمایت می كند و حتی «وعده هایی» را نیز به آن مجموعه اضافه كرد فروش لوازم یدكی هواپیما و حمایت برای پیوستن به سازمان تجارت جهانی. زمانی كه در اواخر سال ۲۰۰۵ ایران تهدید كرد كه مذاكرات را قطع كرده و غنی سازی را از سر خواهد گرفت، ایالات متحده اصرار داشت كه هنوز فرصت زیادی داریم كه موضوع را به شورای امنیت ارجاع بدهیم، برخی از متحدان اروپایی از این موضع «ناپایدار» شگفت زده شدند. در مارس ۲۰۰۶ دولت اعلام كرد كه حاضر است با ایران در مورد مسائل عراق گفت وگو كند. از اصرار اولیه تغییر بسیار زیادی رخ داده بود و این كار نوعی تعظیم در مقابل روسیه بود كه زمانی كه پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت فرستاده شد، هر گونه اقدامی شدیدتر از صدور یك «بیانیه انتقادآمیز دولتی» را نمی پذیرفت. اعلامیه بوش در نطق سالیانه ۲۰۰۶ كه در آن آمده بود ایالات متحده به «متحد كردن جهان» برای مقابله با خطر ایران ادامه خواهد داد، با پیشنهادهای اولیه اش در مورد نحوه برخورد با عضو موسس «محور شرارت» بسیار متفاوت بود.تغییر قابل توجهی نیز در سیاست آمریكا در قبال دیگر عضو برجسته این گروه، كره شمالی رخ داده است.بوش بعد از آن كه چارچوب توافق نامه دولت كلینتون در سال ۱۹۹۴ را تقبیح كرده بود و اصرار داشت كه هرگز با چیزی مشابه با آن موافقت نخواهد كرد، در سپتامبر ۲۰۰۵ توافقی با پیونگ یانگ امضا كرد كه شامل كمك در زمینه انرژی، ضمانت های امنیتی و بهبود تدریجی روابط در قبال این بود كه كره شمالی برنامه سلاح های هسته ای اش را كنار بگذارد. چنین توافقی قطعا سال ها پیش هم می توانست صورت بگیرد اما در دوره اول بوش این كار كفر محسوب می شد. اگرچه توافق سپتامبر ۲۰۰۵ به شدت گسسته شده است، گفته می شود كه دولت بوش مایل است آن را به حالت اول بازگرداند. مواضع تیم دوم بوش در زمینه كمك های خارجی و گرم شدن هوا نیز به منظور بهبود تصویر منفی از ایالات متحده در جهان تغییر كرده است. در آستانه كنفرانس سران گروه ۸ در گلنیگلز اسكاتلند، بوش اعلام كرد كه تصمیم دارد كمك هایش را به آفریقا تا سال ۲۰۱۰ دو برابر كند و ۲۱ میلیارد دلار به طرح پنج ساله مبارزه با مالاریا در بخشی از آفریقا اختصاص خواهد داد. در خود كنفرانس سران نیز پذیرفت كه گرم شدن هوا «مشكلی جدی، فوری و ساخته بشر است» و موافقت كرد كه به دیگر كشورها برای چاره جویی در مورد آن بپیوندد. طبیعی است كه منتقدان می خواستند دولت بوش در هر دو موضوع گام های بیشتری بردارد، اما شكی نیست كه بوش دست كم یك گام در جهت افكار عمومی جهان برداشته است چیزی كه در دوره اول گمان می كرد اصلا لزومی ندارد. تیم جدید بوش حتی موضعش در قبال سازمان های بین المللی نیز تغییر كرده است. در دوره اول بوش، دولت خصومت قاطعی نسبت به دادگاه جزایی بین الملل نشان می داد. برعكس در دور دوم ریاست جمهوری بوش، وی از تصمیمی حمایت كرد كه به موجب آن افراد مظنون به جنایات جنگی در منطقه دارفور به دادگاه جزایی بین الملل ارجاع داده می شدند و موافقت كرد كه از تسهیلات دادگاه جزایی بین الملل برای برگزاری دادگاه جنایت جنگی رئیس جمهور پیشین لیبریا، چارلز تیلور استفاده كنند. در فوریه ۲۰۰۶ دولت بوش تعهد كرد كه از ماموریت سازمان ملل برای كمك به خاتمه دادن كشتار در دارفور حمایت كند، در مقابل این اقدام در تمام طول دوران نخست ریاست جمهوری مقاومت می شد و در مارس ۲۰۰۶، زمانی كه اعضای سازمان ملل تصمیم گرفتند شورای حقوق بشر جایگزین كمیسیون حقوق بشر را تشكیل بدهند، با آن كه واشینگتن تمایلی به تشكیل آن نداشت و رای مثبت نداد، اما در عین حال متعهد شد كه از آن حمایت كرده و با آن همكاری كند در عوض این كه مانند واكنشی كه در ابتدا به دادگاه جزایی بین الملل نشان داد، برای سلب مشروعیت آن تلاش كند.سرانجام، دولت علامت هایی را در بازگشت از اصول مركزی سیاست خارجی در دوره اول به طرز بارزی نشان داده است، در تابستان ۲۰۰۵ بود كه «جنگ جهانی علیه ترور» از آن پس به عنوان «مبارزه جهانی علیه خشونت گرایی افراطی» شناخته شد. رئیس جمهور به گونه ای وانمود می كند كه هنوز بر این باور است كه ایالات متحده در حین مبارزه در یك «جنگ» است و از این كه شعار جدیدی را جایگزین آن كند امتناع می كند، اما این واقعیت كه دولت در اندیشه تغییرات است و حتی وزیر دفاع، دونالد رامسفلد، از زبان جدیدی استفاده می كند، نشانه روشنی در تایید تندروی بوش در دور اول است. دولت اكنون از اصرار بر این كه ما در چالش «نسل ما» قرار داریم و باید تلاش بیشتری كنیم تا بر قلب ها، اذهان و هم دلی های جهانی پیروز شویم، دست برداشته است.
●خطر بازگشت
چه چیزی می تواند بوش را وادارد تا در روش جدیدش بازنگری كند و سیاست خارجی را به مسیری انقلابی تر بازگرداند قطعا یك حمله تروریستی عظیم دیگر كه امكانش هنوز هم وجود دارد، می تواند از عهده این مهم برآید. اگر یكی از شهرهای آمریكا مورد حمله شیمیایی یا بیولوژیكی قرار بگیرد و تلفات زیادی به بار بیاورد، اكثر آمریكایی ها متقاعد می شوند كه ایالات متحده واقعا «در حال جنگ است» و اقدامات تهاجمی دولت برای «تغییر جهان»، «ارزشش را دارد». از نظر بسیاری از آمریكایی ها بمباران ایران برای جلوگیری از دست یابی آن كشور به سلاح های هسته ای احتمالا عجولانه و بی فایده به نظر می رسد، اما پس از یك حمله اتمی یا حتی یك بمب آلوده كننده هسته ای كه تعداد زیادی از مردم آمریكا را بكشد، دیدگاه مردم نسبت به خطر تكثیر سلاح های هسته ای به شدت تغییر خواهد كرد. یك حمله با سلاح های كشتار جمعی حتی می تواند عطف به ماسبق شود و جنگ در عراق را نیز توجیه كند و این اندیشه را تقویت كند كه آمریكا نمی تواند در مقابل خطر بالقوه تكثیر سلاح های اتمی بی اعتنا بماند.در ۲ سال گذشته برخلاف سیاست پیشین دولت در مورد عراق درسال های ۳۲۰۰۲، گرایش آمریكا بر تاكید بر دیپلماسی و توافق بین المللی بوده است. اگر این روش شكست واضحی بخورد بوش ممكن است زودتر از آن چه فكر می كند به این دوراهی برسد كه با یك كشور اتمی كنار بیاید یا به صورت یك جانبه به زور متوسل شود. در حال حاضر اولویت دولت بوش این است كه از مقابله با جامعه بین المللی بپرهیزد و آن را در كنار خود نگه دارد. رسیدن به این پل برای تیم بوش احتمالا خیلی بعید است. بوش ممكن است به این نتیجه برسد كه نیروی نظامی یا تلاش های فوری برای بی ثبات كردن مخالفان تنها راه برای ادا كردن وعده های نطق سالیانه ۲۰۰۲ است تا اجازه ندهد «خطرناك ترین رژیم ها با مخرب ترین سلاح ها ما را تهدید كنند.» سرانجام، همیشه این امكان وجود دارد كه پیشرفت های جدیدی دال بر این كه دكترین بوش درست عمل كند، حاصل شود. برای مثال، شكل گیری یك دولت پایدار در عراق پس از فروكش كردن شورش ها و پیشرفت دموكراتیزاسیون در دیگر كشورهای خاورمیانه ممكن است دولت بوش را به سمت قاطعیت در سیاست خارجی بازگرداند. از همه مهم تر این كه چندان زمانی نمی گذرد كه انتخابات موفقیت آمیز در عراق و افغانستان، انقلاب در لبنان به خاطر عقیب نشینی سوریه، خلع سلاح لیبی و حركت هایی به سمت دموكراسی در دیگر كشورهای عرب، باعث شد كه حامیان دولت از این موفقیت ها با غرور صحبت كنند، حتی برخی ناظران بدبین نیز بوش را تایید می كردند. پیشرفت های جدیدی در این حوزه ها، به ویژه اگر عقب نشینی در عراق هم زمان با رشد اقتصادی آمریكا همراه شود، می تواند جان تازه ای به این ایده ببخشد كه ایالات متحده مصمم می تواند جهان را عوض كند و نیز نیروی جدیدی برای كسانی باشد كه معتقدند بوش نباید در پیشبرد دكترینش تزلزلی به خود راه بدهد.مسیر محتمل تر این است كه واقعیات جهانی و محدودیت منابع همچنان دولت بوش را به سمت مصلحت گرایی، اعتدال و همكاری با متحدان شان وادار خواهد كرد. حتی مبارزات و تهدیدات تازه نیز بعید است آمریكایی های متنبه شده را بتواند دوباره متقاعد كند كه به سیاست هایی كه با تردید روبه رو شده اند، برگرداند و همراه سازد، سناریویی كه به موجب آن دیكتاتوری ها مثل دومینوها دربازی دومینو یكی یكی سقوط می كنند و ایالات متحده ثروتمند و قدرتمند می شود، عالی است، اما بعید است كه به زودی به نتیجه برسد.هنوز زود است كه از بازگشت به روش های تندروانه تر مٲیوس شویم، به ویژه از رئیس جمهوری كه معتقد است ماموریتی ویژه دارد و هنوز فرصت دارد و می تواند اراده اش را برای ریسك های بزرگ تر ثابت كند و شگفتی تازه ای برای منتقدانش بیافریند. اگر چنین بازگشتی رخ دهد، باید خودتان را مهیا كنید زیرا دلیلی ندارد كه بپذیریم دور دوم انقلاب بوش موفق تر از دور اول خواهد شد. در حقیقت، بدون منابع، مشروعیت بین المللی و میزان حمایت سیاسی كه بوش در دور اول داشت، ممكن است دور جدید به طرز قابل ملاحظه ای بدتر هم باشد.
فیلیپ اچ.گوردن
ترجمه: ابراهیم اسكافی
فیلیپ گوردن عضو ارشد در مطالعات سیاست خارجی در موسسه بروكینگ است و به همراه جرمی شاپیرو كتاب «متحدان در جنگ: آمریكا، اروپا و بحران در عراق» را نوشته است.
Foreign Affairs July .August ۲۰۰۶
منبع : روزنامه شرق