چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

پای منبر بزرگان


پای منبر بزرگان
● آزادی چیست؟
ـ زنان مهاجر شهر ما، ضمن باستانشناسی، به تابوتی تر و تمیز بر خوردند.
ـ وقتی در تابوت را برداشتند، فئودال مومیائی شده ترو تمیزی بیرون آمد.
ـ لباس خوانین قرون وسطی در بر داشت و قمه و قداره و ساز و برگ فئودالی دیگر با خود.
ـ زنهای مهاجر دست به کار شدند و از او دانشمندی با کت و شلوار و کراوات معجزه کردند، ولی به سبیلش دست نزدند.
ـ برای کسب فیض مجلس وعظی برایش ترتیب دادند و او شادمانه به منبر رفت.
ـ فیلسوف مآبانه گفت، که قصد توضیح مفهوم «آزادی» را دارد، گوش های مخاطبان تیز شد، چرا که چندی پیش سخنوری دیگراز همین قبیله، گفته بود که به تعریف تئوریک مفاهیم و احکام نیازی نیست و فقط کافی است که ما «دموکرات» باشیم.
ـ آه، دموکراسی، مد شدن ترا حتی شمر ذی الجوشن هم بخواب نمی دید، مد شدن پوسته واری از تو را، داروی همه دردها شدن تو را، بهانه حمله و کشتار و غارت و شکنجه و آزار شدن تو را!
ـ توضیح تئوریک مفاهیم فلسفی، پدیده تازه ای در این جمع بود.
ـ ولی سخنور دست بردار نبود.
ـ از این رو دست به کار شد.
ـ پس از کندن گوری و براه انداختن گرد و خاک چشم کورکنی، سراپا خاک آلود، با سرلوحه ای از ایام سومری ها در دست، از گور بیرون آمد و فاتحانه ندا سر داد که «من یافتم!» و فخرفروشانه بخود بالید که «من زبان سومری را می دانم و آنچه در این سرلوحه می بینید، چیزی جز آزادی نیست!»
ـ همین و بس؟
ـ پس آزادی یک کلمه سومری است.
ـ اما اگر سخنور بجای آذربایجان، در فرانسه زاده شده بود و یا در آلمان و انگلیس، آنگاه آزادی کلمات دیگری بودند و مخاطب می پرسید پس آزادی یعنی کلمات بی شمار؟
ـ کلمه اما چیست؟
ـ کلمه این جادوی شگفتی که شاملو به تقلید ازنگارندگان انجیل ـ بغلط ـ می گوید که «نخست کلمه بود و کلمه خدا بود و خدا کلمه بود»، چیست؟
ـ مثال ملموس تری بزنیم.
ـ برای درخت در زبان های مختلف کلمات گوناگون وجود دارند ولی پشت همه این کلمات امر واحدی نشسته است که منظور مشترک همه است و آن مفهوم «درخت» است که تصویرفکری درخت واقعی است و در طی یک عمل منطقی ـ فکری بنام انتزاع بوجود آمده است.
ـ مفهوم «درخت» حاصل یک انتزاع فکری است که میلیون ها درخت گونه گون را در جهان واقعی مورد بررسی و مقایسه قرار داده و جنبه مشترک همه آنها را کشف کرده و مفهوم «درخت» را ساخته است و با شنیدنش همه به یاد همه درخت ها می افتند، بی اعتنا به خودویژگی های هر کدام از آنها.
ـ پس کلمه، قالبی است برای این محتوا و کلمات مختلف بیشمار، قالب های گونه گون برای محتوای واحد و یا محتواهای بیشمارند.
ـ مفهوم «درخت» زاده بلاواسطه مغز انسانی نیست، چرا که مغز انسانی نه چشمه اندیشه، بلکه ارگان اندیشیدن است، همانطور که پا ارگان رفتن و دویدن است.
ـ مفهوم «درخت» تصویری فکری از درختان واقعی و مشخص است، تصویری که در پراتیک انسانی در آیینه ذهن او منعکس می شود.
ـ مفهوم «درخت»، یک چیز انتزاعی است و درخت کلی یافت نمی شود.
ـ درخت فقط و فقط بطور واقعی ـ عینی ـ مشخص وجود دارد.
ـ کسی که مفهوم «درخت» را در کفن واژه ای، از گور بدر کشد و بعنوان درخت به مشتریان لال خود بفروشد، یا ابله است و یا عوامفریب، چرا که درخت ـ تنها ـ بمثابه درخت سنجد و سیب و صنوبر و سپیدار و غیره وجود دارد و نه بصورت انتزاعی.
ـ کلمه «آزادی» نیز بهمین سان قالبی است برای مفهوم «آزادی» و آزادی بطور انتزاعی فقط در ذهن انسانها وجود دارد.
ـ آزادی همیشه همان یافت نمی شود، آزادی همه جا همان و همیشه همان در عالم واقع اصلا وجود ندارد.
ـ آزادی فقط بطور واقعی ـ عینی ـ مشخص می تواند معنا داشته باشد و بمثابه مفهوم در اذهان خردمند منعکس شود و مورد بحث قرار گیرد.
ـ آزادی می تواند آزادی فردی باشد، آزادی اجتماعی باشد، آزادی غلامی از بند بندگی اربابی باشد، آزادی برده ها در سیستم اجتماعی ـ اقتصادی برده داری باشد، آزادی رعایا از قید و بند سیستم ارباب ـ رعیتی باشد ویا آزادی کارگر از بردگی کار مزدوری سیستم اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری باشد.
ـ آزادی می تواند نعره خونینی باشد و از حنجره خونین اسپارتاکوس بیرون آید و یا سیلی باشد و از سوی مبارزان انقلابات ضد فئودالی سرریز خیابان ها شود و یا خنجری باشد ودرپنجه آهنین پرولتاریای کمون پاریس بدرخشد و در کلام مستدل مارکس به زیورتفکر فلسفی آراسته شود.
ـ و همه این آزادی ها از زمین تا آسمان با همدیگر ازلحاظ نمود و بود، از لحاظ فرم و محتوا، صورت و مضمون تفاوت دارند.
ـ آزادی در جامعه برده داری آنتیک و روم همان آزادی نیست که دیده رو، روسو، کانت و فیشته، روبسپیر و هگل و هولباخ بر پرچم خونین روشنگری، رنسانس و انقلابات بورژوائی اروپا نوشته اند و آزادی در کلام مارکس، لنین، مائو و هوشی مین و گوارا محتوائی دیگر دارد.
ـ مفاهیم فرزندان شرایط مادی ـ اقتصادی ـ اجتماعی زمان و مکان معینی اند و نشخوار آنها در خارج از این چارچوب عینی مشخص، از آنها یاوه می سازد، کلمات توخالی و بی محتوا می سازد (آنسان که کانت، رسول بی بدیل فلسفه روشنگری می گفت).
ـ ما تعریف فلسفی آزادی را از دایرة المعارف روشنگری نقل می کنیم، تا هم معنی دقیقی از مفهوم «آزادی» ارائه داده باشیم و هم مانع سوء استفاده شیادان از آن گردیم :
● تعریف مقوله «آزادی» از دایرة المعارف روشنگری
▪ آزادی (اختیار)[۱] :
ـ آزادی (اختیار) عبارت است از رابطه انسان با ضرورت (جبر)[۲]، با قانونمندی های عینی در طبیعت و جامعه.
ـ آزادی با میزان شناخت انسانها از قانونمندی های عینی در طبیعت و جامعه و با میزان تسلط عملی انسانها بر آنها پیوند تنگاتنگ دارد.
ـ آزادی عبارت است از شناخت ضرورت عینی و توانائی لازم برای تبدیل قانونمندی های کشف شده به دانش لازم در زمینه مشخص و استفاده عملی از آن.
ـ آزادی شرایط اقتصادی، سیاسی، حقوقی و ایدئولوژیکی لازم برای آن را نیز شامل می شود.
ـ مبارزه در راه آزادی در کلیه عرصه های اقتصادی، سیاسی، معنوی، شخصی و ملی آن که سراسر تاریخ جوامع طبقاتی را فرا گرفته است، خود را در تاریخ فلسفه در مبارزات ایدئولوژیکی ـ تئوریکی بخاطر محتوای مفهوم آزادی منعکس می سازد.
ـ ارسطو رفتار انسانها را به دو دسته اختیاری و اجباری تقسیم می کرد:
ـ اصل رفتار اختیاری در خود فرد فاعل نهفته است، که به جزئیات کرده خویش واقف است.»[۳]
ـ ارسطو بدرستی تصمیمگیری اختیاری را در ارتباط با شناخت می داند، ولی در عین حال آزدی را به آزادی اراده محدود می کند که در روند توسعه مسأله آزادی وبال گردن آن خواهد شد.
ـ در دوران فئودالیسم درک توماس فون اکوین[۴] از آزادی اندیشه مسلط بود.
ـ به نظر او کلیه اعمال وافکار انسانی پیشاپیش به خواست الهی مقدر شده اند.
ـ اما چون خدا خود آگاه است، پس تقدیر او بمعنی آزادی انسانها نیز است.[۵]
ـ منظور از آزادی در کاتولیسیسم عبارت است از آزادی روحی، آزادی اراده و عالی ترین مقصد و عالی ترین آماج که آزادی انسانی بدان نسبت داده می شود، خدا ست.
ـ لوتر[۶] اما معتقد بود که آزادی نه در اصل روحی خود انسان (آزادی ارده)، بلکه در عفو و رحمت الهی نهفته است و بر مبنای آن به استدلال علیه آزادی اراده می پرداخت.
ـ وجه مشترک درک کاتولیکی و پروتستانی (لوتر) از آزادی عبارت است از این که آندو، آزادی را به عنوان پدیده ای اجتماعی درنظر نمی گیرند.
ـ طرح آزادی شخصگرایانه[۷] آنها مبتنی است بر آزادی فردی صرف، بمثابه سرمایه معنوی، اطاعت انسانها از ملکوت الهی در آسمانها و حکام زمینی آن.
ـ نظریه پردازان (ایدئولوگهای) بورژوازی نوخاسته انقلابی در مبارزه علیه فئودالیسم تعریفی نو از آزادی ارائه دادند و به ترویج آن همت گماشتند.
ـ آزادی به عنوان شعار بورژوازی مترقی، بمعنی از بین بردن قید و بندهای نظام اجتماعی فئودالی و برقراری سلطه مالکیت خصوصی سرمایه داری بر وسایل تولید بود.
ـ بیانگر فلسفی عمده آن دترمینیسم مکانیکی بود که تحقیق در مورد مسأله آزادی را نیز عهده دار شد.
ـ در فلسفه اسپینوزا[۸] آزادی در رابطه ای دیالک تیکی با ضرورت عینی قرار دارد :
ـ «ادعای این که آزادی و ضرورت ضد همند، به نظر من ادعای باطلی است.
ـ به نظر من آزاد هر آن چیزی است که بنا به ضرورت طبیعی خود وجود دارد و عمل می کند.
ـ مقید (غیر آزاد) هر آن چیزی است که چند و چون وجود و عمل آن بسته به اراده و خواست غیر ـ اسپینوزا برای اولین بار مفهوم آزادی را در رابطه با ضرورت عینی مورد بررسی قرار داد و مطلق کردن آزادی را در ذات حق و یا آزادی اراده مطرود شمرد.
ـ به نظر او اراده و فهم یکی اند و فرقی با هم ندارند.
ـ پا به پای پیشرفت شناخت بشری آزادی فزونی می یابد.
ـ به نظر او آزادی و هر چیز دیگر بطور مکانیکی مقدر شده اند.
ـ از این رو ست که آزادی مورد نظر اسپینوزا خصلت منفعل و تماشاگرانه دارد و شامل پراتیک انسانی نمی شود.
ـ به نظر ژان ژاک روسو[۱۰] آزادی صفت ممیزه[۱۱] طبیعی و مادر زاد انسانها ست و فقط شامل حال فرد می شود.
ـ این نظر او در انقلاب فرانسه در ماده ۴ اعلامیه حقوق بشرسال ۱۷۹۱ میلادی درج شده است :
«آزادی یعنی مجاز بودن به انجام هر کاری که صدمه و زیانی به دیگری نرساند.»
ـ اعلامیه آزادی شخصیت، برای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید حد و مرزی قایل نمی شود.
ـ ماتریالیست های فرانسوی در قرن هجدهم بر مبنای علم مکانیک تصور از ضرورت عینی را جامه ای مشخص پوشاندند و به جدائی میان ماده و حرکت پایان دادند (البته منظور آنها از حرکت تنها حرکت مکانیکی بود)، ولی همه حوادث و حتی شناخت انسانی را همچنان ناشی از تعین مندی [۱۲] مکانیکی قلمداد کردند که نتیجه نهائی اش افتادن به منجلاب تقدیرگرائی (فاتالیسم) بود.
ـ دترمینیسم مکانیکی در فرضیه لاپلاس به نقطه اوج خود رسید که بنا بر آن دیوی[۱۳] وجود دارد که از سرعت و جای هر ذره ای در کاینات در هر لحظه معین خبر دارد و می تواند همه حوادث جنبش بی پایان هستی را پیشگوئی کند.[۱۴]
ـ خصلت متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) دترمینیسم مکانیکی مورد انتقاد شدید فلسفه کلاسیک آلمان قرار گرفت، که یکی از منابع مارکسیسم محسوب می شود.
ـ کانت کوشید با نظریه خود در باره آزادی، تقدیرگرائی دترمینیسم مکانیکی را در هم بکوبد.
ـ البته کانت برای رسیدن به این هدف مجبور شد، انسانها را به شهروندان دو جهان مجزا از هم تقسیم کند:
۱) جهان طبیعی پدیده ها
۲) جهان چیزهای در خود[۱۵]، که از اقتدار درک حسی خارج است.
ـ بنظر کانت چون در جهان طبیعی پدیده ها، بدون استثناء قانون علیت حاکم است، پس عمل انسان ها به عنوان موجودات طبیعی بنا بر قانون علیت مقدر شده است.
ـ اما انسان بمثابه موجود خردمند (موجود پایبند به اخلاق) می تواند در جهان خارج از اقتدار درک حسی (جهان چیزهای در خود) و ببرکت آن، در آزادی سهیم باشد که در قوانین اخلاقی تجسم یافته است.[۱۶]
ـ به نظر فیشته آزادی عبارت است از فعالیت خلاق «من»، که منجر به مطلق کردن آزادی می شود.
ـ چون به نظر فیشته «من» و «غیر من» یکی اند، آزادی نسبت به هرنوع از ضرورت مقدم قلمداد می شود و به آزادی اراده مطلق بدل می شود :
فیشته، دیالک تیک جبر و اختیار و یا دیالک تیک ضرورت و آزادی را وارونه می کند و نقش تعیین کننده را از آن اختیار (آزادی) می داند.
ـ خدمت بزرگ هگل در این است که او مفهوم آزادی را به عنوان مقوله ای تاریخی مطرح می کند.
ـ هگل نیز همانند اسپینوزا آزادی را در رابطه دیالک تیکی با ضرورت در نظر می گیرد:
«آزادی خالی از ضرورت و ضرورت صرف بدون آزادی تعاریفی مجرد و غیرحقیقی اند.
آزادی ماهیتا مشخص است و از تعین تاریخی برخوردار است و لذا ضرور است.»[۱۷]
ـ آزادی، به نظر هگل، صفت ممیزه «روح مطلق» است که در اعتلای تکاملی روح بشری بطور دم افزونی به خودشناسی نایل می آید:
«تاریخ جهان عبارت است از پیشرفت در درک آزادی.»[۱۸]
ـ درک بورژوازی از آزادی در دوره مبارزه اش علیه فئودالیسم، علیرغم محدودیت های آن، که از سطح تاریخی پیشرفت علوم واز موضع بورژوازی بعنوان طبقه استثمارگر ناشی می شد، مترقی بود.
ـ با تحکیم قدرت اقتصادی و سیاسی کاپیتالیسم، طرح آزادی ایدئولوگ های بورژوائی خصلت ارتجاعی به خود گرفت.
ـ درک کنونی بورژوازی از آزادی را می توان در انکار آشکار و نهان قانونمندی های عینی در طبیعت، جامعه و شعور خلاصه کرد.
ـ درک بورژوائی از آزادی، بطور کلی، ایدئالیستی، عمدتا ذهنگرایانه و در احکام سیاسی خود بر ضد مارکسیسم ـ لنینیسم است.
ـ آنارشیسم، اتوپی خرده بورژوائی از آزادی است، که در اقتصاد و سیاست خواهان آزادی مطلق فرد از طریق از بین بردن جبر و قبل از همه دستگاه دولتی است.
ـ مفهوم مارکسیستی ـ لنینیستی از مفهوم آزادی به رابطه انسان ها با ضرورت عینی (قانونمندی های عینی) در طبیعت و جامعه مربوط می شود.
ـ مارکسیسم ـ لنینیسم رابطه ضرورت و آزادی را به عنوان رابطه ای دیالک تیکی درنظر می گیرد و آزادی را شناخت ضرورت عینی و بکار بستن دانش حاصل از آن در عمل اجتماعی می داند :
مارکسیسم ـ لنینیسم به دیالک تیک جبر و اختیار، به دیالک تیک ضرورت و آزادی باور دارد و نقش تعیین کننده را از آن جبر (ضرورت) می داند.
ـ ضرورت کلیه عرصه های واقعیت عینی را دربرمی گیرد، ولی آزادی یک مقوله خاص اجتماعی است و نمی تواند عرصه های دیگر را شامل شود.
ـ مفهوم آزادی بمثابه یک مقوله اجتماعی مسأله آزادی فردی را در بطن خود دارد.
ـ آزادی در عین حال یک مقوله مشخص و تاریخی است.
ـ آزادی مطلق و ازلی و ابدی وجود ندارد.
ـ «آزادی عبارت است از تسلط مبتنی بر شناخت ضرورت های طبیعی، مبتنی بر خودمان و مبتنی بر طبیعت خارج از ما و لذا آزادی، ضرورتا محصول توسعه اجتماعی است.
ـ اولین انسانهائی که خود را از جهان جانوران مجزا کردند، ماهیتا همان قدر مقید (غیر آزاد) بودند، که خود جانوران.
ـ اما هر پیشرفتی در فرهنگ، گامی به سوی آزادی بود.»[۱۹]
ـ مفهوم آزادی از نظر مارکسیسم جنبه های مختلف آن (آزادی اقتصادی، سیاسی، اخلاقی، هنری و غیره) را در تعریف فلسفی خود جمع بندی می کند و مخالف هر گونه تقسیم بندی محتوائی آن به عرصه های مختلف است.
ـ در رابطه دیالک تیکی ضرورت و آزادی ، ضرورت همواره تعیین کننده آزادی است، زیرا ضرورت نقش مطلق دارد.
ـ تا زمانی که ضرورت برای مردم نا شناخته باشد، می تواند اراده خود را کورکورانه بر آنها تحمیل کند، ولی با شناخت ضرورت و استفاده هدفمند از آن، با جانبداری از ضرورت عینی و عمل در راستای آن، اعمال اراده کور ضرورت پایان می یابد، ضرورت در آزادی خاتمه می یابد، درآزادی حفظ و رام می شود و به آزادی استحاله می یابد، بی که ضرورت بودن خود را از دست بدهد :
ـ « ضرورت با استحاله به آزادی از بین نمی رود.»[۲۰]
ـ «آزادی نه در نا دیده گرفتن خودسرانه قوانین طبیعی، بلکه در شناخت آنان و در استفاده هدفمند از آنان نهفته است.»[۲۱]
ـ مسأله آزادی اراده[۲۲] یکی از جنبه های خود ویژه معرفتی ـ نظری مفهوم آزادی از دیدگاه مارکسیسم ـ لنینیسم است.
ـ ماتریالیسم دیالک تیکی بر آن است که کلیه پدیده ها، اشیاء و روندهای جهان و حتی شعور (بمثابه عملکرد ماده بدرجه عالی تکامل یافته، یعنی مغز بشری) تابع دترمینیسم ماتریالیستی اند (یعنی مقدر شده اند)، ولی در عین حال درک مکانیکی از مقدر بودن آنها را رد می کند :
مارکسیسم دترمینیسم مکانیکی را با دترمینیسم دیالک تیکی جایگزین می سازد.
ـ خواست و اراده بمثابه پدیده ای از شعور نمی تواند از دترمینیسم عمومی مستثنی باشد.
ـ «آزادی اراده، از این رو، به معنی قدرت تصمیمگیری[۲۳] بر اساس دانش آموخته شده است.
ـ قضاوت یک فرد در مورد مسئله معینی، هر چه آن فرد آزادتر باشد، محتوای قضاوت او، بهمان اندازه بیشتر تابع ضرورت خواهد بود.
ـ دودلی ناشی از نادانی، قدرت تمیز امکانات متفاوت و متضاد برای تصمیمگیری را از فرد سلب می کند.
ـ او با انبوهی از امکانات مواجه می شود، بدون این که بتواند فرقی میان آنان قائل شود و بدین وسیله آزاد نبودن خود را و تحت سلطه اشیاء بودن خود را به ثبوت می رساند، اشیائی که او قصد تسلط بر آنها را در سر داشته است.»[۲۴]
ـ در فلسفه بورژوائی آزادی اراده، بمثابه آزادی تصمیمگیری درمورد امکانات اصولا متعدد، مختلف و اغلب انتزاعی و پنداری در نظر گرفته می شود.
ـ آزادی اراده بر مبنای عدم تعین مندی اراده، بطور معرفتی ـ نظری به اثبات می رسد.
ـ برای مسئله تصمیمگیری، برابر حقوقی مطلق امکانات متعدد، بی اعتنا به زمان و مکان پیش شرط قرار داده می شود.
ـ پیش شرط آزادی، بمثابه وضع و حال اجتماعی (خطه آزادی) عبارت است از درک آزادی بمثابه یک روند.
ـ تبدیل خطه ضرورت[۲۵] به خطه آزادی[۲۶] تنها زمانی می تواند تحقق یابد، که انسانها نه تنها قوانین طبیعت، بلکه همچنین قوانین جامعه را بشناسند وآنها را برای اهداف خود مورد استفاده قرار دهند.
ـ در تاریخ بشری تا برقراری سوسیالیسم، ضرورت اجتماعی از اختلاف منافع منفرد بسیاری از افراد جامعه سرچشمه می گیرد و «به صورت قدرتی جلوه گر می شود که بی اراده و کورکورانه عمل می کند.»[۲۷]
ـ در سوسیالیسم، ضرورت اجتماعی بطور دم افزونی با خواست های منفرد زحمتکشان منطبق می شود و اراده عمومی جامعه، عبارت است از جمع بندی خواست های فردی انسانهای جامعه سوسیالیستی که منطبق با ضرورت اجتماعی است.
ـ در این شرایط است که ضرورت اجتماعی به صورت یک قدرت شناخته شده در می آید و می تواند خود را به آزادی اجتماعی بدل کند.
ـ این امر تنها ببرکت خاتمه دادن به استثمار انسان بوسیله انسان ممکن می گردد.
ـ طبقه کارگر با برقراری حاکمیت سیاسی خود و با جایگزین کردن شیوه تولید سرمایه داری بوسیله شیوه تولید سوسیالیستی شالوده «بردگی» انسان در کاپیتالیسم را، بردگی کار مزدوری سرمایه داری را در هم می شکند.
ـ با اجتماعی کردن مالکیت بر وسایل تولید، بر آقائی انسان بر انسان در روند تولید و در تمام عرصه های زندگی اجتماعی خاتمه داده می شود و رابطه مبتنی بر همکاری و جمعگرائی[۲۸] حاکم می گردد.
ـ و بدین طریق زمینه تبدیل کار از ریاضت (زجر) ناگزیر به یک نیاز فراهم می آید.
ـ رهائی زحمتکشان از یوغ استثمار سرمایه داری، شرط لازم برای رسیدن به خطه آزادی در سوسیالیسم است.
ـ آزادی در عرصه تولید مادی، عبارت است از این که انسان «اجتماعی شده»، یعنی مولدان متحد، جذب و دفع خود با طبیعت (کار) را به طرز عقلی سازمان دهند، آن را تحت کنترل جمعی خود در بیاورند، خود را از سلطه آن آزاد سازند و کار را با صرف نیروی کمتر و تحت شرایط مناسب و سازگار با عزت و شرافت انسانی انجام دهند.[۲۹]
ـ تنها بر این پایه و اساس است که می توان خطه آزادی را در تولید تحقق بخشید.
ـ در سوسیالیسم و کمونیسم است که برای اولین بار در تاریخ بشری، همبود سوسیالیستی همه انسان ها، زمینه را برای شکوفائی و رشد آزادی فردی فراهم می آورد.
ـ «تنها در همبود با دیگران است که هر فردی می تواند امکان شکوفائی همه جانبه خود را پدید آورد.
ـ تنها در همبود است که آزادی فردی ممکن می گردد.
ـ در همبودهای کاذبی که تا کنون بوجود آمده اند، مثلا دولت و امثالهم، آزادی فردی خود را تنها کسانی که به طبقه حاکمه تعلق دارند و تا زمانی که تعلق دارند، می توانند داشته باشند.
ـ این همبود دروغین که تا کنون افراد انسانی را متحد ساخته بود، به استقلال دم افزون خود از آنان دست یافته است و از آن چیزی جز اتحاد طبقه ای علیه طبقه دیگر باقی نمانده است.
ـ از این رو ست که آن، اکنون برای طبقه محکوم، نه تنها یک همبود دروغین، بلکه یوغ جدیدی شده است.
ـ انسان ها می توانند در همبود واقعی با اتحاد خود و در اتحاد خود، در عین حال به آزادی خود دست یابند.»[۳۰]
ـ از آنجا که در سوسیالیسم گذار به جامعه بی طبقه و بدین وسیله غلبه بر بقایای مادی و معنوی «بردگی» ممکن می گردد، از آنجا که انسان ها تاریخ آتی خود را آگاهانه و بنا بر قانونمندی های شناخته شده می سازند، می توان سوسیالیسم و کمونیسم را در مقایسه با تاریخ جوامع ماقبل خطه آزادی نامید.
ـ در سوسیالیسم و کمونیسم نیز آزادی روندی خواهد بود که باید بطور پیگیر توسعه یابد و تعمیق شود.
ـ مراجعه کنید به
۱) ضرورت،
۲) دترمینیسم[۳۱]،
۳) حقوق اساسی[۳۲].
ش. میم. بهرنگ

[۱] Freiheit
[۲] Notwendigkeit
[۳] ارسطو : اخلاق ..۳ ، ۳ .
[۴] THOMAS VON AQUIN (Summa Theologica II, ۱۹, ۱۰)
[۵] سوما ئولوژیکا ۲ ، ۹، ۱۰ .
[۶] LUTHER
[۷] personalistische Freiheitskonzeption
[۸] SPINOZA
[۹] اسپینوزا: مکاتبه ۲۲۸ .
[۱۰] ROUSSEAU
[۱۱] Attribut
[۱۲] Determiniertheit
[۱۳] Dämon
[۱۴] لاپلاس: مقاله فلسفی راجع به احتمالات ۱ ، ۳ . (Essai Philosophique sur les probabilites I, ۳)
[۱۵] Dinge an sich
[۱۶] کانت: نقد خرد محض ۱ ،۱، ۳ .
[۱۷] هگل : کلیات ۸ ، ۱۱۰ .
[۱۸] هگل: فلسفه تاریخ جهان ، مقدمه (Philosophie der Weltgeschichte, Einl)
[۱۹] مارکس و انگلس ۲۰ ، ۱۰۶ .
[۲۰] لنین ۳۸ ، ۱۵۳ .
[۲۱] مارکس و انگلس ۲۰ ، ۱۰۶ .
[۲۲] Willensfreiheit
[۲۳] Entscheidung
[۲۴] مارکس و انگلس ۲۰ ، ۱۰۶ .
[۲۵] Reich der Notwendigkeit
[۲۶] Reich der Freiheit
[۲۷] انگلس
[۲۸] Kollektivität
[۲۹] مارکس و انگلس ۲۵ ، ۸۲۸ .
[۳۰] مارکس و انگلس ۳ ،۷۴ .
[۳۱] Determinismusfile:///D:/farhangetowsee.com Website/۳۰۲/۳۰۲-۶.htm
[۳۲] Grundrechte
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه