جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

جُنَید در کودکی


جُنَید در کودکی
جُنید ـ از عرفا ـ از زمان کودکی، تیزفهم و بافراست بود. روزی از مکتب به خانه آمد. پدر را دید که گریان است. پرسید:
ـ چرا گریه می‌کنید؟!
پدر پاسخ داد:
ـ چیزی از زکاتِ مال، پیش دایی تو بردم، قبول نکرد.
جنید گفت:
ـ به من دِه، تا ببرم که بستاند.
پس گرفت و روانه شد. در خانهٔ دایی خویش را بزد و گفت:
ـ این را بپذیر.
ـ نمی‌ستانم.
جنید با آرامش خاص خویش گفت:
ـ ای دایی! بدان که خداوند با تو فضل و با پدرم عدل کرده است؛ با تو این فضل کرد که درویشی داد و با پدرم عدل نمود که او را به‌دنیا مشغول گردانید.
دایی را، این سخن خوش آمد و گفت:
ـ ای پسر! پیش از آنکه این زکات قبول کنم، تو را قبول کردم. پس آن بسته را بستد و در دل خویش جای داد.

برگرفته از کتاب حکایت‌ها و لطیفه‌های تربیتی
منبع : روزنامه اطلاعات