پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

جایگاه چرخه سوخت هسته‌ای در بالا بردن روحیه و عزت ایرانی


جایگاه چرخه سوخت هسته‌ای در بالا بردن روحیه و عزت ایرانی
چالش‌ ایران و مدرنیته که در حدود دویست سال پیش اتفاق افتاد، خود حائز پیامدهای مختلفی برای ایرانیان بود. این پیامدها محصول احساس فاصله‌ای است که ایرانی با دنیای غرب بدان دست یافته بود. ایران در کنار سایر اقوام اسلامی در حداقل سیصد سال قبل‌تر از آن از موقعیتی بسیار مناسب برخوردار بود. قدرت‌های اسلامی در آن مقطع تاریخی توانسته بودند شاکله تمدنی را در کنار اقوام رو به زوال غرب قرون وسطی فراهم سازند. در دوره متأخر اما شاهد فاصله‌ای مادی با دنیای غرب برآمده از مدرنیته بودند. در عین حال اگر در حوزه فناوری و صنایع گوناگون بالعینه شاهد ضعف بودند، مدنیت و مناسبات فرهنگی و اجتماعی آنان نیز از سوی غرب به چالش گرفته شد.
غرب در همان سال‌های آغازین مدرنیته، خود را حامل ارزش‌های برتر انسانی می‌دانست. موضوعی که از آن به جهان شمولی غرب نام می‌برند. از اینرو چنین روایت استعلایی حکم می‌کرد که سایر ابناء بشر که به قوم شرق نام نهاده شده بودند باید غرب را مثل اعلائی بدانند و به موازات پذیرش اصالتش به آن اقتدا کنند. تئوری پردازان غرب رمز برون رفت قوم شرق از عقب ماندگی و حصول پیشرفت و ترقی آن را در گرو پذیرش رویکردهای فکری، فلسفی و اندیشگی دنیای آن دیار قلمداد نمودند. حاکمیت روایت استعلایی غرب و القای تعریفی حقارت‌آمیز از شرقیان بهمراه احساس ضعف مادی در عرصه‌های مختلف از سوی این قوم، رعب اقوام شرق و از جمله ایرانیان را بهمراه داشت. خود باختگی و ایجاد روحیه سرخورده شرقی نتیجه نسبت سنجی آنها با قدرت تکنیکی دنیای غرب بود. بدینصورت با تحلیل رفتن خودآگاهی تاریخی ایرانی – اسلامی و مسلم انگاشتن انگاره غربی اروپا مداری برخی از نخبگان ایرانی به سوی یوتوپیای – آرمانشهر – ارزش‌های جهانی غربی آنگونه که پذیرفته بودند به حرکت افتادند و اینان برای کم کردن این فاصله در طلب و تمنای تجدد و ترقی بودند.
در عین حال بسیاری از نخبگان از خلائی که در هویت تاریخی احساس می‌کردند در رنج بودند. این دسته از نخبگان همواره از اینکه مفروضات خاورشناسان جرأت علمی را از ما گرفته و خودباختگی را در ایرانی نهادینه ساخته است دل نگران‌اند و بدنبال آنند که این گسست تاریخی را به گونه‌ای جبران سازند.
در جریان بازگشت تاریخی ایرانی و هویت طلبی آن و در همان مسیر رجعت به اصالت و سندیت ایرانی، انقلابی تحقق یافت که از دستمایه دینی برخوردار بود. انقلاب اسلامی ایران با طرح احیای اندیشه دینی و نظام سازی اسلامی متناسب با آن و از سویی دیگر با طرح بازگشت به خویش فضای جدیدی را گشود که بر پایه آن ایرانیان بیش از همه به استقلال خود در تمام اضلاع و جوانب آن از جمله استقلال فرهنگی توجه نشان دادند. چنین تفکری خود زمینه ارائه برنامه‌های راهبردی را برای رفع عقب ماندگی و کاستن و امحای احساس حقارت و زدودن بهت در مقابل دستاوردهای فنی غرب وبه تعبیری تمدن مدرن فراهم آورد.
در همین راستا و به منظور تأمین اهداف استراتژیک دولت جمهوری اسلامی ایران، دستیابی به فناوریهای نو و علومی را که مجال پرداختن آن از سوی قدرت‌های جهانی از ما سلب شده بود را ایجاب می‌کرد. بهمین دلیل دستیابی به فناوری صلح آمیز هسته‌ای از جمله همین اهداف تلقی گردیده و با سعی و کوشش نخبگان و دانشمندان جوان به پیروزی نشست. صرف‌نظر از ارزش علمی این دستاورد، آنچه که حائز اهمیت می‌باشد احساس غروری است که به پشتوانه این فضای علمی نه فقط برای ایرانیان بلکه برای مردم خاورمیانه اسلامی بدست آمده و روحیه آنان را ارتقاء بخشیده است. وجد کشورهای اسلامی بسبب همپوشانی‌های فرهنگی ما با آنهاست. آنان نیز سال‌هاست که از فزون خواهی و استیلا طلبی استکبار و از سویی احساس حقارت خود آزرده‌اند. امروز شکوفایی علمی در این نقطه از سرزمین‌های اسلامی هم به دومنیوی بیدارسازی سایر ملل مسلمان انجامیده و هم رعب حاصل از توانمندیهای مغرب زمین را می‌زداید و این خود می‌تواند راه مجد و عظمت دوباره جهان اسلام را فراهم سازد.
● چالش‌ شرق و غرب
آنگاه که ایرانیان در مواجهه با دنیای غرب متوجه ضعف تکنیکی خود شدند و سپس آنرا در سایر حوزه‌ها بسط دادند، تنها تعدادی انگشت‌شمار از ضعف فنی و صنعتی خود به تفوق ایدئولوژیک دنیای غرب نرسیدند. این نه خصلت ایرانی، بلکه در مقطعی از تاریخ مربوط به یک قوم بود. این قوم که از سوی غرب جدید به شرق یا شرقی نام نهاده شد حائز خصائلی کم و بیش یکسان بود. از آنروی که غرب جدید، عهد جدید بشر غربی به خدای خود بود، این خود به مثابه یک جهان‌بینی قلمداد شد، لذا دیگر غرب برای این قوم به عنوان یک جغرافیا یا نقطه مشخصی از کره ارض قلمداد نمی‌شد. این غرب چیزی نبود جز مدرنیته، مدرنیته‌ای که سنت را پشت سر گذاشته و با ودایع تاریخی خود درحال وداع بود.
ماجرا از رنسانس و نهضت‌هایی همچون رفرم مسیحی با پروتستانتیسم شروع شد و اینک بشر مغرب زمین خود محور امور بود و این محوریت خود پویائی فکری، صنعتی و اجتماعی را رقم زد. اوج این پویایی به قرن نوزدهم میلادی باز می‌گردد. سال‌هایی که با الهام از رویکردهای جدید فکری و فرهنگی و پشت سر گذاشتن عصر روشنگری به پدیدارهایی همچون انقلاب فرانسه و سلسله حوادث اجتماعی و سیاسی دیگر منجر شد.
دستاوردهای بشری در عرصه‌های فنی و صنعتی همچون دستاوردهای فکری و سیاسی نظیر آرای جدید فلسفی و نهضت‌های فکری همانند لیبرالیسم باز ریشه در همان روح فائوستی تمدن غربی داشت. غرب توانسته بود در گذر زمان- نه چندان طولانی- نه تنها در بعد نظری و نرم‌افزاری، انقلاب علمی و صنعتی خود را به ثمر برساند بلکه در آخرین حلقه از این فرایند به انقلاب‌های سیاسی رسیده بود. روایت استعلایی غرب به این معنا که غرب حاصل ارزش‌های برتر انسانی است و از اصالت برخوردار است، نتیجه این نگاه جدید بود که آنرا رویکرد رسمی دنیای غرب می‌دانند. غرب‌مداری یا جهان‌شمولی آن ریشه در همین عقلانیت غربی دارد. نتیجه طبیعی این نگاه نمی‌تواند چیزی جز عقلانیت ابزاری، سرمایه‌سالاری، سکولاریسم، داروینیسم اجتماعی، نژادپرستی و … در عرصه‌های فرهنگ، اقتصاد و سیاست باشد. سرعت تحولات پنج قرن اخیر آنچنان بالا بود که هرگز نمی‌تواند با هزار سال حیات اجتماعی بشر مورد مقایسه قرار گیرد. عمق حوادث به گونه‌ای بود که آزادی اباحی او را از هویت مسیحی نتیجه گرفت. آزادی از قیود مختلف از جمله مذهب واتیکانی و شریعت کاتولیکی در همین مسیر تعریف می‌گردد.
مباحثی نظیر حقوق بشر، آزادی‌های فردی و اجتماعی، حقوق اساسی و … در همین مرزها معنا و هویت پیدا می‌کنند. نظامات مدرن از جمله مشروعیت بخشی به جامعه مدنی و دموکراسی بورژوایی برآمده از مدرنیته در دستور کار نظام‌های سیاسی جدید قرار گرفت و اقوام دیگر و بویژه قوم شرقی می‌بایست با تفکری اصلاحی از جمله رفرم در مذهب، همان مسیر غرب را طی نمایند. بدینسان غرب، مَثَل اعلایی است که شرق باید جهت برون‌رفت از عقب‌ماندگی و برای پیشرفت و توسعه به آن اقتدا کند.
لازمه حصول به چنین نگاه مکانیکی توجه تام به امری مقدس به نام غرب است. اگر بین شرق و غرب فاصله‌ای وجود دارد، که حقیقتاً اینچنین است، باید همان مسیری را که دنیای غرب جدید پیمود با تمام اجزای آن مدنظر قرار گیرد. پیمایش چنین مسیر غیرقابل اجتنابی است که به توسعه و نوسازی اقوام شرق می‌انجامد. چنین الزاماتی از همان واپسین سال‌های مواجهه ایرانیان با تمدن جدید غرب مدنظر قرار گرفت. گسترش معیارهای زندگی غربی و توسعه مناسباتی از این دست و از سویی انطباق با آنها ذهن و دماغ بخشی از جامعه ما را که از آنها در ابتدا به منورالفکران یاد می‌کردند فراگرفت و گسترش نهادهای مدنی مطابق با الگوهای مدرن در تعقیب همین مفروض بود. طیف فوق بر آن بود که روند جدید در مناسبات مغرب زمین روندی است اجتناب‌ناپذیر و از این نظر دیر یا زود ما را نیز فراخواهد گرفت. لذا مقاومت در مقابل آن بیهوده است و از سویی عدم پایبندی به الزامات غربی و مقتضیات دنیای مدرن ما را از پیشرفت باز می‌دارد. بنابراین نه تنها نباید مقاومت ورزید بلکه باید به استقبال آن نیز رفت (مجله کاوه، ۱۳۳۴) ولی در اینکه تا چه حد این الزامات را پذیرفت، اختلاف وجود داشت. چه کسانی که ایرانی را از سر تا پا فرنگی می‌خواستند و چه آنهایی که برخی از شئون مدرنیته را پذیرا بودند، در یک امر اشتراک داشتند و آن اینکه بین ما و غرب فاصله است. سئوال اینجاست که تکلیف ما در برابر این فاصله چیست؟ اگر برای کم کردن این فاصله باید تجربه غرب را بکلی مدنظر قرار دارد، این گرته‌برداری تا چه حد می‌تواند در تسریع حل معضل کمک نماید؟ اما آیا با تاریخ می‌توان با نگاهی مکانیستی برخورد کرد؟ آیا با رعایت تمام اجزاء تاریخی بدون توجه به خصلت‌های بوم شناختی تجربه آن تاریخ و آن قوم قابل تکرار است؟
از سویی دیگر، براستی ریشه‌های فکری و معرفتی این فاصله را در کجا باید جستجو کرد؟ وجه تمایز در کجاست؟ چرا یک غرب داریم و یک شرق؟ آیا این تمایز ریشه‌ای بسیار کهن دارد و یا آنکه حاصل همان نگرش جدید است؟ همانگونه که اشاره شد همه اینها حاصل نگاه جدید و فضای گفتمانی نوین منبعث از آن است. نگاه بشر جدید غرب به شرق نگاهی سوبژکتیو بود که شرقی را به مثابه ابژه مورد مطالعه خود قرار داد و اعلام کرد که در حال مطالعه آن است. او اعلام کرد که تاریخ شرقی مرده است و در جریان احراز هویت خود آنگونه که داعیه دارد از آنروی که در متن تاریخ بسر می‌برد قادر به شناسایی خود نیست. لذا به مطالعه تاریخی می‌پردازد که دوران آن سپری شده و این تاریخ چیزی جز شرق نیست. سپس با این شناسایی غیر خود را می‌شناسد و در مقابل شناخت خویش میسر خواهد شد. تنها این غیریت‌سازی –otherness- است که به احراز هویت او منجر می‌گردد.
بنابراین هویت شناسی غربی به عنوان خاستگاه اصلی شرق‌شناسان مورد توجه قرار می‌گیرد. این مفروض کلیه شرق‌شناسان است که در دوران اخیر تا به تعبیری دویست ساله اخیر شکل گرفته است. جالب آنکه بعدها این مفروض با مستحیل شدن ما شرقی‌ها در انگاره‌های فکری غربی مورد پذیرش واقع شده است. نتیجه نهایی این شرق‌شناسی چیزی جز حقارت، زبونی و خواری دنیای شرق نبود. چرا که غرب غیریتی مصنوع و غیرواقعی و از طرفی ذلیل و حقیر را معرفی می‌کرد. بالاخره برای ارائه هویتی والا و دست و پا کردن تشخص کاذب از غرب باید به تعریفی مصنوع از دنیای شرق روی آورد.
● روایت استعلایی غرب و رعب شرق
رعب در مقابل تمدن استعلایی غرب و همچنین القای تعریفی حقارت‌آمیز از قوم شرق از دستاوردهای مهم چنین نسبت سنجی به شمار می‌رود. پیامد سیادت فکری و تسلط تکنیکی غرب چیزی جز خودباختگی و ایجاد روح سرخورده شرقی نبود. در ارتباط با ما آنگونه که تاریخ معاصر شهادت می‌دهد به دنبال شکست‌های ممتد در جریان جنگ با روس و پی بردن به نابسامانی‌های متعدد در حوزه‌های مادی و معنوی نوعی انقطاع تاریخی با گذشته خود یافتیم و هرچقدر به مدنیت مدرن بیشتر معرفت یافتیم به همان نسبت مفهوم قومیت سنتی و عرق ملی در ما رنگ باخت. از آن پس درصدد بودیم هویت خود را در ارتباط با غرب تعریف نماییم و کم نبودند نخبگانی از ما که درصدد برآمدند در تعقیب چنین برداشتی، تاریخی نو برای خود جعل نمایند. با تحلیل رفتن خودآگاهی تاریخی ایرانی- اسلامی و مسلم انگاشتن انگاره غربی اروپامداری به سوی یوتوپیای- آرمانشهر- ارزش‌های جهانی غربی آنگونه که پذیرفته بودیم، به حرکت افتادیم. گرچه سرعت ما به نسبت باورداشت‌هایمان متفاوت بود. تاریخ همچنان جملات عیسی صدیق را در احساس حقارت خود نسبت به تمدن مشعشع و شگفت‌آور مغرب زمین آنگونه که خود می‌آورد (عیسی صدیق، ۱۳۵۱) از یاد نمی‌برد. صفحات بسیاری از نشریات و رساله‌هایی همچون فرنگستان و کاوه که روح آن را تقی‌زاده شکل می‌داد و از تمدن پیر و ضعیف و علیل! ما سخن می‌گفت، مملو از چنین تعابیری است (مجله کاوه، س۵، ش۳۶، ص۲). در روزگاری ملکم خان در رساله دفتر قانون، با عجز و لابه آرزو می‌کرد که کاش اولیای دولت ما نیز در اختراعات دولتی یک قدری به عقل خود کمتر اعتماد می‌نمودند و آن اصولی را که فرنگی‌ها با این همه علم و تجربه یافته‌اند کمتر تغییر می دادند… (میرزا ملکم‌خان ناظم الدوله، ۱۳۶۸) رساله‌هایی که با نام حیرت‌نامه در همان سال‌های آغازین تجدد نوشته شد امروزه مورد توجه تاریخ‌نگاران و جامعه‌شناسان ایرانی است.
در عین حال از خلایی که در هویت تاریخی احساس می‌کردیم در رنج بودیم. اصلاً دوره گذار به معنای رویارویی سنت و تجدد یا کهنه و نو سبب رنجش‌ ما بوده و هست. پذیرش جهان شمولی غرب و مطلق دانستن آن، دستاوردهایی را در عرصه‌های مختلف مادی برای ما به همراه داشت که از جمله باید به تأسیس نهادهای اجتماعی، بنیان مؤسسات مدرن همچون بانک‌ها، نهادهای مالیاتی، رسانه‌های جمعی، ارتش و تعلیم و تربیت جدید اشاره کرد. به همین سیاق باید به رویکردهای فکری و فلسفی و آشنائی با فلسفه‌های جدید هم توجه نمود. با اینحال همواره از ناکارآمدی و ناکامی پروژه تجدد و ترقی به معنای واقعی کلمه در ایران داد سخن داده‌ایم.
کم نیستند رساله‌هایی که از آغازین روزهای اقدامات و اصلاحات عباس‌میرزا در ابتدای قرن نوزدهم میلادی به سال ۱۲۲۹ه.ق که به منظور تقویت بنیه نظامی ایران صورت گرفت، از ناهماهنگی و محکومیت پروژه مدرنیته در ایران سخن گفته باشند، گرچه در مقابل، بسیاری نیز در طلب و تمنای تجدد و ترقی بوده‌اند.
منتقدین مدرنیته در ایران از ناکامی تحقق مدرنیسم در ایران و عدم ریشه‌دار شدن آن در خاکی که از سنت برآمده سخن گفته‌اند. آنان از هدر رفتن فرصت‌های بسیار و از دست دادن امکانات مادی و معنوی در این رهگذر گلایه‌ها داشته‌اند. ایشان از اینکه ما بدون تعمق به کنه الگوهای وارداتی و ناقص، فرصت‌های تاریخی بسیاری را از دست داده‌ایم اظهار نگرانی کرده و می‌کنند. این دسته از نخبگان از اینکه مفروضات خاورشناسان جرأت علمی را از ما گرفته است و خودباختگی را در ایرانی نهادینه ساخته‌اند دل نگرانند و به دنبال آنند که این گسست تاریخی را به گونه‌ای جبران سازند. چرا که این گسست را نتیجه بسط نظرات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی غرب در حوزه سنت می‌دانند.
آنچه که در طول این مدت یکصد و پنجاه ساله به وخامت اوضاع انجامیده است تأثیرگذاری مفروضات خاورشناسان بر ساختار فکری بخشی از نخبگان ایران است، همانگونه که در سایر ملل در حوزه خاورمیانه اسلامی نیز اینچنین است. عمده‌ترین مفروض آن است که شرق باید خود را از دریچه نگاه غرب بشناسد. این انتظاری است که از صدر تا ذیل تاریخ شرق‌شناسی وجود دارد. در آثار متفکران غرب این موضوع به صورت برجسته همواره تکرار گردیده است. از جمله در آثار مونتسکیو و مارکس به صراحت این مسأله بیان شده است (مونتسکیو، ۱۳۶۸). حتی هانری کربن که تلاش‌های وی در حوزه شناسائی شیعه در دنیای غرب ارزشمند می‌نماید و زبانزد خاص و عام می‌باشد، در این اواخر همین فراز را تکرار می‌کرد. نتیجه چنین جزم‌اندیشی، گرفتن اعتماد به نفس از ایرانی بود به گونه‌ای که حتی جرأت شناسایی داشته‌های خود را هم از دست داد. چنین جزمیتی نه تنها توان فکری را در حوزه صنعتی و فناوری از وی گرفت، بلکه توان شناسائی وی را از مواریث فکری خویش نیز مصادره نمود. از جمله باید به مطالعه تاریخ، فرهنگ و ادبیات ایرانی اشاره کرد که سهم ناچیزی از آن را به خود اختصاص داد. در همان سال‌های ابتدایی تلاش‌های شرق شناسی، این خاورشناسان بودند که یا خود به مطالعه آثار ادبی و فرهنگی ایرانی مبادرت می‌کردند و یا آنکه تنها شاگردان بومی و وطنی آنها بودند که می‌توانستند دست به چنین تلاش‌هایی بزنند. کتاب‌های تاریخ ادبیات ایران نوشته ادوارد براون همچنان منبع عمده این درس در دانشگاه‌های ماست. موضوع دین پژوهی نیز دنباله روی همین رویکرد است. خاورشناسان نقش عمده‌ای در مطالعات حوزه دین پژوهی دارند که البته با همان متدولوژی پوزیتیویستی اروپا و مطالق با قالب‌های کلاسیک آن عصر توأم می‌باشد. ازجمله باید به آثار کنت دوگوبینو متفکر و دیپلمات فرانسوی در ایران اشاره کرد که با تفسیرهایی کاملاً فیزیکالیستی و تجربی از حوزه دین و به طور مشخص از شیعه، بسترهای لازم را برای فعالیت‌های علمی از همین سنخ برای شاگردان بومی فراهم می‌سازد. او با مدرنیته پذیر کردن اندیشه دینی نوعی اسطوره شکنی و افسون زدائی را از مفاهیم دینی بدست می‌دهد و از این طریق به قداست دینی و امور قدسی خدشه وارد می‌کند و چهره‌ای کاملاً دنیوی و تجربی از آن فراهم می‌سازد. بخش قابل توجهی از آنچه که در طول یک قرن گذشته از ناحیه روشنفکران در این عرصه صورت پذیرفت وامدار اوست.
از همه مهمتر باید به بازتاب آرای جامعه شناختی شرق شناسان توجه بیشتری شود. از آنرو که خاورشناسان در چارچوب غیریت سازی، تعاریفی را از شرق و بویژه ایرانیان ارائه نموده‌اند، لذا خصائلی که از ایشان بدست داده‌اند لاجرم می‌بایست در تضاد با ویژگی‌های مورد پذیرش آنها باشد. ویژگی‌هایی که باید از اصالت، قداست و ارزش‌های جهان شمول، آنگونه که بیان می‌کنند برخوردار باشد. از سویی دیگر چون خصائل شرقی و نوعاً ایرانی در پی آسیب شناسی‌ها بدست آمده است، طبیعتاً از نابسامانی‌های اجتماعی حکایت دارند. به همین لحاظ شرقی و به طور خاص ایرانی حائز سیمایی زشت و اوصافی مذموم می‌شود. به این ترتیب ارزیابی مناسبات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگی امروزین آنان نیز در همین رهگذر صورت می‌پذیرد. چنین تفسیرهایی از اقوام شرق در تعقیب توهمات و پندارهایی ارائه می‌شود که متفکران مغرب زمین ارائه نموده‌اند. در واقع سیمایی که از شرق و یا ایرانی ارائه شده نه عین واقع بلکه مصنوع و ساختگی و به تعبیر دقیق‌تر جعلی می‌باشد. تفاسیری از این دست نوعاً مغرضانه و تمسخرآمیز است. برای مثال گوبینو فیلسوف و دیپلمات معروف فرانسوی در حکایات آسیائی خود اخلاقیات و مناسبات سیاسی، اجتماعی ایرانیان را توأم با خیالات خویش به رشته تحریر درآورده است. چنین رویکردی که بیشتر خود را در قالب رمان‌ها و سفرنامه‌ها به نمایش گذاشته بعدها دستمایه آثار هنری و فرهنگی ایرانیان واقع شد و به تقلید از آنان رمان‌هایی نوشته شد که تأثیرات خود را بر ذهن و فکر ایرانیان باقی گذاشت. با این وصف از شرقی و از آن جمله ایرانی موجودی مستبد، احساساتی، فاقد عقلانیت، خرافاتی و … ترسیم گردید.
● دوره متأخر و پیگیری پروژه نظم جدید
در سال‌های اخیر که اروپا مداری با طرح یکجانبه گرایی آمریکایی به تدریج در حال رخت بر بستن است، آمریکا خود را منبع خیر و نیکی می‌داند، به گونه‌ای که باید بر سراسر جهان حکمرانی کند. نومحافظه‌ کاران آمریکایی در پی اقناع سازی توده‌ای برآنند که ارزش‌های آمریکائی بالاترین ارزش‌هاست و باید فراگیر شود و نهادینه سازی ارزش‌هائی از این دست در دستور کار آنهاست. در سال ۱۹۹۷ م سازمانی با عنوان «پروژه‌ای برای قرن آمریکایی نو» تأسیس گردید که در بیانیه آن بعنوان مانیفست این سازمان آمده است: با در نظر گرفتن سقوط شوروی و بلوک شرق باید چالش‌های آینده را شناسائی و در مقابل تهدیدات آتی پیش‌دستی کرد. باید ارزش‌های آمریکایی‌ها را حاکم کرد. امروز آمریکا مسئولیت جهانی حفظ صلح و امنیت را در جهان بر عهده دارد. فوکویاما، برنالد لوئیس، دیک چنی، دنیس رایس، ‌مارتین ایندیک و … از امضاء‌ کنندگان این بیانیه هستند.
برنالد لوئیس که او را پدرخوانده نو محافظه‌کاران هم می‌دانند بعنوان یک اسلام‌شناس، صاحب چندین جلد کتاب در باب تعامل غرب و اسلام و خاورمیانه است. او در کتاب اخیرش که به فارسی ترجمه شد، یعنی کتاب «مشکل از کجا آغاز شد؟(برنالد لوئیس، ۱۳۸۴) با همان سیاق در پی ارائه دلائل عقب ماندگی کشورهای اسلامی و تجویز برای خروج از این وضعیت است. لوئیس باز از استبداد و عرفی گرایی می‌گوید. او احترام به ارزش‌های آمریکائی از جمله دموکراتیزاسیون را جهت برون رفت جهان اسلام از عقب ماندگی تجویز می‌نماید. او مسلمانان را مردم مریض جهان می‌داند که نیازمند یک پروژه بزرگ برای درمان با تزریق میزان زیادی دموکراسی می‌باشند.
تحولات سیاسی، اجتماعی دهه گذشته در سطح بین‌الملل که بیش از همه ملهم از عملکرد سیاسی ایالات متحده و شرکای غربی اوست ریشه در همین تلقی کلان دارد. کلان روایتی که تأثیرات شگرفی را بر خاورمیانه اسلامی بر جای گذاشته است و این به نوبه خود نظام بین‌المللی را از خود متأثر ساخته و بدینگونه بخشی از تاریخ جامعه انسانی را رقم زده است.
● شرق‌گرایی ایرانی
با همه این تفاصیل، نقادی فرهنگی و تاریخی ایرانیان که از سوی نخبگان منتقد مدرنیته از واپسین سال‌های هجمه فرهنگی غرب به ایران آغازیدن گرفت، همچنان ادامه دارد. از میرزا محمد ابراهیم نواب تهرانی که آداب و رسوم غربی میرزا حسین‌خان مشیرالدوله را به نقد کشید و مجدالملک سینکی تا فخرالدین شادمان دهه بیست شمسی در تسخیر تمدن فرنگی و تا اندیشه سنت‌گرای دهه چهل و پنجاه شمسی، همه حکایت گر نوعی مقاومت اسلامی و بومی در مقابل این رویارویی است. با آنکه اصالت نقدهایی از این دست و نسبت آنها با تجدد غربی خود جای تأمل و بحث دارد اما این روند حکایت از آن دارد که ایرانی خود شاهد این فاصله است ولی در عین حال در پی کم کردن آن می‌باشد. ایرانی فاصله با غرب را نمی‌پسندد، لذا همواره خودکاوی ملی و کسب هویت تاریخی برای او مسأله بوده است. گرچه در مقاطعی از تاریخ به نوعی خودآگاهی مبهم والتقاطی دست یافته و درصدد جمع و آشتی بین داشته‌های خود با برداشت‌های غربی بوده است، در زمانه‌ای از مارکسیسم مددگرفته و در عصری دیگر در پیوند با ایدئولوژی بورژوایی لیبرالی بسر برده است، با این حال در عصر بازگشت به خویش از اسلام بعنوان ایدئولوژی پیشرو استمداد جسته است.
● انقلاب اسلامی و دوره آگاهی
در جریان بازگشت تاریخی ایرانی و هویت طلبی آن و در همان مسیر رجعت به اصالت و سندیت ایرانی، انقلابی تحقق یافت که از دستمایه دینی برخوردار بود. شعاع ایدئولوژی اسلامی آنچنان وسیع بود که حتی آن دسته از روشنفکرانی را که از ایدئولوژی وارداتی بهره گرفته بودند و آنها را در راستای ترقی خواهی مؤثر می‌دانستند نیز با خود همراه ساخت. ایشان نیز گرچه از مضامین فرهنگ وارداتی مدد می‌جستند ولی در عین حال متوجه سرکوب روحیه ایرانی در ادوار گذشته بودند. آنها نیز ایدئولوژی انقلابی را فقط در توسعه تک جانبه مدنظر نداشتند بلکه به تعبیری دل نگران‌ استقلال ایرانی نیز بودند.
انقلاب اسلامی ایران با طرح احیای اندیشه دینی و نظام سازی اسلامی متناسب با آن و از سویی دیگر با طرح بازگشت به خویش فضای جدیدی را گشود که بر پایه آن ایرانیان بیش از همه به استقلال خود در تمام اضلاع و جوانب آن از جمله استقلال فرهنگی توجه نشان دادند. آنها نیک می‌دانستند که استقلال در حوزه اقتصاد و یا هر عرصه دیگری مستلزم استقلال فکری و فرهنگی است. بر پایه این امر، انقلاب اسلامی هم به شالوده شکنی در عرصه فرهنگ غالب پرداخت و هم موجی از اسلام خواهی را در سطح خاورمیانه ایجاد کرد. این خیزش که به ظهور جنبشهای معنویت خواه منجر شد در جریان جهانی شدن، دو جریان سکولاریستی و جریان اسلام خواه را در مقابل یکدیگر قرار داد. بیداری اسلامی نیز از سویی بیش از هر چیز بر نوع تعامل با مدرنیسم اثر گذاشت و به نوعی رویارویی با امواج حاصل از نگاه غرب که در طول یکصد و پنجاه سال اخیر بر عرصه‌های مختلف ایرانی اثر گذار بوده منجر شد. در جستجوی استقلال خواهی، نوعی اعتماد به نفس در مردم ایران ایجاد شد و طبقه نخبه سیاسی و فکری ما را هم به این گرایش سوق داد.
از جمله مسائلی که در این زمینه ذهنیت نخبگان را به خود مشغول داشت عزم ملی برای توسعه فرهنگی و علمی کشور بود. موضوع این بود که کم کردن فاصله با غرب به معنای کم کردن فاصله در حوزه‌های علمی و فرهنگی است و لازمه استقلال خواهی نیز دستیابی به شرایط مطلوب علمی است. اگر قدرت از منابع مختلف مادی و معنوی سرچشمه می‌گیرد، در اختیار داشتن مغزهای متفکر و امکانات در حوزه‌های مختلف علوم از منابع اصلی قدرت است و اگر مصادیق قدرت در ادوار مختلف تاریخی تغییر می‌کند، امروز علوم و فناوری از مصادیق مهم قدرت است. توسعه اقتصادی بعنوان بخشی از مقوله نوسازی و ارتقاء کشور نمی‌تواند با صرف نظر کردن از علوم و فناوری تحقق یابد، از اینرو عزت و اقتدار از دست رفته ما و بازیافت آن که مدنظر انقلاب اسلامی نیز بود صرف‌نظر از علل و عوامل مختلف ریشه در حرکتی فکری و نرم‌افزارانه دارد. چنین تفکری خود زمینه ارائه برنامه‌های راهبردی را برای رفع عقب ماندگی و کاستن و امحای احساس حقارت و زدودن بهت در مقابل دستاوردهای فنی غرب و به تعبیری تمدن مدرن فراهم می‌آورد.
امروز شکوفایی علمی در این نقطه از سرزمین‌های اسلامی هم به دومنیوی بیدارسازی سایر ملل مسلمان انجامیده است و هم رعب حاصل از توانمندیهای مغرب زمین را می‌زداید و این خود می‌تواند راه مجد و عظمت دوباره جهان اسلام را فراهم سازد.
تلاشهای علمی سال‌های بعد از حدوث انقلاب اسلامی در عرصه‌های مختلف جملگی معلول چنین هدف راهبردی بود. در همین راستا واهداف استراتژیک دولت جمهوری اسلامی ایران دستیابی به فناوریهای نو و علومی را که مجال پرداختن آن از سوی قدرت‌های جهانی از ما سلب شده بود را ایجاب می‌کرد. بهمین دلیل دستیابی به فناوری صلح آمیز هسته‌ای از جمله همین اهداف تلقی شد و با سعی و کوشش نخبگان و دانشمندان جوان به پیروزی نشست. صرف‌نظر از ارزش علمی این دستاورد، ‌آنچه که حائز اهمیت می‌باشد احساس غروری است که به پشتوانه این فضای علمی نه فقط برای ایرانیان بلکه برای مردم خاورمیانه اسلامی بدست آمده و روحیه آنان را ارتقاء بخشیده است. وجد کشورهای اسلامی به سبب همپوشانی‌های فرهنگی ما با آنهاست. آنان نیز سال‌هاست که از فزون خواهی و استیلا طلبی استکبار و از سویی احساس حقارت خود آزرده‌اند. امروز شکوفایی علمی در این نقطه از سرزمین‌های اسلامی هم به دومینوی بیدارسازی سایر ملل مسلمان انجامیده است و هم رعب حاصل از توانمندیهای مغرب زمین را می‌زداید و این خود می‌تواند راه مجد و عظمت دوباره جهان اسلام را فراهم سازد.
نویسنده: علیرضا - ذاکر اصفهانی
منابع و ماخذ:
۱. برنالد لوئیس، مشکل از کجا آغاز شد؟، تهران: نشر اختران، ۱۳۸۴.
۲. عیسی صدیق، یادکار عمر، جلد اول، تهران : کتابفروشی دهخدا، ۱۳۵۱.
۳. مجله کاوه، س۵، ش ۱، ۱۳۳۴.
۴. مجله کاوه، س۵، ش ۳۶، ۱۳۳۴.
۵. مونتسکیو، روح القوانین، ترجمه علی اکبر مهتدی، ‌تهرانک امیرکبیر، ۱۳۶۸.
۶. میرزا ملکم خان ناظم الدوله ، مجموعه آثار، تدوین و تنظیم محیط طباطبایی، تهران: انتشارات علمی، ۱۳۶۸.
منبع : باشگاه اندیشه