شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا


شعر امروز ایران، فرزند شعر کهن پارسی‌


شعر امروز ایران، فرزند شعر کهن پارسی‌
شعر نو فارسی‌ را، به‌ویژه‌ طاعنان، ره‌آورد روشنفكرانی‌ دانسته‌اند كه‌ از ادبیات‌ غرب، به‌خصوص‌ ادبیات‌ فرانسه‌ متأ‌ثر بودند. این‌ اَنگ‌ بیگانه‌بینی‌ با واقعیتی‌ قرین‌ شد كه‌ به‌ ظاهر مؤ‌ید آن‌ بود. در حقیقت، نوپردازان‌ و، در را‡‌س‌ آنان، نیما عموماً‌ با آثار شاعران‌ فرانسوی، مستقیم‌ یا از راه‌ ترجمه، آشنایی‌ داشتند. به‌علاوه، نخستین‌ نشانه‌های‌ تجدد در شعرفارسی‌ با نهضت‌ مشروطیت‌ پدیدار گشت‌ كه‌ خود آن‌ نیز ارمغان‌ غرب‌ شمرده‌ می‌شد و در دورانی‌ آغاز شده‌ بود كه‌ روابط‌ فرهنگی‌ با غرب‌ و بالاخص‌ فرانسه، به‌واسطه استادان‌ خارجی‌ دارالفنون‌ و بر اثر مسافرت‌ عده‌ای‌ از ایرانیان‌ به‌ اروپا برای‌ تحصیلات‌ عالیه‌ وسعت‌ یافته‌ بود. در همین‌ اوان‌ بود كه‌ جنبش‌ ترجمه‌ رونق‌ گرفت‌ و، در جنب‌ نشرترجمه‌ آثار داستانی، سروده‌های‌ شاعران‌ فرانسوی‌ و آلمانی‌ نیز جسته‌ گریخته‌ در مطبوعات‌ درج‌ و منتشر می‌شد.
بدین‌ سان، قراینی‌ در تأ‌یید نظر آنان‌ كه‌ اصالت‌ شعر نو فارسی‌ را منكر بودند و برای‌ آن‌ در مرزوبوم‌ خود خاستگاهی‌ قایل‌ نبودند و حتی‌ آن‌ را حركتی‌ قهقرایی‌ تلقی‌ می‌كردند وجود داشت.
اكنون‌ این‌ پرسش‌ پیش‌ می‌آید كه‌ این‌ قول‌ تا چه‌ حد پذیرفتنی‌ است‌ و آیا صرف‌ این‌ واقعیت‌ كه‌ توسعه‌ روابط فارسی‌زبانان‌ با غرب‌ خواه‌ناخواه، اگر نه‌ در ایجاد، دست‌ كم‌ در تقویت‌ و تشحیذ نهضت‌ تجدد در ایران‌ مؤ‌ثر بوده‌ اصالت‌ این‌ نهضت‌ را نفی‌ می‌كند و آیا برای‌ پذیرفتاری‌ تأثیر غرب‌ زمینه‌ای‌ مساعد در كشور ما وجود نداشته‌ و اگر داشته‌ - كه‌ مسلماً‌ داشته‌ - این‌ زمینه‌ چه‌ بوده‌ و چگونه‌ پدید آمده‌ است؟
برای‌ پاسخ‌ دادن‌ به‌ این‌ پرسش، ما، در این‌ مقام، درگیر سوابق‌ تاریخی‌ نهضت‌ تجدد، كه‌ همه‌ شئون‌ حیات‌ ملی‌ را در بر می‌گیرد، نمی‌شویم‌ و تنها به‌ آنچه‌ با تجدد ادبی، بالاخص‌ با شعر نو، ربط‌ پیدا می‌كند می‌پردازیم.
برای‌ رسیدن‌ به‌ پاسخی‌ روشن، لازم‌ می‌دانیم‌ مسیر تطور شعر فارسی‌ را مرور كنیم‌ و امیدواریم‌ كه‌ این‌ مرور، هر چند به‌ غایت‌ اجمالی، راه‌ یا بهتر بگوییم‌ راه‌هایی‌ را كه‌ شعر فارسی‌ از آغاز تا به‌ امروز پیموده‌ نشان‌ دهد و ما را به‌ این‌ نتیجه‌ برساند كه‌ شعر نو، اگر هم‌ طریق‌ جدیدی‌ اختیار كرده، از جهاتی‌ - آن‌هم‌ جهات‌ اساسی‌ - از عناصر پیشینه‌دار الهام‌ گرفته‌ است. اصولاً‌ جریان‌های‌ فكری‌ و هنری، در عین‌ تأ‌ثر از تحولات‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ و سیاسی، روند مستقل‌خود را طی‌ می‌كنند. از این‌رو، اگر بخواهیم‌ برای‌ شعر نو خاستگاهی‌ اصیل‌ و بومی‌ سراغ‌ بگیریم‌ و راهی‌ را كه‌ برگزیده‌ توجیه‌ كنیم، از بازگشت‌ به‌ جریانه‌ ادبی‌ متقدم‌ بر آن‌ و، به‌ عبارت‌ ساده‌تر، از نظر افكندن‌ به‌ راه‌هایی‌ كه‌ شعرسنتی‌ پیموده‌ ناگزیریم.
شعر كلاسیك‌ فارسی‌ در عصر سامانیان‌ (قرن‌ چهارم‌ هجری) است‌ كه‌ هویت‌ روشن‌ و تشخص‌ آشكار پیدا می‌كند. در این‌ عصر است‌ كه‌ مجموعه‌ سنن‌ شعر عروضی‌ فارسی‌ مدون‌ می‌گردد. اوزان، قوالب، قافیه‌بندی، تردیف، مضامین، موضوعات، صنایع‌ بدیعی، نمادهای‌ شعر فارسی‌ - جملگی، در اشعار نه‌چندان‌ زیادی‌ كه‌ از آن‌ عصر به‌ جا مانده، شواهد متعدد و متنوع‌ دارند. حماسه‌ ملی‌ ما نیز در همین‌ اوان، به‌ نثر و به‌ نظم، تكوین‌ یافته‌ است. به‌ روزگار دولت‌ سامانیان، شعر فارسی‌ از جهات‌ گوناگون‌ به‌ مرحله‌ پختگی‌ می‌رسد، شاعران‌ بسیاری‌ ظهور می‌كنند و در انواع‌مدیحه، تغزل، حكمت‌ و اندرز، رثاء، خمریه، افسانه‌ و داستان‌ در قالب‌های‌ قصیده‌ و مثنوی‌ و قطعه‌ و غزل‌ و رباعی‌ و حتی‌ نوعی‌ مسمط‌ شعر می‌سرایند. اینان‌ را نه‌ تنها پیشگامان‌ و پیشاهنگان‌ (طلایه‌داران) بلكه‌ بنیان‌گذاران‌ و پرورش‌دهندگان‌ اركان‌ شعر سنتی‌ فارسی‌ باید شمرد.
یگانه‌ مایه‌ای‌ كه‌ در اشعار شاعران‌ عصر سامانی‌ غایب‌ و نامحسوس‌ است‌ مایه‌ عرفانی‌ است. بررسی‌ وجه‌ و دلیل‌خالی‌ بودن‌ اشعار شاعران‌ این‌ دوره‌ از مایه‌ عرفانی‌ به‌ تفحص‌ و تحقیق‌ مستقل‌ نیاز دارد و، در این‌ مقام، از اشاره‌ به‌ خود این‌ واقعیت‌ فراتر نمی‌توان‌ رفت. همین‌قدر می‌توان‌ یادآور شد كه‌ دولت‌ آل‌سامان‌ مقارن‌ بوده‌ است‌ با اوج‌رونق‌ مادی‌ و معنوی‌ و صلح‌ و آرامش‌ ماورالنهر. بخارا در این‌ برهه‌ تاریخی‌ از مراكز مهم‌ و معتبر تمدن‌ به‌شمار می‌رفت‌ و به‌ قول‌ نظامی‌ عروضی‌ در چهار مقاله، در صمیم‌ دولت‌ سامانیان، جهان‌آباد بود و ملك‌ بی‌خصم‌ و لشكر فرمان‌بردار و روزگار مساعد و بخت‌ موافق.
در چنین‌ فضایی، بس‌ بعید می‌نماید كه‌ مایه‌های‌ عرفانی‌ به‌ اشعار شاعرانی‌ راه‌ یابد كه‌ از حمایت‌ امیران‌ بهره‌مند بودند و روزگار در امن‌ و آرامش‌ و رفاه‌ می‌گذراندند. باری، در اشعاری‌ كه‌ از این‌ دوره‌ به‌ یادگار مانده‌ تنها در یك‌ رباعی‌ رودكی‌ است‌ كه‌ بارقه‌ای‌ از عرفان‌ - حضور قلب‌ در نماز - به‌ چشم‌ می‌آید:
روی‌ به‌ محراب‌ نهادن‌ چه‌ سود
دل‌ به‌ بخارا و بتان‌ طراز
ایزد ما وسوسه‌ عاشقی‌
از تو پذیرد نپذیرد نماز
شعر عصر سامانی، هر چند با مایه‌های‌ عرفانی‌ عجین‌ نیست، حكیمانه‌ و پرعمق‌ است‌ همه‌جا، در آن، متانت‌ و وقار و اعتدال‌ خردمندانه‌ مشاهده‌ می‌شود. حتی‌ در مدایح‌ مبالغه‌ راه‌ ندارد. ممدوح‌ به‌ صفاتی‌ ستایش‌ می‌شود كه‌ در او هست. میان‌ مدیحه‌سرا و ممدوح‌ نوعی‌ صمیمیت‌ و عطوفت‌ محسوس‌ و مشهود است. ضمناً‌ اشعار این‌ دوره‌ به‌ جریانی‌ تعلق‌ دارد كه، از حیث‌ طرز بیان‌ معانی، روشن‌ و آسان‌یاب‌ است. در حقیقت، در شعر دوره‌ سامانی، دو خصلت‌ اساسی‌ می‌توان‌ سراغ‌ گرفت: عمق‌ عقلانی، سادگی‌ زبان‌ و روشنی‌ بیان. این‌ دو ویژگی‌ است‌ كه‌ آن‌ را هم‌ مردم‌پسند ساخته‌ است‌ و هم‌ فرزانه‌پسند. خواننده، حین‌ خواندن‌ آن، لذت‌ قهری‌ و دیمی‌ می‌برد و به‌ تعمق‌ و تلاش‌فكری‌ و مَدَدجویی‌ از سوابق‌ معلومات‌ و كشف‌ تلمیحات‌ مهجور و احیاناً‌ شرح‌ و تفسیر نیاز ندارد.
در مقابل‌ این‌ جریان، جریان‌ دیگری‌ سراغ‌ داریم‌ كه‌ اشعار پیچیده‌ و پرتكلف‌ و فضل‌فروشانه‌ یا پرابهام‌ و حتی‌ معمائی‌شاعرانی‌ چون‌ انوری، نظامی‌ گنجوی، خاقانی‌ و هم‌چنین‌ اشعار سبك‌ هندی‌ به‌ آن‌ تعلق‌ دارد. در این‌ مقام، حظ‌ خواننده‌ بیش‌تر محصول‌ مایه‌های‌ خود او و توانائی‌ اوست‌ در كشف‌ اشارات‌ و فهم‌ تكلفات‌ شاعر. اشعار دسته‌ اول‌ آسان‌تر در سینه‌ها ماندگار می‌شوند و پاره‌هایی‌ از آنها چه‌ بسا به‌ صورت‌ مَثَل‌ سایر در می‌آیند. حال‌ آن‌ كه‌ اشعاردسته‌ دوم‌ تنها در دیوان‌ها جا خوش‌ می‌كنند و بیش‌تر در بازار متنفننان‌ متأ‌دب‌ خریدار دارند و صاحبان‌ ذوق‌سلیم، اگر قصد التذاذ هنری‌ داشته‌ باشند، كم‌تر به‌ آنها گرایش‌ پیدا می‌كنند.
همین‌ دو خصلت‌ اساسی‌ عمق‌ و سادگی‌ زبان‌ و روشنی‌ بیان‌ در شعر عرفانی‌ ما مأ‌وا گرفته‌ است. نهایت‌ آن‌ كه‌ این‌ عمق، به‌ خلاف‌ آنچه‌ در اشعار عصر سامانی‌ و سروده‌های‌ ناصرخسرو وجود دارد، عقلانی‌ نیست‌ رازورانه‌ است. دریافت‌ سطحی‌ معانی‌ این‌ هر دو نوع‌ - اشعار حكیمانه‌ و اشعار عرفانی‌ - در پرتو زبان‌ ساده‌ و بیان‌ روشنی‌ كه‌ دارند در دست‌رس‌ عامه‌ است؛ اما پیدا كردن‌ هم‌حسی‌ و همدلی‌ و همجانی‌ یا شاعر مستلزم‌ از سر گذراندن‌ تجربه‌های‌ حكمی‌ و عقلانی‌ یا ذوقی‌ و عرفانی‌ است. از این‌ حیث، شعر عرفانی‌ از دست‌رس‌ دورتر و راه‌یافتن‌ به‌ حریم‌ شاعر از خلال‌ آن‌ بس‌ دشوارتر است.
در همین‌ خصلت‌ است‌ كه‌ شعر نو با شعر عرفانی‌ قرابت‌ می‌یابد. نهایت‌ آن‌كه، در شعر نو، تجربه‌ شاعرانه‌ و زیباشناسانه‌ ناب‌ است‌ كه‌ به‌ زبانی‌ به‌ ظاهر ساده‌ و بی‌پیرایه، با واژه‌ها و تعبیرهای‌ به‌ لحاظ‌ زبانی‌ مأ‌نوس‌ بیان‌ می‌شود و، از این‌ جهت، مانند شعر عرفانی‌ فریبنده‌ است: خواننده‌ عادی‌ آن‌ را می‌خواند و به‌ خیال‌ خود می‌فهمد و از آن‌ لذت‌ هم‌ می‌برد؛ در حالی‌ كه‌ هنوز به‌ حریم‌ شاعر راه‌ نیافته‌ است.
برای‌ آن‌ كه‌ تصویر شعر نو برجستگی‌ و صراحت‌ و تمایز قوی‌تری‌ پیدا كند، مقایسه‌ آن‌ با شعر عصر غزنوی، كه‌ - هر چند وجوه‌ اشتراكی‌ با آن‌ دارد - از جهات‌ متعدد با آن‌ در تباین‌ است، خالی‌ از فایده‌ نیست.
می‌دانیم‌ كه، در عصر غزنوی، شعر درباری‌ فایق‌ بوده‌ است‌ - درباری‌ نه‌ تنها از این‌ جهت‌ كه‌ به‌ دربار تعلق‌ و به‌ لطافت‌ و ظرافت‌ گرایش‌ داشته‌ بلكه‌ هم‌ از این‌ رو كه‌ قرین‌ اعتدال‌ بوده‌ است: نه‌ جلوه‌های‌ شهوانی‌ در آن‌ می‌بینیم‌ نه‌ فضای‌ قدسی‌ و روحانی‌ و نه‌ حتی‌ آن‌ عمق‌ حكیمانه‌ دوره‌ سامانی. شاعر در صدد بازنمائی‌ فردیت‌ خود و بازسازی‌مصادیق‌ مفرد نیست‌ بلكه‌ می‌خواهد تصویری‌ نمونه‌وار و انتزاعی‌ و اجمالی‌ به‌ دست‌ دهد. از شاعر توصیف‌عواطف‌ و تجربه‌های‌ فردی‌ به‌ شیوه‌ رمانتیك‌ها انتظار نمی‌رود. توقع‌ بیان‌ حالات‌ درونی‌ و اصیل‌ و فردی‌ از او نمی‌توان‌ داشت. وصف‌های‌ شاعر صوری‌ و انتزاعی‌ و غیرشخصی‌ است. صورت‌ حاكم‌ بر ماده‌ و گویای‌ چیزی‌ است‌ بیش‌ از محتوای‌ خود: رایحه‌ شعری‌ از آن‌ شنیده‌ می‌شود. در حقیقت، شعریت‌ كلمات‌ است‌ كه‌ به‌ سخن‌ خصلت‌ شاعرانه‌ می‌بخشد. اگر شاعر از تكرار مضامین‌ خسته‌ نمی‌شود، از آن‌ روست‌ كه‌ توجه‌ او به‌ سخنوری‌ و بیان‌استادانه‌ است‌ كه‌ ارزشی‌ بالاتر از محتوا پیدا می‌كند. تحول‌ در جهت‌ آوردن‌ مضامین‌ نو نیست. هنر شاعر در آن‌ است‌ كه‌ همان‌ مضامین‌ سنتی‌ را به‌ طرزی‌ نو درآورد. مضمون‌ به‌ ساده‌ شدن‌ و پیراستگی‌ و هر چه‌ بیش‌تر انتزاعی‌ شدن‌ گرایش‌ دارد تا آن‌جا كه‌ در بازنمون‌ فسرده‌ و منجمد و تنها از راه‌ جفت‌ شدن‌ با مضامین‌ دیگر بارور گردد. اصل‌ قاعده‌ و مواضعه‌ و سنت‌ است‌ و تبعیت‌ از آن‌ حتمی‌ است. شاعر به‌ اراده‌ خود این‌ انقیاد را می‌پذیرد تا استادی‌ و مهارت‌خود را، در عین‌ محدودیت، نشان‌ دهد. همین‌ قیدهای‌ دل‌پذیر است‌ كه، از طریق‌ مشتركات، سبك‌ دوره‌ای‌ را شكل‌ می‌بخشد و آن‌ را در دست‌رس‌ فهم‌ قرار می‌دهد. نوآوری‌ ماهرانه‌ و مقبول‌ بیش‌تر در تركیب‌ها و آرایش‌های‌ تازه‌ مضمون‌ سنتی‌ است. از این‌ رو، یافتن‌ منشأ‌ مضمون‌ دشوار است. تنها پرورش‌ و گونه‌گونی‌ مضمون‌ واحد را می‌توان‌ ردیابی‌ كرد. پروردن‌ مضمون‌ نیز، به‌ واقع، آوردن‌ تصاویری‌ است‌ كه‌ برای‌ همان‌ ویژگی‌های‌ ثابت‌ شواهدی‌ نو به‌ دست‌ دهند. تنگی‌ دهان‌ و میان‌ معشوق‌ را عنصری‌ در یك‌ رباعی‌ چنین‌ وصف‌ می‌كند:
تا نَسرایی‌ سخن‌ دهانت‌ نبوَد
تا نگشایی‌ كمر میانت‌ نبوَد
تا از كمر و سخن‌ نشانت‌ نبوَد
سوگند خورم‌ كه‌ این‌ و اَنت‌ نبوَد
و سعدی‌ در دو بیت‌ چنین:
علت‌ آن‌ است‌ كه‌ گاهی‌ سخنی‌ می‌گوید
ورنه‌ معلوم‌ نبودی‌ كه‌ دهانی‌ دارد
حجت‌ آن‌ است‌ كه‌ وقتی‌ كمری‌ می‌بندد
ورنه‌ مفهوم‌ نگشتی‌ كه‌ میانی‌ دارد
كه، در آن، سعدی‌ مضامین‌ بیت‌ اول‌ رباعی‌ عنصری‌ را، با جا دادن‌ در دو بیت، استقلال‌ بخشیده‌ و هم‌ با تعدد افعال‌ سخن‌ را زنده‌تر و پویاتر ساخته‌ است.
همین‌ مضمون‌ در حافظ‌ با مایه‌ای‌ فلسفی‌ عجین‌ می‌گردد و به‌ این‌ صورت‌ در می‌آید:
بعد ازینم‌ نبوَد شایبه‌ در جوهر فرد
كه‌ دهان‌ تو در این‌ نكته‌ خوش‌ استدلالیست‌در مقایسه‌ اشعار این‌ دوره‌ با سروده‌های‌ شاعران‌ نوپرداز با تباین‌ آشكاری‌ روبه‌رو می‌شویم:
شاعر عصر غزنوی‌ برون‌گراست، مهم‌ برای‌ او جلوه‌هاست‌ و او كاری‌ به‌ علل‌ و اسباب‌ ندارد؛ مقید به‌ سنت‌ شعری‌ است؛ نوآوریَش‌ در بیان‌ استادانه‌ با حفظ‌ مضامین‌ است؛ در شعرش، صورت‌ بر ماده‌ فایق‌ است، تصاویر شاعرانه‌ در سروده‌اش‌ انتزاعی‌ و غیرشخصی‌ است؛ شعر، با مشتركات، در چارچوب‌ سبك‌ دوره‌ای‌ محصور است؛ مخاطبان‌شاعر محدود و خود اهل‌ ذوق‌ و ادب‌اند و با شاعر سنخیت‌ فرهنگی‌ دارند؛ فردیت‌ زبان‌ شاعر نسبتاً‌ ضعیف‌ است‌ و با تعبیرات‌ قالبی‌ رنگ‌ می‌بازد.
در مقابل، شاعر نوپرداز درون‌گراست؛ سنت‌شكن‌ است؛ نوآوریَش‌ در بیان‌ تجربه‌های‌ هنری‌ و الهامات‌ نو در قالب‌ مضامین‌ تازه‌ است؛ در شعرش، صورت‌ و ماده‌ پیوند زنده‌ و ارگانیك‌ دارند؛ تصاویر از آن‌ شاعر و آفریده‌ اوست؛ شاعر استقلال‌جوست‌ و از محدود ماندن‌ در مكتبی‌ معین‌ رمیدگی‌ دارد؛ مخاطبان‌ شاعر محفلی‌ نیستند و شعرخواهان‌ آن‌ است‌ كه‌ حتی‌ در فضای‌ محلی‌ محدود نماند و در پهنه‌ جهانی‌ طنین‌افكن‌ گردد و قرون‌ و اعصار را درنوردد؛ شاعر در تلاش‌ آن‌ است‌ كه‌ زبان‌ خاص‌ خود را بیابد و با این‌ زبان‌ كسب‌ هویت‌ كند.
اكنون‌ این‌ سؤ‌ال‌ به‌ ذهن‌ می‌آید كه‌ آیا چنین‌ ویژگی‌هایی‌ در شعر نو اساساً‌ تازگی‌ دارد؟ پیش‌ از پاسخ‌ دادن‌ به‌ این‌ پرسش‌ یا بهتر بگویم‌ برای‌ پاسخ‌ دادن‌ به‌ این‌ پرسش، بگذار ببینیم‌ نظریه‌پردازان‌ شعر نو درباره‌ خصایص‌ آن‌ چه‌ گفته‌اند.
ویژگی‌هایی‌ كه‌ نظریه‌پردازان‌ برای‌ شعر نو قایل‌ شده‌اند بیش‌تر خصلت‌ كالبدشناسانه‌ دارد و خصوصیات‌ ذاتی‌ و محتوائی‌ آن‌ را كم‌تر بیان‌ می‌كند. لذا، با این‌ رهیافت، درباره‌ پیوند شعر نو و شعر سنتی‌ یا سنت‌ شعری‌ چیزی‌ گفته‌ نمی‌شود و اگر هم‌ چیزی‌ گفته‌ می‌شود منحرف‌كننده‌ است.(۱) جدی‌ترین‌ و جمع‌ و جورترین‌ تحلیلی‌ كه‌ در این‌ باب‌ صورت‌ گرفته‌ شاید مقدمه‌ خواندنی‌ محمد حقوقی‌ بر شعر نو از آغاز تا امروز، ۱۳۰۱ - ۱۳۵۰ (مجموعه‌ اشعار نو منتخب‌ خود او همراه‌ چند تفسیر) باشد.
حقوقی، ضمن‌ شرح‌ ملاك‌هایی‌ كه‌ برای‌ گزینش‌ اشعار اختیار كرده، به‌ ویژگی‌هایی‌ اشاره‌ دارد كه‌ شعر نیمایی‌ را از شعرسنتی‌ متمایز می‌سازد. این‌ ویژگی‌ها ذیل‌ عناوین‌ كوتاه‌ و بلندی‌ مصرع‌ها، عدم‌ رعایت‌ قراردادها، عدم‌ سخنوری، نوع‌ ابهام، نوع‌ ساختمان‌ جای‌ داده‌ شده‌ است. در این‌ میان، حقوقی‌ بر سر نوع‌ ابهام‌ درنگ‌ بیش‌تری‌ كرده‌ و با بر شمردن‌ عوامل‌ آن، كوشیده‌ است‌ تا میان‌ نوع‌ ابهام‌ در شعر نو و در شعر سنتی‌ فرق‌ ماهوی‌ نشان‌ دهد. هم‌چنین‌ وی، ذیل‌ بحث‌ نوع‌ ساختمان، برای‌ شعر نو معماریی‌ قایل‌ شده‌ كه‌ شعر سنتی‌ فاقد آن‌ است.
از تمایزهایی‌ كه‌ حقوقی‌ میان‌ شعر نو و شعر سنتی‌ ارائه‌ كرده‌ آنچه‌ به‌ كالبدشناسی‌ شعر - وزن‌ و قالب‌ - مربوط‌ می‌شود كاملاً‌ پذیرفتنی‌ و روشنگر است؛ اما آنچه‌ با جوهر شعر ربط‌ پیدا می‌كند قویاً‌ محل‌ تأ‌مل‌ است‌ و ما بر سر همین‌ مطلب‌ است‌ كه‌ توضیحاتی‌ را لازم‌ می‌شماریم. در حقیقت، اختلاف‌ بر سر همین‌ برداشت‌ است‌ كه‌ ما را بر سر دوراهی‌ قایل‌ شدن‌ گسستگی‌ كامل‌ شعر نو از سنت‌ شعری‌ جز از حیث‌ ماده‌ زبانی‌ یا پیوستگی‌ آن‌ با سنت‌ شعری‌ و ادامه‌ حیات‌جهاتی‌ از این‌ سنت‌ در شعر نو قرار می‌دهد.
فرقی‌ كه‌ حقوقی‌ در مقوله‌ ابهام‌ میان‌ شعر نو و شعر سنتی‌ قایل‌ شده‌ ناشی‌ از آن‌ به‌ نظر می‌رسد كه‌ وی‌ بیش‌تر به‌ اشعار شاعرانی‌ چون‌ خاقانی‌ نظر دارد كه‌ پیچیدگی‌ و دشواریابی‌ سخن‌ آنان‌ از وجود تلمیحات‌ و اشارات‌ و استفاده‌ از معلومات‌ در شعر بر می‌خیزد. از این‌ رو حقوقی‌ به‌ حق‌ این‌ نوع‌ ابهام‌ را از ابهامی‌ كه‌ در ذات‌ شعر نو وجود دارد متمایز می‌داند.(۲) اما، اگر به‌ جای‌ شعر متكلفانه‌ خاقانی، به‌ غزلیات‌ شمس‌ یا رباعی‌های‌ خیام‌ توجه‌ كنیم، در آنها پرتو همان‌ تجربه‌های‌ شعری‌ و زیباشناسانه‌ شاعران‌ نوپرداز بی‌همتاست‌ و لازمه‌ انس‌ و الفت‌ گرفتن‌ با آنها سنخیت‌ فكری‌ و روحی‌ پیدا كردن‌ با شاعر و رخنه‌ كردن‌ به‌ حریم‌ اوست.
درباره‌ نوع‌ معماری‌ و ساختمان‌ شعر نیز، كه‌ وجه‌ تمایز شعر نو شمرده‌ شده‌ حرف‌ هست؛ زیرا نظیر همان‌ ساخت‌استوار و محكم‌ و همان‌ معماری‌ فنی‌ را در رباعی‌های‌ خیام‌ و غزلیات‌ حافظ‌ و قطعات‌ شعری‌ دوره‌ سامانی‌ و حتی‌ در قصاید عصر غزنوی‌ - با تشبیب، تخلص‌ به‌ مدح، مدح، شریطه‌ - می‌توان‌ سراغ‌ گرفت.
به‌ نظر ما، شعر نو - اگر جوهر شعری‌ آن‌ ملاك‌ گرفته‌ شود - از جهت‌ عمق‌ و از این‌ نظر كه‌ دریافت‌ آن‌ مستلزم‌ نوعی‌ هم‌حسی‌ و همدلی‌ با شاعر و راه‌یافتن‌ به‌ حریم‌ مكنونات‌ اوست، دنباله‌ شعر عرفانی‌ است‌ و از این‌ حیث‌ كه، در انواعی‌ از آن، مقصود شاعر صرفاً‌ زیبایی‌آفرینی‌ با كلمات‌ است، دنباله‌ بعضی‌ از اشعار سعدی‌ كه‌ به‌ شعر ناب‌ و - صرف‌ نظر از وزن‌ - به‌ نثر نزدیك‌ می‌شود. از جهتی‌ دیگر، یعنی‌ مضمون‌آفرینی، شعر نو را دنباله‌ اشعار سبك‌ هندی‌ می‌توان‌ شمرد.
بدین‌ سان، شعر نو همه‌ ویژگی‌های‌ ممتاز شعر فارسی‌ - وزن‌ عروضی‌ در شعر نیمایی، عمق‌ و احتوای‌ بر تجربه‌ بی‌همتا و دردمند شاعر، سادگی‌ زبان‌ و روشنی‌ بیان، مضامین‌ نو، معماری‌ فرهیخته، تشخص‌ زبانی‌ - را در خود جمع‌ كرده‌ است. در حقیقت، شعر نو، از میان‌ خصایصی‌ كه‌ شعر فارسی‌ در هر مرحله‌ از تطور یافته‌ عناصری‌ را اختیار كرده‌ و خلاقانه‌ پرورش‌ داده‌ است. از این‌ رو، باید گفت‌ كه‌ شعر نو فارسی‌ ریشه‌ در همین‌ مرزوبوم‌ دارد و آنان‌ كه‌ درصدد بوده‌اند و هستند به‌ آن‌ عنوان‌ عاریتی‌ بدهند و اصالت‌ آن‌ را انكار كنند از جوهرش‌ غافل‌ مانده‌اند. هم‌چنین‌ كسانی‌ كه‌ خواسته‌اند و می‌خواهند آن‌ را تافته‌ای‌ جدا بافته‌ و یكسره‌ منفصل‌ و مستقل‌ از سابقه‌ و سنت‌ شعری‌ ما جلوه‌ دهند راه‌گزافه‌ پیموده‌اند.
مع‌الوصف، از یك‌ جهت، شعر نو به‌ویژه‌ فراورده‌های‌ متأ‌خرتر آن‌ از شعر سنتی‌ فاصله‌ می‌گیرد و آن‌ تفوق‌ سبك‌ فردی‌ و تعمد شاعر در اجتناب‌ از اندراج‌ در سبك‌ دوره‌ای‌ است. در دوران‌ طفولیت‌ و نوجوانی‌ شعر نو، سبك‌ دوره‌ای، در قالب‌ شعر نیمایی، بر شاعران‌ نوپرداز تحمیل‌ شد. هر چند، در این‌ زمینه، وجه‌ اشتراك‌ بیش‌تر جنبه‌ صوری‌ داشت‌ و فاقد آن‌ قوت‌ بود كه‌ بتواند بر ویژگی‌های‌ سبكی‌ شاعر سایه‌ اندازد. در حقیقت‌ اشعار نو شاعرانی‌ چون‌ اخوان‌ و شاملو و سهراب‌ سپهری‌ و فروغ، در همان‌ مرحله‌ آغازین‌ یا در مراحل‌ پختگی‌ شاعری، هویت‌ مستقل‌ خود را نشان‌ داد. باری، وجه‌ اشتراكی‌ كه‌ در اشعار سنتی‌ به‌ سبك‌های‌ دوره‌ای‌ شكل‌ می‌داد، در شعر نو، رفته‌رفته‌ رنگ‌ باخت‌ به‌گونه‌ای‌ كه‌ دوران‌ پروردگی‌ شاعر نوپرداز بیش‌تر با زبان‌ مستقلی‌ كه‌ پس‌ از سیاه‌مشق‌ها پیدا می‌كرد مشخص‌ و متمایز می‌شد. این‌ پدیده‌ را حتی‌ در اشعار سبك‌ هندی، كه‌ در آنها نوآوری‌ دغدغه‌ فكری‌ شاعر شده‌ بود، نمی‌توان‌ سراغ‌ گرفت‌ و خود اصطلاح‌ و عنوان‌ سبك‌ هندی‌ شاهد این‌ معنی‌ است.
این‌ استقلال‌ هویت‌ و تشخص‌ زبانی‌ شاعران‌ نوپرداز تصنعی‌ و، به‌ اصطلاح، بربسته‌ نبود بلكه‌ طبیعی‌ و بررسته‌ بود. چون‌ شعر نه‌ مایه‌ سرگرمی‌ یا شأ‌نی‌ از شئون‌ زندگی‌ معنوی‌ شاعر بلكه‌ تمام‌ زندگی‌ او شد و جوهر وجود شاعر در شعر او ریخته‌ شد. شعر به‌ سبیكه‌ جوهر وجود شاعر تبدیل‌ گردید. از این‌رو، همان‌ تمایز فردی‌ موجود در ساحت‌وجودی‌ شاعر در شعرش‌ بازتاب‌ و هویت‌ شعری‌ شعر به‌ همین‌ صورت‌ تكوین‌ یافت. در نتیجه، جو و اقلیم‌شعری‌ جانشین‌ سبك‌ دوره‌ای‌ شد.از این‌ پس، آنچه‌ به‌ اشعار شاعران‌ رنگ‌ و بو و طعم‌ واحد داد اشتراك‌ در زبان‌ و بیان‌ نبود فضای‌ خاص‌ شعری‌ بود كه‌ به‌ تأثیر تحولات‌ اساسی‌ و مسائل‌ حیاتی‌ جامعه‌ و جهان‌ انسانی‌ قهراً‌ پدید می‌آمد.
شعر نو، با این‌ ویژگی، از جهت‌ دیگری‌ نیز، متمایز گشت. شعر سنتی، هر چند از نظر فهم‌پذیری‌ در دست‌رس‌ و آسان‌یاب‌ بود و به‌ آسانی‌ با خواننده‌ آشنای‌ سنن‌ شعری‌ ارتباط‌ برقرار می‌كرد، به‌ هر حال، محفلی‌ شمرده‌ می‌شد. این‌ محفل‌ یا دربار بود یا خانقاه‌ و یا انجمن‌ ادبی. اما شعر نو، در عین‌ دشواریابی‌ و غریب‌نمایی، با نوعی‌ جهان‌شمولی‌ universality قرین‌ شد و آن‌ فرصت‌ را یافت‌ كه‌ از طریق‌ رسانه‌های‌ گروهی‌ با نفوس‌ ملیونی‌ ارتباط‌ برقرار كند و حتی‌ مرزهای‌ ملی‌ را در نوردد و عالم‌گیر شود. بیهوده‌ نیست‌ كه‌ ترجمه‌ این‌ اشعار به‌ زبان‌های‌ دیگر در همان‌ دوران‌ پدید آمدن‌ آنها رواج‌ یافت.
اما این‌ وسعت‌ دامنه‌ نفوذپذیری‌ شعر نو و قلمرو تخاطب‌ آن‌ به‌ معنی‌ تنزل‌ یافتن‌ آن‌ به‌ سطح‌ فرهنگی‌ عامه‌ نیست. هضم‌ اثر هنری‌ فرهنگ‌ می‌خواهد و این‌ جمهور مخاطبان‌اند كه‌ باید خود را به‌ سطح‌ فرهنگی‌ لازمه‌ فهم‌ معنای‌ آن‌ برسانند.
خوش‌بختانه‌ نقد شعر به‌ كمك‌ مخاطبان‌ می‌شتابد و فاهمه‌ آنان‌ را برای‌ درك‌ شاعر پرورش‌ می‌دهد.
باری، نهایت‌ فردیت‌ شاعر مانع‌ آن‌ نیست‌ كه‌ شعر او جهان‌ شمول‌ باشد. زیرا از شعر او تپش‌ زندگی‌ به‌گوش‌ می‌رسد. شعر نو بیان‌ درد زمانه، درد انسان‌ عصر ماست‌ و هر شاعری‌ می‌كوشد تا احساس‌ خاص‌ خود را از این‌ درد بیان‌ كند. بدین‌سان، فردیت‌ شاعر، با خصلت‌ جهان‌شمولی‌ درد او عجین‌ می‌گردد و این‌ ادغام‌ به‌ ماده‌ و صورت‌ شعر او پیوند زنده‌ و ارگانیك‌ می‌بخشد. شعر با حفظ‌ فردیت‌ ملی‌ و با حفظ‌ خصلت‌ ملی‌ جهانی‌ می‌گردد.
آری، والاترین‌ دست‌آوردهای‌ شعر نو فارسی‌ سزاوار آنند كه‌ در ادبیات‌ جهانی‌ جایگاهی‌ ممتاز احراز كنند.
احمد سمیعی‌ گیلانی‌
پی‌نوشت‌ها:
۱. مثلاً‌ ضیاء‌موحد شعر نو را دنباله‌ قطعه‌ در شعر سنتی‌ شمرده‌ و، در این‌ نظر، بیشتر به‌ معماری‌ و كالبدشناسی‌ شعر نظر داشته‌ است.
۲. تعبیر ابهام‌ از حقوقی‌ است‌ كه‌ به‌ نظر ما، برای‌ افاده‌ مقصود او بهترین‌ انتخاب‌ نیست. در حقیقت، بیشتر از عمق‌ شعر و رازشاعر و حریم‌ اوست‌ كه‌ ذیل‌ این‌ عنوان‌ سخن‌ می‌رود.
منبع : فرهنگ و پژوهش