پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا

مترسک


مترسک
یک بار از مترسکی پرسیدم: “آیا از ایستادن تنها در این دشت خسته نشده‌ای؟” پاسخ داد: “ترساندن دیگران لذتی عمیق و پایدار دارد، به همین خاطر من از کارم راضی‌ام و هرگز از آن خسته و بیزار نمی‌شوم!”
دمی اندیشیدم و گفتم: “درست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده‌ام!”
گفت: “فقط کسانی می‌توانند چنین لذتی را بچشند که تنشان از کاه پر شده باشد!” سپس او را رها کردم و به راه خود رفتم، در حالی که نمی‌دانستم منظورش ستایش از من بود یا تحقیر کردن من. یک سال گذشت و مترسک به فیلسوفی دانا تبدیل شد و وقتی دوباره از کنارش گذشتم دو کلاغ را دیدم که مشغول لانه ساختن زیر کلاه او بودند!
منبع : روزنامه رسالت