شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


نمی‌توانست زیبا نباشد


نمی‌توانست زیبا نباشد
شاملو در یکی از آخرین شعرهایش می‌نویسد:«هِی بر خود می‌زنم که مگر در واپسین مجال سخن/ هر آنچه می‌توانستم گفته باشم، گفته‌ام؟» (۱) و در این گفت‌وگوی با خویش‏، با تردید به خود می‌گوید: «نکند در خلوت بی‌تعارفِ خویش با خود گفته باشد: ـ ‌ای لعنت ابلیس، بر تو بامداد پُر تلبیس باد! می‌بینی که نیامِ پُرتکلف نام‌آوری دغل‌کارانه‌ات حتا از شمشیر چوبین کودکان حلب‌آباد نیز بی‌بهره‌تر است؟» (۲) و به ‌این ترتیب، در اواخر عمر، در گذشته و در کارنامه خود تأمل می‌کند. آنچه ذهن او را در این «واپسین مجال سخن» درگیر خود می‌کند، «مرگ» نیست، ـ اگرچه در چند گامی آن، «در آستانه»‌اش ایستاده است، ـ تردید و دلواپسی است که: «هر آنچه می‌توانستم گفته باشم، گفته‌ام» اصولا «مرگ» هیچ‌گاه مسئله ذهنی شاملو نبوده است.
او به راحتی از کنار «مرگ» عبور ‌می‌کند. حتی در شعر «در آستانه» که به‌طور مستقیم به این مقوله می‌پردازد و شعر، تلقی روشن او از «مرگ» است: «رقصان می‌گذرم از آستانه اجبار شادمانه و شاکر» (۳) اما از گذشته‌اش نمی‌تواند به سادگی عبور کند.
مردی که در بیش از نیم قرن از عمر پر تلاش خود، در پنج عرصه مختلف، (شعر، فرهنگِ عامه، ترجمه، روزنامه‌نگاری، و پژوهش در متون)، کارها کرد کارستان، (که برای رسیدن به جایگاهی که شاملو رسید، هر یک به تنهایی عمری می‌طلبد) و از این میان، دست‌کم در دو زمینه «شعر» و «فرهنگ عامه» بالاترین جایگاه را در دوران معاصر، نصیب خود کرد و در دو عرصه «ترجمه» و «روزنامه‌نگاری» از خود یادگارهای به یاد ماندنی به جا گذاشت، بیشترین نگاه‌ها را معطوف به خود کرد و بیشترین تاثیر را بر نسل بعد از خود گذاشت، با این همه، در گذشته خود با تردید نگاه می‌کند که: «...در واپسین مجال سخن هر آنچه می‌توانستم گفته باشم، گفته‌ام؟» او در همین شعر، با وامی از «برشت»، از او نیز پا را فراتر می‌گذارد: «زمانه‌ای‌ست که آری کوته بانگی الکنان نیز لامحاله خیانتی عظیم به شمار است.ـ»(۴) ّرای او چه چیز از آن همه اهمیت برخوردار بوده که به خاطرش تمام کارنامه خویش را زیر سوال می‌کشد و این کدام بانگ بلند است که خود را اینچنین موظف به برکشیدنش می‌داند؟ به این مطلب توجه کنید:
او در نامه‌ای اعتراض‌آمیز به بنگاه سخن‌پراکنی «بی‌بی‌سی» پیش از انقلاب (در سال ۱۳۵۷)، با برخوردی تند به تقاضای آن بنگاه، مبنی بر حذف بخشی از مصاحبه‌اش که سرانجام اجازه نداد با سانسور پخش شود، می‌نویسد: «... از سوی سازمان شما به من پیشنهاد شد «عجالتا» فقط آن قسمت از مصاحبه که مربوط به شخص من و سوابق ادبی من است «به طور مستقل» پخش بشود و باقی مصاحبه را بگذارند «برای بعدها»! (گیومه‌ها و علامت تعجب از شاملوست.) ـ که جواب مرا قبلا هم شنیده بودند: اولا که سوابق ادبی ناچیز من برای خودم هم اسباب خجالت است. ثانیا کدام ایرانی، فاتحه بی‌الحمد می‌خواند برای «سوابق ادبی» آن خروس بی‌محلی که تعداد کتاب‌هایش را بشمارد یا از افتخارات شعری و فعالیت‌های تحقیقی خود سخن بگوید؟ ـ پاسخ من این بود که قسمت سیاسی مصاحبه را پخش کنند و قسمت ادبی‌اش را به سطل خاکروبه بیندازند...»(۵)
البته ـ نیازی به گفتن نیست که ـ برای ما، امروز و حتی آن روز نیز، آن سوابق ادبی «ناچیز!»، نه اسباب خجالت، که موجب افتخار، و جای آن، نه در سطل خاکروبه، که بر سر و چشم و در دل ما بوده و هست. اما یقینا شاملو هم شکسته نفسی نکرده و اصولا ابراز فروتنی‌هایی اینچنینی در شخصیت او نمی‌گنجید. بلکه این حرف‌ها ریشه در جهان‌بینی شاملو دارد و از جنس همان تردید است که: «هر آنچه می‌توانستم گفته باشم، گفته‌ام؟»‌گیریم که با عصبیتی ناشی از وضعیت پدید‌آمده آن روز گفته شده باشد.
این جهان‌بینی شاملوست که او را وامی‌دارد تا اینچنین به کار خود نگاه کند، و نه فقط به کار خود، که به کار دیگران نیز؛ چنانکه در پاسخ به سوالی هم که « در باب سهراب سپهری نظرتان چیست؟» می‌گوید:
«...زورم می‌آید آن عرفان نابهنگام را باور کنم. سر آدم‌های بی‌گناه را لب جوب می‌برند و من دو قدم پایین‌تر بایستم و توصیه کنم که آب را گل نکنید! تصور می‌کنم یکی‌مان از مرحله پرت بودیم، یا من یا او....دست‌کم برای من فقط زیبایی کافی نیست...»(۶)
جهان‌بینی شاملو متاثر از گفتمان مسلط روشنفکری و آرمان‌گرایی زمان اوست که ما، در زمان حاضر، چه با آن موافق باشیم، چه سخت مخالف، در زمان خود، مترقی، عدالت‌طلب، آزادیخواه، مردم‌گرا و در بسیاری از عرصه‌ها دارای کارکردی عملی و نتیجه‌بخش بود. اینکه چه اشتباهاتی داشت و بعدها چه بر سر آن آمد و به کجا و چه منجر شد، بحث‌های فراوانی شده و خواهد شد، که با همه اهمیت‌اش، در این مجال، قابل طرح نیست.
به هر حال، شاملو زیر تاثیر این جهان‌بینی است که آن‌گونه به آثار خود و دیگران نگاه می‌کند. اما آیا از این همه می‌توان نتیجه گرفت که شعر شاملو، شعری ایدئولوژیک است؟ آیا او در خلق آثارش یکسره و منفعلانه تسلیم گفتمان روشنفکری عصر خویش است؟ در آن زمان شاعران بسیاری با تاثیر از چنان گفتمانی، شعرهای اجتماعی و سیاسی نوشتند، اما هرگز نتوانستند به جایگاه او در ادبیات معاصر دست پیدا کنند. پس کدام عامل یا عواملی سبب شدند که شاملو به‌رغم آن همه توجه به مسائل و اتفاقات اجتماعی و سیاسی، کارنامه ادبی درخشانی نیز ارائه کند؟
(اگرچه خود در آن تردید کند). گذشته از استعداد یا نبوغ یا هرچه که یک نفر را از دیگران متمایز می‌کند، خرسند نبودن از آنچه که داری، قانع نشدن به آنچه که به دست می‌آوری، و جست‌و‌جو، جست‌و‌جویی بی‌پایان، برای یافتن هرچه که ماورای یافته‌های توست، و سری جسور و نترس از اینکه به سنگ بخورد، اینها همه نخواهند گذاشت تا ایدئولوژی، شعر را نابود کند. شاملو گذشته از احساس شدید تعهد و وظیفه نسبت به جامعه و حوادثی که پیرامونش می‌گذرد، سری دارد با هزار سودا. سوداهایی که بسیاری‌شان را به دست آورد و بسیاری همچنان در سرش باقی ماند. او در یکی از سال‌های اواخر دهه شصت، یعنی وقتی که بیش از ۶۰ سال از عمرش می‌گذشت، در مصاحبه‌ای (که متاسفانه اصل آن فعلا در دسترس من نیست، اما به‌خوبی به یاد می‌آورم) در برابر سوالی، تقریبا به این مضمون، که در زندگی‌تان، به جای شعر، دوست داشتید در چه زمینه‌ای فعالیت کرده بودید، بی‌درنگ این پاسخ عجیب را می‌دهد: «فیزیک کیهانی!» شگفت‌آور نیست؟ مردی با آن همه آثار رشک‌انگیز، هنوز چشم به جایی دیگر دارد. در گفت‌وگویی دیگر هم می‌گوید: «شعر در من عقده فروخورده موسیقی است. من می‌بایست یک آهنگساز می‌شدم، اما فقر مادی و فرهنگی خانواده به من چنین امکانی نداد...» (۷)
می‌بینید؟ هنوز چشم به جاهایی دیگر نیز دارد. او فهم عمیقی از موسیقی کلاسیک داشت. به پیانو عشق می‌ورزید. بی‌شک تنگدستی سبب شده بود که نتواند موسیقیدانی برجسته یا پیانیستی چیره‌دست شود و تا پایان عمر، این عشق اول شکست خورده‌اش را هرگز فراموش نکرد.
چنانکه می‌بینیم، دلمشغولی‌های شاملو بسی بیشتر، گسترده‌تر و متنوع‌تر از آنهاست که در طول دوران زندگی‌اش، در عرصه‌های گوناگون، به منصه ظهور رساند، چه رسد به آنکه بخواهد در دایره تنگ یک ایدئولوژی خاص محدودشان کند. او به‌رغم آن همه احساس تعهد اجتماعی و سیاسی‌ و به سطل خاکروبه انداختن قسمت ادبی مصاحبه‌اش، شیفته زیبایی و جست‌و‌جو بود؛ شیفته جست‌و‌جوی زیبایی. او نمی‌توانست زیبا نباشد. اگرچه می‌گوید: «برای من فقط زیبایی کافی نیست.» اما:
«...کبک را
هراسناکی سرب
از خرام
باز نمی‌دارد..» (۸)
ما، حاصل جست‌و‌جوهای شاملو را برای دست‌یافتن به زیبایی، بیش از همه، در «زبان» او می‌یابیم. برای او زبان در شعر، همان اندازه اهمیت دارد که «صوت» در موسیقی و «اعداد» و «روابط» در فیزیک کیهانی. بارها بر این نکته تاکید شده که او در زبان، از بیهقی تاثیر پذیرفته است. این حقیقتی است، اما همه حقیقت نیست. او به یقین، از بیهقی فراتر رفت و با آمیزش زبان فاخر آرکائیک با زبان رایج امروز (تا حد کوچه و بازار)، به قابلیت‌های گسترده‌ای از آن دست پیدا کرد. تسلط او بر زبان، منحصر به فرد بود و زبان در دستش مثل موم. گروهی از منتقدان نسل امروز، با نگاهی خاص به کارکرد زبان در شعر، زبان او را زبان استبدادزده می‌خوانند.
آنان فراموش می‌کنند یا اصلا نمی‌بینند که این- به تعبیر آنها ـ استبداد زبانی، چه امکاناتی را پیشاپیش برای زبان «آزادیخواه!» آنها فراهم کرده‌است، که به راحتی از کنار آن عبور می‌کنند و غالبا از آن بهره‌ای هم نمی‌برند. نسل امروز، البته حق دارد که به گذشته با نگاهی انتقادی نظر بیفکند. حق دارد- و نه تنها حق دارد- که ضرورت تاریخی ایجاب می‌کندـ که چشم بر منظرهایی متفاوت با پیش از خود داشته باشد؛ تاریخ هنر را تفاوت‌ها می‌سازند، اما هیچکس نمی‌تواند دستگاه مختصات زیبایی شناختی خود را به گونه‌ها‌یی از زیبایی که در دستگاه‌هایی دیگر پدید آمده‌اند، تحمیل کند.
(با اصول اولیه پذیرفته شده در هندسه اقلیدسی، به سراغ هندسه نااقلیدسی رفتن و آن را بررسی کردن، تنها نشانه نادانی است.) باری، آن بزرگ درست گفته بود که قامت ما بدان جهت بلند است که بر شانه غول‌ها ایستاده‌ایم. شاملو- آن غول زیباـ که سری داشت پر از سوداهای رنگارنگ، بزرگ بود و بزرگ می‌اندیشید و با بزرگی‌اش در قفسی که برایش ساخته بودند، نمی‌گنجید و این بود که هرچه می‌گفت، هنوز نگفته بسیار داشت، یا نگفته می‌پنداشت:
«تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم که به کار آید
چراکه تنها یک سخن، یک سخن در میانه نبود:
ـ آزادی!» (۹)
٭ عنوان مطلب، برگرفته شده از شعری از شاملوست به نام «نمی‌توانم زیبا نباشم»
شهاب مقربین
پی‌نوشت‌ها:
۱- حدیث بی‌قراری ماهان، انتشارات مازیار، چاپ اول ۱۳۷۹، ص۲۰
۲-همان،ص۱۵
۳- در آستانه، انتشارات نگاه، چاپ اول ۱۳۷۶، ص۲۰
۴- حدیث بی‌قراری ماهان، انتشارات مازیار، چاپ اول ۱۳۷۹، ص۱۵
۵- ماهنامه آدینه، شماره ۷۲، مرداد ۱۳۷۱، ص۲۴
۶- هنر و ادبیات امروز، گفت‌وشنودی با شاملو، به‌کوشش ناصر حریری، کتابسرای بابل، چاپ اول ۱۳۶۵، ص۴۸
۷- همان، ص۳۵
۸- مدایح بی‌صله، انتشارات زمانه، چاپ اول ۱۳۷۸، ص۴۲
۹- ابراهیم در آتش، انتشارات نگاه، چاپ ششم ۱۳۷۱، ص۵۴
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید