شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


قصه یک مکان، یک کنش


قصه یک مکان، یک کنش
برای این یادداشت اولین راه خوانش موازی دو نمایشنامه «افرا یا روز می گذرد»با نمایشنامه «آهنگ های شکلاتی»،آخرین نمایشنامه اکبر رادی، مکانی است که دو نویسنده برای اولین بار نمایشنامه های خود را در آنجا با صدای خود روخوانی کردند.اکبر رادی نمایشنامه «آهنگ های شکلاتی» را برای اولین بار در تالار بتهوون مجموعه خانه هنرمندان ایران روخوانی کرد که هنگام خوانش بخش های پایانی نمایشنامه برای لحظه یی بغضش رها شد. این کنش خالق، حافظه این یادداشت را تحریک می کند که چنین به یاد می آورد؛ در تالار بتهوون خانه هنرمندان «بهرام بیضایی» چند سالی قبل تر نمایشنامه «افرا یا روز می گذرد» را روخوانی کرد که او هم به هنگام خوانش بخش های پایانی «افرا یا...» بغضش رها شد. یادآوری کنش همسان خالقان این دو اثر در خارج از محیط اثرشان نه به منظور باور کردن احساس نوستالژیک این یادداشت، بلکه بهانه یی است برای کاوش در محیط این دو اثر که آیا هست نقطه اشتراکی؟ این یادداشت، نقطه اشتراک این دو اثر را که در ظاهر نیز دور از هم هستند، چنین می خواند؛ در نمایشنامه «افرا یا روز می گذرد»، به «برنا» برادر کوچک و شاگرد «افرا» گفته اند؛ «نامه یی به پسرعموی خود که در شهرستان زندگی می کند، بنویسید و از او بخواهید شما را که در وضع سخت و نامطلوبی قرار گرفته اید، کمک کند» و حالا مساله این است که برنا پسرعمویی ندارد.
افرا نمایشنامه تلخی است، مربوط به دوره تلخ نویسی «بهرام بیضایی» و در کنار آثاری همچون«سگ کشی»، «مجلس شبیه در ذکر...» و«اتفاق خودش نمی افتد» قرار می گیرد. این تلخی در نمایشنامه «افرا یا...» به حدی است که به هنگام خوانش، در بخش های پایانی این سوال مطرح می شود که آیا «بیضایی» در چند صفحه باقیمانده محیط تیر ه تری را برایمان تدارک دیده است یا نقطه امیدی هم می تواند باشد؟ این سوال از آنجا مطرح می شود که در حدود صفحه ۸۶ نمایشنامه نتیجه و سرنوشت شخصیت افرا در محیطی که در آن قرار گرفته است، مشخص می شود، او از همه زخم می خورد، از عاشقش، صاحب خانه اش، شاگردانش و... سرنوشت شخصیت افرا مشخص شده است اما هنوز چند صفحه یی از نمایشنامه باقی مانده است. پس نمایشنامه نویس خیال ادامه دادن دارد. اما در این چند صفحه باقی مانده چه چیزی برای ما تدارک دیده است، محیطی تلخ تر یا نقطه امیدی؟ و اگر نقطه امیدی تدارک دیده است چگونه می خواهد در چنین محیط تلخی این نقطه امید را تصویر کند که اثرش دچار تضاد نشود. در چنین شرایطی بیضایی شخصیت نویسنده را وارد نمایشنامه می کند. نویسنده بر این فضای تلخ وارد می شود و می گوید؛ «نه، زیادی تلخه. موافقم. شاید درست نباشه این طوری تمومش کنیم. این پایان تلخیه، گرچه بدبختانه واقعیته،غ...ف حتماً می گن باید نورً امیدی نشون می دادم. غ...ف خب، برای پایان امیدبخشی، سزاوار این عصر لبخند، چی باید اضافه کنیم؟ چیزی مثل روزنه امیدی، یا همون خیال و رویایی که افرا ازش حرف می زند؟ پایانی مثل قصه پریان؟» و چنین می شود که نویسنده در نقش پسرعمو وارد محیط زندگیً افرا می شود. پسرعموی خیالی به مدد تفکر نویسنده می شود پسرعموی واقعی.آمدن پسر عمو دروغی است همه از سر آگاهی. نه از جنس دروغ های ناخودآگاه که ریشه در پیچش های روانی انسان دارد. دروغی است که می شود نورً امیدی برای تحمل این همه تلخی محیط، این دروغ آگاهانه همان نقطه اشتراک دو نمایشنامه «آهنگ های شکلاتی» و «افرا یا روز می گذرد» است. چنین دروغ ً آگاهانه یی را به وضوح در محیط نمایشنامه آهنگ های شکلاتی هم می توانیم پیگیری کنیم...«آهنگ های شکلاتی» ماجرای یک گفت وگوی شبانه است میان یک پیرمرد و یک جوان، جوان از خانه فرار کرده است و دلایل این فرار می شود موضوع این گفت وگویً شبانه. تضاد فرهنگی اعضای خانواده با پسر مهم ترین دلیل این فرار است. جوان نمونه های این تضاد را بسیار ساده و شفاف توضیح می دهد در جایی جوان در مورد تضاد سلایقش با خواهرش«ترانه» صحبت می کند، این که خواهرش می نشیند پشت پیانو و آهنگ «تولد مبارک» می زند، در حالی که او به سمفونی شماره نهم بتهوون علاقه مند است. گسترش این تضادها است که باعث فرار جوان از خانه شده است. اما گوش کنید به راه حلی که پیرمرد در مقابل جوان برای حل این مشکل می گذارد؛
پیرمرد؛ «بذار ترانه «تولد»شو بزنه، بذار مادر با غمناله های خواننده محبوبش بره توی حال، بذار پدر قیافه عبوس شو پشت روزنامه قایم کنه. این به کجای قبای تو می خوره؟ تو هم بی صدا سمفونی تو گوش کن؛ البته نه سر میز شام و با هدفون که بزنی روی عصب شون و آزارشون بدی.» این راه حل پیرمرد می شود همان دروغ آگاهانه محیط نمایشنامه «آهنگ های شکلاتی». این یادداشت جمله «تو هم بی صدا سمفونی تو گوش کن» را با تاکید می خواند، طبق راه حل پیرمرد برای اینکه زندگی ادامه پیدا کند تمامی اعضای خانواده می توانند علایق خود را آشکارا دنبال کنند و تنها این«جوان» است که باید«بی صدا» علایق خود را در این جمع دنبال کند، این زندگی «بی صدا» همان دروغ آگاهانه، همان نقطه امید، همان روزنه نوری است که زندگی را پیش می برد. در پایان نمایشنامه پیرمرد بعد از رفتن جوان، کت خود را درمی آورد و روی یکی از صندلی های پارک می خوابد و به واسطه این کنش چهره آشنای ً پیرمرد عاقل بازنشسته نوه دوست در ذهن مخاطب می شکند و این ایده به ذهن می آید که اتفاقاً پیرمرد هم از جنس خود جوان است و نه از جنس دیگری، شاید او هم در جوانی یکی بوده است مثل جوانی که هم اکنون در مقابل اوست.
مهدی میرمحمدی
منبع : روزنامه اعتماد