دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


نقدی بر کتاب آشوب


نقدی بر کتاب آشوب
چندی پیش به بهانه انتشار کتاب «آشوب، مطالعه یی در زندگی و شخصیت دکتر مصدق» با دکتر احمد بنی جمالی نویسنده آن گفت وگویی داشتیم که در همین صفحه انتشار یافت. در آن گفت وگو روش پژوهش این اثر و رویکردهای تاریخی، سیاسی و روانشناختی مورد استفاده در آن مورد بحث قرار گرفت. نوشته یی که در ادامه می آید نقدی است از زاویه روانشناختی بر این کتاب که به تازگی چاپ دوم آن توسط نشر نی به بازار عرضه شده است.
اینکه کسی به فکر کاوش روانشناختی در شخصیت های تاریخی بیفتد، درخور ستایش است به ویژه در سرزمینی که ما شاید از پس یک هراس تاریخی، از نگاهداری منظم اسناد همواره گریز داشته ایم؛ به گونه یی که تاریخ نگاران گاه برای پر کردن نقاط تاریک، از تخیل خود بهره برده اند. در چنین شرایطی به سراغ روانشناسی گذشتگان رفتن، کاری بس سترگ است که هر کسی از پس آن برنخواهد آمد. برای چنین کاری نخست، نیاز به یک متدولوژی علمی داریم تا ما را از میان انبوه ابهام ها و ناروشنی های اسناد و مدارک، به حقیقت نزدیک سازد. از آن رو که در چنین پژوهش هایی (و اصولاً تمامی پژوهش های کیفی)، ذهن «پژوهشگر» و پیش فرض ها و سوگیری های او می تواند مسیر نتیجه گیری ها را دچار اعوجاج سازد و برآیند کار نوعی
- به قول منطقیون - مصادره به مطلوب شود، پس متدولوژی کار و کنارهم گذاری اسناد از ظرافت ویژه یی برخوردار است. در غیر این صورت تصویری که به دست می آید، مخدوش و غیرواقعی خواهد بود و نه تنها ما را به درستی به فهم تاریخ راه نخواهد برد بلکه بر ابهام ها خواهد افزود.
کوشش من این است که نشان دهم چگونه ممکن است جمع آوری اطلاعات سوگیرانه (احتمالاً ناآگاهانه و نه از سر آگاهی)، بازنمایی واقعیت را دچار خدشه کند. مفهوم سازی کار پیچیده یی است که توسط ذهن انجام می گیرد. شکل گیری یک مفهوم به مولفه های بسیاری بستگی دارد؛ موقعیت، پیش فرض ها، هیجان (احساس مثبت یا منفی نسبت به موضوع)، مشاهده گر (مجموعه ذهن او) و فراگیری اطلاعات. تغییر در هر یک از این مولفه ها می تواند در برآیند کار تاثیر داشته باشد. شاید به جای رفتن سراغ بحث های تکنیکی و احتمالاً افزودن بر ابهام ها، بهتر باشد یک کار چاپ شده و در دسترس را محک زد و نکات مورد نظر را به طور عملی، برشمرد.
کتاب آشوب کوششی است برای واکاوی شخصیت دکتر محمد مصدق. این کتاب که برگرفته از رساله دکترای آقای احمد بنی جمالی است، از جمله تلاش های غبطه برانگیزی است که ای کاش تبدیل به یک رویکرد علمی در کشور شود و خود وی و نیز پژوهشگران دیگر در این مسیر باز هم گام بردارند. اما نویسنده این سطور لغزش هایی را در این کتاب می بیند که عمدتاً ناشی از چگونگی متدولوژی به کار گرفته شده در این پژوهش است. چنین لغزش هایی ممکن است تصوری را از مصدق ارائه دهد که از واقعیت فاصله داشته باشد. این نوشتار کوتاه می کوشد تنها به ذکر اشکالات بپردازد به آن امید که فتح بابی باشد برای پرداختن به جزئیات بیشتر.
۱) محقق بنا را بر این گذاشته که اسطوره یی از مصدق در ذهن ها ایجاد شده است که نشان دادن ضعف های او، وی را واقعی تر می کند. به این ترتیب محقق به دنبال این ضعف ها، به تقلای یافتن نکات متناقض افتاده است. پرروشن است که هرچند اسطوره زدایی از شخصیت ها به ما اجازه می دهد آنها را زیر آفتاب واقعیت بهتر ببینیم، اما با چنین پیش فرضی گویی ذره بینی به دست گرفته ایم که ضعف ها حجیم تر و واضح تر به چشم آید و احتمالاً غافل از آنکه این بار برداشت خواننده از حد تعادل واقع بینی بگذرد و اسطوره تبدیل به شخصیتی ضعیف و کاریکاتوری از آدمکی شود که از واقعیت تاریخی آن فاصله دارد. به نظر نمی رسد بخش اعظم شخصیت مصدق، ضعف های او بوده است. آنچه او را به فردی کارا و دگرگون ساز در تاریخ سیاسی معاصر ایران تبدیل کرد، بی شک نقاط قوت او بوده است؛ همان هایی که او را یاری رساند تا تاریخ ساز شود و یکی از موفقیت های ملت ایران در تاریخ معاصر - ملی شدن نفت- رقم بخورد. همین نقاط قوت، او را به شخصیتی کاریزماتیک تبدیل کرد، و البته نه ضعف هایش. جالب اینجا است که عمده کتاب آشوب به زندگی قبل از نخست وزیری دکتر مصدق می پردازد و بخش گذرایی به رفتارها و کنش/ واکنش وی در این دوره اختصاص دارد. این یعنی از کنار برخی از اطلاعات معنادار مهم گذشتن و حذف آن در تحلیل شخصیت مصدق.
۲) آقای بنی جمالی در مصاحبه یی که با روزنامه اعتماد داشته و در تاریخ ۱۵/۲/۱۳۸۷ چاپ شده است، می گوید؛ «در مقابل، مصدق حس خاصی را در من برنمی انگیخت. همیشه نگاهم به مصدق این بود؛ مردی که در رأس یک فرصت اصلاحی بی نظیر در تاریخ ایران قرار داشته. کسی که طیف دیدگاه های راجع به او از رهبر لیبرال دموکراسی ایرانی تا شخصیتی خودرای و خودمحور امتداد داشته است.» و این گفته می تواند پیش زمینه ذهنی محقق را آشکار سازد، پیش زمینه ذهنی که شاید سوگیری های بعدی را دربر داشته است. وی در جای دیگر می گوید؛ «رهبران تاریخی هرچه که دست یافتنی تر و قابل نقدتر باشند و اشتباهات و خطاهایشان بهتر دیده شود و هرچه به قد و قامت شهروندان پوست و خوندار دربیایند، طبعاً زندگی، آرا و سلوک شان بیشتر کمک حال جامعه در بازخوانی تجربیات تاریخی و حرکت منطقی تر در مسیرهای اصلاحی خواهد بود.»
نیت ارزشمند محقق در این گفته به خوبی هویدا است، اما پرسش اساسی در اینجا این است که اگر سوگیری های پیش گفته در انتخاب اطلاعات و بزرگ نمایی آنها موثر افتد، چگونه برداشت مخدوش ما می تواند بازخورد مفیدی به «مسیرهای اصلاحی» بدهد؟
۳) نبود تئوری مشخص، متن را دچار آشوب کرده است. در نگاه به شخصیت مصدق، بیشتر جنبه های بالینی (جنبه های روان تنی) مورد توجه قرار گرفته است، در حالی که جنبه های دیگر که شاید می توانست مهم تر باشد، مغفول مانده است، مانند اجتناب او از خشونت، احساس گناه ناشی از آسیب دیدن دیگران در اثر اقدامات او؛ مواردی که شاید در کاریزما شدن او موثر بوده است. توجیهی که محقق در این باره دارد، کفایت نمی کند. او در مصاحبه اش می گوید؛ «من اتفاقاً نگاهی که به روانشناسی داشتم تعریف موسعی بود. انگیزه ها، پایگاه طبقاتی، پایگاه های شخصی، ایده آل ها، مشکلات، نوع نگاه به زندگی، موقعیت ها، نقش های اولیه، نقش های ثانویه، نوع ارتباط شخصیت با توده ها، منش کلامی و منش ارتباطی اش.» اتفاقاً همین بلاتکلیفی تئوریک عاملی می شود برای غیرروانشناختی شدن متن و دور شدن از یک سایکوبیوگرافی دقیق تر. نداشتن تئوری مشخص احتمال تقلیل گرایی یافته ها را فزون تر می کند. به نظر می رسد گفته آقای بنی جمالی در مصاحبه شان موید این موضوع باشد. وی می گوید؛ «خود اصطلاح سایکوبیوگرافی مگر نه اینکه یعنی زندگینامه روانشناختی یعنی یک بیوگرافی که در عین طرح موضوعات زندگینامه یی می خواهد یک مقدار بیشتر به شخصیت نزدیک شود، به بعضی انگیزه ها، به لایه ها. خیلی جاها شما دارید ایده های سیاسی را می بینید اصلاً کاری ندارد با یک ساختار روانشناسی. ما استفاده کردیم از تم های روانشناسی در جاهایی که لازم بود.» و درست همین نگاه احتمالاً کوشش محقق را به کم عمق شدن- به لحاظ روانشناختی- سویمند می سازد. این گونه لغزش در حضور یک تئوری خاص، کمتر رخ می داد.
۴) از اصطلاحات روانشناختی که محقق به کار می گیرد - مانند روانکاوی نظریه اریکسون، وابستگی ادیپی و از این دست- به نظر می رسد وی بیشتر با نظریه های قدیمی آشنا است، نظریه هایی که در ۶۰ - ۵۰ سال گذشته بسیار مورد نقد قرار گرفته اند و برخی از آنها اینک جزء تاریخ روانشناسی هستند. رویکردهای نوین مانند رویکردهای فرهنگی- اجتماعی یا رویکردهای شناختی و سود بردن از مفاهیمی مانند طرح واره های ذهنی یا نظریه های زیستی شخصیت که همگی خود را با علم تجربی گره زده اند، شاید در این گونه کارها راهگشا باشد. مثلاً بررسی ویژگی ها و خصلت های شخصیتی دکتر مصدق از طریق دسته بندی واکنش های رفتاری او در شرایط گوناگون از جمله کارهایی است که می تواند نیم رخ دقیق تری از شخصیت وی به دست دهد و چرایی تصمیم گیری های او را تبیین کند. یا بررسی تجربه های اولیه زندگی که نهایتاً به شکل گیری طرح واره های ذهنی می انجامد، سرنخ های قابل اعتمادتری را برای ترسیم تصویر بهتری از روانشناسی دکتر مصدق در اختیار می گذارد.
۵) و آخر اینکه؛ این یک کشش فراگیر است که رفتگان به چشم بازماندگان، بی نقص تر از زمان حیاتشان می آیند. و از لحظه پس از مرگ، به نظر می رسد ذهن به کنکاش قوت ها، مثبت ها، خوبی ها و زیبایی ها در خاطره های مربوط به متوفی می پردازد؛ تکرار این دسته از خاطره ها کم کم آنها را برجسته و در دسترس قرار می دهد. این گونه است که بعد از مدتی ضعف ها، منفی ها، بدی ها و زشتی های فرد متوفی در پس فضای مه آلود ذهن خاموش می شوند. این فرآیند در مورد قهرمانان تاریخی به صورت یکسان اما پیچیده تر رخ می دهد، اینجا فرهنگ در کنار ذهن به کار می افتد و این بر پیچیدگی موضوع می افزاید. اما وقتی کسی در گذشته فرد، ضعف ها را جست وجو کند و در پس کشف، مانند هر کاشفی آنها را مانند گوهرهایی غبارزدایی کند و زیر پرتو آفتاب گذارد تا همگان ببینند که او در جامه کاشف، به چه کشف بزرگی نائل شده است، روشن است که امکان لغزش دیگری
- بزرگ نمایی ضعف ها- گریزناپذیر می شود.
در این نوشتار تلاش شد با نگاه به یک متن در دسترس، به طور عملی نکات روش شناختی که باید در مطالعه متون به منظور کشف و بازنمایی اطلاعات، در نظر قرار گیرد، مرور شود. این گونه مطالعات در علوم اجتماعی و نیز متون تاریخی - دست کم در کشور ما- نشان می دهد که هم چنان ما با مشکل متدولوژی معتبر برای نزدیک شدن به واقعیت های فردی، اجتماعی و تاریخی روبه رو هستیم که توجه بیشتر حوزه علم را می طلبد. بعضی از علوم مانند روانشناسی در سه دهه اخیر با پیوستن به علوم شناختی از متدولوژی های آزموده مطمئن تری بهره مند شده اند. می توان به تدبیرهای مشابه فکر کرد.
دکتر حسین کاویانی
استاد دانشگاه علوم پزشکی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید