دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


جنبش اعتراضی ضدفرهنگ درامریکا


جنبش اعتراضی ضدفرهنگ درامریکا
جنبش ضدفرهنگ در امریکا زمانی به اوج خود رسید که در ۲۳ اوت ۱۹۶۸م، هی پی ها «آقای خوک، خوک زاده» را به عنوان نامزدشان برای کاندیداتوری پست رئیس جمهوری امریکا معرفی کردند. ماجرا از این قرار بود که در آن روز، حزب دموکرات امریکا در لینکلن پارک فستیوالی را در حمایت از نماینده حزب دموکرات برگزار می کرد و هی پی ها هم درست در همانجا در مخالفت با جنگ ویتنام و سیاست های سرکوب گرانه امریکا، تصمیم به برگزاری «فستیوال زندگی» گرفتند. هی پی ها در این فستیوال کت و شلوار و پاپیون به تن بچه خوکی کردند و آن خوک را نماینده خود برای رقابت در انتخابات ریاست جمهوری امریکا خواندند. استدلال آنها این بود: «زمانی که مردم امریکا یک شیطان بزرگ را به عنوان رئیس جمهور برمی گزینند، چرا ما نباید شانس خود را با یک خوک امتحان کنیم » بارزترین مشخصه جنبش ضدفرهنگ در امریکا، زبان تند، هجوآلود و کاملاً متمایز آن ها در بیان اعتراضات وخواسته های سیاسی شان بود.
آن ها سخنرانی رئیس جمهور را «خرخر خوک» می خواندند و با واژگانی از مقولات شان حرف می زدند که هیچ حکومتی نتواند آن ها را بدزدد.
هربرت مارکوزه، زمانی این شیوه هی پی ها را بسیارستوده بود. آنها واژگان نمایی خودشان را داشتند. در زمانی که بسیاری از مقولات چپ، همچون آزادی، عدالت و.‎/.، به راحتی توسط صاحبان قدرت مصادره می شد، هی پی ها با زبانی سرقت ناشدنی از مقولات خود سخن گفتند. اما این حرکت ها و این زبان ویژه اعتراض، ریشه در آثار نویسندگان و شاعرانی داشت که خود از رهبران اصلی جنبش های ۱۹۶۸ بودند. نقشی که این نویسندگان و شاعران در جنبش های اعتراضی دهه۱۹۶۰ در امریکا داشتند، شاید حتی بسیار پررنگ تر از نقش فلاسفه همچون ژان پل سارتر، هربرت مارکوزه، تئودورآدورنو و.‎/‎/ در جنبش های مشابه در اروپا و بخصوص فرانسه بود.
شورش دانشجویان و هی پی ها در امریکا تنها وجهی از جنبش وسیع تر در امریکا بود که از سال ها پیش حیات خود را با آثاری از ویلیام باروز، آلن گینزبرگ و برخی دیگر آغاز کرده بود. ویلیام باروز را پدر جنبش ضدفرهنگ در امریکا می دانند. او در ۵ فوریه ۱۹۱۴م در ایالت میسوری در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمد و در ۱۹۳۶ از دانشگاه هاروارد فارغ التحصیل شد. او سال ها به هروئین اعتیاد داشت و در ،۱۹۵۳ اولین کتابش را که رمانی اتوبیوگرافی وار است، به نام «هروئین» منتشر کرد.
این کتاب با نام مستعار «ویلیام لی» منتشر شد. مارکوزه (که برخی از رهبران دانشجویان در فرانسه گفته بودند که حتی یک کلمه از آثار او را نخوانده اند) جز با همان زبانی که «آندره مالرو» سخن می گفت، حرف نمی زد. با همان واژگان نمایی. جنبش ضدفرهنگ در امریکا اما در جامعه ای به غایت منفعل به زبانی دیگر سخن می گفت. آنها واژگانی را به کار می گرفتند که نیکسون و مک کارتی حتی نمی توانستند در ملأعام به آن واژه ها فکر کنند.
جنبش ضدفرهنگ از مخالفان سرسخت تلویزیون، رادیو و کوکاکولا بود. باروز تلویزیون و رادیو را ابزارهای «کنترل» دولت می دانست و کوکاکولا (نماد مصرف گرایی امریکایی) مردم را مذمت می کرد. باروز خطاب به مردم امریکا می گوید:
خطوط کلمات را قطع کنید
قطع کنید خطوط موزیک را
تندیس های کنترل را بشکنید
بشکنید ماشین های کنترل را
و منظور او از «ماشین کنترل»چه می توانست باشد جز تلویزیون آلن گینزبرگ، از دیگر رهبران جنبش ضدفرهنگ و دولت همیشگی باروز، رادیو را به عنوان عامل هپینوتیزم مردم محکوم می کند. او در شعر بلند «زوزه» می گوید:
آن ها که توسری می زدند به رادیو
به بهانه ترویج هپینوتیزم
امریکایی ها هر ساله در آخرین پنجشنبه ماه نوامبر مراسمی را همراه با خوردن گوشت بوقلمون برگزار می کنند. ویلیام باروز در شعر «دعای روز شکرگزاری» این سنت را به سخره می گیرد و با بیانی طنزآمیز، توصیف خود را از امریکا بیان می کند.
به خاطر گوشت بوقلمون های وحشی
و کبوتران مهاجر
که مقدر است گند بزنند
به شکرهای سلامت امریکایی
□□□
به خاطر سرخ پوست ها
که فقط کمی مخالفند و
کمی هم خطرناک اند
□□□
به خاطر رؤیای امریکایی
آنقدر مبتذل و کذب
که می درخشد از میان آن
دروغ های برهنه
به خاطر نژادپرست های ضدسیاه
به خاطر این کلیسای محترم
که پر است از زن ها
با چهره های تلخ و خبیث شان
چهره های شیطانی

به خاطر مملکتی
که پر است از خائن
□□□
باروز، نه از «رؤیای امریکایی» که از «نارؤیای امریکایی» سخن می گفت. امریکایی که جنون «کنترل» دارد، امریکایی که می خواهد همه چیز را «کنترل» کند. باروز، خود بسیار از نویسنده دیگر امریکایی، هنری میلر، تأثیر پذیرفته بود. میلر، نویسنده ای امریکایی بود که سال های بسیار عمرش را در فرانسه و یونان و دیگر کشورهای اروپایی گذراند و منفورترین کشور دنیا در نزد او امریکا بود.
آثار میلر در حدود سه دهه در امریکا ممنوع الچاپ بود. باروز بسیار از میلر تأثیر پذیرفت و رمان های اتوبیوگرافی وار انتقادی اش را با تأثیر از سبک و نگاه میلر نوشت. از آثار مشهور باروز می توان به «ناهار لفت» (۱۹۵۹)، «ماشین نرم» (۱۹۶۱) و «جای جاده های مرده» (۱۹۸۳) اشاره کرد. آلن گینز برگ، شاعر امریکایی، از دیگر رهبران جنبش ضدفرهنگ در امریکا به حساب می آید. در سال های پرمخاطره دهه ،۱۹۶۰ آثار او و به خصوص دو شعر بلند «زوزه» و «امریکا»، تأثیر فوق العاده ای بر جوانان معترض امریکایی گذاشت.
او به همراه هافمن، جری روبین، باب ساندرز، گریگوری کورسو و ویلیام باروز از رهبران اصلی شورش دانشجویان و هی پی ها در ۱۹۶۸ م بود و می شد او را در ماه مه ۱۹۶۸ در حال خواندن شعر «تو رو خدا ارباب» در میان معترضین به سیاست های امریکا دید. گینزبرگ در سوم ژوئن ۱۹۲۶ در نیوآرک ایالت نیوجرسی متولد شد و در دانشگاه کلمبیا به تحصیلاتش ادامه داد. دانشگاهی که در دهه ،۱۹۶۰ سرمنشأ ناآرامی ها بود و در ۱۹۶۸م به تصرف معترضین درآمد و در آن میان «هانا آرنت» نیز به ایراد سخنرانی پرداخت. او از حامیان جنبش دانشجویی امریکا بود. تام هایدن در آن زمان در مقاله ای هیجان آمیز تحت عنوان «یکی، دو تا، خیلی دانشگاه کلمبیا»، این دانشگاه را نمونه متعالی جنبش اعتراض آمیز دانشجویان خوانده بود. مقالاتی که گینزبرگ در دهه ۱۹۵۰ در آثارش مطرح می کند در دهه بعد به وضوح در سخنان و نوشته های هی پی ها و دانشجویان معترض دیده می شود. گینزبرگ در «زوزه» سخن از سلن به میان می آورد که در دستان الهه ای بی رحم به نام امریکا (ملک) گرفتار آمده است. الهه ای بی رحم و مخوف که هر انگشتش یک ارتش است.
او در بخش نخست سفر، از سرگذشت دوستانش سخن می گوید و در آغاز بخش دوم شعر، امریکا را مسبب این سرگذشت می داند.
کدام ابوالهول برآمده از سیمان و آلومینیوم
جمجمه هاشان را شکافت
مغز و تخیل شان را خورد
و خود پاسخ می دهد که «ملک» گینزبرگ در «زوزه»، دوستان هم نسلش را «هیستریک» می خواند. از نگاه ژاک لکان، هیستریک سوژه ای است که خود را فدا می کند. او در کار برملا کردن گفتار ارباب است و در این میان خودش را خط می زند. فرد هیستریک، سوژه ای است با اصرار بر ماهیت ابژه گی اش و شعر «تو رو خدا ارباب» گینزبرگ، مصداقی است بر این مدعا. گینزبرگ در این شعر امریکا را «ارباب» خود می داند، اربابی کثیف. دیگری بزرگی که ابژه های انسانی را در کیف خود، مصرف می کند. دیگری بزرگی که در فیلم «بزرگراه گمشده» در چهره «دیک لورانت» و در فیلم «جشن» در چهره پدر خانواده تجلی می یابد. گینزبرگ در قسمتی از شعر بلند «امریکا» می نویسد:
تاب خیالاتم را ندارم امریکا
پس کی تمام می کنیم این جنگ انسانی را
گم شو امریکا!
با بمب های اتمت برو گم شو امریکا!
سر به سرم نگذار، حالم خوش نیست
تا حواسم سر جاش نباشد به جایی نمی رسد شعرم
پس کی همچون فرشته ها خواهی شد امریکا
□□□
از عمق گور کی به خودت نگاه خواهی کرد
□□□
در اشک چرا غرقه اند کتابخانه هایت امریکا
□□□
باروز که در محاق است و
من هم فکر نمی کنم که برگردد و عجب نحسی!
تو هم نحسی امریکا
یا اینکه اینها همه بازی است
فرید قدمی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید