شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

گذری بر اندیشه دین اقلّی و اکثری


گذری بر اندیشه دین اقلّی و اکثری
نظر به‌ اینکه‌ در جامعه‌ی امروز بشریت، هر چیزی بسان سوژه‌ای مورد مطالعه‌ و بازبینی قرار می‌گیرد و فاهمه‌ی بشری نقشی اساسی در صورتبندی مفاهیم و فهم از وجود مطلق(خدا) و وجود مقید(انسان و جهان) دارد؛ و اینکه‌ ازدیرباز بوده‌اند حکیمانی که‌ سعی در تبیین عقلانی آموزه‌های دینی داشته‌ و تلاش نموده‌اند تا با اصطلاحات فلسفی مفاهیم و مصطلحات دینی را خردپذیر و عقلانی نمایند. مقاله‌ی زیر نیز بازنوشت و به‌ نوعی تکرار پاره‌ای از چالش‌ها، سؤالات، مقوله‌ها و نظریات جدید و قدیم اندیشمندان و روشنفکران دیندار در باب دین و انتظارات مسلمانان از اسلام، پلورالیسم دینی، نهضت سلفی‌گری در قرن ۱۹ و ضرورت رجوع به‌ منابع اصلی، اجتهاد و نوآوری، هدف از ارسال رسل، قرائت انقلابی از آموزه‌های دینی، نظریه‌ی قرائت اقلّی و اکثری از دین و... است؛ اهمیت این نوشته‌ در اینجاست که نویسنده‌‌ که‌ خود از محصولات روشنفکری دینی و مروجان آن است، مقولات فوق را به‌ صورتی بومی طرح نموده‌ است؛ لذا از دوستان و بازدید کنندگان فرزانه‌ی سایت استدعا داریم با دیده‌ی انتقادی به‌ نوشتار حاضر نگریسته‌ و با مشارکت در نقد عالمانه‌ و مشفقانه‌ و ایجاد دیالوگ و گفت‌وگویی سازنده‌، زمینه‌ی بالندگی گفتمان انتقادی عقلانی و نیز توسعه‌ی معرفت دینی در محافل فکری اهل سنّت ایران را، بیش از پیش، فراهم آورند.
ادیان همواره در گیر و دار اجتماع‌های بشری نمود پیدا کرده‌اند و الواح دینی به تناسب این گیرودارها نازل شده‌اند. رسولان متون مقدس دینی در کسوت انبیاء به آموزش مغزه‌ی دین و نزول الواح همّت گماشته‌اند.
از زمان آدم علیه السلام خداوند مکانت خاصی به انبیاء بخشید و آنها را از جانب خود فضلی ارزانی داشت و پرده‌هایی از عالم غیب و ملکوت را بر آنها گشود و بر آنها رفع حجاب نمود و از مفاتیح غیب برخوردار گردانید. هر یک از انبیاء به سهم خود از این فضل خداوندی بهرمند شدند. کسانی از آنها نبی مرسل گشتند و الواح دینی بر آنها نازل شد و کسانی از آنها نیز مرسل نشدند و از الهام خداوندی و با روح قدسی خود سیراب گشتند. به هرترتیب کاروان انبیاء تا زمان آخرین نبی – محمّد – تداوم یافت و از آن به بعد بشریت از نبوّت و فضل آن محروم گشت و وحی نازل شده بر آخرین نبی مرسل بنام قرآن همچنان در میان جامعه‌های بشری ماندگار شد و متون دینی دیگر پیامبران نیز همچنان هرچند غیر محفوظ در میان پیروان آنها دست بدست می‌گردد و مرجع دینی آنهاست.
تفکّر رایج در میان پیروان رسالت در جامعه‌های امروزی پرداختن و همّت گماشتن در کشف کنوز و اسرار و یا اقلاً اکتفا به ظاهر و قالب متون مقدس دینی است و این را یگانه راه هدایت و رستگاری و صراط مستقیم می‌دانند و هر گروه از پیروان با این دیدگاه‌ مدعی اثبات خود و نفی دیگران هستند که تلاش متفکّران با مقالاتی همچون صراطهای مستقیم در جهت زدودن این نوع دیدگاه‌هاست.
بهر‌ترتیب و با این طرز تلقی حکومت‌های دیندار نیز خود را وامدار الواح و متون دینی دانسته و تلاش بر این دارند تا گامهای خود را با ریشه‌یابی در متون دینی مشروعیت بخشند و بر این باورند که هر گامی باید ملهم از متون دینی و روایات پیامبر و یا ائمه باشد و افزودن روایات بر متون دینی در جهت حفظ رابطه‌ی رسالت و نبوّت است و این نوع اندیشه بر این باور است که باید متون دینی را با اجتهاد درون دینی به روز کرده و آن را فربه‌تر نمود و اعتقاد بر این است که مشکلات جامعه‌های دیندار را باید در متون دینی جستجو کرد و این طرز تفکّر برگرفته از این روایت منسوب به صحابی است که می‌گوید:« لو ضاع منّی عقال بعیرٌ لوجدتّه فی کتاب الله ».( اگر که زانو بند شتر را گم کنم آن را در کتاب خداوند می‌یابم) موضوع دین اقلّی و اکثری در صدد به چالش کشیدن این نظرگاست و به نسبت این طرز تلقی سؤالاتی دارد. مگر نه اینکه متون دینی در گیرودار اجتماع‌های زمان خود نزول یافته‌اند و با ساختار و چارچوب آن نوع اجتماع سنخیت دارند و نه اینکه بسیار از مسائل الواح مقدس و متون دینی به زمان تاریخی خود وابستگی تام دارند و چه بسا اگر آن اتفاقات در آن دورانها پیش نمی‌آمد آن قسمت از متون دینی هم نازل نمی‌شد و اگر آن قبیل مشکلات رخ نمی‌داد آن قسمت از وحی هم نازل نمی‌شد چرا که مقصود از " وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ" همین است و لفظ "شَیْءٍ" پس از " کُلِّ"و بصورت نکره بیانگر تمامی علوم و فنون و قانون اساسی مدون برای هر چیزی نیست بلکه بیانگر مسائل مورد نیاز آنها بصورت درشت و در حد کلان می‌باشد پس با این وضعیت آیا این متون قادرند که اجتماع‌های پیچیده‌ی امروزی را راهبری کنند و از عهده‌ی مشکلات روز افزون امروزی برآیند؟
پیداست که جواب بخشی از سؤال مشخص است و آ ن اینکه این متون مربوط به این دوره نیستند تا تک‌تک مشکلات امروزی را در حد کلان جوابگو باشند و مصداق تفصیل کل شیء باشند بلکه می‌توان از متون و الواح مقدس دینی الگو گرفت و در پاره‌ای از مسائل مشترک امروز و دیروز کپی‌برداری کرد و در بقیه مسائل با استفاده از اجتهاد متون دینی را فربه نمود.
آیا ضرورت دارد که اینچنین با متون دینی تعامل کرد و یا تخلف از این روش معادل الحاد و بی‌دینی است؟ و آیا این متون در حد اجتماع و مشکلات جامعه‌های کوچک و بدوی آنروز قادرند با فربه شدن از پس مشکلات جامعه‌های پیچیده‌ی امروز برآیند؟ مقصود از دین اقلّی متون دینی موجود می‌باشد مانند قرآن و انجیل و.... و مقصود از دین اکثری متون مورد نیاز جامعه‌های دیندار امروزی است. آیا بحث دین اقلّی و اکثری فقط در روابط و مناسبات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی است یا در احکام و عقاید نیز ساری و جاری است؟
آیا مسائل و مشکلات کلان جامعه‌های امروز و دیروز در زمینه‌های مختلف یکی است و آیا مبانی اعتقادی صرفاً محدود به پنج مورد است و اگر بیش از این است آیا گذشت زمان تأثیری در افزونی معتقدات خواهد داشت؟ پیداست که در تمامی این زمینه‌ها جواب واضح است و آن اینکه تکوین و تجربه باطنی و حسّی و تجربی در اجتماع‌های بشری ساری و جاری است. در زمینه‌ی اقتصاد همین اشاره‌ی کوتاه به سیستم بازار جهانی و عوض شدن سیستم بازارهای اقتصادی کفایت می‌کند و پیچیدگی‌های تدبیر و سیاست و مدیریت امروزه خود علمی گسترده است و غیر قابل انکار و بوجود آمدن مسائل مستحدثه و افزودگی پیچیدگی پرونده‌های قضایی در زمینه‌ی احکام نیز مبرهن است و در زمینه‌ی عقاید نیز باید گفت که عقاید پنجگانه و یا به قولی اصول دین سه گانه توحید و نبوّت و معاد هم از نظر برهان و استدلال درونی قابلیت تکوین دارد و با توجه به تکوین علوم تجربی و حسّی تغییراتی وسیع در یقینیات انسانها روی می‌دهد و آنچه که از اعتقادات در متون دینی آمده است بیشتر به عنوان مبانی تصور در ایمان به رسالت است چرا که در غیر این صورت چراغ نورافشان نبوّت در میان اجتماع بشری نورافشانی نخواهد داشت و متون دینی با اثبات حقانیت نبوّت و رسالت این مبانی را الزامی در جهت تثبیت و نیاز جامعه به نوافشانی نبوّت و رسالت عنوان کرده‌اند.
بهر ‌ترتیب اندیشه دین اقلّی و اکثری در طلب توسعه‌ی منابع الهام و در صدد عرضه نوعی دیگر از اندیشه در میان اجتماع‌های دیندار است و در جهت التیام پاره‌ای از آسیب‌های اجتماعی و ذهنی در جامعه‌های دینی و جلوگیری از سوء استفاده از دین و متون دینی و توجیه امور خود بنام دین می‌باشد.
● سهم عقلانیت و تجارب باطنی در دینداری
غزالی در کتاب ‌مشکاة الانوار حقیقت نور را وابسته به ادراکات فرد دانسته و نیرومندترین ادراکات و روشن‌ترین آنها را در نزد عوام حواس می‌داند که از جمله‌ی حواس نیز حسّ بینایی است. ایشان اشیاء را در برابر حسّ بینایی سه گونه می‌داند:
۱) بعضی از آنها خودبخود دیده نمی‌شوند مانند اجسام ظلمانی.
۲) و بعضی خودبخود دیده می‌شوند اما با آنها چیز دیگری را نمی‌توان دید مانند اجسام روشن چون ستارگان و آتشی که شعله‌ور نباشد.
۳) و بعضی دیگر هم خود بخود دیده می‌شوند و هم وسیله‌ی دیدن غیر خود می‌باشند مانند خورشید و ماه و آتش‌های شعله ور و چراغ.
و نور نام نوع سوم است".
"گاهی نور به چیزی اطلاق می‌شود که از اجسام تابناک بر اجسام تاریک می‌تابد و مثلاً گفته می‌شود: زمین نور گرفت و نور خورشید بر زمین تابید و نور چراغ حیاط و لباس را روشن کرد و گاهی هم به خود این اجسام تابناک بعلت نورانی بودن آنها اطلاق نور می‌گردد چه آنکه اینان خود مستنیر و نور گیرنده‌اند. خلاصه آنکه نور عبارتست از چیزی که خود بخود دیده شود و سبب دیدن غیر خود نیز گردد مانند خورشید. این بود تعریف و حقیقت نور بوضع اول."
ایشان در ادامه کاستی‌های این نور را بیان می‌کند و می‌گوید این نوربستگی به دیده‌ی بینا و چشم دارد و نابینایان از برکت آن محرومند. ایشان روح بینایی و نور را دو رکن ادراک می‌داند و حتی درک کننده‌ی واقعی را روح بینایی می‌داند چرا که نور به خودی خود نه درک کننده است و نه با آن چیزی را می‌توان درک کرد بنابراین اطلاق نام نور را به نور دیده و بینایی سزاوارتر می‌داند.
غزالی در ادامه بدلیل کاستی‌های این نوع نور و عاجز بودن آن در دیدن ماوراء اشیاء و بعضی موجودات و عدم توانایی دیدن چیزهای نامّتناهی و توهّم در دیدن اطلاق نام نور را به عقل سزاوارتر از چشم می‌داند چرا که عقل کاستی‌های هفتگانه نور چشم را ندارد و عقل قابلیت درک خود و غیر خود را دارد و دوری و نزدیکی اشیاء برای او یکسان است و عقل را قادر می‌داند تا در عرش و کرسی و ماوراء حجابهای آسمانها و در عالم فرشتگان و ملکوت اعلی تحلیل کند و حقیقتها را از عقل پوشیده نمی‌داند و می‌گوید عقل تا باطن چیزها و عمق اشیاء و اسرار و حقایق و روح آنها نفوذ می‌کند و سبب و علت و نتیجه و حکمت آنها را درمی‌یابد. و همه موجودات را جولانگاه عقل می‌یابد و اسرار باطنی را در پیش عقل ظاهر می‌بیند و معانی نهانی را در نزد وی ظاهر می‌داند بنابراین عقل را شایسته‌ی نام نور می‌داند و چشم ظاهر را جاسوسی از جاسوسان عقل می‌شمارد چرا که جهت تشخیص رنگها و شکلها به عقل مدد می‌رساند و حواس پنجگانه را نیز مخبران عقل می‌داند و علاوه بر آن نیروهای متخیله و واهمه و مفکره و ذاکره و حافظه و سایر خدمتکاران و سپاهیان در بدن را در خدمت عقل می‌داند و مطابق آرمانشهر افلاطونی عقل را وزیر پادشاه می‌خواند که رتق و فتق امور با اوست. بهر‌ترتیب غزالی عقل را منزه از عیوب نور دیده می‌داند و عقل را مادامی‌که به پندارها و گمانهای غلط آمیخته نباشد صائب می‌داند و می‌گوید:" اگر عقل از پده‌های پندار و گمان جدا شود گمان نمی‌رود که به غلط و اشتباه رود." ایشان تجرد عقل را پس از مرگ می‌بیند که پرده‌ها و حجابها که همان پرده‌های گمان و پندار و وهم هستند از او دور شده و زدوده می‌شوند: «فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید» بنابراین اطلاق نام نور را برای عقل شایسته‌تر می‌داند.
غزالی در ادامه می‌گوید:"پاره‌ای از قضایا چون بر عقل عرضه شوند در همه حال در نزد او حضور ندارند بلکه حضور آنها نیاز به عطف توجه و دقت و بیداری عقل دارد مانند دانش‌های نظری که خرد با تابش انوار حکمت به آنها آگاهی می‌یابد و به هنگام اشراق این نوع خرد بالفعل بینا می‌شود پس از آنکه بینایی او بالقوه بوده است و بزرگترین حکمت کلام خداوند است که از جمله کلام او مخصوصا قرآن است روی این اصل آیات قرآنی برای چشم عقل به منزله‌ی نور خورشید است برای چشم سر که دیدن با آن کمال می‌یابد. پس شایسته است که قرآن نور نامیده شود. غزالی در ادامه عالم را به دو نوع تقسیم می‌کند یکی شهاده و دیگری ملکوت و می‌گوید:" گمان مبر که مقصود من از عالم علوی آسمانها هستند چرا که آنها نسبت به عالم شهاده و محسّوسات بالا و فوق تلقی می‌شوند و دیدن آنها امّتیازی برای انسان نیست زیرا چهارپایان نیز در این امر با انسان شریک می‌باشند اما درهای ملکوت بر روی کسی گشاده نمی‌گردد و انسان ملکوتی نمی‌شود مگر آن هنگام که زمین و آسمانها به زمین و آسمان دیگری تبدیل گردند در آن هنگام هر چه را که زیر حسّ و خیال واقع شود از جمله آسمانها همه زمین او محسّوب می‌شودند و هر چه از حسّ و خیال برتر باشد آسمان او خواهد بود و این همان معراج نخست هر سالک است که سفر خود را به سوی قرب حضرت ربوبیت آغاز می‌کند. پس انسان در بند ماده محکوم به "أَسْفَلَ سَافِلِینَ" است و از آنجا به عالم بالا ارتقا می‌یابد اما فرشتگان از عالم ملکوتند که در ساحت قدس الهی معتکف می‌باشند و از آنجا به عالم اسفل می‌نگرند...."
" و پیامبران چون معراجشان به درجه‌ی اعلی و اقصی رسید و از آنجا به عالم اسفل نظر انداختند و از بالا به پایین نگریستند از دلهای بندگان نیز آگاهی یافتند و بر جمله‌ی علوم غیبی احاطه حاصل کردند زیرا آنکه در عالم ملکوت بسر می‌برد در نزد خدای متعال است " وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ " یعنی از نزد او علل و اسباب موجودات به عالم شهاده فرود می‌آیند و عالم شهاده اثری از آثار آن عالم است که به منزله‌ی سایه نسبت به شخص و میوه نسبت به درخت و مسبب نسبت به سبب است و بدست نیاید مگر به اسباب و بدین جهت عالم شهاده مثالی از عالم ملکوت است...."غزالی در ادامه اطلاق نام نور را به پیامبران سزاوار می‌داند چرا که برای دیگران نیز وسیله‌ی دیدن می‌گردند و به همین خاطر است که «سراج منیر» نامیده شده‌اند تفاوت آنها را با دانشمندان که آنها نیز روشنگرند غیرقابل شمکارش می‌داند. غزالی در ادامه نورالانوار و وجود حقیقی را که همه از او نور می‌گیرند خداوند متعال می‌داند و دیگر انوار را مجازی می‌شمارد.
غزالی در ادامه وسایل کسب شناخت و معرفت را در حسّ و تخیل و عقل و تفکّر و روح قدسی نبوی می‌داند که حسّ در همه‌ی جانداران و تخیل نیز در بعضی از آنها وجود دارد. ایشان در مقام قیاس روح قدسی را همچون ذوق شعر سرایی می‌داند که عقل در برابر آن همچون علم به شعرو تشخیص الحان آن است و ایمان را کمتر از علم و همچون تصدیق وجود شعر می‌داند. ایشان ذوق و یا عرفان و روح قدسی را شایسته‌ی مقام نبوّت و بعضی اولیا می‌خواند و در نهایت می‌گوید: از اولیا کسانی هستند که نور ایشان آنچنان درخشان گردیده که نزدیک است از مدد انبیاء بی‌نیاز گردند و در انبیاء نیز کسانی‌اند که نیازی به مدد فرشتگان ندارند."
هدف از آوردن این مقدّمه‌ی نسبتاً طولانی درک اهمیت نور عقل و ارزش فوق‌العاده والای تجارب باطنی بود چرا که مبحث بسط تجربه‌ی نبوی که به‌ وسیله‌ی دکتر سروش ارائه شده است در همین راستا و مبین تکوین در روح قدسی نبوی است و عنوان شدن آن و همچنین مبحث صراطهای مستقیم مقدّمه‌ای است برای بحث دین اقلّی و اکثری.
از خود همین مقدّمه مشخص شد که کسی در صدد نادیده انگاشتن چراغ نور افشان نبوّت و خورشید عالمتاب کلام و حکمت خداوند نیست بلکه دین اقلّی و اکثری با نگاهی به سابقه‌ی دیرینه نبوّت و رسالت و در عین باور داشتن به هر دو چراغ نبوّت(شخص نبی) و رسالت و متون و الواح(مقصود متون دینی نازل شده می‌باشد) چراغ نور افشان نبی غیر مرسل(چرا که خیلی از انبیا مرسل نبوده‌اند) را کمتر از خود خورشید الواح مقدس نمی‌داند و آنچه از اسرار در یک لحظه به اولین نبی- آدم علیه السلام- آموخته شد و پرده‌هایی از غیب بر او گشوده گردید و کمتر از نور افشانی الواح مقدس برای انبیای مرسل نبوده و نیست چرا که هر دو از نور الانوار اقتباس شده و منور گردیده‌اند و با این رویکرد اندیشه‌ی دین اکثری بر این باور است که انسان می‌تواند از روح قدسی نبوی و از نیروهای درونی خود و از منبع انوار –خداوند- علم لدنی برگیرد و در این صورت است که دریچه‌های حکمت خداوندی بر او فروزان و دریچه‌ها ی الهام بر او گشوده می‌گردد و الهام گرفتن را منحصر و محدود به متون دینی و بالاترین حکمت خداوندی(کلام خداوند) نمی‌داند.
بنابراین دین اقلّی و اکثری با توسل به مقام شامخ انبیاء و در حین اقرار به متون دینی اقلّی رسیدن انسانها را به علم لدنی با توفیقات روز افزون خداوندی و با منور کردن عقلانیت امکان پذیر می‌داند و تنها منبع الهام را متون دینی نمی‌داند و این اندیشه با شعار" خلاف متون دینی عمل نکنیم" به نورافشانی روزافزون جوهره‌ی عقل پس از نبوّت باور دارد. این اندیشه سلسله وار بخصوص در بحث صراطهای مستقیم با یک رویکرد علمی و عاقلانه در صدد است تا بشریت را بر سر میثاق علوم حسّی و تجربی گرد آورد آنچنانکه غزالی در کتاب القسطاس المستقیم در جهت زدودن اختلافات معرفتی چنین تلاشی نمود.
شبهه‌ای که در رابطه با دین اقلّی و اکثری به گوش می‌رسد این است که کسانی بر این باورند که دین اقلّی و اکثری در جهت الحاد و بی دینی و دین گریزی و کفر و طغیان است.
جواب: غزالی در کتاب «‌مشکاة الأنوار» وجه مشترک انسان و حیوان را در حسّ و تخیل(در برخی جانداران) می‌داند و وجه تمایز آنها را در خردورزی و تفکّر(که محصول خرد است) و ثمرات آن می‌داند. و با توجه به این نوع تقسیم‌بندی براحتی می‌توان بدینجا رسید که آنچه سبب بروز این دغدغه است این است که با وجود اینهمه خدمات خرد مکانت مناسبی برای خرد قائل نیستیم و هر لحظه و هر آن نگران طغیان خرد هستیم.
شاید در یک نظر تعریف درستی برای این نوع دغدغه نداریم اما همیشه آن را به دوش می‌کشیم. جالب این است که ما هر لحظه و هر آن از محصولات شیرین خرد استفاده می‌کنیم ولی همیشه خود را با آن بیگانه فرض می‌کنیم و احسّاس خوبی به نسبت آن نداریم. غزالی بر این باور است که محصول خرد عادتاً رساندن انسان به حقیقت است ولی در صورت آمیخته شدنش با هوای نفس و توهّم محصولات نارسی به بار خواهد آورد. به هر‌ترتیب خردورزی لازمه‌ی حرکت معرفتی انسان است و انسان ناگزیر از استفاده از آن است و بسته به انتظار انسان از نیروی خرد ثمرات آن متفاوت است و در چنین حالتی خرد شباهت بسیاری به دین دارد چرا که هر دو انتظار آفرین هستند.
خردورزی در دین اقلّی و اکثری نورانیت است و رو بسوی قدسیت دارد و در جهت حقیقت و تدبر و علم لدنی و مکاشفه و اشراق دارد در حالی که واژه‌های کفر و طغیان نمود تاریکی‌اند و ظلمت و چطور می‌شود تاریکی و ظلمت در یک اتاق زیست کنند چرا که تجمع آنها در یک مکان و در یک لحظه محال است.
● شعار بازگشت به قرآن و سنّت
مطلب دیگری که در این راستا نیاز به توجه دارد شعار بیداری اسلامی در عصر جدید است. شاید بارزترین شعاری که از قرن ۱۹ در میان جوامع اسلامی منتشر گشته شعار بازگشت به قرآن و متون دینی است و تحلیلگران مسلمان علت العلل درد جامعه‌های مسلمان را در دوری مسلمانان از متون دینی عنوان کردند و عامل ضعف مسلمانان و عقب ماندگی آنها را مهجور ماندن متون دینی دانسته و می‌دانند. واقعیت این است که علیرغم ساده و مشخص بودن شعار معنی و مفهوم آن هیچگاه بصورت واضح و روشن عرضه نشد و هر گروه و جماعتی با برداشت خود از این شعار بهره گرفت و افرادی را دور خود جمع کرد اما وحدت واقعی و عملی بوقوع نپیوست و شاید نقطه تلاقی مسلمانان در تمسّک به این شعار توافق بر سر اکتفا به متون دینی پیامبران و اجتهاد در حوزه‌ی آنهاست و دین اقلّی و اکثری در جهت به چالش کشیدن این نوع اندیشه رخ نموده است.
گروه‌های مختلف اسلامی در این یکی دو قرن در تطبیق عملی شعار بیداری اسلامی گامهای را برداشتند و مطابق با برداشت خود از شعار رجعت به دعوت دینی پرداختند و چه بسا با وجود مشترک بودن در شعار منازعه‌هایی فرساینده در میان گروه‌ها و جماعت‌ها شکل گرفته و خواهد گرفت. چرا که در هر صورت متون دینی قابل برداشتند و به قول حکما ذوبطون هستند و کسانی به ظاهر پرداختند و کسانی به باطن و کسانی پیرو مذهب کامل شدند.
در واقع عدم توافق در فهم متون دینی ارتباطی تنگاتنگ با پیش‌زمینه‌های فکری و علمی و بیرونی دینداران دارد و شاید بخاطر وجود کثرت و اختلاف در نظام کائنات است که معارف بشری نیز مختلف و رنگین است.
غزالی در کتاب «القسطاس المستقیم» با استفاده از بدیهیات تجربی و حسّی به پایه‌گذاری میزانی جهت رفع اختلافات معرفتی دست زد و بر این باور بود که به شرط اشتراک در بدیهیات و با بهره جستن از نیروی خرد و استدلال می‌توان با دیگران توافقاتی حاصل کرد و‌ ترازو و میزانی برای معارف پایه‌گذاری نمود ولی آیا بشریت همگی در تجربه و حسّ به‌یک نتیجه می‌رسند؟ بهر‌ترتیب دین اقلّی و اکثری نیز با یک رویکرد علمی و خردگرایانه در صدد رفع منازعات و مداراست.
جمع کثیری از دینداران در حوزه‌ی بیداری اسلامی بر این باورند که باید به سمت مدینةالنّبی حرکت کرد و مدینه‌ی فاضله و کعبه‌ی آمال آنها جامعه‌ی دیندار مدینه و الگو پذیرفته از حرکت اصحاب پیامبر است. اما آیا خود مدینةالنّبی در گیر ناامنی و کشمکش نبود و آیا خود جان پیامبر بارها در معرض تهدید و ‌ترور قرار نگرفت و آیا پس از نبوّت جنگهای خونینی در بین یاران پیامبر در نگرفت؟ پیداست که این واقعیات تاریخی را نمی‌شود انکار کرد و شاید آنهایی که این نوع نگرش را دارند بیشتر به جنبه‌ی ایمان اصحاب و تقوای آنها نظر دارند و مردم را به سمت چنان جامعه‌ای با محوریت ایمان و تقوی فرا می‌خوانند.
آیا رسیدن به چنان حالتی به فرض رعایت تقوا و به صرف ایمان به مبانی اعتقادی گره از مشکلات خودباختگی‌ها و عقب ماندگی‌ها خواهد گشود؟ و آیا این حرکتهای بدون مغزه‌ی عمیق علمی مناسب حال اجتماع‌های پیچیده‌ی امروزی است؟ و اگر صرف متون دینی و ایمان و پارسایی مدنظر است پس چرا بسیاری از دینداران براحتی در فتنه‌های خرد می‌افتند؟ و آیا کم بها دادن به خرد و خردورزی و مجال علم و حقیقت‌طلبی حرکت بیداری اسلامی را حداقل از نظر فکری و نظری نارسا نخواهد ساخت؟ و منشأ بروز فتنه‌ها نخواهد شد؟ و آیا این‌همه تکیه بر متون دینی و اکتفا به دین اقلّی باعث بروز آسیب‌های جدی در کالبد جامعه‌های دیندار نشده است؟ و آیا اکتفا به متون دینی و الهام از آنها و شعار رجوع به متون در طول این یکی دو صده به ثمر نشسته؟ و آیا میوه‌ها و نتایج آن شیرین بوده است؟ آیا ما در تحلیل ثمره‌ی این درخت و نهال خود کاشته دست به فرافکنی نزده‌ایم و بجای تحلیل علمی قضیه و آسیب‌شناسی متد خود اقدام به اتهام دینداران ننموده‌ایم؟ بسیاری از مسلمانان با این طرز تلقی از حرکت دینی تلاش کردند تا مراحل حرکت خود را اعم از مکی و مدنی و هجرت و جهاد و صلح و آشتی و... از اجتماع آنروز الگو بگیرند و گام به گام بر اجتماع امروز خود تطبیق دهند و محک آنها در هر گام قرب و یا دوری به گامها در متون اقلّی است و هر نوع شکستی در این حرکت به‌یک تحلیل منجر می‌شود و آن عدم تطابق با حرکت نبی و اصحاب است. تا جاییکه کسانی علت ناموفق بودن حرکت اصلاحی احمد بن عرفان را در عدم تطابق حرکت او با حرکت آرمانی و بوجود نیاوردن فضای مدنی قبل از هجرت دانستند. اما آیا این نوع بینش در برگیرنده‌ی آسیب‌های جدی برای جامعه‌های دیندار و حتی شخصیت درونی دینداران نیست؟ و آیا این نوع اندیشه قادر است در برابر بحرانهای فکری و عقلانی پیچیده‌ی امروزی دوام بیاورد و مغلوب نشود؟ و آیا مغلوب شدن بسیاری از جوانان در این میان بخاطر عدم ثبات و ایمان کافی به مبانی فکری است؟ یا بخاطر نارسا بودن نوع اندیشه‌ی مشروب آنها؟ اینها و دهها سؤال دیگر در این راستا باید پاسخ گفته شود.
دین اقلّی و اکثری در صدد نادیده انگاشتن متون دینی و چراغ نبوّت نیست بلکه با وجود قائل شدن به نور نبوّت و رسالت در صدد ارائه‌ی راه‌کارهای دیگر و تحلیلهای جدید از وضع موجود و تاریخ چندین قرنه‌ی مسلمانان می‌باشد. این نوع نگرش تاریخ امّتها را جدا از تصور و تفکّر آنها نمی‌داند و تاریخ هر ملتی را نتیجه‌ی عملی و گریز ناپذیر آن نوع اندیشه می‌داند و نیازی به فرافکنی نمی‌بیند بلکه درصدد است تا واقعیات تاریخی را تحلیل کند و در کشف امراض طریق علمی پوید و به خردورزی پس از نبوّت بها داده و میدان را محل تاخت و تاز انوار عقلی می‌داند و عقل را مایه‌ی اثبات و استدلال شرع دانسته و در صدد بهره جستن از تمامی موارد الهام است و قائل به تکثر در موارد الهام است.
● متون دینی و دینداران
پرداختن به این مبحث نیز لازمه‌ی تکمیل مبحث دین اقلّی و اکثری است. قبلاً روشن نمودیم که تمسّک دینداران به متون دینی بلا منازع است اما نحوه تعامل با متون دینی از طرف دینداران یکی نیست. کسانی از دینداران دینداری را فقط در ظواهر نماز و روزه و حج و زکات دیده‌اند و برای متون دینی هم قداست قائلند اما از آن بهره نمی‌گیرند. دسته‌ی دوّم در عین تقید به ظواهر عبادات دینداری را در ظاهر متون دینی می‌یابند ولی در باطن غوص نمی‌کنند و آن را روا نمی‌دانند البته شاید نتوان ادعا کرد که آنها هیچ غوص ننموده‌اند اما بهر حال تابع مذهب ظاهرند و تمسّک به ظواهر متون دینی را در عین اجتهاد در ظواهر کافی می‌دانند. دسته‌ی سوم در عین تقید به ظواهر عبادی تلاش دارند تا از طریق بهره گرفتن از لغت و ادبیات عرب و به کمک عقل و تا حدودی تجربه و استدلال و پیش‌زمینه‌های بیرونی به متون دینی توسل جویند و پا را از این فراتر نمی‌گذارند. این گروه تلاش دارند تا از متون دینی و به کمک لغت و قواعد زبان درّ و مروارید صید کنند و این را یگانه راه حکمت‌آموزی و هدایت می‌دانند. این گروه تمایلی به تأویل ندارند؛ هرچند که گاهی مختصری به تأویل نیز روی می‌آورند و خود را تابع مذهب معتدل در روی آوردن به متون دینی می‌خوانند.
دسته‌ی چهارم در عین اقرار به نورافشانی کلمات حق خداوندی تمسّک به ظواهر متون دینی را در حد سیراب کردن روح تشنه‌ی حقیقت جوی بشر نمی‌یابند و عالم ملکوت را که کلام خداوند نیز از آن نازل شده فربه‌تر از این می‌دانند که صرفاً به ظواهر لفظ اکتفا گردد و در سطح آب به شناگری پرداخت بلکه غوص در اقیانوس کلمات نور الانوار را لازمه‌ی شناختن کلام ایشان می‌دانند و در عین باور به توانایی‌های عقل دستیابی به معرفت و حکمت را از خلال آیات قرآنی و متون دینی جستجو می‌کنند. از این گروه کسانی از این هم فراتر رفته و کسب حکمت و علوم لدنی را نه تنها از طریق کلام خداوند بلکه با بهره جستن از ریاضت و تفکّر و امدادها و الهامهای خداوندی و کسب حکمت از حکمای بشری در طول تاریخ و طی طریق علمی جهت دست یابی بیشتر به حقیقت و به تبع آن حکمت در عالم کائنات میدانی وسیعتر را برای تکاپو برمی‌گزینند. با توجه به وسعت میدان در این نوع طرز تلقی برون دینان نیز براحتی می‌توانند در این دسته جای گیرند. شاید برای همراهی با این دسته تلاشی طاقت‌فرسا نیاز باشد که هر کسی را توانایی پیمودن و همراهی با این گروه نیست و صاحبان این نوع اندیشه براحتی با مبحث دین اقلّی و اکثری کنار خواهند آمد چرا که حکمای امّتند و هر آن در جهت صیدی باارزشتر و گرانقدرتر و وزین‌ترند.در فرازهای پیشین، کلمات عقل و تجارب باطنی و حکمت قدری مورد توجه قرار گرفتند که لازم می‌بینم در همین جا به رابطه ظریف میان آنها اشاراتی داشته باشم هر چند که بر این باورم اگر کسی خود راهرو چنین مسیری نبوده باشد توانایی درک این رابطه را نخواهد داشت ولی جهت تکمیل چنین مباحث وزینی ناگزیر باید این رابطه را بر ملا کرد و تصور می‌کنم با یک مثال ساده می‌توان به مغزه این رابطه‌ی ظریف پی برد. سخنی که بر زبان شما جاری می‌شود گویای اندرون پرتلاطم شماست و غالباً بحری از افکار و علوم پشت کلام کوتاه شما خوابیده است. گاهی شما در یک تجربه‌ی نسبتاً طولانی به‌ یک نتیجه دست پیدا می‌کنید و نتیجه‌ی کار را در چند عبارت کوتا به سمع و نظر دیگران می‌رسانید تا دیگران از ثمره تجربه شما بهره گیرند.
همین نتیجه که ثمره تلاش و دریایی از علوم و ساعتها تفکّر و تأمل است حکمت نام دارد و حکمت ثمره و مغزه و نتیجه تأمل و تحقیق شماست. البته ناگفته نماند و در ادامه عنوان خواهیم نمود که هر حرکتی تحقیقی الزاماً منجر به حکمت نخواهد شد و حکمت دستاورد تأملاتی عمیق به همراه توفیقاتی خداوندی است. مثلاً با یک جمله و یا یک کلمه و یا یک حرکت کودکی را از دست زدن به آتش بر حذر می‌دارید همین کار شما و یا سخن شما حکایت از شناخت شما از خصوصیات آتش و اجسام قابل اشتعال و رابطه‌ی بین آنها دارد و امر شما نتایج تجارب شماست که در یک کلمه نمود پیدا کرده است و حکمت نام دارد و زمانی موعظه‌ی حسّنه نیز خوانده می‌شود چرا که موعظه حسّنه خود حکمت است و شاید بتوان از نظر زمانی تفکیکی بین آنها قائل شد ولی در مغزه ‌یکی هستند. و به همین خاطر است که نصایح لقمان به فرزندش حکمت و موعظه حسّنه نامیده شده و آنچه که عبد صالح (خصر ) به موسی آموخت همه حکمت بود چرا که خضر از این فضل خداوندی برخوردار شده بود و درپس امر و نهی آن اسراری نهفته بود که موسی از آن بی خبر بود و خداوند به موسی علوم لدنی را از طریق خضر یادآور شد. از همین مثال کوچک قیاس بگیرید و تصور کنید که چه اسرار و رموزی در پس پرده کلام خداوند در متون دینی نهفته باشد پیداست که اقیانوسی بی انتهاست و به همین خاطر است که بزرگترین حکمت و موعظه حسّنه قرآن است و کلام خداوندی و چه کلامی و کدام امر و نهی می‌تواند به اندازه‌ی کلام نور الانوار اسرار و رموز داشته باشد و به همین دلیل است که در طول تاریخ علمای روشن ضمیر از ظواهر رسته اند و با تکیه به منبع نور افشانی و با اعتماد به کلام حکمت آموز خداوند به تأویل روی آورده اند و برخی خود به پایه‌گذاری قواعد تأویل همّت گماشته‌اند و اسراری را بر دیگر خلق گشوده اند و پاره‌ای از اسرار را در سینه‌های خود به گور برده‌اند و لب نگشوده‌اند و از این منظر است که حکما متون دینی را ذو بطون دانسته‌اند و در یک رابطه متناظر با آن درون آدمیان را نیز ذوبطون و مستعد برای علوم لدنی دانسته‌اند یعنی اینکه مشروب شدن آدمیان را از متون دینی متناظر با میزان انتظار و همّت آنها دانسته‌اند آنها که بیشتر همّت کرده‌اند و پرده‌ها و حجابهایی از درون خود برداشته‌اند انتظاراتشان بیشتر بوده و به تناسب آن از اسرار حکمت الهی در متون دینی بیشتر بهره گرفته اند. بهر‌ترتیب کشف اسرار و درک حکمت رابطه ای ظریف دارد. با تعریفی ساده می‌توان گفت که حکمت نتیجه اسرار است و بالاترین حکمت کلام نور افشان خداوند است اما مختص آن نیست و دستیابی به اسرار و کسب فیض از نور الانوار خارج از متون دینی نیز میسر است و چطور می‌توان غیر این گفت در حالی که در دنیایی پر از شگفتی زندگی می کنیم و وجود خود آدمی و پیچیدگیهای درونی او نیز نمونه‌ای از این رازهای ندانسته و ناشکفته است و همچنان که قبلاً نیز عنوان شد با نظری به سابقه انبیاء غیر مرسل و وجود عبد‌های صالح بدور از متون دینی و محرم اسرار گشتن آنها جایی برای جبهه‌گیری و کتمان و حسّادت باقی نمی‌گذارد چرا که معطی اوست و هموست منبع فیض و فضل:« إِنَّ ٱلْفَضْلَ بِیَدِ ٱللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَآءُ».
واقعیت این است که در هر صورت دریای انواری که از نور الانوار چه از طریق متون دینی و چه از سایر آیات و نشانه‌ها از طرف خورشید عالمتاب حضرت ربوبیت بر بشریت می تابد سبب می‌شود تا عقلانیت بیشتر جلا یابد و وجود آدمی همچون آیینه ای محل تجلی انوار می‌گردد و از آن بازتابشی صورت می‌پذیرد که در بخش معنی نور عنوان کردیم. چه بسا فردی با تابش اشعه ای از یک زاویه و برای یکبار آنقدر از اسرار درک کند که تا آخر عمر بی‌نیاز گردد و اسرار و رموزی بیند که دیگران هرگز ندیده باشند و این فضل خداوندی است و مقسم اوست و ما ریزه خوار سفره‌ی کرم و مدیون حضرت ربوبیتیم. بهر‌ترتیب عقل در چنین فضایی جلا می‌یابد و توفیقاتش روزافزون گشته و روح و دل آدمی کم کم مخزن اسرار و محل تجلی انوار می‌گردد و روزن‌ها بر او گشوده می‌گردد و آفتاب از هر جهتی بر او خواهد تافت. چنین خردی است که توانایی‌هایش افزون گشته و در تاریکی گام نمی‌نهد بلکه در روشنایی گام بر می‌دارد و خردهایی که در تاریکی گام بردارند در ظلمات برانگیخته خواهند شد:« وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکاً وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمَی »
با تعبیر ساده‌تر می‌توان گفت: ثمرات تفکّر و تجارب درونی و بیرونی خرد به همراه توفیقات خداوندی به حکمت منتهی خواهد گشت.
بنابراین مادامیکه خرد در این مجال نقشی اساسی را به عهده دارد لازمه حرکت است و نمی‌توان به‌ یافته‌ها و تجاربش بی‌تفاوت بود چرا که حکمت از میان همین تجارب برمی‌خیزد و اسرار نیز در مجموعه‌ی تاریکی و روشنایی هویدا می‌شوند یعنی با وجود یک تجربه‌یک تحقیق یک تکان اسرار عیان می‌شوند و شما برای دیدن ذرات معلق و ریز هوا نیاز به همدستی تاریکی و روشنایی دارید و این ذرات معله همان اسرار عالمند که در تلاطم زندگی رخ می‌نمایند. و آدمیان ناگزیرند که جهت کشف اسرار و رسیدن به حکمت از جاده‌ی تجربه‌ گذر کنند و از توفیقات خداوند مدد طلبند تا به حقیقت دست یابند. بنابراین هر کشفی علمی در عالم بشریت حکمت است و توفیقی است خدایی و هر علمی که منجر به دستاوردها و اسرار و حقایق گردد مبارک است و میمون. و از اینجاست که می‌توان حرکت علمی را تعریف کرد: آنکه منجر به نتایج و کشف اسرار عالم گردد و علم آنست که وسیله کشف اسرار و نهایتاً رسیدن به حکمت باشد مثلاً فلان دارو پس از تحقیق استعمالش قدغن می‌شود و این دستاورد علمی منجر به کشف اسرار آن دارو گشته و نهایتاً امر به عدم استعمال آن حکمت این علم بوده است و همه علوم به این اعتبار مبارکند و میمون و رو بسوی حقیقت دارند و معرفت چیزی جز کشف اسرار نیست و مقام عرفان همان مقام حکمت است و عارف همان حکیم است.
● نوآوری در دین
از جمله قضایایی که در نزد دینداران (با نگاه درون دینی) حائزاهمیت است قضیه نوآوری در دین است.
آنها بطور کلی با دو رویکرد نوآوری را مذمت می‌کنند:
۱) گروهی که نوآوری را در عبادات مذمت کرده‌اند و آن را گمراهی خوانده‌اند.
۲) گروهی که نوآوری را در عبادات و عادات مذمت کرده‌اند و آن را گمراهی خوانده‌اند.
اگر بخواهیم بطور خلاصه قضیه نوآوری را بیان کنیم به تعریف زیر اکتفا می کنیم: هر آنچه از زندگی انسان از شرع استخراج نشده باشد بدعت است و مقصود آنها از شرع موارد زیر است: متون دینی و روایات و اقوال صحابه و بزرگان و ائمه و اصول و قواعد پایه‌گذاری شده به‌ وسیله‌ی بزرگان دین. بطور خلاصه اتهام فرد در رابطه با شریعت این است که فرد بجای تبعیت محض از شریعت خود در صدد تشریع است انگار که قصد رقابت و هماوردی با شرع را دارد و اصطلاحا گفته می‌شود که قصد تشریع و قانون‌گذاری دارد و از طرفی دید درون دین قانون و تشریع را مختص خداوند می‌بیند و به این آیه اکتفا می‌کند:« إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للَّهِ» قبلاً گفتیم که شعار دین اقلّی و اکثری این است:&#۶۴۸۳۱; خلاف متون دینی عمل نکنیم&#۶۴۸۳۰; با توجه به اینکه در اندیشه درون دینی نوآوری صرفاً در خلاف دین عمل کردن نیست بلکه در صدد تبعیت محض است و آنچه که شرع مطلوب بداند چه در محدوده واجبات و چه در محدوده مستحبات و آنچه که‌ترکش از نظر شرع مطلوب باشد در زمینه محرمات و منکرات زمینه بروز نوآوری دارد یعنی مطلوب را انجام ندادن نیز در حوزه نوآوری است و غیر مطلوب را انجام دادن نیز همچنین. پشتوانه چنین اندیشه‌ای استناد به متون دینی و دلایل و براهین عقلی و نقلی است.در استناد به متون دینی با توجه به پیش‌زمینه فکری خود که هر نوآوری را گمراهی می‌داند آیات مربوط به طغیان و تفرق و گمراهی را به نوآوری تفسیر می‌کنند و در بیان براهین نقلی نیز نوآوری را با تعاریف مورد نظر خود مصداق گمراهی اشاره شده در احادیث می‌دانند و در قسمت براهین عقلی نیز استدلالشان چنین است: با توجه به غیر مستقل بودن عقل در تشخیص مصالح و مفاسد دنیوی یا اخروی و با توجه به کامل بودن دین و برنتافتن زیاده و نقصان هر نوع نوآوری معاند و مخالف دین است چرا که فرد نوآور خود را با شارع مقایسه نموده و در صدد رقابت با خداوند می‌باشد. هر چند که در هر سه جنبه متون دینی و براهین عقلی و نقلی مجال سخن فراوان است اما ما در اینجا درصدد نقد نظریه فوق نیستیم چرا که چنین نگرشی ثمره مستقیم چنان بینشی است و دید درون دینی با چنین بینشی و چنین رویکردی چه بسا اندیشه دین اقلّی و اکثری را در زمره نوآوری و بدعت تلقی می‌کند چرا که این نوع اندیشه را مصداق ناتوانی شرع و ادعای بشر مبنی بر قانونگذاری تلقی می‌کند.
● تبیین در متون دینی:
شاید از جمله مواردی که نگاه درون دینی را به نسبت اجتهاد در متون دینی تقویت نموده است مسئله تبیین در متون دینی است. غالب دینداران بر این باورند که تبیین در متون دینی به سنّت پیامبر بر می‌گردد به این معنی که متون دینی حاوی کلیاتند و پیامبران مبینان متون دینی اند وقتی چنین نگرشی تثبیت شد چنین انتظار می‌رود که مفسران و شارحان متون دینی نیز با بهره گیری از تبیینات پیامبر جنبه‌های مختلف مسائل روزمره خود را از میان متون دینی استخراج کنند.
این نوع نگرش بر این باور است که دین جدید آخرین نسخه شفابخشی است که از طرف خداوند ارسال شده است و بقیه نسخه‌های متون دینی به‌ وسیله‌ی آن ابطال شده‌اند و پیروان سایر پیامبران پیشین موظفند که از این پس با این نسخه زندگی کنند و از اینجاست که اندیشه بر حق بودن پیروان متون دینی در طول زمان شکل گرفته است. آیا چنین اندیشه‌ای حق مطلق است و غیر آن باطل؟ وآیا ضرورت تجدید رسالتها گذشتن تاریخ مصرف رسالت پیشین است؟ اگر به داوری خرد بنشینیم گواهی می‌دهد که کلام خداوند همچون کلام بشر نیست که تاریخ مصرف داشته باشد و امر و نهی خداوندی و حکمت و موعظه‌های خداوندی محدوده‌های زمانی و مکانی را در می‌نوردد و بطلان‌پذیر نیستند و این مؤید همان گفته است که بزرگترین حکمت را کلام خداوند می‌داند و بی‌توجه بودن بشریت و یا نپذیرفتن آن از طرف بشریت محرومیت است و به همین خاطر است که در قرآن ایمان به تمامی‌رسالتها و متون دینی تمامی انبیا الزامی است. از طرفی با دقت در متون قرآنی چنین به نظر می‌رسد که ضرورت وجود رسالت و یا تجدید آن در میان بشریت به همان فلسفه آفرینش یعنی ابتلا بر می‌گردد چرا که رسالت نیز در طول فلسفه آفرینش است و آدمیان با ارسال مجدد رسولان باری دیگر و بسیار شدید‌تر محک زده می‌شوند و مورد آزمایشی سخت قرار می گیرند چرا که قضیه انکار یا پذیرش پیش می‌آید. آیات سوره بینه حکایت از این دارند که وقتی متون دینی قبلی مورد سوء استفاده ‌یا جهالت و یا انکار قرار گرفت بخاطر احیای دین توحیدی و ابتلای مجدد و اتمام حجت بینه‌ای از جانب خداوند( که حاوی دین توحیدی و قیم خداوند است.«فِیهَا کُتُبٌ قَیمَةٌ») بر بشریت نازل می‌شود یعنی دوباره مغزه دین را که همان اثبات توحید و نفی شرک است عرضه می‌کند و مجددا برای خداوند خالق اثبات هستی و وجود می‌کند و برای بشریت و کائنات اثبات نیستی و عدم. و ظاهرا راز تفرقی که پس از ارسال بینه گریبانگیر امّت می‌شود نه بخاطر فتنه‌انگیزی متون دینی است( و چطور ممکن است دین فتنه‌انگیز باشد در حالی که سراسر حکمت است) بلکه بدلیل مورد آزمون قرار گرفتن بشریت به آن است که ممکن است از طرف اهل کتاب مورد انکار یا تحریف و یا اغماض و چشم‌پوشی قرار گیرد. پس بینه و تبیین به کلام جدید خداوند بر می‌گردد چرا که مبین کلام پیشین است یعنی به این اعتبار هر متن دینی تبیین متن دینی قبلی نموده است و هر پیامبری تأیید پیامبر قبلی نموده است. کلام جدید کپی کلام قبلی نیست چرا که دروازه‌های حکمت فراوان است و حوزه آن وسیع و بسیار طبیعی است که کلام جدید حاوی آموزش‌های جدیدی در راستای همان آموزش‌های قبلی و یا مانند آنها باشد و ممکن است چیزی تازه در کلام جدید آمده باشد و یا جایگزین کلام قبلی شده باشد و یا ممکن است نحوه نزول وحی خداوندی بر پیامبران یکی نباشد یعنی اینکه گاهی وحی یکباره در الواحی بر رسول نازل شده باشد که انتظار می‌رود چنین حالتی از وحی راهبری مستقیم و گام به گام نباشد بلکه حاوی حکمت و موعظه حسّنه باشد که زمان و مکان را در می نوردد و در گیرودار اجتماع نازل نشود و گاهی برعکس در گیرودار تجارب و مشکلات جامعه کم‌کم نازل می‌شود همین خود آزمونی دیگر است و مریض‌دلان را دوباره به حرکت وا می‌دارد اما بر یقین و اطمینان خردمندان می‌افزاید چرا که خردمند با باور به مغزه دین و با پی بردن به انوار و حکمت در متون دینی با یقین به پیشواز متون دینی می‌رود و با هر مسئله جدیدی دچار اضطراب نمی‌شود. و در واقع بینه و کلام جدید خداوند تقویت کننده پیروان کلام قدیم(اهل انجیل و اهل تورات) و اتمام حجت‌کننده بر یهودیها و نصرانیهای کافر به تورات و انجیل (کلام قدیم)می‌باشد کما اینکه فلسفه ارسال رسول جدید در طول تاریخ نیز همین بوده است(فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ).
● اجتهاد در دین
اجتهاد در دید درون دین به معنای تلاشی است که فردی دیندار در جهت فهم جنبه شرعی یک مسئله انجام می‌دهد. با توجه به اینکه دید درون دین تلاش دارد تا هر مسئله‌ای از مسائل روزمره را به متون دینی برگرداند اجتهاد را محصور در شرع می‌داند و دو حوزه برای اجتهاد قائل است یکی حوزه عوام و دیگری خواص. در هر صورت اصل بر این است که هر اجتهادی به نحوی به شرع برگردانده شود تا مشروع گردد. از جمله طرفداران و پاسداران این نظریه صاحب کتاب موافقات -امام شاطبی- است. دین اقلّی و اکثری بر این باور است که باید چنین نگرشی را اصلاح نمود و باور به خردورزی پس از ختم نبوّت دارد و تلاش دارد تا در جهت نورانیت عقول گام بردارد و در دست یابی به حقیقت مسائل در حوزه‌های مختلف به‌یک متد علمی و تحقیق و تفحصی دوراندیشانه باور دارد.
● مشروعیت
شاید عامل اصلی نگرانی دینداران به نسبت اندیشه اقلّی و اکثری لکه‌دار شدن ساحت تشریع است چرا که تشریع را از آن خداوند می‌دانند و اگر کسی خواست دست به تشریع بزند یا باید از متون دینی بگیرد و یا ریشه ای از متون دینی جهت مشروعیت بخشیدن پیدا کند. شاید در نگاه اول این نظریه تناقض‌آلود باشد چرا که هر فردی در طول زندگی شخصی یا اجتماعی در بسیاری از موارد خواسته‌یا ناخواسته به تصمیم گیری و تشریع می پردازد. اندیشه درون دین بر این باور است که پیروان ادیان شارحانند نه شارعان و باید از متون دینی و انبیا و بزرگان و علمای دین تبعیت و کسب مشروعیت کنند. این نوع اندیشه همیشه نسبت به قانون‌گذاری و حکمرانی و حتی در جنبه شخصی زندگی دینداران در نگرانی به سر می‌برد که مبادا قانونی غیر شرعی وضع گردد. از جمله دغدغه‌های دینداران در حکومت‌های پارلمانی همین است چرا که بر این باورند که قانونگذاری باید صد درصد شرعی گردد و گرنه قانون مورد استفاده نامشروع است و با چنین بینشی سیستمهای ‌ترکیبی(مسلمان و غیرمسلمان) در پارلمان مشروعیت کسب نمی‌کنند. دغدغه مشروعیت و عدم آن سخنی با سابقه کهن است و در طول تاریخ حکومتها نیز در صدد کسب مشروعیت بوده‌اند و آن را گوهری قیمتی برای تداوم حکومتهای خود پنداشته‌اند و تلاش در راضی نگهداشتن رجال دین ضامن مشروعیت آنها بوده است و طرح حکومت مشروطه مشروعه نیز با این نگرانی عنوان شده است.
استناد چنین تفکّری به آیاتی از قرآن است از جمله آیه‌ی« إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للَّهِ» و... هرچند که این نظریه و استدلال به این آیات جای نقد و بررسی دارد اما به هر‌ترتیب امروزه غالب دینداران بر این باورند.
● الوهیت و دینداری
غالب تئوریسینهای معاصراسلامی بر این باورند که شعار«لا إله إلا الله» تمامی ابعاد زندگی انسان را در بر می‌گیرد و در واقع شالوده برنامه زندگی انسان است. از جمله این تئوریسینها مرحوم سید قطب است که در آخرین کتاب خود- معالم فی الطریق- که دربرگیرنده مغزه فکری و اندیشه نهایی ایشان است می‌گوید:" تمامی امور جامعه باید بر اساس قاعده عبودیت محض خداوند پی ریزی شود عبودیتی که اقرار به «لا إله إلا الله و محمد رسول الله» آن را تچسم بخشد و کیفیت آن را مشخص کند که همین عبودیت هم در بینش اعتقادی و هم در شعائر تعبّدی و در شرایع قانونی یکسان تجسم و تجلی پیدا می‌کند...."جامعه اسلامی اینچنین است... جامعه‌ای است که عبودیت خداوند در اعتقادات و بینش افراد آن و نیز در شعائر و عبادات و و نظام اجتماعی و قوانین آنها تجسم پیدا می‌کند...." بدین‌ترتیب بینش اعتقادی اسلام تمام فعالیتهای اسلام را شامل می‌گردد".ایشان در ادامه در مورد چگونگی بوجود آمدن جامعه اسلامی و برنامه و راه آن چنین می‌آورد: "این جامعه تنها وقتی بوجود می‌آید که جماعتی از انسانها پیدا شوند و عبودیت خود را بطور کامل به خداوند اختصاص دهند و عبودیت هیچ غیر خدایی را نپذیرند چه در اعتقاد و جهان‌بینی و چه در عبادات و شعائر و چه در نظام و قوانین زیر بار عبودیت غیر خدا نروند و آنگاه تمام زندگی خود را از اعتقاد به الوهیت غیر خدایی در کنار خدا و یا بجای خدا پاک سازند و شعائر خود را به خاطر رضای هیچ غیر خدایی انجام ندهند و قوانین خود را از هیچ غیر خدایی برنگیرند و در این صورت است و تنها در این صورت است که این جماعت مسلمان و جامعه‌ای که بنیان نهاده‌اند اسلامی خواهد بود." ایشان در ادامه در تفاوت جامعه جاهلی و اسلامی چنین می‌آورد:" هر جامعه‌ای که عبودیت خود را در بینش اعتقادی و در شعائر تعبّدی و در قانونگذاری به خداوند منحصر نگرداند جاهلی است " و به همین دلیل تمامی جوامع فعلی موجود در جهان را در چارچوب جاهلی قرار می‌دهد و هر نوع سیستمی را چه در عبادات و چه در اعتقادات و چه در نوع سیستم تشریع و قانون‌گذاری از شرع استمداد و قدرت و مشروعیت نطلبد غیر مشروع و جاهلی می‌خواند. "تنها اصلی که باید سرتاسر زندگی بشر بدان ارجاع داده شود دین و برنامه خدا برای زندگی است ". و در رابطه با شیوه گرفتن برنامه از متون دینی می‌گوید: "هرگاه نصی موجود باشد آن نص به منزله حکم است و دیگر موردی برای اجتهاد باقی نمی ماند اما اگر نصی موجود نباشد بر اساس اصول مقرره در خود برنامه خداوند و نه بر پایه انگیزه‌ها و هوس‌های بشری اجتهاد صورت می‌گیرد.""بدین‌ ترتیب اصول اجتهاد و استنباط کاملاً شناخته شده و مشخص می‌باشند و به هیچ وجه پیچیده و متزلزل نیستند بنابراین هیچ کس نمی‌تواند قانونی را که خود وضع می‌کند قانون خدا بنامد مگر اینکه حاکمیت مطلق خداوند در آن پدیدار باشد و مصدر تمام قدرتها او باشد و نه ملت و یا حزب و یا فردی از افراد بشر و دیگر اینکه برای دستیابی به حکم مورد نظر خدا نیز به قرآن و سنّت پیامبر خدا مراجعه نماید.""مصلحت بشر تنها در قانون خداوندی یعنی قرآن و سنّت رسول الله است."ایشان در فصل شریعتی هماهنگ با جهان هستی بر این باور است که با توجه به عالم مطلق بودن خداوند و با توجه به اینکه خداوند خالق تمام هستی است عالم انسانی نیز باید به‌ وسیله‌ی قانون خداوند خود را با نظام طرح‌ریزی شده در هستی هماهنگ سازد و این هماهنگی را در تابعیت محض از امر و نهی قانون خداوند در قرآن و گفته‌های پیامبر می‌یابد چرا که معتقد است بشر قادر نیست تمام سنّت‌های جهان هستی را در یابد و به جوانب مختلف این ناموس احاطه ‌یابد." بنابراین قانونگذاری بشر را برای زندگی خود منتفی می‌داند.اگر بخواهیم مسئله را در یک عبارت خلاصه کنیم نتیجه این می‌شود که فرمانروایی در قانونگذاری و فریادرسی در اعتقاد از آن خداوند است و تحقّق الوهیت برای خداوند را در تحقّق این دو مفهوم می‌بیند. تفکّر غالب دیندران معاصر نیز بر این اندیشه بنا شده و شعار رجعت به قرآن و سنّت نیز با چنین اندیشه‌ای سرلوحه بیداری اسلامی معاصر شده است. اما واقعیت این است که در رابطه با خود نگرش و مصادیق عملی آن هزاران ابهام و پرسش وجود دارد. آیا معنایی که برای الوهیت نموده اند قطعی و محتوم است و نمی‌توان به غیر این باور داشت؟ و آیا چنین معنایی برای الوهیت منجر به بروز مشکلاتی در جامعه‌های دیندار نشده است؟ آیا خردورزی در عرصه قانونگذاری جز در محدوده قرآن و سنّت ممنوع است؟ و آیا سهم خرد در اجتماع‌های امروزی فقط به اندازه اجتهاد در متون دینی است؟ و آیا این نوع اندیشه در مورد توحید الوهیت رأی خداوند است یا نوعی از قرائت بشری؟ و آیا وجود نگرشهای دیگری در این رابطه محال است؟ آیا بشر به هیچ عنوان قادر به قانونگذاری در جامعه نیست؟ مگر نه اینکه توضیع الوهیت در فرمانروایی و فریادرسی منوط به قرائت خاصی از عبادت و بندگی است؟ و آیا پذیرش حکمت و موعظه خداوند در متون دینی به معنای نفی هر نوع دیگری از حکمت و موعظه حسّنه از طرف بشر است؟و آیا صدور حکمت و موعظه حسّنه و به تعبیر دیگر خردورزی خارج از الهام از متون دینی غیر مشروع و غاصبانه می‌باشد؟ و آیا مقصود خداوند از پایه‌گذاری متون دینی صدور بیانیه حق انحصاری تقنین به خداوند بوده است؟آیا نوع دینداری مورد تأیید در نزد خداوند دین توحیدی است یا نظام دینی با الهام از متون دینی«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً»؟ و آیا قرائت انحصار قانونگذاری در آیه « أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ » خدشه‌ناپذیر است؟ و اگر حق امر و نهی منحصراً از آن خداوند است پس چرا دیندار و غیردیندار هر کدام به نحوی در این حق خداوندی مداخله می‌کنند؟ و اگر واقعاً چنین بود آیا کسی می‌توانست به این محدوده‌ها تعرض کند؟ و با چنین تصوری چرا در بسیاری از جوامع بشر شارع است و از نظر فکری و تجهیزاتی بالاتری قرار دارد؟ آیا امکان ندارد که بشریت در مراحل قانونگذاری از وحی بی‌نیاز باشد؟ و آیا قانونگذاری و تشریع و تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی برای زندگی از طرف بشر غیرمشروع است و نمود طغیانگری بشر در برابر خداوند می‌باشد؟ آیا اندیشه دین اقلّی و اکثری به معنای پیوند با طاغوت و حکم بغیر ما انزل الله و نفی اطاعت از رسول است؟ با توجه به اینکه جهالت و عناد دو صفت مذموم در رابطه با شریعت است آیا تلاش برای کشف اسرار و درک حکمت به معنای تلاشی معاندانه و یا جاهلانه به نسبت شریعت است؟ و آیا ذهن بشر به هیچ عنوان حق ندارد بدون کسب مشروعیت از متون دینی خردورزی کند و آیا چنین حرکتی جرمی نابخشودنی است؟ آیا دست یابی به حکمت و موعظه حسّنه فقط در صورت داشتن علم محیط میسر است؟ و آیا امروزه خرد قادر به پایه‌گذاری میزانی جهت تمایز حق از باطل نیست؟ و آیا پایه‌گذاری هر نوع میزانی بدون استناد و استدلال به متون دینی غیرمشروع است و نمود هواپرستی؟ اندیشه درون دین باید به این سؤالها و دهها سؤال دیگر در رابطه با الوهیت پاسخ گوید.
● متون دینی قدیم و تحریف در آنها
اولین مطلبی که در رابطه با تورات و انجیل به شهرت رسیده و به گوش می‌رسد این است که با وجود اینکه تورات و انجیل نیز وحی خداوند بوده‌اند اما تحریف شده‌اند و پیروان آنها بالاجبار باید متَّبع دین جدید شوند و اگر هم تحریف نشده بودند قضیه همان بود. اما آیا قضیه تحریف از دید درون دین امری محتوم است و قرآن صراحتا بر آن صحه گذاشته‌یا خیر مربوط به برداشت دینداران از متون دینی است که بنا به شرایط به شهرت رسیده است؟ و آیا قضیه تحریف متون دینی دیگر باستثنای قرآن از قدیم مشهور بوده ‌یا جدیداً به شهرت رسیده است؟ و آیا دلیل تجدید رسالت و ضرورت آن بخاطر تحریف در متون دینی است یا در شرک‌آلود شدن مفاهیم متون و یا در انکار متون دینی از طرف منتسبین و یا بخاطر تخفیف در سخت‌گیری احکام بدلیل نافرمانی منتسبین و یا همه این موارد؟ و آیا دعوت اهل کتاب از طرف پیامبر دعوتی از حق بسوی باطل بود یا خیر دعوت همکاری و همراهی در آرمان و هدف؟ و آیا پیامبر جدید سخن و کلام برگرفته از تورات و انجیل را غیر قابل تبعیت می‌دانست و آیا آن حدیثی که می‌گوید اگر موسی نیز زنده بود از محمد تبعیت می‌کرد صحت دارد؟ آیا ادیان در طول همدیگرند یا در عرض هم؟ و آیا ظهور پیامبر جدید به معنای لغو وحی پیامبر پیشین است؟ اگر که چنین است پس چرا پیروان ادیان نامهای مختلفی دارند یهودی، نصرانی، مسلمان و...؟ اگر که خداوند این نامها و ادیان مختلف را به رسمیت نمی‌شناسد چرا آنها را مخاطب قرار می‌دهد آیا صرفاً بخاطر تمرد مورد خطابند و یا خطاب جنبه‌ی اصلاحی دارد؟ و آیا خطاب مربوط به تبعیت از دین جدید است یا التزام به دین خود و ایمان به رسالت جدید و تصدیق آن؟ و آیا قرآن همه پیروان ادیان قبلی را که اکنون در حال حیاتند به‌یک شیوه مورد خطاب قرار می‌دهد و آیا تفاوتی بین آنها که معاند و جاهل به تورات و انجیلند با آنها که اهل تورات و انجیل‌اند قائل نیست؟ و آیا رجال دین مسیحی و یهودی را با یک چوب می‌زند یا خیر به آسیب شناسی آنها می‌پردازد؟ اگر صحبت از تحریف تورات و انجیل قطعی بود چرا خطاب یکی نیست چون در هر صورت همگی گمراه بودند و باید همگی دیانت جدید را می‌پذیرفتند؟ اگر که در آنزمان هنوز متون تورات و انجیل قابل اعتبار بودند و قابل تبعیت چطور شد که این ۱۴ قرن اخیر مانند قرآن حفظ نشدند و دچار تحریف شدند؟آیا چنین فرضیه‌ای در رابطه با تورات و انجیل صحت دارد؟ و آیا در وضع فعلی پیروان ادیان مختلف با تبعیت از کتاب دینی خود گمراهند؟ و آیا متفاوت بودن شرایع در طول تاریخ در راستای ابتلا و آزمون بشریت و تبعیت از قانون گوناگونی در نظام خلقت نیست؟ آیا با وجود اینهمه اختلاف و گوناگونی در نظام کائنات دین و دینداری از این قاعده مستثناست و غیر از دین اسلام دینی رسمیت و اعتبار ندارد؟ و آیا چنین اندیشه‌ای به فرض صحت سبب گل انداختن منیت در وجود پیروان و منسوبین دین جدید نخواهد بود؟ و آیا خود خداوند خصلت منیت و خودخواهی پیروان و منسوبین سایر ادیان را در خود قرآن نکوهش نکرده است« وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَی عَلَی شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَی لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَی شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُواْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ»« قُلْ إِن کَانَتْ لَکُمُ ٱلدَّارُ ٱلآخِرَةُ عِندَ ٱللَّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ ٱلنَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ ٱلْمَوْتَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ؟» و آیا ممکن است خود خواهی برای آنها مضر باشد اما برای پیروان ادیان جدید چنین نباشد؟ آیا تکثر ادیان سبب از بین رفتن شعله دین است« لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً؟ » آیا فرضیه تکثر ادیان واقع نگری است یا توهّم آمیز است؟ و آیا فرضیه صراطهای مستقیم در برداشت از متون دینی و یا در تکثر ادیان مخالفت و ممانعتی با صراط مستقیمی که خداوند بر آن است ندارد؟ و با توجه به اینکه خداوند حق مطلق است اگر مقصود از صراط مستقیم نیز حق مطلق باشد آیا دینداران حق دارند خود را نمود صراط مستقیم بدانند یا اینکه باید آرزو کنند که خداوند آنها را به سمت و سوی صراط مستقیم و حق هدایت کند؟ و با توجه به اینکه همه رسالتها از خدا هستند آیا با چنین تعبیری حق داریم که ادیان مختلف را مجموعه ای از صراط‌های مستقیم بنامیم؟ و آیا هر دینی به تنهایی و به این اعتبار صراط مستقیم است؟ و اگر ادیان همه نمود حق مطلق هستند آیا همه دینداران تابع ادیان مختلف نیز نمی‌توانند بر صراط مستقیم هدایت شوند؟ و آیا شانس هدایت آنها یکی است؟یا خیر ادیان جدیدتر شانس بیشتری دارند و ادیان قدیم همه تحریف شده و غیر قابل تبعیتند؟ و آیا دعوت پیامبر دعوت به ایمان به قرآن بود یا ایمان به هر آنچه که وحی خداوندی است همه و همه؟« وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُواْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَآ أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَیَکْفُرونَ بِمَا وَرَآءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَهُمْ» آیا جنگ پیامبر با یهودیان و نصرانی‌ها یک جنگ اعتقادی و فکری بود یا مربوط به نقض معاهده و شکستن پیمان؟ آیا کاری که پیامبر به نسبت ملتهای بدون دین انجام می‌داد همان را به نسبت اهل کتاب پیاده می‌کرد؟ و آیا دعوت پیامبر به نسبت اهل کتاب مانند دعوت مشرکین بود؟ آیا جنگهای پیامبر جنگهای عقیدتی بودند؟ و....اینها و دهها سؤال دیگر در این راستا باید پاسخ گفته شوند. بهر‌ترتیب دین اقلّی و اکثری با یک رویکرد تکثرگرایانه به نسبت ادیان دینداران تابع ادیان مختلف را دارای بهره ای از حق می‌داند.● رابطه دین و خرد
قبل از شروع یادآوری می‌کنیم که آنچه در این مبحث عنوان می‌شود از منظر برون دین است. سؤال این است: آیا عقلانیت قادر به تقنین و قانونگذاری است؟ و آیا دریچه تقنین از قدیم الایام بر روی عقلانیت مسدود بوده و اکنون اندیشه دین اقلّی و اکثری بدنبال گشودن این دریچه و منفذ است؟ یا خیر این دریچه و منفذ از قبل بسته نبوده بلکه در برهه ای از تاریخ چنین اندیشه‌ای غالب شده و به شهرت رسیده است و یکی از معانی اساسی الوهیت خداوند رد و نفی تقنین عقل و خرد شده است؟ این بخش به دنبال تأملی در این حوزه است. چنین به نظر می‌رسد که از نظر تاریخی ضرورت بعثت انبیا از زمانی خودنمایی کرده که جامعه‌های بدوی به سمت نیاز به میزانی جهت رفع منازعات پیش رفته‌اند. در آن زمانها عقلانیت انسان آنچنان رشد نکرده و تجارب زیادی کسب نکرده بود و جوهر آن به نور افشانی زیادی دست نیافته بود چرا که خرد نیاز به منور کردن دارد و در اثر تجارب و در گذر زمان و یا در اثر تعلیم منور می‌گردد و قادر به پایه‌گذاری موازین و مبانی تشخیص حق از باطل و رفع منازعات نبود. هر چند از همان زمان خلقت اولین بشر علومی لدنی به انسان آموخته شد اما برای فراگیر کردن قضیه و ابتلا و آزمون کل بشر نیاز به رسالت بود. بنابراین از این منظر ادیان بصورت کلی حاوی حکمت و موعظه حسّنه هستند و دو کار مهم و اساسی را عهده دار بوده‌اند:اول اینکه سبب نورافشانی جوهر عقلانیت از طریق حکمت ارسالی از طرف خداوند شدند چرا که حکمت و موعظه حسّنه علاوه بر راهبری و دستگیری مستقیم باعث تأمل و تدبر این نیرو گشته و عقلانیت به نورافشانی بیشتر پرداخته و به درک و کشف اسرار بزرگترین منبع حکمت یعنی کلام خداوند نائل می‌شود و از اینجا کم کم زمینه تلألو بیشتر برایش فراهم می‌شود. درک این رابطه بین دین و خرد بسیار ساده است و شما براحتی می‌توانید این را تجربه کنید به این شیوه که‌یک فرد را در نظر بگیرید اگر این شخص با حکمیان نشست و برخاست داشته باشد شخصیتش بسیار پربارتر از زمانی می‌باشد که با آدمهای جاهل باشد و یا اینکه از تجارب گرانقدر و شیوه تأمل محروم باشد. این رابطه نه تنها در اوایل حیات بشر نیاز بشر بود بلکه امروزه و هر زمان دیگر نیز بشر نیازمند حکمت‌آموزی است اما امروزه با آن روزگار تفاوت‌هایی وجود دارد چرا که بشر امروز به تجارب بسیاری در طول تاریخ دست یافته و دریچه‌هایی از حکمت و اسرار از طریق سفره وحی و کائنات بر بشر گشوده شده است و این اندیشه ‌ترجمه این مطلب است که می‌فرماید: الحکمة ضالة المؤمن. و در واقع کسب حکمت از طریق وحی و رسالت ثمرات فراوانی داشت که لازمه حیات بشر شد. دوّم اینکه رسالت و وحی معرفی میزانی بود برای رفع منازعات و اتمام حجت و هویدا نمودن حق از باطل و همین خود دو کار مهم انجام می‌داد یا جوهر عقلانیت را منور می‌کرد و بشریت به حقیقت می‌رسید و باطل را رها می‌کرد و یا اینکه امراض درونی او شکوفه می‌کرد و بجای تلاش برای رسیدن و دست یابی به حق و حقیقت طریق هواپرستی را بر می‌گزید و خود را از این منبع محروم می‌کرد و در ظلمات غوطه می‌خورد و نهایتاً حرکت او به طغیان منجر می‌شد یعنی در هر صورت طغیان ثمره خرد نیست چرا که خرد نور است و روشنایی بلکه ثمره ظلمت است و تاریکی و حکما تمایلی به طغیان نداشته و ندارند و چطور می‌شود حکیم تمایل به طغیان داشته باشد و در برابر خداوند قد علم کند و وحی را نادیده گیرد در حالی که سراسر وحی حکمت است و موعظه حسّنه. بنابراین از این نظر وحی و رسالت مایه ابتلا و آزمونی نهایی برای بشر شد. با این مقدّمه کوتاه به این نتیجه می‌رسیم که در طول تاریخ حکیمان نمی‌توانسته اند با شریعت و حکمت خداوند بر سر تقنین نزاعی داشته باشند چرا که دین بخشی از راه نرفته بشر را به او نمود و رسیدن به درجاتی از عقلانیت و درک حکمت از سوی بشر مرهون دستگیری وحی است و نبوّت. در واقع در طول تاریخ شریعت نه تنها مانعی برای خردورزی نبوده بلکه عامل منور کردن خرد بوده و مشوق خردورزی بوده است تا امور خود را به سامان رساند و خردورزی انسان در کشف اسرار و حکمت رو به تقنین دارد و در جهت پایه‌گذاری میزان و‌ ترازو جهت ساماندهی اجتماع و رفع منازعات می‌باشد و میزان مطرح شده در متون دینی نیز خارج از حوزه استدلال به بدیهیات عقلی نمی‌باشد پس چه جای نگرانی است که عقل را محصور کنیم تا طغیان کند و مگر خردورزی است که طغیان می‌کند و نمود هواپرستی است یا عدم تعقل و مگر خردورزی روبه نورانیت ندارد؟ بنابراین همواره مجال خردورزیدن برای ساماندهی امور بشر و به‌ اصطلاح امروزه قانونگذاری گسترده بوده است و رسالت در طول تاریخ مددکار و عامل نورانیت عقل گشته تا پرده ظلمات کنار رود. در طول تاریخ بدلیل عدم رشد مناسب عقلانیت و کافی نبودن تجارب و نیازمندی به دستی آسمانی وحی راهبری نموده است یعنی اینکه هیچگاه میدان برای خردورزی در ساماندهی امور روزمره بسته نبوده است بلکه همواره باز بوده و خردورزی در راستای شریعت و در جهت تواضع بشر در برابر خالق و دوری از شرک است و مگر یوسف پیامبر برای استدلال خود در اثبات الوهیت و یگانگی خداوند از محصولات خرد استفاده ننمود؟ و مگر خود خداوند در قرآن نیز همین میزان را برای تفهیم الوهیت بکار نمی‌گیرد؟ بنابراین چنین به نظر می‌رسد که حفظ ظاهر و قالب رابطه بین دین و خرد در هر زمانی به‌یک شیوه و شکل ضروری نیست و اکنون و پس از ختم نبوّت مجال حکمت‌آموزی و خردورزی در هردو سفره کائنات و وحی بی پایان و نامحدود است.
● نزول آیات بیشتر بخاطر نیاز جامعه بوده است
چنین به نظر می‌رسد که مغزه شریعت و دیانت در طول تاریخ تغییر نکرده است.دید درون دین بر این باور است که باید تک تک آیات مجددا نزول یابند و این مستلزم برگرداندن بشر به قرون نزول آیات است در صورتیکه دیدگاه برون دین براین باوراست که بسیاری از مسائل روزمره در آنزمان که وحی در مورد آن نازل شده است ممکن است هیچ وقت سبب نزول پیدا نکنند و آنچه که نسل‌های بشر را از نظر دیانت به هم پیوند می‌دهد مغزه‌ی شریعت است و اگر امّت در آنزمان از نظر رشد عقلانی و درک حکمت در مراتبی دیگر بسر می‌برد آیات طوری دیگر و به اندازه‌ای دیگر نازل می‌شدند چرا که بسیاری از آیات تکرار مغزه‌ی شریعت و دعوت به حکمت و موعظه حسّنه است و التیام زخمهای مکرّر در میان اجتماع کوچک و بحرانی آنروز را بعهده دارد یعنی اینکه در صورت ملاحظه و اهتمام به مغزه شریعت و دیانت از طرف عامه مردم نیاز به نزول آنهمه آیات نیست. شاید نزول آنهمه آیات در آنزمان ضرورتی انکار ناپذیر بود چرا که جامعه در چنان شرایطی به سر می‌برد وامروزه نیازی به نزول مجدد و گام به گام و نعل به نعل آنهمه آیه نیست چرا که دید برون دین به حکمت‌آموزی از متون دینی از طریق درک مغزه شریعت باوردارد و از این منظر است که باور به بهره‌گیری از تمامی متون مقدس دینی و حکمت‌آموزی از آنها و درک مغزه شریعت از میان آنها و ساری و جاری کردن آن در متن زندگی به همراه تجارب بشر شکل می‌گیرد.
● در عالم واقع زیستن
انبیا که مبعوث شده و به سمت جامعه‌های بشری ارسال شده‌اند هر کدام در واقع عصر خود زیسته‌اند و هر کدام با‌ترویج مغزه شریعت با مشکلات زمان خود روبرو شده‌اند و و این نوع اندیشه نویدبخش سیال بودن دیانت در اجتماع‌های بشری در طول تاریخ است و تحلیل و تحریم در مکاتب آسمانی آنچنان که توضیح خواهیم داد امری ثابت نبوده بلکه سیال است و ممکن است با توجه به عصر و زمانه تغییرات بسیاری داشته باشد درک مفهوم سیالیت در دین مستلزم فهم مغزه شریعت بطور کلی و در رابطه با هر موضوعی است. مسائلی که در میان یک جامعه دیندار یا جامعه‌ای با انذار و تبشیر ممکن است بوقوع بپیوندد خارج از سه امر کلی نیست: یا در ارتباط با رابطه انسان و خداوند است یا در رابطه با ارتباط مردم با هم و یا در رابطه با ارتباط فرد با خود می‌باشد. در هر کدام از این روابط ممکن است نیاز به انذار و تبشیر پیش بیاید وشخص نذیر نیز مطابق مشکلات و نیاز عصر خود با درک مغزه شریعت و دیانت و بهره‌گیری از تجارب و حکمت در طول تاریخ با جامعه مواجه می‌شود و چنین بینشی بالاجبار رو به سوی خردورزی در میادین مختلف دارد چرا که سلاح برنده حرکت انسان در مسیر همین است. بنابراین مطابق این دیدگاه با درک مغزه شریعت از طریق متون مقدس دینی می‌توان بر اسب خرد تاخت و خردورزی نمود و بدین‌گونه فرد از قوالب به سمت بواطن متون دینی قدم می‌نهد و همین مقدّمه‌ای است برای اینکه انسان قدری از آرمانگرایی فاصله بگیرد و با عالم واقع خود و با مشکلات جامعه خود دست و پنجه نرم کند و بدون نیاز به مقاومت در برابر زمانه همراه و همگام با آن خردورزی کرده و مسیر درست را بپیماید.
● پیامبر و پیروان و منسوبین در عصور مختلف
آنچه که امروزه بر سر زبان‌هاست و در میان جامعه رایج است این است که عصر ما با وجود تمام اختلافها با عصر نبوّت می‌تواند با همان مدل قوانین و با همان قوالب اداره شود و فقدان نبی مرسل نباید خللی در آرمانها و اهداف ما بوجود آورد و حرکت خود پیامبر نیز از متون دینی الهام گرفت و ما نیز باید با تمسّک به متون دینی دوباره به آن حیات ایده آلی دوران نبوّت برسیم و نعل به نعل و گام به گام از حرکت نبی و آموزه‌های او تبعیت کنیم تا به سعادتمندی در دنیا و آخرت برسیم. در این نظریه پیروان و منسوبین خود به خود وارثان نبی مرسل می‌شوند واختیارات نبی مرسل تا حد بسیار زیادی به آنها تعلق می‌گیرد. آیا اساساً چنین اندیشه‌ای که از دید درون دین مورد پذیرش است می‌تواند واقعیت داشته باشد و در صورت تحقّق عملی این اندیشه در جامعه چه مشکلاتی بوقوع خواهد پیوست؟ در زمان خود پیامبران با توجه به وضع موجود آن زمان وحی خداوندی در هر حرکتی دستگیر پیامبر بود و در هر مسئله‌ای قول فصل مختص وحی و نبوّت بود که این مسئله چندین دلیل می‌تواند داشته باشد مثلاً اینکه بدون حضور گام به گام وحی و کمک و دستگیری خداوند در آن شرایط حرکت نبی متلاشی شده و از میان می‌رفت و یا شاید به دلیل عدم رشد مناسب عقل جمعی باشد و یا اینکه مواجهه با وحی انسان را آنچنان محتاط می‌کند که انسان عملاً در هر موردی انتظار دستی آسمانی را می‌کشد و.... به هر‌ترتیب جامعه‌ای با پشتیبانی و پاسداری وحی و نبوّت حال و هوای خاص خود را دارد و با وجود مشکلات طاقت‌فرسا و اضطرابها و آزار و اذیت‌ها و... یک عالمه صفا و صمیمیت و محبت را در درون خود نهفته دارد اما این شرایط تا کی ادامه پیدا می‌کند؟ این‌ها خصوصیات چنان جامعه‌ای است و شاید در شرایط مشابه نیز دوباره این حالت برای پیروان بدون حضور پیامبر و در یک شرایط انقلابی دوباره تکرار شود اما سخن این است که آیا تجربه مجدد این شرایط انقلابی امری مطلوب است و گذر از آن امری است محتوم؟ و آیا پس از سپری شدن این شرایط خاص و فروکش کردن هیجانات دوباره جامعه مسیری نزولی را نمی پیماید؟ آنچه که روشن است این است که دینداران و غیر دینداران این بخش اول ازحرکت را به خوبی طی می‌کنند و سپس برای ادامه حرکت و آنگاه که نیاز به نظریه پردازی برای بنای جامعه و قوانین آن است دچار مشکلات عدیده ای می‌شوند که شاید آمادگی رودررویی با شرایط جدید را ندارند و در این مرحله دچار نزول شدیدی می‌شوند و پیروان و منسوبین و اختلاف نظرها و احزاب و گروه‌ها شکل می گیرند و حجت فردی خود به خود کنار رفته و حجت جمعی و مصالح اجتماعی پیش می‌آید و عقلانیت کم کم رخ می‌نماید. هرچند که دید درون دین بر این باور است که حسّاب پیروان و منسوبین ازحسّاب پیامبر و رسول جدا نیست و احکام و شیوه اداره جامعه را همان می‌دانند و آنچه که از دیدگاه آنها تغییر پیدا کرده فقط حضور اولیای امور بجای پیامبر می‌باشد و حکم بما انزل الله را در متون دینی منحصر می‌دانند و اگر کسی خارج از این حکمی صادر کرد آن را بغیر ما انزل الله تلقی می‌کنند و آن را جایز نمی‌دانند اما آیا این نوع نگرش یک واقعیت است و توهّم و خطایی در آن راه ندارد؟ آیا ادعاهای پیروان و منسوبین در طول تاریخ همواره مورد تأیید مکتب رسالت بوده است؟ و آیا در متون دینی بسیاری از ادعاهای منسوبین مورد نکوهش قرار نگرفته است؟
● تفسیر متون دینی
تفسیری که در میان دینداران از متون دینی رایج است این است که متون دینی را با تفسیر امروزی کنیم و به همین دلیل تفاسیر مختلفی از متون دینی رایج شده و متداول است از جمله تفسیر مأثور و تفسیر لغوی و تفسیر عصری و... هر چند که ظاهرا هر کدام از این تفاسیر با همدیگر تفاوتهایی دارند اما ذاتاً یکی هستند و از یک طرز فکر سرچشمه می گیرند و تماما تلاش دارند تا عصر خود را با عصر نبوّت پیوند دهند و دوباره وحی را به صحنه اجتماع بکشانند چرا که سعادت بشر را در آن می بینند. هدف از تفسیر متون دینی عبرت آموزی است یا خیر چیزی فراتر از عبرت و حکمت را باید انتظار داشت؟ و اگر انتظار از متون دینی فراتر از عبرت و حکمت است آن انتظار چیست؟ آیا مقصود نزول مجدد است و آیا با نزول مجدد آیات بر جامعه خود چه اتفاقی می‌افتد آیا نتیجه مثبت است یا منفی؟ آیا در اینصورت جامعه سعادتمند می‌شود و آیا تجربه چنین جوامعی به ما چه می‌آموزد؟ آیا مقصود از الگو و اسوه بودن رسول تبعیت نعل به نعل و گام به گام از پیامبر است؟ یا تبعیتی همچون تبعیت ابراهیمی و سایر انبیا مد نظر است؟ آیا نظر آنها که قرآن را تنها قوه مقننه در عالم بشری می‌دانند یک امر مسلم و قطعی است یا اینکه نظریه‌ای است آلوده به توهّم؟ آیا به دنبال جنبه شرعی گشتن برای هر مسئله‌ای منجر به مشکلات عدیده و تقدس‌گرایی و نصوص‌گرایی و قالب گرایی و ظاهر گرایی و عدم عقلانیتی رها و آزاد نخواهد گشت؟ و آیا نصوص‌گرایی می‌تواند حلال مشکلات باشد؟ آیا جامعه خود را با جامعه نبوّت قیاس گرفتن صحیح است؟ و آیا چنین حرکتی مصداق هدایت بر صراط مستقیم است و غیر آن را برگزیدن نمود جهالت و هواپرستی است؟ آیا درست کردن این پل ارتباطی بین جامعه خود با جامعه عصر نبوّت مصداق مشروعیت و رسیدن به سعادت است؟ آنچه که مسلم است این است که تفسیر متون دینی در هر شرایطی و به هر صورتی مرتبط به زمان نزول آن است و هر نوع تفسیری در واقع و ذاتاً سعی در درک حقیقت آن مطلب و آن واقعه در زمان پیامبر دارد که از اینجا نگرشها تفاوت پیدا می‌کند و نگرشهای درون دین تبعیت گام به گام را به شیوه‌های مختلف از آن رخدادها تجویزمی‌کنند اما دید برون دین حکمت‌آموزی و عبرت را بیشتر مد نظر قرار خواهد داد و به مغزه شریعت توجه ویژه‌ای خواهد نمود.
● انتظار از دین
این مقوله سابقه‌ای دیرین دارد و علاوه بر جامعه‌های امروزی در جامعه نزول وحی نیز مقوله انتظار از دین عامل نزول بخشی از وحی بوده است. قبلاً اشاره کردیم که اگر در زمان نزول آن‌همه سؤال نمی‌شد و آنهمه احتیاط به خرج داده نمی‌شد و راه تقوی و تعظیم خداوند در پیش گرفته می‌شد شاید آنهمه وحی نازل نمی‌شد و اگر بنی‌اسراییل در هر رابطه بارها و بارها سولاتی نمی‌پرسیدند نیازی به نزول مجدد وحی بر آنها نبود و درک این رابطه چندان مشکل نیست. در قضیه نماز شب پیامبر پس از تکلیف خداوند مبنی بر اقامه نماز شب وقتی مشاهده نمود اصحاب نیز در پیروی از او نماز می‌خوانند و با او همراهی می‌کنند دیگر به مسجد نیامد تا مبادا این قضیه منجر به وجوب نماز شب بر آنها گردد چرا که وقوع هر مسئله‌ای در آن زمان انتظار نزول وحی را به همراه داشت و تکلیف بیش طلبیدن نیز ممکن بود منجر به وجوب آن شود.
بنابراین با این مقدّمه کوتاه به راز انتظار از دین پی می‌بریم و آن اینکه پیش‌زمینه‌های ما و انتظار ما از دین تعیین کننده‌ی رابطه دین و انسان هستند مثلاً کسی انتظار دارد در هر رابطه‌ای از متون دینی الهام بگیرد و از متون مدد طلبد و خود به خود با چنین نگرشی به متون روی می‌آورد و دیگری با درک مغزه شریعت و تعظیم شعائر خداوندی در مسیر هدایت قرار می‌گیرد یعنی اینکه شیوه دینداری ما را انتظارات ما از متون دینی شکل می‌بخشد و بسته به انتظار ما از دین دینداری و نوع فکر دینی و دغدغه‌های دینی ما تغییر پیدا خواهند کرد مثلاً کسی با حداقل انتظار از دین طوری دینداری می‌کند و دیگری با حداکثر انتظار از متون دینی طوری دیگر دینداری می‌کند و آزمودن این رابطه بین انتظار از دین و شیوه دینداری بسیار ساده است و هرکسی می‌تواند با تغییر انتظارات خود از دین به نتایج همین رابطه دست یابد. شاید بخشی از انتظاری که در عصر نبوّت وجود داشت مربوط به وعده خداوند در مورد رسول و رسالت بود وعده این بود که رسول و رسالت را از میان گرداب معاندین به سلامّت به مقصد برساند « لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ » و به همین دلیل هر گام مستقیماً زیر نظر وحی پیموده می‌شد و خداوند آنها را تا رسیدن به فتح دستگیری نمود که منجر به اعاده محلی برای تعظیم و بزرگداشت خداوند شد و شاید نهایی‌ترین هدفی که از به مقصد رساندن رسول در آن زمان مدنظر بود فتح مکه بود و بدین‌گونه این سنّت ابراهیمی برای همیشه زنده شد. به هر‌ترتیب در چنان حالتی و در چنان شرایطی چنان انتظاری از وحی و رسالت طبیعی می نمود اما آیا اکنون نیز باید انتظار همان باشد؟ و آیا جامعه امروز و مشکلات آن و شرایط آن بسان جامعه پیامبر است؟ و آیا حسّاب پیروان و منسوبین با حسّاب پیامبر یکی است؟ و آیا انتظار رفع منازعات و اختلافات از متون دینی یک انتظار صحیح است؟ و آیا غیر از این را انتظار داشتن به معنای ‌خدشه‌دار شدن الوهیت خداوند و شریعت است؟ و آیا با پیش نهادن قرآن و متون دینی و ارجاع اختلافات به متون مقدس ریشه اختلافات زدوده می‌شود؟ اگر که چنین است پس چرا در طول تاریخ و در جامعه‌های دیندار این‌همه جنگهای خونین به پا شده و تمامی ندارد؟
● جهانی بودن اسلام
کسانی مثل استاد قرضاوی به‌ترویج نظریه «عالمیة الإسلام یا وسطیة الإسلام» و یا جهان شمولی بودن اسلام و غیره در حوزه دید درون می‌پردازند و در میزگردهای مختلف از آن دفاع می‌کنند و اسلام را به عنوان مکتبی که عالمی و جهانی و همه‌گیر و فراگیر در تمامی عرصه‌های زندگی است معرفی می‌کنند و برای اثبات مدعای خود در هر رابطه به آیه ‌یا حدیث و روایتی از گذشته تمسّک می‌جویند اما آیا به صرف اینکه فردی دیندار مثلاً در فلان مورد نمونه‌ای از سنّت یا قرآن نقل کند این به این معناست که اسلام در آن زمینه نظریه پردازی نموده است؟ و می‌تواند از عهده مشکلات آن برآید؟ و آیا این اسلام است که در حال نظریه پردازی است یا شخص دیندار که با توجه به انتظارات خود از دین و متون دینی نظریه‌پردازی کرده و به اثبات آنها از طریق متون و روایات و با نگرش خود می پردازد؟ آیا براستی نیاز هست که در هر زمینه‌ای نقش اسلام را به اثبات برسانیم؟ و آیا عنوان کردن اسلام به عنوان یک مکتب ثابت که دینداران در سایه آن هستند مناسب است یا فرامکتبی عمل کردن و حکمت‌آموزی از طریق تمامی تجارب بشر در مکتب رسالت و غیره و تجسم آن در فردی دیندار؟ و آیا در اینصورت می‌توان کسی را دیندار نامید؟ یا اینکه برای اثبات دیندار بودن فرد حتماً باید متمسّک به آموزه‌های مکتبی به نام اسلام باشد؟ آیا فرد نمی‌تواند بدون تمسّک به دید مکتبی و صرفاً با درک مغزه شریعت و دیانت و استفاده از تجارب بشر در جامعه خود به عنوان دیندار با مشکلات آن دست و پنجه نرم کند؟ آیا نیاز هست که همیشه برای اثبات دیندار بودن خود به آیه‌یا حدیثی تمسّک جوییم و آیا اینهمه استناد و اتکا به آیات و احادیث سبب بروز انتظارات فوق طاقت از متون دینی نخواهد شد؟ و آیا چنین موضعی در برابر متون دینی موضع قوت است یا موضع ضعف؟ آیا به صرف حضور فردی با آرمانهای دینی و درگیر بودن او با مشکلات زندگی خود اثبات حضور نیست و آیا اسلام چیزی غیر از تجلی فرد دیندار در میان جامعه است؟ یعنی اینکه فرد با حضور خود در جامعه اثبات شده است و نیازی به اثبات چنان افکاری در میان جامعه تحت مکتب نیست و حضور فرد و تلاش او و درگیری‌های او اثبات مدعاست؟ و شاید اثبات این ادعا از دید اساتید بخاطر نوع انتظارات و نگرش آنها باشد که تلاش دارند اسلام را به عنوان مکتبی خاص و جداگانه و تنها مکتب مورد پذیرش از جانب خداوند به جامعه معرفی کنند و جامعه را در برابر حکمرانی آن قانع کنند و اگر چنین رویه برای غیر این حالت باشد که به نظر درون دینها امری الزامی است اثبات مدعا شاید ضرورتی نداشته باشد بنابراین به این نتیجه می‌رسیم چنین مطالبی در مورد ویزگیهای مکتب اسلام بیشتر به تثبیت حکمرانی متون دینی بر جامعه‌ها برمی‌گردد و تلاشی است تا دینداران با بینش درون دین را به اصطلاح مرحوم سید قطب به عنوان امّت برگزیده دوباره به سوی رهبری جهان بشری سوق دهد و به همین دلیل است که چنین مطالبی در میان انواع حکومتهای اسلامی مورد استقبال قرار می‌گیرد.
● حلال و حرام
اساس و بنیان تحلیل و تحریم به دو اصل مهم بر می‌گردد یکی در رابطه با خود مردم و دوّم در رابطه با خداوند. آنچه که مربوط به مردم است به نفع و ضرر بر می‌گردد به تعبیر دیگر هر آنچه در میان مردم و در مناسبات و روابط آنها با همدیگر و یا سایر مسایل فردی از قبیل خوراکی و... ضررش فاحش باشد حرام است. در این تعریف از لفظ ضرر فاحش استفاده شده است چرا که غلبه ضرر بر نفع علت تحریم مسئله نیست بلکه فاحش بودن ضرر است که حکم مسئله‌ای را به سوی تحریم می‌کشاند. بنابراین غلبه ضرر ۵۱ درصد به ۴۹ یا ۶۰ به ۴۰ منجر به صدور حکم تحریم نیست بلکه غلبه عادی ضرر بر نفع امری رایج و جاری در روابط و مناسبات و معاملات مردم است و گریز ناپذیر است و همواره دو طرف معامله سود نمی برند بنابراین قید ضرر فاحش در این تعریف بجا و الزامی است. البته فراموش نشود که گاهی ضررهای اندک از نظر کمیت نیز ممکن است منجر به خسارت‌های جبران‌ناپذیری گردد که این نیز خود به خود به قاعده می‌پیوندد.
اما در رابطه با خداوند که این بخش از قاعده بسیار مهمّتر است و آن اینکه هر نوع عملی (معامله، مناسباتی سیاسی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و...) که عظمت خداوند را ‌خدشه‌دار کند حرام است و این قاعده نیز براحتی از خلال متون دینی قابل درک است. بنابراین اعمالی از انسانها چه در مسائل فردی و یا اجتماعی که منجر به ‌خدشه‌دار شدن بزرگی خداوند گردد حرام است و درجه حرمت در این بند دوّم از بند اول بسیار شدیدتر است چرا که نوع جرم بسیار فاحش‌تر و وقیح‌تر است شاید این بند دوّم نیاز به ‌یک بحث طولانی داشته باشد تا گوشه گوشه آن روشن شود و تا مقصود از ‌خدشه‌دار شدن عظمت خداوند روشن‌تر شود بطور کلی می‌توان ‌خدشه‌دار شدن عظمت خداوند را در انواع مظاهر شرک خلاصه کرد. این دو بند و دو اصل هر کدام نیاز به کار کارشناسی و تخصصی دارند. معمولاً در میان دینداران رسم بر این است که تحلیل و تحریم امری ثابت است که‌یا باید آن را در متون دینی جست یا در روایات و احادیت و یا از طریق قیاس و آرای بزرگان آن را طلبید ولی طبق این نظریه تحلیل و تحریم امری ثابت نبوده بلکه امری سیال است و ممکن است تحلیل و تحریم در اجتماع‌های انسانی یکسان نباشد و از طرفی در مورد اصل اول تشخیص آن نیاز به تخصص در مورد آن مسئله دارد مثلاً اگر قضیه مربوط به خوراکی است باید متخصصان پزشکی روی آن کار کنند و نظر خود را ارائه دهند و اگر مربوط به اقتصاد است اقصاد دانها و همینطور الی آخر. پس با این تعریف این مقوله نیز نیاز به کار کارشناسی و علمی دارد و این نظریه تحلیل و تحریم را امری سیال و تخصصی می‌داند و صرف رجال دین بودن را نباید عامل صدور حکم در این زمینه‌ها دانست. شاید در بسیاری از دوره‌های تاریخی با توجه به تخصصی نشدن علوم چنین کاری صورت نپذیرفته و فردی به عنوان علامه در هر زمینه‌ای نظریات تحلیل و تحریمی خود را با مستندات روایی ارائه می‌داد اما آیا امروزه نیز باید همین رویه و همین قوالب را حفظ کرد و آیا نظریه سیال بودن تحلیل و تحریم خروج از دایره شرع است؟ همانطور که گفتیم جوامع دیندار هنوز تلاش دارند تا در هر زمینه‌ای قوالب را حفظ کنند. مثالی برای اصل دوّم: فردی کیلومترها مسافت را بخاطر تعظیم خداوندی طی می‌کند و به مکه می‌رود اما هنوز برنگشته به پایش گوسفند قربانی می‌شود و حجی را که تماما بخاطر عظمت خداوند صورت گرفته با قربانی کردن گوسفند در پای خود زیر سؤال می‌برد و پر واضح است که چنین حجی با اندیشه عمیق صورت نگرفته ولی به هر حال حاجی از سفر برگشته این اصل مهم را نادیده می‌گیرد و ناخواسته عظمت خداوندی را که این راه پرمشقت را بخاطرش پیموده لکه‌دار می‌کند و هنوز برنگشته عهد خود را می شکند و هزاران روابط دیگر را در اجتماع‌های بشری باید با این دو اصل مهم محک زد تا تحلیل و تحریم هویدا شود.از جمله مسائلی که در میان متون دینی از آن یاد شده است و از زمره خوراکی‌های حرام می‌باشد گوشت خوک و مردار و خون است با این نگرش سیال بودن تحلیل و تحریم به این نتیجه می‌رسیم که دلیل تحریم گوشت خوک یا حالت اول است یا دو. اگر که حالت اول است طبعا باید ضرر فاحش آن مشخص باشد. کسانی بر این باورند که گوشت خوک بخاطر ضرر خوراکی که خداوند می‌داند و مردم نمی‌دانند حرام اعلام شده است اما این نظریه نمی‌تواند چندان از قوت برخوردار باشد چرا که در طول تاریخ بارها و بارها بشر مواد مختلفی را در زندگی خود به عنوان دارو و یا خوراکی آزموده و اثرات مخرب آن را به مرور زمان مشاهده نموده و دست از استعمال آن کشیده است بنابراین اگر که صرف ضرر مادی آن مطرح است چرا این قضیه برای غیر خوک نیز مطرح نشده در حالیکه این عالم پر از مجهولات ضرر رسان است بنابراین باید پذیرفت که نفع و ضرر در تحلیل و تحریم امری خارج از عصر و زمانه نیست و نیازی به شکستن عصر و زمانه و خرق عادت کردن و معجزه نمودن در این زمینه نیست بلکه خود به خود تجارب کوتاه‌یا بلند بشر این اسرار را کشف می‌کند مثلاً دارویی تا امروز تجویز می‌شده اما از امروز به بعد ممنوع اعلام می‌شود که همین خود یکنوع تحلیل و تحریم پذیرفته شده در اجتماع بشری است و آنچه که دیروز مصرف شده امروز حرام می‌شود و استعمال آن قدغن هر چند که ممکن است در دوران جواز اثرات زیانباری هم بوجود آورده باشد اما گریزی از این ضررها نیست و اینها ضررهای معذورند بنابراین تحلیل و تحریم مواد خوراکی و مادی معمولاً نیاز به فرا زمانه بودن نیست و شاید ضروتی به مداخله دستی آسمانی برای هویدا نمودن ضررها خارج از علوم عصری و تجارب بشری وجود ندارد که اگر چنین باشد موارد ضرر بی پایان است و تجارب بشر نیز بی‌ارزش می‌شد و بشر معمولاً در این قبیل موارد پس از آزمودن و ضرر دیدن کم کم به منع آن دست می‌زند همچون تمامی تجارب دیگر در این زمینه بنابراین و با این مقدّمه به دو نتیجه می‌رسیم:۱) اینکه تحلیل و تحریم در زمینه نفع و ضرر در هر زمانی جداگانه و طبق تجارب و علوم بشری تعریف می‌شود.
۲) اینکه نیاز به حضور دستی غیبی در این راستا نیست بنابراین چنین قضایایی اگر بخاطر ضرر خوراکی تحریم شده‌اند اکنون باید به‌ وسیله‌ی تیم پزشکی مورد ارزیابی قرار گیرد که آیا ضرر خوردن گوشت خوک فاحش است اگر که چنین است حرفی نیست و نیازی به آزمودن اصل دوّم برای تحریم گوشت خوک نیست و اما اگر چنین نیست باید اصل دوّم را اینچنین آزمود: در آن زمان مناسباتی در رابطه با خوک وجود داشته که عظمت خداوند را ‌خدشه‌دار می‌کرده است مثلاً باید دید که تاریخ خوک درعصر نزول وحی چگونه بوده است آیا قربانی شدن خوک برای بتها متداول نبوده است؟ و هر نوع مسئله دیگری در این رابطه باید مورد بررسی قرار گیرد و ممکن است در این حالت قضیه ‌یک امر همیشگی باشد یا یک امر مقطعی و در زمانهای بعدی بخاطر از بین رفتن این قضیه ممنوعیت کنار رود و حکم آن تغییر کند.
در رابطه با خوردن گوشت حیوانات مرده نیز می‌توان تحلیل زیر را ارائه داد:در مورد مردار حیوانات نیز همین قضیه جاری است و در این مورد به نظر می‌رسد که جنبه اول غالب است ولی باید دید چه حیوانات مرداری مد نظر هستند مرداری که زمان زیادی از مرگ آن گذشته باشد یا زمان اندکی.آنها که به ظاهر نصوص اکتفا می‌کنند به زمان کاری ندارند ولی با توجه به نظریه سیال بودن تحلیل و تحریم نظر پزشکی و تیم تخصصی در این رابطه شرط است چرا که حیوان شکار شده به‌ وسیله‌ی شکارچی و یا حیوانات شکاری گاهی مرده به دست شکارچی می‌رسند پس چرا خوردن گوشت اینها حلال است؟ نصوص‌گرایان این موارد را با مسائلی از قبیل دست‌آموز بودن حیوان شکاری و غیره و ارزش علم توجیه می‌کنند و خوراکی‌های اهل کتاب را بخاطر ظاهر نصوص در هر صورت جایز می‌دانند و بسیار اندک در مورد این قبیل قضایا از دید تخصصی و علمی به تأمل می‌پردازند. شاید دلیل اصلی حکم مردار در زمان نزول وحی این باشد که حیوانی که به‌ وسیله‌ی سگ شکاری یا خود شکارچی صید می‌گردد هنوز گرم است و از مرگ آن زمان زیادی نگذشته است و فرد مطمئن است که تازه مرده است و در مواردی از قبیل پرت شدن یا شاخ زدن به‌ وسیله‌ی حیوانات یا به‌ وسیله‌ی ضربه زدن باید در همین مقوله‌ای که ذکر کردیم مورد بحث قرار گیرند و البته هر کدام را بطور جداگانه مورد بررسی قرار داد مثلاً کشتن حیوان با ضربه شاید دلایل دیگری از قبیل غیر انسانی بودن و بی‌رحمانه کشتن حیوان را نیز می‌توان در تحریم دخیل دانست. در مورد خون نیز همین قضایا حاکم است و احتمالاً اصل اول باید مورد تأکید قرار گیرد. امروزه تزریق خون مجاز است و کسی بر این خرده نگرفته در حالی که خود تزریق نیز نوعی خوردن است اما این مسئله از نظر اجتماع بشری پذیرفته شده و تحریم آن در حد تزریق به تحلیل مبدل گشته است و این خود نمونه‌ای از سیال بودن این قضایاست که در میان جوامع دیندار نیز پذیرفته شده است.در مورد بقیه مسائل از قبیل اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و تبلیغاتی و غیره نیز باید همین طریق را پیمود و دو اصل را به همراه ملاحظاتی در مورد آنها آزمود. بنابراین به این نتیجه می‌رسیم که در بسیاری از موارد تحلیل و تحریم باید به متخصصان و گروه تخصصی مراجعه نمود وگرنه احکام صادر شده از قوت لازم برخوردار نخواهند بود.
● سیال بودن حلال و حرام
در طول تاریخ تحلیل و تحریم هم از جانب خداوند صورت پذیرفته هم از جانب بندگان. لیکن در بسیاری از موارد تحلیل و تحریم بندگان با تحلیل و تحریم در نزد خداوند منافات داشته است و متون دینی به اصلاح این موارد و قیود دست و پاگیر پرداخته‌اند. قبلاً گفتیم که در مکتب رسالت تحریم در دو موضوع اساسی خلاصه می‌شود: ضرر فاحش و ‌خدشه‌دار شدن عظمت خداوند. با تأمل در این دو اصل اساسی به این نتیجه می‌رسیم که تحلیل و تحریم در اجتماع‌های بشری الزاماً امری ثابت و تغییرناپذیر نیست بلکه امری سیال است. هر چند که مواردی ثابت در میان حلال و حرام در طول تاریخ به چشم می‌خورد از قبیل زنا سرقت، قتل، شرک و از این قبیل موارد اما همانطور که می‌دانیم تحلیل و تحریم به این موارد بسنده نمی‌کند و در زمینه تطبیق عملی مواردی از قبیل شرک تحلیل و تحریم نمی‌تواند امری ثابت باشد بلکه به تناسب اجتماع‌های بشری دایره آن تغییر پیدا می‌کند بدین معنا که علیرغم اصرار تفکّر درون دین در مسلم دانستن حوزه شرعی برای تحلیل و تحریم باید بگویم که با درک مغزه شریعت و درک آن دو اصل مهم از خلال متون دینی به این نتیجه می‌رسیم که تحلیل و تحریم امری سیال است و به تناسب اجتماع‌های بشری تغییر پیدا می‌کند چرا که هم نفع و ضرر در اجتماع‌ها بستگی به علم روز دارد و هم موارد عملی شرک از یک جامعه تا جامعه دیگر متغیر است. گاهی آنچنان دید درون دین بر جوامع دیندار مسلط می‌شود که باور به سیال بودن این موارد را از امور کفرآمیز می‌پندارند البته چنین اندیشه‌ای مستقیماً ثمره چنان پیش‌زمینه‌هایی است که انتظار از دین را حداکثر فرض می‌کند و در هر موردی باور به راه‌گشایی متون دینی و دین کامل دارند.
● سیال بودن دین
درک مقوله سیالیت دین از یکطرف وابسته به درک مغزه شریعت است و از طرف دیگر مربوط به منور گردانیدن چراغ خرد. با این دو بازو مفهوم سیالیت در دینداری شکل می‌گیرد. قبلاً در مورد هر کدام از این مقوله بحث شده و دیگر نیازی به تکرار نیست فقط این را متذکر شوم که سیالیت دین در دینداری مصداق این گفته که دین را برای آخرت می‌داند نیست بلکه بر این باور است که سرمنشأ حکمت‌آموزی و درک اسرار به دو مطلب برمی‌گردد:
۱) منور کردن عقلانیت از طریق آیات کون و هستی و تجارب بشری.
۲) نورانیت بخشیدن به حکمت عقلانیت با بهره گیری از مغزه شریعت.
ناگفته پیداست که در چنین بینشی دین و شریعت منحصر به آخرت نیست و سیالیت در دین نیز مستلزم دنیوی و اخروی بودن دیانت است و درک این مفهوم منجر به پیوند عقلانیت و شریعت است اما با انتظارهایی دیگر. معمولاً آنچه که حصار فکری انسان را در رابطه با متون دینی رقم می زند میزان انتظار از متون دینی است که شاید در این اندیشه انتظارها از متون دینی حداقل است هر چند که به تمام معنا از مغزه‌ی شریعت از طریق متون دینی سود می جوید اما انتظارات حداکثری را کنار می نهد بلکه به خردورزی و حرکت عقلانیت بیشتر بها داده و خردورزی را در طول شریعت می‌یابد و خردورزی حکیمانه را نه تنها هماوردی با الوهیت نمی‌یابد بلکه آن را لازمه حرکت سیال دین می‌بیند و در این حرکت تناسبی بین هوسرانی و خردورزی نمی‌بیند. گفته می‌شود مرحوم بازرگان در آخرین نظریات خود گفته است که دین برای آخرت است. البته کسانی در ذات این نظریه از طرف ایشان مشکوک هستند اما بهر ‌ترتیب با فرض صحت نسبت این قول به ایشان می‌توان گفت که ممکن است ایشان با ارج نهادن به دستاوردهای مکتب رسالت در طول تاریخ و درک مغزه شریعت و لحاظ کردن آن به عنوان تجاربی از تجارب در گذر زمان به این باور تمایل پیدا کرده باشد چرا که با درک مغزه شریعت رسالت خود بخود در حیات انسان ساری و جاری خواهد بود و این نوع بینش به همان سیال بودن شریعت در متن زندگی برمی‌گردد و رجوع به نصوص را لازمه حرکت نمی‌یابد بلکه با لحاظ کردن مغزه شریعت در داشته‌ها و یافته‌های پیشین خود دخالت شریعت در دنیا مسلم است و نیازی به اثبات و یا نفی نیست بلکه این باور در صدد کنار نهادن انتظارهای حداکثری از متون دینی است پس با این فرض قول دین برای آخرت است می‌تواند توجیه پذیر باشد. اما اگر چنین نباشد و ایشان بدون توجه به دستاوردهای رسالت و حکمت و اسرار متون مقدس در طول تاریخ صرفاً به قضایای اخروی متون دینی بها دهد و بقیه را کاملاً نادیده گیرد و بلکه در برابر آنها معاندانه موضع بگیرد پیداست که چنین خردی رو به نورانیت ندارد چرا که خود محروم کردن است و عقل سلیم از چنین مواضع غرور آفرینی بدور است بلکه عقل سلیم به هر حکمتی ارج نهاده و آن را توشه راه خود می‌کند پس این حالت دوّم از شخصی مثل مهندس بازرگان با آن سابقه بعید به نظر می‌رسد. خلاصه مطلب اینکه در این اندیشه دین قالب نیست بلکه سیال است و در قوالب اجتماع‌های مختلف ساری و جاری می‌شود و در انسانهایی بنام دیندار تجلی و تجسم پیدا می‌کند و این تجلی با حداقل انتظارات و در حد تجارب مکتب رسالت شکل می‌گیرد.
● منبع اول و دوّم تشریع در دید درون دینی
دید درون دین بر این باور است که بشر دو مصدر برای تشریع و قانونگذاری دارد یکی قرآن است و دیگری سنّت. این اندیشه مشروب از مفهوم الوهیت از دیدگاه درون دین و مستند به ‌یکسری از روایات است.
اندیشه درون دین با استناد به آیاتی از قبیل« إِنِ ٱلْحُکْمُ إِلاَّ للَّهِ » و آیاتی از قبیل « وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ » و... بر این باور است که این آیات هر نوع قانونگذاری از طرف بشر را مردود می‌شماند و اکنون سؤال این است که آیا این برداشت از آیات تنها برداشتی است که می‌توان از این آیات استنباط کرد و گریزناپذیر و محتوم است یا خیر می‌توان مفاهیمی غیر از این را از همین آیات استنباط کرد؟
آیا اصولا برداشت انسانها از متون یک حقیقت مطلق است یا بسته به پیش‌زمینه‌های فکری و تجارب ما دارد؟ پرواضح است و نیاز به استدلال ندارد که برداشت ما از متون دینی و غیر دینی بسته به محیط ذهن و فکر و احسّاس و عواطف ما دارد و آنها که امور را مطلق می‌پندارند و قائل به نسبیت و نقص در فهم مطالب و درک آنها نیستند بسیار ساده با تغییر شرایط زندگی یا محیط و... به چنین باوری خواهند رسید. به عنوان نمونه با اندک تأملی در آیه إِنِ ٱلْحُکْمُ إِلاَّ للَّهِ مشاهده می کنیم که این آیه در ارتباط با یوسف و هم‌بندیهایش نازل شده است. یوسف تلاش می‌کرد تا هم‌بندیهایش را قانع کند که خداوند برای خودش شریکی برنگزیده و ما نیز حق نداریم شریکی برای او قائل شویم چرا که قضیه مربوط به خداوند است و خود خداوند باید در این رابطه فیصله کند خوب با چنین برداشت ساده ای از آیه متوجه می‌شویم که این آیه اصولا ارتباطی به سایر قضایای تشریعی پیدا نمی‌کند بلکه صرفاً مربوط به شرک و توحید است.و اما آن آیاتی که با کلمات و «وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ» شروع شده‌اند و از نظر درون دینان به مردود شمردن قوانین بشری اشاره دارد باید گفت که این آیه در صدد انکار قانونگذاری نیست بلکه مخاطبین این آیه مکذبین و معاندینی هستند که در برابر فیصله خداوندی در زمان خود موضع گرفته بودند و منکر و معاند برنامه رسالت بودند. چنین آیاتی در عصر نزول معانی خاص و ویژه ای پیدا می‌کنند چرا که در آن زمان بنا به دلایلی در محکمه‌ها و تنازع‌ها و زد و خورد‌ها برای فیصله امور وحی نازل می‌شد و جامعه بودی آنروز در اوج عناد و دشمنی و کینه و عداوت بود و مخاطبین این آیات معاندین عصر رسالت هستند. اندیشه درون دین حضور نبی را با عدم حضور او به شرط وجود آموزه‌های دینی یکی می‌داند در حالی که چنین به نظر می‌رسد و منطق حکم می‌کند که باید حسّاب نبوّت و منسوبین را از هم جدا کرد و قیاس جامعه نزول وحی با جوامع امروزی نابجاست و نزول گام به گام وحی دلیل همین مدعاست.
● دین چیست؟
اینکه دین چیست و رابطه ما با دین چگونه است و آیا ما باید خادم و مخدوّم دین باشیم یا دین باید به ما خدمت کند مقوله جدیدی نیست و ما اکنون از دیدگاه‌ خود هرچند مختصر به این موضوع می پردازیم.علارغم کسانی که دین را ظرفی می‌دانند که جامعه باید مظروف متناسب آن گردد باید بگویم که دین قالب نیست بلکه دین حرکت اصلاح نسبی است که در متن جامعه متولد می‌شود و این جامعه است که دین را متولد می‌کند یعنی اینکه در طول تاریخ رسالت زمانی شکل گرفته و اتفاق افتاده که نیازی احسّاس شده باشد. باید پذیرفت که مشکلات ما و مردم ما و دغدغه‌های فکری و زیستی ما با آنچه که قرنها پیش در دوره انبیا وجود داشته بسیار متفاوت است دوره رسالت انبیا دوره زندگی بدوی و روستایی و قبیله‌ای و عناد و دشمنی بود و عصر ما عصر تمدن و فرهنگ و صنعت و تکنولوزی است خواست‌ها و نیازهای جامعه‌های امروزی با جوامع عصر رسالت بسی تفاوت دارد مردم ما با مردم آن‌زمان تفاوتهای رفتاری و زیستی و اجتماعی بسیاری دارند بنابراین منطقی به نظر نمی‌رسد که این دو جامعه را هم چون هم تصور کرد و تلاش نمود تا یک قانون را در مورد آنها ساری و جاری نمود. برای روشن نمودن موضوع به‌یک نمونه اشاره می‌کنم: در عصر نزول با توجه به عادات روستایی و قبیله‌ای آنزمان گرفتن زن و بچه‌های لشکر شکست خورده و استفاده جنسی از آنها امری مباح و جایز بوده است و در خود قرآن صراحتا به این موضوع اشاره شده است ولی آیا امروزه مردم مسلمان و عیر مسلمان درون دینان و برون دینان هیچکدام چنین امری را می‌پذیرند؟ آیا تمامی آنها متفق نیستند که چنین مسئله‌ای توحش است؟ آیا اگر ارتش امریکا در عراق زن و بچه‌های آنها را مورد تجاوز جنسی قرار می‌داد اول از همه مسلمانان بر نمی آشفتند؟ و آیا اگر امریکا نفت عراق را غصب کرده مسلمانان اعتراض نکرده‌اند؟ مگر نه اینکه در قرآن چنین امری جایز شمرده شده است پس چرا مسلمانان میانه‌رو و متعصب همه و همه این امر را نابجا و قبیح می‌شماند؟ جواب واضح است برای اینکه ذهنیت مردم امروز با ذهنیت دیروز تفات دارد. هدفم از بیان این نمونه ‌این بود که ما بپذیریم که قانون مسئله‌ای بی‌ارتباط با رفتار و آداب و ذهنیات و محیط و تجارب ما نیست. فردی روستایی حمیت و غیرت بالاتری به خرج می‌دهد نه به این خاطر که بیشتر می‌فهمد یا از دیگران مردتر است نه بلکه به این خاطر که در یک محیط تنگ و بسته رشد کرده و رفتار و خلق و خوی او نیز تند و خشن و هجومی است.
قبلاً در مبحث حلال و حرام یا به تعبیری دیگر ممنوع یا جایز شمردن امری گفتیم که چنین امری از متن اجتماع بر می‌خیزد و الزامی نیست که به عنوان امری ذاتی به آن پرداخت و در طول تاریخ چنین امری قابل تغییر است و بسته به اجتماع‌های بشری دارد.درون دینان تلاش دارند تا دین را به عنوان امری ثابت و تغییرناپذیر عرضه کنند و اخلاق دینی را فراتر از اخلاق انسانی و دینداری را بالاترین مقام انسانی معرفی کنند و رسالت را در طول تاریخ حامل یک پیام بدانند و براین باورند که اگر امروزه پیامبری ظهور کند باز با همان آموزه‌های قدیم و یا مشابه آنها و با همان رسالت می‌آید. اما واقعیت این است که این اندیشه به بسیاری از قضایای امروزی بی‌توجه است و بجای توجه به عصر خود و مشکلات خود و تفاوتهای خود با محیط قدیم و مردمان قدیم تلاش دارد تا محیط دیروز را بر امروز قالب کند. سؤال این است آیا اخلاق امری تغییر ناپذیر است؟ آیا پیام رسالت تغییر ناپذیر است و در همه زمانها باید به‌ یک شیوه و یک شکل باشد؟ آیا اگر پیامبری امروز مبعوث شود به تبلیغ چه می پردازد؟ اکنون جواب مختصری ارائه می‌دهم و سپس به توضیح آن می‌پردازم. اخلاق امری ثابت نیست و در جوامع با شرایط متفاوت تفاوت می‌کند و رسالت پیامبر امروز با رسالت پیامبر دیروز تفاوت دارد. در مورد اخلاق تعاریف متفاوتی ارائه می‌شود کسانی آن را رفتار می‌نامند و دیگران در تعارف جدیدی آن را مجموعه‌ای از خصال در وجود آدمی می‌دانند که ذاتاً باارزشند مانند خصلت صبر گذشت ایثار شجاعت و.... و با توجه به چنین تعریفی از اخلاق تلاش دارند تا چنین مفاهیمی را به عنوان یک امر ذاتی در حرکت اصلاحی خود مورد توجه قرار دهند و مردم را در مقوله‌ تربیت به آن فرا می‌خوانند.
آیا چنین مفاهیمی همیشه به عنوان حسّن تلقی می‌شوند و اموری ذاتی هستند یا اینکه بسته به اجتماع‌های بشری ممکن است دچار تغییراتی شوند و از نظر اولویت بندی در مراتب پایین‌تری قرار گیرند و یا اینکه کاملاً از گردونه حرکت اصلاحی خارج شوند؟
همانطور که قبلاً گفتم حرکت انبیا اکثرا در میان جوامع ابتدایی و روستایی و قبیله‌ای شکل گرفته است جوامعی که دارای ویزگیهای خاصی هستند. جوامع عصر رسالت خصوصیات قبیله‌ای و بدوی داشته‌اند و به همین خاطر می بینیم یاران و همراهان انبیا نیز با چنین خصوصیاتی زیسته‌اند ناگفته پیداست که خصوصیات چنان محیطی و چنان جامعه‌ای با دنیای تکنولوزی و صنعت و مدرنیسم امروزی قابل قیاس نیست. برای روشن شدن موضوع با بیان یک نمونه کوچک این تفاوت را به نمایش می گذارم: حتماً بارها و بارها موضع یاران پیامبر را در قبال اتفاقات روز عصر رسالت شنیده و خوانده ایم مثلاً اگر کسی کمترین خطایی را به نسبت پیامبر و یا دین مرتکب می‌شد شمشیر‌ها از نیام در آورده می‌شد و از حضرت رخصت می طلبیدند تا گردن فلانی را بزنند. اما آیا اگر امروزه کسی در چنان مواقعی و مشابه آن چنان مواضعی اتخاذ کند قضاوت ما چگونه خواهد بود؟ شکی نیست که علم روان‌شناسی امروزی چنان کسانی را دارای حالات عصبی و روانی می‌داند و چنان رفتارهایی برای عصر ما نه تنها شجاعت تلقی نمی‌شود بلکه حماقت و نادانی نامیده می‌شود ولی نباید فراموش کرد که جوامع روستایی آنروزی به چنان رفتارهایی خو گرفته بودند و برای آنها قابل توجیه بود ولی در عصر ما چنان رفتارهایی به هیچ وجه قابل توجیه نیست. با بیان این مثل خواستم این موضوع را برسانم که قیاس جامعه خود با عصر رسالت قیاسی نابجاست و اگر در جوامع روستایی عصر رسالت گذشت و ایثار و شجاعت و... بسیار نمود پیدا کرده امروزه دانایی علم و تدبیر و حقوق شهروندی و قانونگرایی جایگزین آنها شده است اگر در جوامع قبیله‌ای عصبیت و رفع تظلم‌های فردی وجود داشته اکنون قانون‌گرایی و مدنیت و دادخواهی و حقوق شهروندی مطرح است و اگر اخلاق دیروز بیشتر اخلاق فردی بود امروز اخلاق مجموعه ای از آداب جمعی است و اگر دیروز کمک رسانی بصورت فردی بود امروز خود حکومتها نهادهایی را از قبیل ادارات بیمه و... تشکیل داده‌اند و تمام اینها می‌رساند که اگر حرکتهای اصلاحی و‌ تربیت دیروزی ‌تربیتی فردی بود امروز‌ تربیت جمعی و شهری است و با‌تربیت روستایی و قبیله‌ای بسی تفاوت دارد. و اگر امروز کسی داعیه اصلاح داشته باشد ناگزیر باید اصلاحات شهری را در اولویت حرکت خود قرار دهد مگر اینکه تمایل به حیات روستایی داشته باشد و در محیط قبیله‌ای زندگی کند. جوامع ناگزیر به سمت صنعتی شدن در حال حرکتند و آنها که همچنان پایبندی خود را به اصلاح روستایی تحت نام مشروعیت ادامه می‌دهند عملاً جوامع خود را فراموش کرده و با رویای جوامع روستایی عصر رسالت زندگی می‌کنند و آنها را که به این مهم می‌پردازند و دم از آزادی و دموکراسی و مدنیت و قانون می‌زنند غرب‌زده تلقی می‌کنند و پایبندی خود را به امور سنّتی حسّن می‌نامند.
سنّت‌گرا‌ها خودباختگی‌های موجود در جامعه را باور ندارند و آنها را که از سنّت فاصله بگیرند و به مدرنیسم روی آورند ضعیف و خود باخته می‌نامند شاید تا حدودی هم حق دارند چرا که در عصر تکنولوزی و صنعت سنّتی زندگی کردن باعث خودباختگی درونی خواهد شد و این گریزناپذیر است. سنّت‌گرا‌ها خودباختگی‌های موجود در جامعه را باور ندارند و آنها را که از سنّت فاصله بگیرند و به مدرنیسم روی آورند ضعیف و خود باخته می‌نامند شاید تا حدودی هم حق دارند چرا که در عصر تکنولوزی و صنعت سنّتی زندگی کردن باعث خود باختگی درونی خواهد شد و این گریزناپذیر است مگر اینکه انسان چنین مسئله‌ای را در درون خود از بین ببرد و بلکه از آن متنفر گردد. آنها که باور به دینداری سنّتی دارند تصور می‌کنند که همچون حکمای قدیم قادرند تا در هر مسئله‌ای اظهار نظر کنند و به این باور رسیده‌اند که متون دینی و پویایی در آن و اجتهاد قادر است تا در هر موردی اظهار نظر کند مثلاً چندی پیش مشاهده نمودم در مورد مسئله‌ی مشهور گلدکوئیست کسی فتوا داده بود در حالی که ایشان در مقام مفتی هنوز از اصول اولیه اقتصاد امروزی خبر نداشت و به صرف استفاده از متون دینی به خود اجازه اظهار نظر در این مورد را داده بود و یا دیگری کل مسائل و مشکلات اقتصاد را در ربا می‌بیند در حالی که ربا الزاماً و ذاتاً مذموم نیست و این تیم اقتصادی است که باید در این رابطه نظر دهد نه مفتی متون دینی. دیگری تصور می‌کرد که با قواعد پیش پا افتاده قبیله‌ای و با الهام از متون دینی و راهبری متون می‌توان بر مشکلات فائق آمد ولی به نظر من باید چنین تصوراتی را زاده خود برتربینی به پشتوانه متون تلقی کرد که انسان را در موارد متعدد دچار توهّم و نوعی خود بزرگ‌بینی کاذب می‌کند تا جایی که فرد خود را راهبر جامعه می‌پندارد. پیداست که چنین باوری بیشتر به توهّم شبیه است تا واقعیت و چنین کسانی با واقعیات جوامع امروزی بیگانه‌اند. آنها به‌یکسری پیش‌زمینه‌های فکری دلخوش کرده و خود را ناصح امین و حلال مشکلات و راهبر جامعه می‌پندارند.
● دینداری انقلابی
کسانی بر این باورند که دین اصالتاً و ذاتاً انقلابی است و در درون دین حرکت انقلابی می‌جوشد و دلایل و براهین بسیاری برای این گفته اقامه می‌شود از جمله اینکه وقتی کسی در عصر نزول وارد دایره دین می‌شد با گذشته خود وداع می‌کرد و با یک حرکت انقلابی حاضر بود رودرروی عزیزترین کسان خود صف‌آرایی و مقابله کند و حاضر می‌شد خون پدر و برادر خود را در میدان نبرد بریزد و از مال و دارایی خود به‌خاطر هجرت صرف‌نظر کند. آنها که با چنین تحلیلی از یاران و یاوران دین مواجه می‌شوند به این نتیجه می‌رسند که دین ذاتاً زاینده حرکتی انقلابی است و افعال دینداران و تئوریهای دینی نیز باید از چنین متدی الگوبرداری کند و از همین رو شعار لاَ إِلَـهَ إِلاَّ اللَّهُ را نیز با این بینش تفسیر می‌کنند و آن را شعار حرکت انسان مسلمان و برنامه زندگی او می‌دانند تا با پذیرش آن تمام زندگی خود را با آن تطبیق دهد و در یک حرکت انقلابی از شرک به سمت توحید حرکت کند. ادیان باید تافته جدا بافته از جامعه باشند و آیا تمامی افعال و حرکات و سکنات و نظریات دینداران باید رنگ و لعاب انقلابی و دینی داشته باشد؟ و آیا جوشش حرکت انقلابی از میان متون دین دلالت بر الزام وجود چنین حرکتی برای نسلهای آینده می‌باشد؟ آیا این امکان وجود ندارد که چنان حرکتی در عصر رسالت زاده محیط و مردمان عصر رسالت و لازمه آن زمان باشد و امروزه نیازی به چنان حرکتی نباشد؟ و آیا تفکیک کردن متون دینی در عصر نزول و خود دین به عنوان مقوله‌ای اصلاحی جدای از متون دینی عصر نزول امری کفر آمیز است؟ و آیا دین در عصر جدید الزاماً باید از میان متون دینی قدیم بجوشد و زاده شود؟ آیا نمی‌توان میان متون دینی قدیم و حالات انقلابی آن در عصر رسالت با حرکت اصلاح دینی در عصر جدید تفکیک قائل شد و آیا الزاماً پیام رسالت در عصر نزول با پیام رسالت در عصر جدید یکی است؟ و تفاوت قائل شدن میان این دو خروج از دایره دیانت و پشت کردن به متون دینی است؟ بخواهد وجهه دینی پیدا کند الزاماً باید با یک قالب سنّتی مورد ارزیابی قرار گیرد و الزاماً دین دارای قالب سنّتی است یا اینکه امروزه دین می‌تواند به نوعی دیگر و مطابق با عصر مدرنیته در میان جامعه بروز و ظهور داشته باشد؟ آیا قوالب و حکمها و امر و نهی‌های متون دینی برای همیشه نزول یافته‌اند و آیا خداوند در نزول دین آخرین نبی با چنین تصوری دین را نازل کرده و گریز از آن غیر ممکن است؟
اگر که چنین است به همان نتیجه دیدگاههای درون دین می‌رسیم که هر نوع تصوری خارج از آن کفر است.
اما اگر این تصور زاده و بافته قرائتی خاص از دینداری باشد پیداست که حقیقت مطلق نیست بلکه صرفاً یک برداشت دینی است.بدین معنا که نه تنها قوالب قابل تغییرند بلکه به طور اولی مفاهیم که به قوالب وابسته‌اند قابلیت تغییر دارند و با چنین دیدگاهی الزامی در پذیرش فهم انقلابی برای ذات دین وجود ندارد هرچند که پذیرش فهم انقلابی برای متون عصر نزول انکار ناپذیر باشد.با چنین مقدماتی اکنون وقت آن فرا رسیده تا مقوله مهم تأثیر سنّت و مدرنیسم را بر دینداری بیان کنیم و به ارزیابی الگوبرداری سنّتی در عصر مدرنیته بپردازیم.
● برداشت سنّتی از دین در عصر مدرن
سؤال این است: آیا در عصر مدرن دینداری سنّتی و برداشت سنّتی و الگوبرداری سنّتی امری ممکن است؟ و اگر ممکن است آیا مطلوب است و برای رسیدن به آن باید هزینه کرد؟ آیا الگوبرداری سنّتی در هر زمانی امری محتوم و یک حقیقت مطلق است و آیا دین نمی‌تواند دینی مدرن باشد؟ آیا به صرف اینکه متون دینی قدیمی اند باید دینداری نیز ملهم از متون دینی قدیم باشد؟ آیا الگوبرداری از متون دینی که در عصر سنّت زاده شده و نزول یافته‌اند امری محتوم و حقیقتی مطلق است؟ و آیا در عصر مدرن الگو پذیرفتن از مردمان عصر سنّت تناقض‌آلود نیست؟ آیا مطابق ادعای درون‌دینان می‌توان در عین پذیرفتن دین سنّتی و الگوهای سنّتی و قرائت سنّتی و یا حتی قرائت عصری از متون قدیم می‌توان همگام با عصر مدرن حرکت کرد و از جامعه مدرن عقب نماند و منادی حرکت علمی ‌شد؟ و آیا چنین حرکتی تناقض‌آلود نیست؟ آیا تا زمانی که آموزه‌های سنّتی در ذهن و قلب ما به عنوان الگو و ارزش و ایده‌آل جلوه می‌کنند قادر خواهیم بود حرکتی صنعتی و مدرن را برای رفع مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم آغاز کنیم؟ امروزه دین از ما چه می‌خواهد؟ کسانی بر این باورند که دین از ما صرف انرزی اخلاقی با تعاریف خاصی می‌خواهد؟ و به همین خاطر دست به صرف انرزی در تواضع در برابر هم می‌دهند کسانی فراتر از این را مورد توجه قرار داده و می‌گویند دین زندگی دینی را در تمام برهه‌ها از ما می‌خواهد و این گروه با شعار شریعت از آن خداست به مقدس کردن متون دینی همّت گماشته و در حوزه‌ی وسیعی به اجتهاد و بسط متون بها داده و اوج دینداری را در همین می‌دانند؟
تألیف: آدم غلامی
منبع : پایگاه اطلاع رسانی اصلاح