جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به عذاب وجدان اجتماعی در فیلم کتابخوان


نگاهی به عذاب وجدان اجتماعی در فیلم کتابخوان
فیلم کتابخوان‌ (Reader) ساخته استفان دالزی و محصول ۲۰۰۹ است که فیلمنامه‌ای اقتباسی از کتاب برنارد شلینگ دارد و ما در تحلیل آن از صحنه عطف فیلم آغاز می‌کنیم؛ دادگاهی که برای محاکمه چند نفر از کارکنان زندان مخوف آشویتز تشکیل شده است و هر چه پیش می‌رود عجز مجریان قانون در فهم اصل مطلب و سرگردانی دانشجویان حقوق در فیلم افزایش می‌یابد تا این که یکی از دانشجویان، دادگاه را ابزاری برای انحراف اذهان عمومی و به نوعی برداشتن بار گناه از اجتماعی می‌داند که هوشیارانه مسخ شده و سپس دست به چنین جنایاتی آلوده است. در دادگاه، همزمان ۲ سیستم به چالش کشیده می‌شود: نظام صنعتی و اجتماع آن روز آلمان غربی.
هیتلر می‌گوید: توده‌ها وقتی به آزادی رسیدند غالبا نمی‌دانند با آن چه کنند و به آسانی دچار ترس از وانهادگی و تنهایی می‌شوند.
این جمله دلیل تشکیل این گونه دادگاه‌ها بود. پس از انقلاب ۱۹۱۸ و شکست سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن، احساس سرخوردگی عمیقی جامعه انقلابی آلمان را فراگرفت و احساسی از ناامیدی برانگیخت که تفاوت جبر و اختیار را برایشان از میان برد. ایشان که به اختیار پس از تلاشی سترگ انتظار ثمره آن را می‌کشیدند، اوضاعشان از پیش از به کار بستن اختیارشان وخیم‌تر شد و گیج و سرگردان آماده تسلیم شدن بودند، اما طبقه متوسط به پایین همچون مغازه‌داران و صنعتگران خرد با اشتیاق به استقبال نازیسم رفتند. آنان که همواره در جایگاه اجتماعی خود کارگران را زیردست می‌دانستند و پس از انقلاب فرودست شده بودند و اشتیاق به اربابان قدرت همواره در خوی تاریخی ایشان نهفته بود، می‌توانستند به این وسیله جایگاه خود را بازیابند و چه‌بسا ارتقا یابند. پس دست به فرافکنی زدند و اوضاع و اشتیاق خود را به جامعه نسبت دادند و در پاسخ به آن لبیک گفتند. آنان که دیگر نظام قبل از انقلاب یعنی سلطنت و نظام طبقاتی آن را هم نداشتند تا با وجود کسادی اقتصادی غرور اجتماعی‌شان را حفظ کنند و بعد از بحران اقتصادی نظام هسته‌ای خانواده را هم که از بی‌اعتمادی فرزندان به خاطر ناتوانی ایشان در پشتیبانی مالی نشات می‌گرفت از دست رفته می‌دیدند، انگیزه کافی برای به آغوش فشردن هیتلر داشتند.
از طرف دیگر، سرمایه‌داران صنعتی آلمان زیر فشار مجلس مردمی آن روز نیازمند ایدئولوژی برای احیای خود بود؛ مردمی از طبقه متوسط که یک خرده‌بورژوازی سرخورده باشد و منافع آنها را احیا کند. این گونه بود که بخشی از جامعه، مشتاقانه لباس رزم پوشیدند و بخش سرخورده قدرت تسلیم نشدن و مقاومت نداشتند. واکاوی این مسائل اقتصادی، اجتماعی و روانی تنها توضیح جمله دانشجوی فیلم است که دادگاه را سرپوشی بر عذاب وجدان جامعه تسلیم شده یا بی‌تفاوت آلمان می‌داند، اما دفاعیات هانا اشمیتز بحث را پیش می‌برد. او صدای نظامی است که سوار بر جامعه انسانی، مطامعش را حاکم کرده است. نظامی که انجام وظیفه در آن در مغایرت با انسانیت قرار می‌گیرد. او که کارگر شرکت زیمنس است، وظیفه انتخاب افراد برای اعدام را به عهده دارد و سخنگوی سیستم است. او هنوز هم نگران این است که دغدغه‌های سیستم را منتقل کند و در جمعی که همه خود را به انسانیت زده‌اند تنها کسی است که شجاعت این را دارد که از زبان ماشین صنعتی حقایق را بیان کند. از نظر او و البته تمام حضار، وقتی در سیستمی چون زیمنس استخدام می‌شوی وظایف از همه چیز حتی انسانیت مهم‌تر است.
باید در نهایت نظم آن را به انجام برسانی و او در این سیستم یاد گرفته است که فقط در این صورت پیشرفت می‌کند و به جایگاه اجتماعی بالاتری دست می‌یابد، چون با رعایت همین نظم و وظیفه‌شناسی در کارهای قبلی خود ترفیع گرفته و حالا اجتماع او را به خاطر همین وظیفه‌شناسی پای میز محاکمه کشانده است. او نمونه‌ای از یک انسان کاملا سازگار با زندگی صنعتی است و درست مثال نقض روان‌شناسی رفتارگرایی که سعی در هر چه سازگارتر کردن افراد با نظام حداکثر تولید و مصرف را دارند. در واقع این دادگاه روان‌شناسی دست نشانده را هم به چالش می‌کشد.
هانا اشمیتز نمونه برتر تولید شده این روان‌شناسی است. پس چگونه است که هرگز نمی‌توان حرکات این ماشین آدم‌نما را انسانی دانست. در صورتی که در زندگی خصوصی‌اش مرتکب سرکشی‌هایی کاملا انسانی است و بشدت به ادبیات علاقه دارد و ارتباط شدیدی با آن برقرار می‌کند، البته از دید چشم سوم این دادگاه و امثال آن کوچک‌تر و محدودتر از آنند که بتوانند دست به نقد نظامی بزنند که خود زاده آنند و نظر داستان نیز همین است. از سر عذاب وجدان اجتماعی دنبال مقصری می‌گردند که به نیت جنایاتی که همه سعی در کتمانش دارند اعتراف کنند تا آنها او را به جرم شجاعتش مجازات کنند. فرض کنید در داستان پادشاه و لباس کذایی مردمی که از ترس ناخلف بودن به عدم برهنگی پادشاه رای می‌دادند، کودکی که برهنگی پادشاه را فریاد کرد به جای این که به اشتباه خود پی ببرند و عبرت بگیرند مجازات کند. این داستان به همین شگفتی است، اما چون در لایه‌های مختلف اجتماعی اقتصادی و... اتفاق می‌افتد باید درنگ کرد تا به عمق ماجرا دست یازید.
هانا کاملا از زبان سیستم حرف می‌زند وقتی از او دلیل انتخاب افراد برای اعدام را می‌پرسند با این که بقیه انکار کرده‌اند، او با حالتی کاملا برافروخته از زبان ماشین می‌پرسد در حالی که زندان ظرفیت زندانی بیشتری را ندارد و این وظیفه خطیر به ایشان واگذار شده تا به صورت تصادفی از تعداد افراد بکاهد پس چه کار دیگری می‌توانستند بکنند؟ حتی به ذهنش خطور هم نمی‌کند که نداشتن جا دلیل خوبی حتی برای کشتن یک موش هم نیست چه برسد به انسان و این جواب تکان‌دهنده درصدد بیداری کسانی است که خواسته یا ناخواسته خود به ابزاری برای حفظ سیستم‌ها در نظام صنعتی بدل شده‌اند. به عبارت دیگر، چنان به این نظام پدرسالارانه سودمدار باور دارند که هیچ گاه اصل نظام برایشان مورد سوال نیست، بلکه حتی گاهی تصویر بسیاری از کسانی را که ازجمله اندیشمندانند درباره این نظام ساخته انسان می‌بینیم، پی می‌بریم آنان این هیولای از کنترل خارج شده را خدای خود می‌دانند و در این بت‌پرستی خود را حائز شهودی عمیق و معنوی نیز می‌شمارند و شرایطی که در این سیستم برایشان پیش می‌آید را سرنوشتی مقدر از سوی پروردگارشان تصور می‌کنند.
مهدی امام‌بخش
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید