جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


برای آنها که راحت سرکار می‌روند


برای آنها که راحت سرکار می‌روند
● خانه (نمایشنامه)
▪ یانوش گلوواتسکی
▪ مترجم: فرزانه قلی‌زاده
▪ انتشارات نیلا
▪ چاپ اول: ۱۳۸۶
اگر اتاق خدمتکار رنگ نمی‌خواست شاید نقاش‌های ساختمانی که آن روز به خیابان پنجک نیویورک رفتند، احساس خوشبختی می‌کردند. شاید از اینکه سه اتاق بدون رنگ مانده که یکی‌اش مخصوص خدمتکار است ناراحتند و بیشتر احساس پسرفت می‌کنند. هیچ‌کس نمی‌تواند قطعی در این‌باره اظهارنظر کند، مگر آنهایی که مهاجرت کرده‌اند یا همیشه با این موضوع درگیرند. وگرنه دلیلی نداشت یانوش گلوواتسکی در خلال نمایشنامه خانه، این جمله را به زبان شخصیت‌هایش راه دهد. نمایشنامه خانه سه کاراکتر دارد. اولی یک نمایشنامه‌نویس است که تا لحظه پایانی دیده نمی‌شود و تنها حرفش به میان می‌آید و بعضی وقت‌ها سر و صدایی به راه می‌اندازد که نشانه نابلدی‌اش است. دو شخصیت دیگر هم شبیه به اولی لهستانی هستند اما این دو ادعا می‌کنند نقاش‌های بهتری هستند و مدام حرف می‌زنند. از لهستان می‌گویند، از زندگی در آمریکا می‌گویند و یکی از سوژه‌های داغ خاله‌زنک‌بازی‌شان این مرد نمایشنامه‌نویس است. الک و ویتک می‌خواهند معمای ذهنی‌شان درباره این نمایشنامه‌نویس را حل کنند. هر جا که احساس می‌کنند از او خوششان نمی‌آید، از او به عنوان یک نقاش ساختمان ایراد می‌گیرند و هر جا که با او مشکلی ندارند بحث‌های دیگری باز می‌کنند. مثلا درباره پدرشان. ویتک: ببینم بابات مرده؟/ الک: زنده‌س. واسه چی می‌پرسی؟/ ویتک: کجا زندگی می‌کنه؟
الک: کجا باید زندگی کنه؟ معلومه دیگه، تو زلازوا وولا. / ویتک: ( به شدت متاثر) الک؟
الک: چیه؟/ ویتک: بابات هیچ‌وقت خواب می‌بینه؟/ الک: خواب چی رو؟/ ویتک: خواب تو رو، خواب پسرش الک که داری در و دیوار یه آپارتمان پنج‌خوابه تو خیابون پنجم نیویورکو تمیز می‌کنی؟/ الک: بابام دوست داشت من پیانیست بشم. / ویتک: پیانیست؟/ الک: پیانیست. تو محله ما همه باباها دلشون می‌خواست پسراشون پیانیست بشن. / ویتک: چرا؟/ الک: چون تو زلازوا وولا یه بابایی با پیانوش کلی پول به جیب زده. / ویتک: اسمش چیه؟/ الک: شوپن/ ویتک: آره، اسمشو شنیده‌ام. ولی اینم شنیده‌م که پولی که درمی‌آورده به لعنت خدام نمی‌ارزیده. با یه پیرزن لندهور فرانسوی زندگی می‌کرده، واسه یه لقمه نون محتاج اون بوده. / الک: واقعا؟ اینشو بابام نگفته بود. / اینجا فرصتی است تا آدم به همه داشته‌ها و فکرهای قبلی‌اش شک کند. الا آنکه به شناخت گلوولتسکی از لهستان و از نمایشنامه‌نویسی و از مهاجرت. او هم شبیه به تمام افرادی که ترک خانه و کاشانه می‌کنند و سر سوزنی استعداد دارند، از مهاجرت می‌گوید و از درگیری‌ها و مشکلات این آدم‌ها. یانوش گلوواتسکی متولد ۱۹۳۸ است و یک لهستانی اصیل حساب می‌شود. یک روز برای اجرای نمایش نیم‌سوزها، که نخستین اجرای کمدی سیاهش بود، به لندن سفر کرد و در همانجا فهمید که در لهستان حکومت نظامی برقرار شده، پس به کشورش برنگشت و بعد از یک سال راهی نیویورک شد. اجرای مجدد نیم‌سوزها در نیویورک برای او جوایز فراوانی داشت و از این جوایز مهم‌تر، شهرتی برای او به ارمغان آورد که خیالش از اسکان در نیویورک راحت شد. پس در کشور غریبه باقی ماند و از لهستان و از هم‌وطنان مهاجرش نوشت. شبیه به همین نمایشنامه خانه که در سال ۱۹۹۵ نوشت و یکی از آثار برگزیده سال آمریکا بود. گلوواتسکی از همان اولین توصیفات صحنه، توضیح می‌دهد که «دو مرد کارگر که چند سطل رنگ و یک نردبان با خود دارند به صحنه می‌آیند. مرد اول، ویتک، پرحرف است و دیگری، الک، درشت‌هیکل است با حال و هوایی فیلسوف‌مآبانه، حالتی که ویژه خماری پس از مستی است. نفر سومی هم در اتاق دیگر مشغول به کار است، اما تماشاگران فعلا او را نمی‌بینند. مردها از مهاجران لهستانی‌اند؛ مثل مهاجران کره‌ای که تخصص‌شان گرداندن بقالی‌هاست، لهستانی‌های مهاجر در تمیزکاری و مرمت‌خانه‌ها تخصص دارند.» بدون آنکه کسی را نفی کند یا بخواهد او را مورد سرزنش قرار دهد، توضیح می‌دهد که این مهاجران لهستانی می‌توانند نقاش‌های خوبی باشند. اما همین‌طور که داستان پیش می‌رود، خواننده به انتظار می‌ماند تا صداهایی که از اتاق کناری می‌آید، اوضاع را به هم بریزد. یا آنکه سه نفر با هم درگیر شوند اما همه اتفاق‌ها با یکی دو بار بلند کردن صدا، تمام می‌شود و هیچ‌رقمه درگیری پیش نمی‌آید. فقط در نهایت معلوم می‌شود که این آدم‌ها، هر دونفرشان زیاده از حد کم‌هوش‌اند و گلوواتسکی به شکل ساده‌ای ما را با ساده‌انگاری‌های هم‌وطنانش سر کار گذاشته و از اول قرار نبود این آدم‌ها خیلی جدی گرفته شوند.
نگار مفید
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید