یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


خواب بزرگ


خواب بزرگ
«خورخه لوئیس بورخس» در یکی از سخنرانی هایش گفته بود که داستان های خوب، آنهایی هستند که رنگی از خواب داشته باشند و رویا نقشی کلیدی در آنها بازی کند. دلیلی که بورخس برای اثبات حرفش آورده بود، این بود که رویاها مکمل واقعیت اند، چیزهایی را که در واقعیت اتفاق می افتند، می گویند و از آینده خبر می دهند، از اتفاق هایی که بعداً می افتند. جز این، گذشته را هم به حال می آورند و پیوندی بین روزهای سپری شده و روزهای از راه نرسیده می زنند تا خیال، در کمال آسودگی راه را بپیماید و پیش برود.
«شکلک» هم یکی از همین رویاها کابوس ها است؛ رویایی کابوسی که در بیداری اتفاق می افتد و فاصله روزهای گذشته را با امروز کنار می گذارد و آدم هایی را از دو دوران مهم تاریخ ایران، کنار هم می نشاند تا حرف بزنند و حرف های هم را نفهمند. جذاب ترین و چه بسا مهم ترین نکته «شکلک»، همین گسستن مرزهای زمانی است.
نمایشی که ظاهراً «واقعی» شروع می شود، به سرعت برق و باد، تغییر می کند و آدم هایی از گذشته یی به نسبت دور جان می گیرند تا مایه هراس آدم های این سال ها شوند. خب، طبیعی است که این تاریخ ها بی دلیل کنار هم ننشسته اند و این فاصله چهل وشش ساله، بی دلیل برداشته نشده است. اما نمایش نامه نویس، بی آنکه از کنار هم نشاندن این دو تاریخ ذوق زده باشد، در فکر پیوند آنها است و هرچند یک جاهل نوچه «شعبان بی مخ» را احیا می کند، یادش نمی رود که دارد نمایش نامه می نویسد و نوشتن یک نمایش با جامعه شناسی و تاریخ تفاوت دارد.
«شکلک» نمایش نامه خوبی است، چون در محدوده امکانات خودش داستان را بسط می دهد و به رغم این که موضوع ملتهبش اجازه می دهد پای کسانی دیگر مردم کوچه و خیابان را هم به ماجرا باز کند، ترجیح می دهد همه چیز را از خلال رابطه چهار آدم پیش ببرد.
علاوه بر این، یک چیز دیگر هم هست که «شکلک» را به نمایش نامه یی خواندنی بدل کرده است. با این که نمایش نامه نویس، در کمال گشاده دستی، از همان ابتدا مرگ «حسن» و «عالیه» را اعلام می کند آنها از یک حوض خالی بیرون می آیند و یکی دو بار هم نشانه های زنده نبودن شان را از زبان «شریف» می خوانیم و تازه این را هم می دانیم که «نرگس» زن شریف همان «نقره» دختری که حسن از شعبان بی مخ دزدید نیست، باز هم نشانه هایی رو می کند و داستان نمایش را طوری پیش می برد که فکر می کنیم نکند همه چیز واقعی است و حسن و عالیه گذر زمان را تاب آورده اند و همه این سال ها، همین جا مخفی شده اند.
همین چند سطر بالاتر، درباره رویایی بودن «شکلک» نوشتیم. «شکلک» را احتمالاً چرا نگوییم قطعاً؟ باید رویایی کابوسی دانست که فاصله یی ۴۶ ساله را کنار می زند تا با صدای بلند، گوشه هایی از تاریخ را یادآوری کند. برای آدمی مثل حسن که خودش را نوچه شعبان می داند و فکر می کند شعبان بی مخ واقعاً بزرگ است، باور این واقعیت که او و عالیه، سال ها پیش، به دست نوچه های این قداره بند کشته شده اند، سخت است و اگر به همین سادگی به حیات خودش ادامه می دهد و منتظر زایمان نقره است، دلیلی جز این ندارد.
اما یک جای نمایش نامه هست که نویسنده این یادداشت، شخصاً علاقه یی به آن ندارد؛ جایی که درباره فرزند تازه به دنیا آمده شریف و نرگس توضیحاتی رد و بدل می شود، این که نه پسر است و نه دختر، این که پیشانی اش به شعبان رفته و دهنش عین دهن حسن است، دماغش به شریف می آید و چشم هایش به نقره نرگس و قوزش به عالیه رفته است.
هر چهار دست و پایش هم شش انگشتی هستند. بچه یی با گیس های سفید و انبوه چین و چروک روی صورتش که دست کم صد سال دارد. البته نویسنده این یادداشت متوجه منظور نمایش نامه نویس و این توضیحات می شود، اما چیزی که هست، این است که جنس این توضیحات و اشاره ها به باقی نمایش نامه نمی خورد. یعنی نمی شد برای این توضیحات و اشاره ها هم، مثل بقیه نمایش نامه، راهی غیرمستقیم تر پیدا کرد؟
محسن آزرم
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید