جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


خوشبختی دور نیست


خوشبختی دور نیست
این روزها آمار طلاق بسیار نگران‌کننده است. شاید بسیاری از عروس و دامادها که گاه با عشق و علاقه‌ای آتشین آغاز زندگی خود را جشن می‌گیرند، در اعماق وجود از آینده خود نگرانند و نمی‌دانند آیا راهی که در پیش گرفته‌اند به مقصد خواهد رسید؟ اگر جویای علت شوید اغلب مشکلات اقتصادی، مسکن و اشتغال و به طور کلی عوامل بیرونی را دلیل نابسامانی‌های زندگی مشترک می‌دانند.
اما اگر کمی بیشتر دقت کنید، خواهید دید در بسیاری از مواقع مشکل از جای دیگری آب می‌خورد. داماد ما دارای تحصیلات عالی است، عروس خانم در فلان دانشگاه درس خوانده و مدارج عالی کسب کرده است. هر دوی آنها از نظر پایگاه اجتماعی و شاید اقتصادی در موقعیت بسیار خوبی قرار دارند. هر کدام در محل کار خود دوستان و همکاران بسیار خوبی دارند و دائم تعریف و تمجید می‌شنوند.
در داخل چاردیواری خانه فضا سرد و بی‌روح است. عروس و داماد ترجیح می‌دهند با یکدیگر صحبت نکنند، در غیر این صورت محیط خانه بلافاصله تبدیل به میدان جنگ خواهد شد و خوب، طبیعی است که در چنین میدانی همه دوست دارند که طرف پیروز باشند.
عروس و داماد آنقدر در پی کسب موقعیت اجتماعی و برطرف کردن مشکلات اقتصادی بوده‌اند که یکی از مهم‌ترین و اساسی‌ترین ملزومات زندگی را فراموش کرده‌اند. اگر از جوانان در آستانه ازدواج بپرسید چقدر در باره روش‌های برقرار ی ارتباط مطالعه داشته‌اند فکر می‌کنید چه پاسخی خواهند داد؟ آیا اصولا در گوشه ذهن خود به این موضوع پرداخته‌اند که شاید لازم باشد در کنار تمام مهارت‌های زندگی کمی هم فوت و فن برقراری ارتباط با یکدیگر را بیاموزند؟
۷۵ سال پیش، ناپلئون سوم امپراتور فرانسه، برادرزاده ناپلئون بزرگ (ناپلئون بناپارت) عاشق ماری اوژنی ملقب به شاهزاده خانم تبا شد. این شاهزاده خانم بی اغراق زیباترین زن جهان بود. ناپلئون سوم به دنبال یک عشق شورانگیز سرانجام با شاهزاده خانم زیبا ازدواج کرد.
پیش از این وصلت، مشاوران امپراتور به او گوشزد کردند که این شاهزاده خانم زیبا دختر یکی از کنت‌های گمنام و کم اهمیت اسپانیاست، ولی ناپلئون سوم بی تأمل در پاسخ آنها گفت: تبار او چه اهمیتی دارد؟
ناپلئون و عروس زیبای او از تندرستی، قدرت، ثروت، موقعیت اجتماعی، شهرت و عشق و دلدادگی و تمام چیزهایی که برای یک عشق کامل و بی نقص لازم است، برخوردار بودند.
به نظر می‌رسید هرگز آتش مقدس یک عشق با چنان حرارت و درخشندگی مشتعل نشده بود و ازدواج موفقیت آمیزی را به همراه نیاورده بود، ولی افسوس!
شعله‌های آتش تند و توفانی این عشق، خیلی زود فروکش کرد و حرارت آن خیلی زودتر از آنچه تصور می‌رفت رو به کاهش نهاد و سرانجام مانند همه آتش‌های سرکش به تلی از خاکستر تبدیل شد و خاکستر آن نیز به سردی گرایید.
ناپلئون سوم توانست اوژنی زیبا را به مقام امپراتریس فرانسه برساند، ولی نه فرانسه زیبا و نه قدرت و اقتدار ناپلئون و نه فریبایی سلطنت نتوانست این زن خوش منظر را از نق زدن و بدزبانی باز دارد.
اوژنی که از بیماری حسادت و سوءظن رنج می‌برد اثرات بیماری خود را چون موریانه‌هایی که پایه‌های تخت سعادت زن و شوهر خوشبخت را می‌جویدند، به جان همسرش انداخت.
اوژنی به دستورهای امپراتور اعتنایی نمی‌کرد و حتی در خلوت نیز به او اجازه نمی‌داد جلوه کند.
زمانی که ناپلئون سرگرم انجام وظایفش بود اوژنی ناگهان وارد دفتر کارش می‌شد و گاه مذاکرات فوق‌العاده مهم او را قطع می‌کرد. اوژنی لحظه‌ای ناپلئون را تنها نمی‌گذاشت، چون از این بیم داشت که او با زن دیگری رابطه داشته باشد.
اغلب نزد خواهر خود از شوهرش شکایت می‌کرد. در مقابل عکس‌العمل‌های دلجویانه شوهر می‌گریست و مدام نق می‌زد و تهدید می‌کرد.
اوژنی برای ناپلئون که ارباب کاخ‌های باشکوه متعدد امپراتوری فرانسه بود به اندازه یک کمد دیواری نیز جای امن باقی نگذاشت که بتواند در آن نفسی براحتی بکشد.
نتیجه سختگیری‌های او این شد که ناپلئون اغلب، شب هنگام از یک در پنهانی به همراه یکی از ندیمان خود قصر را ترک می‌گفت. او دزدانه از قصر خارج می‌شد و گاه مانند ولگردها در کوچه و خیابان‌های شهر پاریس به گردش می‌پرداخت. این همان چیزهایی بود که نق زدن را برای اوژنی به ارمغان آورد.
این درست که او بر پادشاه فرانسه اعمال قدرت می‌کرد و باز هم درست است که او زیباترین زن جهان بود، اما حاصل زیبایی و اقتدار در شعله‌های حسادت می‌سوخت، چرا که نه سلطنت و نه زیبایی قادر نیست عشق را در جو زهرآگین نق زدن و حسادت نگه دارد. اوژنی حق داشت اگر چون ایوب در پیشگاه پروردگار چنین ناله سر دهد که پروردگارا به آن چیزی که از آن می‌ترسیدم مبتلایم کردی.
آما آیا براستی این بلای آسمانی بود که بر او نازل شده بود؟ نه! این زن با حسادت‌ها و نق زدن‌های پایان ناپذیر بلا را هم بر خود و هم بر همسرش نازل کرد و عشقی را که می‌توانست زیبا و باشکوه باشد، از میان برد.
در میان تمام شیاطین دوزخی که برای از میان بردن عشق و کشتن آن ساخته اند هیچ یک کشنده تر و کاری تر از نق زدن نیست. نق زدن نه مغلوب می‌شود و نه تمام. مانند مار کبرا نیش می‌زند و حاصل نیشش نابودی و کشتار است.
به نظر می‌رسد همسر کنت لئو تولستوی این موضوع را دیر هنگام کشف کرد، چون اندکی قبل از مرگ خود نزد دخترانش اعتراف کرد: من باعث مرگ پدرتان شدم.
در آن لحظه دختران تولستوی به مادرشان پاسخ ندادند، فقط هر دو گریستند، اما آنها می‌دانستند مادرشان راست می‌گوید. آنها فهمیده بودند که مادرشان با شکایت دائم و انتقاد پایان ناپذیر و نق زدن بی وقفه موجبات مرگ پدرشان را فراهم آورده است.
به‌‌رغم وضعی که پیش آمد و باعث شد لئو تولستوی با ناکامی به مرحله مرگ قدم بگذارد، او و همسرش می‌توانستند زندگی خوش و شادمانه‌ای داشته باشند.
در همان دوران زندگی ناشاد، لئو تولستوی معروف ترین رمان نویس زمان خود بود و ۲ شاهکاری که به نام جنگ و صلح و آنا کارنینا تا آن زمان خلق کرده بود کافی بود، برای همیشه ادبیات جهان را وادار به حفظ نامش کند. آثار تولستوی چنان جاذبه‌ای برای هواخواهانش داشت که آنها شب و روز چون مریدانی فداکار در خدمت مراد و مرشد خود بودند و به محض دهان گشودن مراد خود فورا حرف‌هایش را یادداشت می‌کردند.
آثار او در مجموعه‌ای حدود یکصد جلد تاکنون بارها منتشر شده است و باز هم منتشر خواهد شد. ون تولستوی، همسر او، غیر از شهرت شوهر، ثروت، موقعیت اجتماعی و فرزندان متعدد داشتند. پیش از فرارسیدن دوران تلخی گمان نمی‌رفت سپیده دم هیچ ازدواجی زیباتر از ازدواج آن زوج سر زده باشد.
آنها در آغاز گمان داشتند به خوشبختی کامل و پایداری دست یافته‌اند. با هم زانو می‌زدند و از خداوند بقای دوران خوشبختی خود را خواستار می‌شدند.
در همین دوران اتفاق شگفتی در زندگی تولستوی افتاد. او بتدریج چنان عوض شد که به مردی دیگر بدل گردید. احساس کرد از کتاب‌های بزرگی که نوشته است راضی نیست. از آن پس زندگی خود را وقف نوشتن جزوه‌های کوچکی کرد تا جنگ نه تنها در روسیه، بلکه در جهان ریشه کن شود. هدف دیگر او در این احوال برخورد با فقر و از میان بردن آن بود.
تولستوی بزرگ که اعتراف می‌کرد در دوران جوانی مرتکب هر نوع گناهی شده است سعی می‌کرد به طور کامل از تعالیم مسیح پیروی کند. او املاک خود را به کشاورزان بخشید و زندگی فقیرانه‌ای را در پیش گرفت. روزها در مزرعه کار می‌کرد و مانند کشاورزان عادی به تهیه هیزم و جمع کردن توده کاه می‌پرداخت.
در چنین فصلی، زندگی تولستوی به یک غمنامه تبدیل شد، غمنامه‌ای که ریشه در ازدواج او داشت. همسر مورد علاقه تولستوی زندگی پر تجمل را دوست داشت و شوهر خود را که هوس‌های دنیوی را ترک گفته بود تحقیر می‌کرد. زن به ثروت و پول علاقه داشت و برای مرد ملک شخصی و ثروت گناه به حساب می‌آمد.
سال‌های دراز زن به جان شوهرش نق زد و ناسزا گفت. سرانجام تولستوی در یکی از شب‌های سرد زمستانی پشت به خانه کرد و در تاریکی و برف و سرما به سوی هدفی نامعلوم رهسپار شد. او ۱۱ روز پس از ترک خانه در یکی از ایستگاه‌های راه آهن روسیه، جهان را بدرود گفت.
درخواست او هنگام مرگ این بود که اجازه داده نشود زنش درزمان مرگ به او نزدیک شود.
ممکن است خواننده احساس کند حق با خانم تولستوی بوده است؛ ما نیز تا حدودی قبول داریم ولی موضوع بحث ما این است که آیا نق زدن و پرخاش کمکی به او کرد؟ آیا وضع را از آنچه که بود بدتر نکرد و زندگی برای زن و شوهر تبدیل به جهنم نشد؟
تراژدی بزرگ زندگی آبراهام لینکلن نیز مانند عده دیگری از مردان بزرگ، ازدواج بود.
او حدود نیم قرن هر روز ناچار بود از میوه تلخ و زهرآگین زندگی زناشویی خود بچیند. ۲۳ سال تمام خانم لینکلن نق زد و او را عذاب داد.
این زن به خاطر این که شوهرش از لحاظ ظاهر و وضعیت جسمانی در شرایطی نبود که دلخواهش باشد، گله داشت و از او ایراد می‌گرفت. به نظر او سر تا پای آبراهام لینکلن عیب بود و مرتب او را سرزنش و تحقیر می‌کرد.
آیا این همه به خشم آمدن لینکلن را عوض کرد؟ از یک لحاظ پاسخ بله است چون باعث شد لینکلن به بهانه کار سه ماه بهار و سه ماه پاییز را به خانه و نزد همسرش نیاید. او همیشه سعی داشت از اوقات تلخی‌های همسرش بگریزد. این ثمری است که امپراتریس اوژنی، کنتس تولستوی و خانم لینکلن از اخلاق و رفتار خود گرفتند.
آنها چیزی را که برایشان بسیار عزیز بود نابود کردند.
«بسی‌ها سرگر» که بیشترین سال‌های دوران کاری خود را در دادگاه‌های خانواده نیویورک بوده و هزاران پرونده طلاق را بررسی کرده است، عقیده دارد یکی از علل مهمی که مردان خانه خود را ترک می‌کنند وجود زنان نق زن و تمکین ناپذیر است.
به عبارت دیگر بسیاری از زن‌ها با دست خود گور زندگی زناشویی خویش را می‌کنند.
با این شرایط اگر می‌خواهید زندگی شما سعادتمندانه باشد، ابتدایی ترین اصل این است: از نق زدن بپرهیزید.
تنها شما نیستید که باید زندگی کنید بگذارید دیگران نیز زندگی کنند.
بزرگی می‌گفت: ممکن است در زندگی کارهای احمقانه زیادی انجام دهم اما هرگز به خاطر عشق ازدواج نخواهم کرد!
دیزرا، گوینده این سخن تا ۳۵ سالگی ازدواج نکرد. در این سن نیز با یک بیوه ۵۰ ساله ثروتمند ازدواج کرد.
آیا او عاشق آن زن بود؟ خودش می‌گفت: نه! و آن زن نیز این را می‌دانست. زن می‌دانست که همسرش تنها به خاطر ثروتش با او ازدواج کرده است؛ اما پس از ۳۰ سال زندگی از همسرش پرسید با شناخت فعلی اگر می‌خواستی با من ازدواج کنی آیا به خاطر عشق این کار را نمی‌کردی؟ همسرش پاسخ داد حقیقت همین است که گفتی!
همسر این مرد یک زن فوق‌العاده نبود، اما در هنر اداره مرد استاد بود. او مشاور، همدم و یاور شوهرش شده بود و شوهر هر شب از محل کار به خانه می‌شتافت تا همسرش را از اخبار روز با اطلاع سازد. به مدت ۳۰ سال زن تنها به خاطر شوهرش زندگی کرد و می‌گفت:‌ ثروتم را برای این می‌خواهم که می‌تواند امکان آسایش شوهرم را فراهم کند. او با تمام نقایصی که شوهرش داشت، در تمام این مدت از صحبت درباره شوهرش و تعریف و تمجید از او دست برنداشت.
مرد می‌گفت: ما ۳۰ سال است که ازدواج کرده‌ایم و من هیچ وقت از معاشرت با او احساس ملال نکرده‌ام!
مرد همسرش را همان طور که بود پذیرفته بود.
هنری جیمز می‌گوید: نخستین نکته‌ای که در برخورد با دیگران باید مورد نظر باشد این است که اجازه دهیم آنها در طریقی که برای سعادتمند شدن در پیش گرفته‌اند بنا به سلیقه خود پیش بروند. البته مشروط بر این که آنها نیز با راهی که در پیش گرفته‌اند مزاحم ما نشوند!
لولاند فوسترود در کتاب خود موسوم به «رشد توامان در خانواده» می‌نویسد: موفقیت در ازدواج فقط این نیست که شخصی را مناسب خود پیدا کنیم، بلکه موفقیت این است که ما نیز شخص مناسبی باشیم!
بنابراین اگر می‌خواهید در زندگی خانوادگی شاد و خوشبخت باشید، اصل بعدی این است: بکوشید خود را با سلیقه شریک زندگیتان اصلاح کنید.
● خودداری از خرده‌گیری‌
ویلیام و کاترین گلادستون ۵۹ سال با مهر و محبتی ناگسستنی با یکدیگر زندگی کردند. گلادستون که خارج از خانه و در محیط اجتماعی منتقدی سرسخت و انعطاف‌ناپذیر بود و حتی بر سر مسائل کوچک امپراتوری انگلیس به مشاجره می‌پرداخت، در منزل هرگز کسی را شماتت نمی‌کرد و به خرده‌گیری و انتقاد نمی‌پرداخت.
صبح‌ها که برای صرف صبحانه از اتاق خود خارج می‌شد و می‌دید هنوز دیگران در خواب هستند، آرام‌آرام قدم می‌زد و آواز ملایمی را زیر زمزمه می‌کرد و به این ترتیب به سایر اعضای خانواده خبر می‌داد که گرفتارترین مرد انگلیس تنها در طبقه پایین منتظر است. این مرد دیپلمات و با ملاحظه بشدت از ایرادگیری نسبت به اعضای خانواده خود اظهار بیزاری می‌کرد.
دورویی دیکس که مطالعات وسیعی در زمینه علل ناکامی‌های زندگی زناشویی دارد، می‌گوید: بیش از ۵۰ درصد از زناشویی‌هایی که با شکست روبه‌رو می‌شوند به این علت است که رویاهای رومانتیک آغاز ازدواج به علت برخورد با صخره‌های بزرگ واقعیت‌های نامطلوب انتقاد در هم می‌شکنند. این انتقادها معمولا تو خالی اما خانمان برانداز هستند.
اگر می‌خواهید زندگی زناشویی سعادتمندانه‌ای داشته باشید به این اصل توجه کنید: از خرده‌گیری احتراز کنید.
● تحسین و تمجید
زمانی که زن و شوهری با یکدیگر از خانه خارج می‌شوند و به گردش می‌روند، معمولا مرد نگاهش متوجه دیگران است؛ اما زن بیشتر متوجه زنان دیگر است که ببیند چه لباسی پوشیده‌اند یا چگونه آرایش کرده‌اند و در خیال، خود را با آنها مقایسه می‌کند.
با چنین خصوصیاتی در زن‌ها، مردان باید کوششی را که زنان برای زیبا به نظر رسیدن و خوش‌پوش بودن به عمل می‌آورند مورد تحسین و تمجید قرار دهند.
وقتی شوهر نسبت به تلاش همسرش بی‌تفاوت باشد، او را وادار می‌کند که با عکس‌العمل توجه شوهر را جلب کند.
توجه به همسر باعث عکس‌العملی به صورت قدرشناسی می‌شود که زندگی طرفین را راحت‌تر می‌کند.
اگر می‌خواهید در خانه زندگی سعادتمندانه‌ای داشته باشید یکی از اصول مهم رعایت دستورالعمل زیر است:
بی‌تظاهر و صادقانه به تحسین و تمجید از همسرتان بپردازید و نسبت به او بی‌تفاوت نباشید.
● کارهای معنی‌دار برای زن‌
از زمان‌های قدیم گل به عنوان زبان عشق شناخته شده است.
- چرا منتظر می‌مانید تا همسرتان در بیمارستان بستری شود و شما برای او گل ببرید؟
- چرا فردا شب که به خانه می‌آیید، چند شاخه گل همراه ندارید تا به او هدیه کنید؟
- چرا صبح زود که عازم محل کار خود هستید با حرارت و گرمی از همسرتان خداحافظی نمی‌کنید و یا حداقل با علاقه برایش دست تکان نمی‌دهید؟
ما تاریخ‌های بسیاری را در ذهن داریم و مثلا می‌دانیم چند هزار سال پیش کوروش کبیر بر بابلی‌ها پیروز شد و یا جنگ اول جهانی در چه تاریخی به وقوع پیوست؛ اما تاریخ تولد همسر و سالگرد ازدواج‌مان را از یاد می‌بریم؛ چرا باید چنین باشد؟
توجه به این مسائل کوچک برای همسر شما معنی خاصی دارد. حداقل می‌توان گفت زن شما از توجه به مسائل کوچکی مانند آنچه ذکر شد، چنین برداشت می‌کند که حتما به او علاقه دارید، چون به یادش هستید.
راه زندگی فقط یک بار طی می‌شود. بیایید از همین جا همراه و یاور خودمان را نیز به حساب آوریم و به همراهی‌اش توجه نشان دهیم.
بیایید از نیکی و اظهار لطیفی که از عهده ما ساخته است، در حق همنوعان خود که همسرمان نیز یکی از آنهاست، دریغ نکنیم و نیکی کردن را به بعد موکول نسازیم، چون راه زندگی دوباره قابل طی شدن نیست.
اگر می‌خواهید در زندگی سعادتمند باشید، به اصل زیر توجه کنید:
به امور کوچک زندگی زناشویی توجه بیشتری نشان دهید.
با آنچه گذشت، اگر می‌خواهید مرحله‌ای دیگر را در زندگی زناشویی سعادتمندانه آزمایش کنید، قدم بعدی این است: در مقابل همسر خود مودب باشید، همچنان که در مقابل بیگانگان ادب را رعایت می‌کنید.
● رعایت ادب‌
کاش در زندگی زناشویی آنقدر که نسبت به بیگانگان مودب هستیم، نسبت به خودمان هم مودب باشیم.
فکر نمی‌کنم شما به خودتان اجازه دهید به اشخاصی جز همسر یا فرزندان خویش بگویید: باز هم آن داستان کهنه آزاردهنده را می‌خواهی بگویی؟
آیا به خودتان اجازه می‌دهید نامه خصوصی شخصی را که با شما ارتباطی ندارد، بخوانید؟
آیا وقتی شخص بیگانه‌ای به شما سلام گفت، پاسخ او را مودبانه می‌دهید یا به خودتان اجازه می‌دهید به او بگویید: برو گم شو!
واقعیت این است که نزدیکان ما هستند که با به زبان آوردن حرف‌های آزار دهنده احساساتمان را جریحه‌دار می‌کنند و امکان دارد ما نیز در مقام تلافی برآییم.
آیا ما به خودمان اجازه می‌دهیم در کارهای دیگران فضولی کنیم؟
شما اگر یک فروشنده هستید چطور به خودتان اجازه نمی‌دهید در مقابل یک مشتری روترش کنید و سخنان زننده بر زبان آورید؛ اما وقتی شب به خانه رفتید، نسبت به همسرتان چهره در هم می‌کشید و احیانا سخنان ناخوشایند بر زبان می‌آورید.
چطور وقتی با یک بیگانه قرار ملاقات دارید، سعی می‌کنید او را منتظر نگذارید که احساساتش جریحه‌دار شود، در حالی که می‌دانیم همسران ما همیشه منتظر ما هستند.
ایوان تورگنیف، نویسنده‌ نامدار روسی در این باره می‌گوید: حاضرم تمام نبوغ و کتاب‌هایم را از دست بدهم، به شرطی که بدانم زنی در جایی برای من نگران است که شب دیر وقت برای شام به خانه خواهم رفت یا خیر!
دوروتی دیکس نظر خودش را این طور بیان می‌کند: یک مرد باتجربه در زندگی می‌داند که می‌تواند بدون هیچ زحمتی، تنها با نشان دادن روی خوش به زن خویش او را به انجام هر کاری که مایل است، وادار کند.
چنین مردی می‌داند اگر قدری از زنش تعریف کند و فرضا بگوید چقدر در خانه‌داری مهارت دارد و چقدر همکار خوبی در اداره خانه است، آن زن با تمام وجود در خدمت مرد خواهد بود. باور کنید اگر مرد به زنش بگوید: تو واقعا در این لباس چقدر زیبا شده‌ای آن زن لباس معمولی را که مورد پسند شوهر واقع شده، با لباس آخرین مد اروپایی و امریکایی عوض نخواهد کرد.
سعیده کافی‌
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید