جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


بی رمق شدن ساختار و محتوا


بی رمق شدن ساختار و محتوا
۱) «مصائب دوشیزه» در میان فیلم هایی که در فصل قبل بر پرده سینما بودند؛ بهتر از بقیه بود. این بهتر بودن احتمالا بیش از هر چیز به نیت صادقانه و تا اندازه ای بی ریای سازندگانش برمی گردد. فیلم بدون افتادن در ورطه آفات جذب به هر قیمت تماشاگر سعی می کند با مخاطبش از طریق داستانی که می گوید ارتباط برقرار کند.
آشکارا با مخاطبش راحت است. البته در مسیر این داستان گویی در مواردی به لکنت می افتد، ریتمش کند می شود و تماشاگر را خسته می کند اما در شکل کلی غیرقابل تحمل نیست و بدبختانه این خصیصه امروز در اکثر فیلم های ایرانی تبدیل به کیمیا شده. اما با نقطه عطفی که فیلمنامه نویس و کارگردان در اثرشان تعبیه کرده بودند و به اقتضای ذات تعلیق بردار و چالش برانگیز این موقعیت، انتظار از فیلم خیلی بیشتر از این ها است که الان می بینیم. منتها التزام فیلم به قید معنا گرا که متاسفانه گویی از خارج از دنیای فیلم به آن الصاق شده این فرصت را به سادگی از فیلمساز گرفته است از طرفی این نقیصه زهر خودش را در شکل گیری روابط شخصیت ها و باورمند بودن این روابط که مقدمه لازمه ای است برای شکل گیری یک فضای باورمند در اتمسفر فیلم هم ریخته. نقطه عطف مورد اشاره همان تصادف فاطمه (ژانت) با آن دختر جوان و فرار کردن از آن صحنه است.
پس از تعبیه این نقطه عطف آشنا و البته هنوز جذاب چند راه پیش پای فیلمساز و فیلمنامه نویس بود. ۱- تمرکز بر روی موقعیت آشفته ژانت و فشارهای روحی بر او که ناشی از شکست در آزمون اثبات خودش بود. در واقع فرار از معرکه تصادف معنایی جز این ندارد ۲- برخلاف مورد پیشین حرکت فیلمنامه از هسته و جوهر درونی درام به سوی پوسته بیرونی آن یعنی نمایش دردسرها و تعلیق هایی که از قبل آن تصادف دامنگیر ژانت شده بود که رگه باریکی از این تفکر در لحظاتی از فیلم جریان پیدا می کرد. (چند مورد تلفن از سوی مرکز پلیس به منزل ژانت مبنی بر لزوم مراجعه او به کلانتری برای ادای توضیحات) ۳-رها کردن و به عبارت صحیح تر چرخش (البته معقول) فیلمنامه پس از نقطه عطف به سمت داستانی عاشفانه -عارفانه (یعنی عشقی که به عشق بزرگتر ختم می شود) میان ژانت و جوان نقاش (نامزد زهرا). در این جا فیلم، نقطه عطفش را سکوی تغییر مسیر داستانش تلقی می کرد. اما فیلمساز هیچ کدام از این راه را برای ادامه بنا نهادن و متصل کردن اجزای داستان به پیکره آن انتخاب نکرده و با حرکت به سمت هدف از پیش طراحی شده اش به فیلم رنگ معنا گرایا نه زده است. (شاید همان اشتباه معروف که اول مضمون را انتخاب کرده و بعد برای آن داستان استخدام می کنیم). به هر حال فیلم بنا به نوع بازگو کردن قصه اش در لحظاتی بسیار بی رمق شده اشتیاق دیدن و پیگیری کردن سرنوشت شخصیت هایش را از مخاطب سلب می کند.
۲) اما «مصائب دوشیزه» به رغم مشکلی که از آن رنج می برد امتیاز مهمی هم نسبت به فیلم مشابهش (در نیت و نه در ساخت) دارد و آن این که سعی می کند قصه ای معناگرایانه را در دل مناسبات روزمره، جاری و قالب زندگی در محیط و قالب اجتماعی یعنی جامعه شهری و از طبقه غالب اجتماعی و فرهنگی یعنی طبقه متوسط تعریف کند و این نوع نگرش و کوشش به خودی خود و صرف نظر از کیفیت و میزان موفقیت فیلمساز در تحقق بخشیدن به آن قابل ستایش است.
۳) فیلم از لحاظ ساختار و کیفیت مضامین (برای این که حمل بر جسارت به مضامین مطرح شده در فیلم نشود بگوییم نوع بیان و نگاه به مضامین) اندکی سطحی به نظر می رسد و به رغم امتیاز ذکر شده در بالا از اقاربش نهایتا به شدت یادآور برخی سریال های تلویزیونی ای است که سعی دارند با نگاه دانای کل و هدایتگرانه و حتی بعضی توهین آمیز با مخاطبش حرف هایی از این جنس را دیکته و نه مطرح کند. همچنین تلاش برای پیوند ادیان و اندیشه ها در فیلم تا حدی خام و به دور از نگرش های حقیقت بینانه و عمیق است. جنس کاری که برخی فیلمسازان بزرگ دنیا با این جور مضامین داشته اند باعث دلزدگی از تماشای چنین فیلم هایی می شود. قابل پیش بینی بودن اتفاقات آن هم در نقاط اوج و تعیین کننده (و اگر نگوییم تعیین کننده لااقل کلیدی فیلم) ضعف بزرگی برای یک فیلم محسوب می شود. همه ما می دانستیم که آن جانباز مسیحی که در اثر ازدحام جمعیت در روز عاشورا در آمبولانس جان به جان آفرین تسلیم کرد به مدد کرامت امام حسین (ع) به زندگی بازخواهد گشت و ایهام مسیحیایی بودن این عمل از سوی امام سوم شیعیان هم قدری بیش از اندازه آشکار بود. این نوع نگاه عاری و یا شاید بهتر است بگوییم فاقد معرفت به مساله عاشورا در فیلمی که تلاش کرده بود عینک معرفت بینی را از چشمانش برندارد، مسلما نوعی ضعف محسوب می شود در حالی که همچنان تاکید می کنم که قصد فیلم، به نظر می رسد که نگاهی معرفت مدار به مقوله عاشورا و در گستره وسیع تر دین باشد.
۴) حضور کم رنگ و ضعیف محور داستانکی عاشقانه در فیلم هم نه تنها به پررنگ کردن و مدد رساندن به خط اصلی داستان و شخصیت پردازی کمکی نکرده بلکه در بیشتر مواقع مزاحم و یا در حالت خوشبینانه تر بسیار بی کارکرد و خنثی می نماید.
۵) صبغه اندیشه ای و حقیقت یابی غنی ای که در فرهنگ ما وجود دارد راه را برای حرکت به سوی مضامین متعالی البته به شکلی طبیعی و جوشیده از دل داستان هایی در درجه اول جذاب هموار کرده است. استخراج داستان های متعالی از دل این فرهنگ و ادبیات بارور و رشک برانگیز بیش از هر چیز به اندیشه ای ژرف و همتی سترگ نیازمند است.
۶- در پایان این نوشته ذکر چند جمله از یکی از حکمای معاصر اسلامی به سبب ارتباطش با مضامین فیلم خالی از لطف نیست. ایشان در مورد نحوه ارتباط ادیان ابراهیمی با یکدیگر بیان می دارد که از آن جا که ادیان توحیدی اسلام، مسیحیت، یهود و زرتشت در ذات و جوهر و منشا صدور مشترکند گرچه در عالم ماده به آشتی نمی رسند اما در عالم معنا قطعا با پیوند به هم تبدیل به حقیقتی واحد می شوند.
علیرضا نداف
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید