جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


فرار از خود و بازگشت به خود


فرار از خود و بازگشت به خود
● نگاهی به رمان «الیاس پورتولو» نوشته گزاتزیا دلدا
در جمع آثار خانم دلدا رمان الیاس پورتولو به‏دلیل درونكاوی متمركز جای خاصی دارد. دلدا كه كارهای اولیه‏اش در «حاشیه ادبیات جدی» قرار می‏گیرد، درنتیجه مطالعات پیگیر و دقت عمیق‏تر در احوال هموطنانش توانست تا سطح نویسندگان شاخص قرن بیستم ارتقا یابد و برنده جایزه نوبل هم بشود. او كه شیوه كارهایش آمیزه‏ای از رئالیسم و ناتورئالیسم است، در جاهایی مثل این رمان رویكردی روانشناختی در پیش می‏گیرد و به این‏ترتیب كار خود را از تراز كسانی چون زولا، جرج گیسینگ، تئودور درایزر و فرانك نوریس بالاتر می‏كشد. در این نوشتار می‏خواهیم شخصیت اول داستان را بر اساس مباحث روانشناسی «بازدارنده‏ها و مكانیسم‏های دفاعی- روانی« (Obstacles And Defence Mechanisms) بررسی كنیم.
«الیاس پورتولو» بعد از چند سال از زندان آزاد می‏شود و نزد خانواده‏اش بازمی‏گردد. فكر می‏كند كاری خواهد كرد كه اطرافیان خطاهای گذشته او را فراموش كنند، اما در جشن فرانچسكوی مقدس عاشق «ماریا مادالنا» نامزد برادر خود «پیترو» می‏شود؛ چنان‏كه نگاه‏های مادالنا او را دستخوش سرمستی و لذت جسمانی می‏كند. از این حالت ناراحت می‏شود تا آن‏حد كه برای فرار از نگاه به مادالنا مجلس را ترك می‏كند و در برخورد با دیگران بسیار بدخلق می‏شود و در همان‏حال می‏خواهد موضوع را نزد خود منتفی كند؛ امری كه انكار سادهSimple Denial))خوانده می‏شود. احساس عشق به مادالنا او را دستخوش احساس بدبختی و اضطراب می‏كند. ابتدا مقاومت نشان می‏دهد و به عذابی فكر می‏كندكه پس از ازدواج آن‌ها دچارش می‏شود. سپس مست می‏كند، قهقهه می‏زند و درمنتهای آشفتگی به كلیسا می‏رود و در مقابل مجسمه فرانچسكوی مقدس بر سینه و سر و صورت خود مشت می‏كوبد. اما ما این خودزنی را نه به‏حساب سوگواری مذهبی كه به‏حساب (واكنش‏سازی ) Reaction formation می‏گذاریم.
فردای آن‏شب الیاس تصمیم می‏گیرد به چراگاه پدرش برود تا از مادالنا و پیترو دور باشد. آیا بُعد مكانی می‏تواند او را از اغوا رها كند؟ كشیش جواب ما را به الیاس می‏گوید. او عشق را امری طبیعی، و شرم مترتب بر آن را بی‏دلیل می‏داند. حرف‏های كشیش سبب آرامش الیاس می‏شود. با این‏حال دوست دارد مادالنا را نبیند، اما می‏بیند و دختر غیرمستقیم به او ابراز عشق می‏كند. الیاس به‏روی خود نمی‏آورد و برای فرار از عشقی كه به جانش افتاده است، به چراگاه پدر می‏رود و با علاقه به تنهایی همان‏جا می‏ماند. دنبال خاطرات دوران كودكی‏اش می‏رود و با ساده‏ترین چیزها چشم‏هایش پر از اشك می‏شود؛ چیزی كه از نظر ما (رجعت به عقب Regression( تلقی می‏شود. وقتش را به گردش و خواندن كتاب‏های مذهبی و شعر می‏گذراند. درواقع می‏فهمیم كه او به خودفریبی رو آورده است. اما آرامشِ حاصل از خودفریبی دیری نمی‏پاید. به‏سادگی با رؤیایی كه مادالنا نقش اصلی‏اش را در آن ایفا می‏كند مشوش و هیجان‏زده می‏شود؛ طوری‏كه دوباره بدخلقی را شروع می‏كند. برای غلبه بر وسوسه دلش می‏خواهد خود را بزند و با آن‏كه مجادل‌ه‏ای درونی را با خود آغاز می‏كند، به‏شدت مشتاق دیدار مادالنا می‏شود. از آن‏سو نگاه‏های سوزان مادالنا هم به‏نوبه خود الیاس را ملتهب می‏كند. به‏خاطر این وضع از عمو مارتینو كمك می‏خواهد «تا نگذارد با مادالنا تنها بماند». آیا ناخودآگاه بشر با این ترفندها محو می‏شود؟ مثل این است كه ما دعا كنیم كه پیرزنِ كور و كر همسایه درِ خانه‏اش را باز نگذارد تا ما دستخوش وسوسه دزدی از خانه او نشویم. عمو مارتینو بی‏خبر از پیچیدگی‏های بشر، مثل سایه او را تعقیب می‏كند و مادالنا را نیز تحت‏نظر می‏گیرد. اما شب‏هنگام كه همه‏چیز را دیده است، به‏طرزی هوشمندانه به الیاس می‏گوید كه او و مادالنا عاشق هم هستند و باید با هم ازدواج كنند. مارتینو می‏گوید الیاس موضوع را با برادر یا مادرش در میان بگذارد تا واقعه قبل از وقوع علاج شود، چون اگر پیترو و مادالنا با هم ازدواج كنند، بدبختی و وسوسه شروع می‏شود. الیاس به‏علت علاقه به پیترو و سرافكندگی احتمالی مادالنا جرأت نمی‏كند با او حرف بزند. او بدون نشان‏دادن عكس‏العمل مناسب و به‏جا، غرق در عشق و غم، زندگی را ادامه می‏دهد. هرچه روز عروسی نزدیك‏تر می‏شود، جدال درونی او با خود نیز شدت بیشتری می‏گیرد. بی‏عملی خود را توجیه می‏كند و به‏خود می‏گوید نمی‏خواهد مانع سعادت برادرش شود.
تلاش می‏كند مردی با اراده و نیرومند باشد و علیه عشق و احساسات خود مبارزه كند. به‏عبارتی به (سركوبی ) Repression متوسل می‏شود و امیدوار است كه با ازدواج آن‌ها همه چیز خاتمه یابد. اما پس از ازدواج پیترو و مادالنا، حسادت به پیترو به‏كلی پریشانش می‏كند. تصمیم می‏گیرد با حسادت مبارزه كند. به مارتینو می‏گوید كه می‏خواهد كشیش بشود. مارتینو می‏گوید كه «مرد بودن و جوان بودن، با كشیش شدن، در وجود تو از بین نخواهد رفت. به هر حال می‏توانی مرتكب گناه بشوی. آن‏وقت دیگر اسمش گناه نخواهد بود. اسمش كفر است. كفر به كائنات.» (ص ۱۳۸) درضمن به او یادآور می‏شود كسانی كه از روی ناامیدی به‏خصوص شكست در عشق كشیش می‏شوند، به‏درد نمی‏خورند و او بهتر است به‏جای كشیش‏شدن مردی فعال و نیكوكار شود. به این‏ترتیب (والایش یا تصعید Sublimaion (كه نوعی وسیله دفاعی است، از جانب مارتینو رد می‏شود. الیاس چون می‏خواهد از شر وسوسه‏های شیطانی‏اش رها شود، بر تصمیم خود اصرار می‏ورزد. اختلاف پیترو و مادالنا، بچه‏دار نشدن‏شان و دعواهای مستمر آنها، تنهایی و غم وحشتناكی كه به جان الیاس می‏افتد، او را به نفرت از همه و كلافگی از خود می‏رساند و اینها سبب سست‏شدن ایمان و عصیان درونی‏اش می‏شود تا جایی‏كه دلش می‏خواهد از روی لجاجت عملی سنگدلانه انجام دهد.(پرخاشگری Aggression(حتی با فریاد كشیدن و ناسزا گفتن به پسربچه چوپانی كه از او شیر می‏خواهد، عقده خود را سرریز می‏كند. (جابه‏جایی Displacement(در زمستان رنجور و ضعیف می‏شود و با كنار گذاشتن زندگی عادی، خود را به‏طور مطلق به خیال‏های عشق و هوس (خیال‏بافی Fantasy ( می‏سپارد.او برای جشن كارناوال به خانه بازمی‏گردد. جوشش صحنه‏ها، با سرعت رخدادها و تركیب فاجعه و تردید، حاكمیت جبر و انقیاد روح و روان از این‏جای رمان به‏بعد پتانسیل بیشتری پیدا می‏كند. الیاس با دیدن مادالنا دگرگون می‏شود و «هر آنچه كه در ابتدا به نظرش گناه و درد رسیده بود، اكنون حق مسلم خود می‏داند. آنچه كه قبلاً به‏نظرش هراسناك رسیده بود، اكنون مانند گردابی او را به‏سمت خود مجذوب می‏ساخت.» (ص ۱۵۸) نویسنده در این بخش دوگانگی الیاس را به اوج می‏رساند و با این كار توانایی خود به‏منصه ظهور می‏رساند: «الیاس فقط یك فكر در سر داشت كه پیترو از خانه خارج شود تا او و مادالنا با هم تنها شوند و فقط از یك چیز می‏ترسید كه نكند با مادالنا تنها شود.» (ص ۱۶۹) سرانجام پس از مجادله‏ای درونی، وارد اتاق خواب مادالنا می‏شود و صبح خیلی زود به چراگاه باز می‏گردد. درعین احساس لذت و سعادت، خود را به‏دلیل خیانت به برادر و ملوث‏كردن خانه پدری‏اش سرزنش می‏كند و نامرد و بی‏شرف می‏خواند.(سرزنش خود) Belitting Oneself و درحالی‏كه وحشت بر او مستولی شده است، می‏خواهد به خود سیلی بزند، خود را به باد كتك بگیرد و دست‏های خود را گاز بگیرد. خواننده می‏فهمد كه او صادقانه در برابر چیزی كه خود پلیدی می‏داند مقاومت نشان می‏دهد. افكار پریشان دوباره او را به‏سوی مارتینو سوق می‏دهد. مارتینو به‏رغم این‏كه به خدا و ابلیس اعتقاد ندارد، پیشنهاد می‏كند با كشیش پوركددو مشورت كند. الیاس همراه مارتینو نزد كشیش می‏روند. الیاس اعتراف می‏كند و می‏گوید می‏خواهد كشیش بشود. كشیش پوركددو قول می‏دهد در این راه كمكش كند. مادالنا به دیدن الیاس می‏آید و آنها دوباره «مرتكب گناه» می‏شوند. الیاس سر موعد مقرر به دیدن پوركددو نمی‏رود. كشیش می‏آید و می‏فهمد كه او روحاً و جسماً در گناه غرق شده است و دیگر مایل نیست بر وسوسه غلبه كند. الیاس ملاقات‏های پنهانی خود را با مادالنا ادامه می‏دهد. گاهی در لحظات غم و ناامیدی نسبت به او كینه به دل می‏گیرد و فكر می‏كند او باعث سقوط روحش شده است. دقیق‏تر بگوییم او در اینجا به (سرزنش دیگران Belitting Others (رو می‏آورد و دیگران را مقصر می‏شمرد. ما نمی‏توانیم جلوی حرص مال‏دوستی‏مان را بگیریم، ولی عامل تحریك خود را ثروتمند شدن فلان خویشاوند و تحریك حسادت خود می‏دانیم. الیاس از مادالنا می‏خواهد كه برای پرهیز از گناه كبیره هم‌دیگر را نبینند. با این حال وقتی می‏فهمد كه مادالنا از او حامله است، علاقه بیشتری نسبت به او حس می‏كند. او برای پرهیز از گناه مجدد و وسوسه، طلبگی پیشه می‏كند. تا فراهم‏شدن مقدمات طلبگی پیوسته به‏خاطر تمام چیزها و جاهایی كه دوست دارد و از آن به‏بعد باید از آنها چشم بپوشد، اشك می‏ریزد. اما با این فكر كه كسب مقام كشیشی می‏تواند او را از گناه دور و راحت‏تر به فرزندش رسیدگی كند، خود را تسلی می‏دهد. طلبگی آغاز می‏شود، اما این امر سبب كاهش وسوسه و عشق او به مادالنا و فرزندش نمی‏شوند. دو سال بعد از طلبگی، پیترو بیمار می‏شود. الیاس كه هنوز نتوانسته بر میل خود غلبه كند، فكر می‏كند اگر او بمیرد می‏تواند با مادالنا ازدواج كند، اما از این فكر خبیث ناراحت می‏شود و تصمیم می‏گیرد حتی در صورت مرگ او برای اثبات اراده و شهامت خود با ابلیس بجنگد و هرگز سراغ مادالنا نرود. با مرگ پیترو، دوباره وسوسه بر الیاس مستولی می‏شود. فكر می‏كند بهتر است طلبگی را به‏بهانه نیاز خانواده به او رها كند و مانند تمام مردها تشكیل خانواده دهد و با مادالنا ازدواج كند تا بتواند فرزندش را زیر نظر خود پرورش دهد. مادالنا با شنیدن خبر كشیش شدن الیاس ناراحت می‏شود. اما وضع روحی الیاس بد است، چون می‏بینم كه این جوان سرشار از دوگانگی انتظار می‏كشد تا مادالنا به دیدنش بیاید و از او بخواهد كه از كشیش شدن صرف‏نظر كند. به‏عبارت دیگر الیاس دنبال بهانه‏ای از جانب دیگران است. مادالنا از او می‏خواهد به‏خاطر رضای خدا برای فرزندش پدری كند، اما چون برخورد سردی با الیاس دارد، جوان رنجدیده تقاضایش را رد می‏كند؛ با این امید كه او دوباره خواسته‏اش را تكرار كند. مادالنا دیگر چیزی نمی‏گوید. الیاس به مردی كه دور مادالنا و بچه‏اش پرسه می‏زند، حسد و كینه می‏ورزد. بچه می‏میرد و الیاس با مشاهده شیون مادالنا فكر می‏كند «شاید در این لحظه او دارد فكر می‏كند كه مرگ بچه، تقاصی است كه دارد به‏خاطر آن گناه پس می‏دهد و نمی‏داند كه درست برعكس، همین غم و درد، باعث خواهد شد كه او پاك و مطهر شده و پای به جاده نیكی بگذارد.» (ص ۲۵۵) الیاس در كنار بستر فرزند مرده خود می‏ماند. غم بی‏پایانی كه وجودش را فرا گرفته است، تا حدی آرامش را به او باز می‏گرداند. حس می‏كند «عاقبت در مقابل پروردگار، با روح خود تنها مانده است. با روانی كه با غم و درد مطهر شده بود، با قلبی كه تهی از هرگونه هوی و هوس تنها بر جای مانده بود.»(ص۲۵۶)
همان‏طوركه ملاحظه می‏كنید در این رمان رنگ و بوی ناتورئالیستی كارهای دلدا جای خود به درونكاوی انسان‏هایی می‏دهد كه زندگی‏شان با طبیعت جزیره ساردنی و آداب و سنن آنجا عجین شده است. اما رویكرد مردم‏شناختی او هم‌چنان به‏قوت خود باقی است. اصولاً آثار این بانو چنان است كه می‏توان با خواندن آنها اطلاعات جامعی درباره فرهنگ و روحیه مردم ایتالیا كسب كرد. و البته ما ایرانی‏ها از قرابت اعتقادات و رسوم آن‌ها با خودمان كمی تعجب می‏كنیم. ناگفته نگذارم كه موضوع این رمان و رمان «وسوسه» كه نگارنده نقد آن را روزنامه ایران شماره ۲۶۴۶ مورخ ۸۲/۹/۱ نوشته است و نیز «سرزمین باد» كه نقد آن به‏قلم نگارنده در ماهنامه ادبیات داستانی شماره ۷۳ مهر ۱۳۸۲ چاپ شد، مشترك است، اما رمان الیاس پورتولو به‏دلیل تحلیل موشكافانه‏تر در درون‏بینی آدم‏‌ها و دقت در كیفیت روحی شخصیت‏‌ها، خصوصاً الیاسِ نگونبخت و سردرگم، از منزلت ادبی بالاتری برخوردار است. گرچه ما از منظر علمی، خصوصاً روش‏های بالینی، چیزی به‏نام باطن و حضور عناصر ماوراءطبیعت را در روحیه آدمی باور نداریم، اما نویسنده در این رمان چنان ظریف به جزئیات روانی الیاس می‏پردازد كه موضوع وسوسه به‏مثابه نیرویی فوق‏طبیعی جلوه می‏یابد. از این دیدگاه است كه الیاس انسانی ضعیف و بی‏اراده تصویر می‏شود و می‏بینیم كه او قادر نیست در برابر قدرتی فوق‏انسانی ایستادگی نشان دهد، ضمن آن‏كه وسوسه هربار به‏شكلی جدید در مقابل او نمایان می‏شود و سرانجام مغلوبش می‏كند. الیاس واقعاً زندگی را دوست دارد و روحاً جوان شاد و سرزنده‏ای است، اما از بخت بد از آن چیزی كه دوست دارد محروم می‏شود و حذف این محرومیت را در گرو زیر پا گذاشتن اصولی می‏داند كه با آنها رشد كرده و در وجودش نهادینه شده‏اند. اینجا ناتوانی اراده و عقل شاخص‏ترین عنصری است كه دلدا بازنمایی می‏كند. جمله‏‌هایی هم‌چون «پروردگارا، تو خودت داری می‏بینی كه من تا چه حد بی‏اراده و نامرد هستم. خودت به من رحم كن. مرا عفو كن. قلب مرا از سینه‏ام بیرون بكش. من هم بشر هستم. قادر نیستم بر اعمال خود مسلط شوم. آه پروردگارا چرا مرا این‏طور ضعیف و بی‏اراده خلق كرده‏ای؟ من در زندگی فقط زجر كشیده‏ام و بس. و...»در صفحه ۲۱۸ ما را یاد این گفته داستایفسكی می‏اندازد كه: «بشر موجود بدبخت و قابل‏ترحمی است.»
فتح‌الله بی‌نیاز
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید