جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

در ستایش تنوع و تفاوت


در ستایش تنوع و تفاوت
گواینکه این گرایش فلسفی در مقیاس جهانی، هم اینک هویت و حیثیتی مستقل یافته اما مع الاسف در فضای فرهنگی ایران چندان که شایسته است برگ و بار نیافته است. مرتضی قاسم پور، استاد فلسفه هنر و زیبایی شناسی در دانشگاه کلن آلمان است که در عین حال از بنیانگذاران جامعه بین المللی فلسفه میان فرهنگی در این کشور به شمار می آید. وی چندی پیش مبانی فلسفه میان فرهنگی را خطاب به پاره ای از اهل نظر در خانه هنرمندان ایران به بحث گذاشت. مقاله حاضر، صورت مکتوب و ویراسته آن گفتار است.
فلسفه میان فرهنگی، مسأله ای است که بتازگی در ایران مطرح شده است و مثل هر موضوع تازه دیگری از آغاز نوعی بدعت را در طرح خود دارد. فلسفه میان فرهنگی که امروزه در متون تعمقی به کار برده می شود، گاهی هم در متونی که کمتر با تعمق سر و کار دارد با اشکال عوامانه و پیش پا افتاده یا حتی اشکال ایدئولوژیک، دیده می شود. فلسفه میان فرهنگی ترجمه کلمه Intercultural است، و احتیاج به توضیح بیشتری دارد، چرا که می بایست در قبال امکانات کاربردی و غیرتعمقی آن مرزبندی مفهومی و واژه ای انجام داد. فلسفه میان فرهنگی یک جریان جدی فلسفی ا ست که ربطی با گرایش های عوامانه یا تکنیک های فرهنگی ندارد. امروزه در روزنامه ها و اینترنت این عبارات در ارتباطات مختلف به کار برده می شود مانند: روانشناسی بین فرهنگی، جامعه شناسی میان فرهنگی، تئوری های تربیتی میان فرهنگی و ... اما هر جا که این کلمه به کار برده می شود لزوماً آن چیزی نیست که درچهارچوب فلسفه میان فرهنگی مورد نظر است. به همین دلیل بسیار مهم است که در ابتدا این مرزبندی های مفهومی صورت گیرد. اغلب از مقوله «میان فرهنگی»، گاهی از «چند فرهنگی» گاهی هم از «فرافرهنگی» صحبت می شود. باید توجه داشت که این کلمات با هم مترادف نیستند و حتی می توانند تفاوت های جدی موضوعی با یکدیگر داشته باشند. مفهوم کلمه Intercultural جدا از Multicultural و Transcultural است. بنابراین اینکه معادل فارسی این مفهوم، «میان فرهنگی» انتخاب شده تصادفی نیست. تفاوتی که بین میان فرهنگی و فرا فرهنگی وجود دارد، از دو درک مختلف از فرهنگ و دو جهان بینی متفاوت حکایت می کنند.
سخن من برای معرفی این مقوله است و جنبه عمومی پیدا می کند و طبیعی است که بیشتر جنبه توصیفی خواهد داشت و بعد تحلیلی و استدلالی این موضوع را به فرصت های بعدی می سپاریم.
این سؤال که فلسفه میان فرهنگی چه هست؟ سؤال مهمی است. شاید بهتر باشد از این نقطه شروع کنیم که فلسفه میان فرهنگی چه نیست، تا بتدریج وارد عرصه تعیین ایجابی این جریان بشویم. فلسفه میان فرهنگی یک مد فلسفی نیست. یک جریان فولکلوریستی هم نیست. یک نوع رمانتیزه کردن فرهنگی بیگانه و تقلیل دادن فرهنگ بیگانه به یک موضوع تفریحی - توریستی هم نیست که اتفاقاً این وجه مفهومی است که امروزه رواج دارد. با یک سفر به آفریقا یا هند، تفکر میان فرهنگی تولید نمی شود و با رمانتیزه کردن فرهنگ های بیگانه به تفکر میان فرهنگی دست پیدا نخواهیم کرد.
سوء تفاهمی که البته سابقه تاریخی هم دارد و از آن به عنوان نوعی بیگانه گرایی رمانتیک یاد می شود اغلب باعث تحریف و مغشوش شدن پدیده مورد نظر هم شده است. برای همین باید بین فلسفه میان فرهنگی و نوعی تحسین غیرمستدل از بیگانه تفاوت بگذاریم. فلسفه میان فرهنگی یک جریان التقاطی هم نیست که به عنوان طرز فکری که از طریق تلفیق و ترکیب طرز فکرهای مختلف در سنت های فرهنگی متفاوت به سوپرتئوری و ابرنظریه دست پیدا کند، آن هم با فراگیری جهانی و از همه مهمتر فلسفه میان فرهنگی یک جریان و طرز تفکر تطبیقی هم نیست. اغلب فعالیت های مقایسه ای بین فرهنگی به عنوان فکر میان فرهنگی مورد سوء تفاهم قرار گرفته است. ما با مقایسه یک اندیشمند از یک فرهنگ با یک اندیشمند در فرهنگ دیگر ضرورتاً به اندیشه میان فرهنگی دست پیدا نمی کنیم. کوشش های تطبیقی مقایسه ای که تجربه تاریخی هم دارند، مشکلاتی را هم تولید کرده اند، به این دلیل با جریان اندیشه میان فرهنگی بی ارتباط یا کم ارتباط هستند چون معمولاً در تطبیق هایی که انجام می شود، خود معیار تطبیق و مقایسه در افق یک اندیشه میان فرهنگی مورد تعمق قرار نگرفته است. به این معنا که ما می توانیم با انتخاب یک معیار مقایسه غیرمیان فرهنگی به مخدوش شدن پدیده ای برسیم که مورد مقایسه قرار گرفته است، با معیارهای یک جانبه گرا و فرهنگ گرا یا خودگرا می توانیم مقایسه هایی انجام بدهیم که به این دلیل که خود معیار مقایسه را مورد تأمل در افق میان فرهنگی قرار نداده، به تحریف موضوع مورد مقایسه هم منجر می شود.
اشکالات اساسی جریانات تطبیقی که در جامعه شناسی، مردم شناسی و در فلسفه و... به وجود آمده در تئوری های فرهنگ به اشکال مختلف باعث تحریف ایدئولوژیک شده است. بنابراین فلسفه میان فرهنگی معیارهای جریانات تطبیقی و مقایسه های خودش را هم مورد تعمق قرار می دهد. این معیار ابتدا بایستی توجیه میان فرهنگی پیدا کند. بعد می توانیم آن را به عنوان پیش فرض به کار گیریم. وقتی ما از میان فرهنگی صحبت می کنیم باید راجع به خود فرهنگ هم توضیحی بدهیم. وقتی از فرهنگ صحبت می شود در مفهوم کلان این واژه استفاده می شود. مثلاً فرهنگ شرقی یا فرهنگ غربی یا فرهنگ هندی و غیره ولی فلسفه میان فرهنگی فقط محدود به تأمل درباره ارتباطات میان فرهنگی به معنای کلان کلمه نمی شود به عبارت دیگر از آن جایی که هر فرد یک واحد فرهنگی است و واحد زنده فرهنگی است، وقتی از میان فرهنگی سخن می گوییم مطالعات و تعمقات میان فرهنگی حوزه ارتباطات میان فردی را هم دربرمی گیرد. بنابراین اعتبار تعمقات میان فرهنگی فقط در حوزه کلان این کلمه نیست که فرهنگ های متفاوت را با هم مقایسه کند، بلکه ارتباطات بین انسانی به طور کلی و بین فرهنگی و بین دولتی و بین جنسیتی و ... حوزه های تعمقی فلسفه میان فرهنگی هستند که در بعد پایه ای به معضلات میان فرهنگی توجه می کنند. نتایج چنین مداقه های مبنایی می توانند در عرصه های مختلف با توجه به خصوصیات این عرصه های متفاوت با اشکال متفاوتی به کار گرفته شوند.
فلسفه میان فرهنگی چیست؟ فلسفه میان فرهنگی پاسخی است نظری و مبنایی به ضرورت هایی که امروزه واقعیت زندگی انسان ها با آنها مواجه هست. بنابراین می توانیم فلسفه میان فرهنگی را در بعد عمومی اش به عنوان یک پاسخ نظری به مقتضیات زندگی انسان ها توصیف کنیم و در همان جا می توانیم بین میان فرهنگیت وچندفرهنگیت تفاوت مفهومی قائل شویم. واقعیت زندگی امروز انسان ها در بعد جهانی اش از طریق عنصر چندفرهنگیت تعریف می شود. فرهنگ های ناهمگون، شیوه های زندگی و طرز تفکرات و اعتقادات مختلف و ناهمگون امروزه در کنار هم زندگی می کنند. علت این امر، از میان برداشته شدن مرزهای سنتی و از بین رفتن مرزبندی هایی است که در گذشته در نتیجه شکل بندی تکنولوژیک جهان و حاکمیت رسانه ها و غیره وجود داشت.
از آنجا که فلسفه میان فرهنگی در نتیجه ضرورت پاسخ به واقعیت ناهمگون زندگی امروز انسان ها بوجود آمده و انگیزه پیدا کرده است و هدفش هم برقراری ارتباط صلح آمیز، انسان دوستانه و سازنده در عرصه تفاوت های واقعی موجود است، پس می بینیم که انگیزه فلسفه میان فرهنگی از این جا ناشی می شود که ما در زمانی زندگی می کنیم که تفاوت ها اجتناب ناپذیر هستند و بنابراین جستجوی فلسفی برای پیدا کردن راه های نظری که بتوانند برای ساماندهی ارتباطات بین انسانی و بین فرهنگی تحقق عملی هم پیدا کنند، به طوری که این تفاوت ها مورد تعرض قرار نگیرند ولی در عین حال امکان یک ارتباط صلح آمیز و سازنده در بین این تفاوت ها بوجود بیاید، انگیزه مهم اندیشه میان فرهنگی است. یکی از خصوصیات مهم اندیشه میان فرهنگی این است که این طرز تفکر فقط با تکیه به یک سنت فلسفی خاص نظریه پردازی نمی کند بلکه نظریه پردازان فرهنگ های مختلف در جامعه فلسفه میان فرهنگی حضور دارند و با همفکری هم و با تکیه به سنت های فلسفی فرهنگی خود به بحث درباره این معضلات می پردازند. این، مسأله بسیار مهمی است چرا که ما امروزه نمی توانیم فقط با تکیه به یک فرهنگ یا طرز فکر خاص به مسائلی پاسخ بدهیم که دیگر مسائل آن فرهنگ و طرز فکر خاص نیستند بلکه معضلات امروزه به طور گسترده و جهانی بعد انسانی و بشری پیدا کرده است و بایستی نمایندگان فرهنگ های مختلف خود حضور داشته باشند و عملاً هم حضور دارند و تک قطبی بودن تفسیر فرهنگی از میان برداشته شده است. خوشبختانه امروزه حتی اروپا که زمانی مونوپول تفسیر فلسفی انسان و جهان را در اختیار داشت، خود تفسیرپذیر شده است و کم کم پذیرفته است که ممکن است از طریق فرهنگ های دیگر مورد تأمل و اقتباس و تفسیر انتقادی قرار گیرد. این پیشرفت مهمی است به همین دلیل است که در جامعه فلسفی میان فرهنگی متفکرین از کشورهای مختلف در جستجوی آن هستند که بتوانند برای همه به نتایج مثبت و متناسب با مقتضیات فرهنگی هر جامعه دست یابند و از یک جانبه گرایی عاری باشند.فلسفه میان فرهنگی یک سیستم فکری بسته نیست و در حال توسعه است و تعابیر مختلفی از آن می تواند وجود داشته باشد ولی در افقی مشترک و میان فرهنگی که مرزهای معینی هم برای آن قائل می شود. انتقاد به سیستم های فکری یکی از فعالیت ها و انگیزه های جریان میان فرهنگی هست. تفاوت میان فرهنگیت و چندفرهنگیت که برای هویت پردازی میان فلسفی مهم است این است. چند فرهنگیت واقعیت زندگی امروز انسان هاست. میان فرهنگیت که همان اندیشه میان فرهنگی است تئوری در باره واقعیت چندفرهنگی است. بنابراین میان فرهنگی، چند فرهنگی نیست و معمولاً با هم خلط می شوند. چندفرهنگیت، واقعیت ناهمگون زندگی انسان های امروز را نشان می دهد. ولی اندیشه میان فرهنگی نظریه ای است درباره واقعیت ناهمگون و چندفرهنگی و سعی می کند راه هایی برای ساماندهی چنین واقعیتی پیدا کند. اگر این طور نگاه کنیم، می توان گفت امروز دیگر این مسأله که میان فرهنگی فکر کنیم یا نکنیم به اراده و دلخواه ما نیست. به نظر می رسد میان فرهنگی امروز تبدیل به سرنوشت ما شده است. قطع نظر از این که در چه فرهنگی زندگی می کنیم. هر کدام از ما در مقابل چنین ضرورتی قرار گرفته ایم که با فرهنگ های دیگر و با طرز تفکرات دیگر به نوعی وارد ارتباط شویم و اگر نتوانیم یک اندیشه میان فرهنگی را بوجود بیاوریم و از آن پیروی کنیم، این خطر وجود دارد که در برخورد با دیگری در یک ارتباط خشونت آمیز قرار بگیریم. به همین دلیل است که برای فلسفه میان فرهنگی تئوری ارتباط با دیگری اهمیت می یابد در جایی که تفاوت موجوداست، تفاوت یعنی این که پدیده دیگری وجود دارد. این دیگری می تواند فرهنگ دیگری باشد، می تواند شیوه زندگی یا طرز فکر یا اعتقاد دیگر باشد.
در یک تئوری ارتباطی در افق نگاه میان فرهنگی «دیگری» چه جایگاهی دارد و چه شیوه ارتباطی برای «دیگری» توصیه می شود؟ بسته به این که ما دیگران را چه طور درک کنیم و چه راه های ارتباطی با دیگران پیشنهاد کنیم می توانیم میان فرهنگی فکر کرده باشیم. بنابراین اندیشه میان فرهنگی از تلقی خود از دیگری و در شیوه ارتباطی خود با دیگری نظریاتی را عنوان می کند که می تواند مورد بحث قرار گیرد. از نظر اندیشه میان فرهنگی، شیوه ارتباطی متناسب با دیگری برای بوجود آمدن یک ارتباط سالم و پویا و غیرخشونت زا، ارتباط گفت و گویی است. چون گفت و گو یکی از محورهای مهم نظری میان فرهنگی است بد نیست در این جا مکث کنیم و در مورد گفت وگو به طور کلی صحبت کنیم. گفت و گو در چارچوب چنین اندیشه ای صرفاً یک شیوه بیانی نیست که به طور موضعی و قطع نظر از ابعاد دیگر زندگی انسان بتواند عملی شود. گفت و گو به معنای یک متد هم نیست. یک متد تاکتیکی برای دست یافتن به یک هدف از پیش تعیین شده هم نیست.
گفت وگو در چارچوب نگاه میان فرهنگی یک شیوه درجهان بودگی انسان است، یک شیوه عمومی نگاه به جهان و طرز بودن است. بنابراین گفت و گو یک مقوله دانستن نیست بلکه بودن است. به همین دلیل است که گفت و گو فراتر از متد است و فقط شیوه دانستن نیست. یک شیوه بودن است. شیوه نگاه به جهان، شیوه خاص ارتباطی با جهان طبیعی و اجتماعی انسان است. می شود گفت یک شیوه خاص نگاه به دیگری است. ارتباط گفت وگویی حتماً یک ارتباط افقی و متوازن و متقارن است. به همین دلیل ارتباط گفت و گویی با اشکال مختلف سلطه رابطه ای ندارد. ارتباط گفت و گویی همیشه منتقد اشکال ارتباطی سلطه و هرم وار است. در واقعیت معمولاً ارتباط انسان ها از طریق فاکتورهای مختلف مثل قدرت و غیره مخدوش می شود. لازمه چنین ارتباط متقارن گفت و گویی با دیگری محدودیت اعتبار دیدگاه و مواضع خود است. این محدود کردن ارتباط مواضع خود و قائل نشدن اعتبار نهایی برای مواضع خود باعث می شود که ما با دیگری در یک ارتباط متعادل و متقارن قرار بگیریم ولی از کجا به این نتیجه می رسیم که مواضع ما دارای اعتبار محدود است و فقط نمی تواند نتیجه یک نصیحت اخلاقی باشد. باید از طریق مداقه های شناخت شناسانه محدودیت اعتبار شناخت ما و جهان بینی ما محرز و مستدل شود. پس فلسفه میان فرهنگی با تکیه بر تئوری های شناخت در پی استدلال معرفت شناسانه ای است تا ثابت کند هیچ موضعی نمی تواند نهاییت پیدا کند و بنابراین از محدودیت درونی برخوردار است. بینشی که در نتیجه چنین شناختی به دست می آید باعث می شود که ما نسبت به محدودیت مواضع خود واقف شویم. از این جا است که به این موضوع پی می بریم که مواضع «دیگری» هم محدودیت نسبی دارند ولی به طور نسبی هم محق هستند. بنابراین این شناخت فوق العاده پایه ای و مهم در ارتباط میان فرهنگی است. فقط با آگاهی نسبت به محدود بودن نظرگاه های خود است که ما می توانیم دیگری را به عنوان حامل امر صحیح، و دیدگاهی که باید آن را جدی گرفت، جدی بگیریم. در غیر این صورت دیگری اصلاً موجودیت خود را برای ما از دست می دهد و تبدیل به یک ضمیمه فکری ما می شود و استقلال خود را از دست می دهد. در این حالت یک رابطه هرم وار و عدم تقارن به وجود می آید. این آگاهی نسبت به محدودیت آگاهی های خود چیزی است که اسمش معمولاً رواداری یا تساهل گذاشته می شود. بنابراین اندیشه میان فرهنگی به یک عنصر مهم دیگری برخورد می کند. یکی تئوری گفت و گو و دیگری تئوری تساهل و رواداری. رواداری همین شناخت محدودیت مواضع خودی است که به تبعیت از آن دیگری به عنوان حامل یک نظرگاه مستقل و غیرقابل تقلیل است. بنابراین دیگری پدیده ای نیست که فقط با معیارهای خودی بتواند مقایسه بشود و به این معیارها تقلیل داده شود و در دگربودگی تقلیل ناپذیر خود از میان برداشته شود. این یکی از اشکال مهم خشونت تئوریک بوده که بخصوص در جریانات تطبیقی حتی تا امروز هم وجود دارد.
اندیشه میان فرهنگی، انتقاد اندیشه خشونت آمیز است. این طرز تفکر، طرز تفکر خشونت زا را مورد انتقاد قرار می دهد و ریشه های خشونت را در عرصه تئوری پیدا می کند و مورد انتقاد قرار می دهد. خشونت یک طرز فکر است و یک شیوه برخورد با جهان، نه فقط یک زمختی فیزیکی. جریانات فلسفی هم با توجه به وجود عناصر خشونت زا، در این فلسفه ها مورد مداقه قرار گرفته اند. این هم یکی از تکالیف مهم اندیشه میان فرهنگی است که تاریخ فلسفه را در این افق به طور دیگری می تواند مورد ارزیابی جدید قرار بدهد. تعامل و تساهل شرط گفت و گو است، اما خود گفت و گو احتیاج به یک پیش شرط دارد. این پیش شرط آگاهی نسبت به محدودیت آگاهی های خودی است. و خود این محدودیت باعث تساهل می شود.
تساهل اغلب به معنای رواداری و به معنای تحمل دیگری است، بنابراین هنوز آن تساهلی نیست که مورد نظر فلسفه میان فرهنگی است. چون تا زمانی که ما فقط دیگری را تحمل می کنیم هنوز در حد درخواست از دیگری باقی مانده ایم. دیگری هنوز به عنوان پدیده ای که لازم است و بایستی حتی از آن دفاع کرد، ادراک نمی شود. فقط تحمل می شود. بایستی بین تساهل به عنوان تحمل کردن و تساهل به معنای به رسمیت شناختن دیگری تفاوت قائل شد. مرحله بالاتر و والاتر تساهل، نه تحمل کردن، بلکه به رسمیت شناختن دیگری است. در مرحله به رسمیت شناختن دیگری، دیگری فقط به عنوان یک بار تحمل نمی شود که ما فقط باید با او مدارا کنیم بلکه ما دیگری را در دگربودگی خودش، به دلیل بینش و آگاهی نسبت به ضرورت وجود تفاوت ها به رسمیت می شناسیم و برای حفظ تفاوت و دگربودگی دیگری حتی تلاش می کنیم. مفهوم فلسفی در بعد و افق دید میان فرهنگی درباره احترام هم به همین شکل است. احترام، نتیجه بینش شناخت شناسانه درباره محدودیت دیدگاه های خود در نتیجه آن به ضرورت وجود دیگری پی بردن و برای دیگری تلاش کردن است. این احترام است به معنای فلسفی اش که برای یک ارتباط میان فرهنگی هم مهم است. نکته دیگر این که فرهنگ گفت و گویی که معطوف به حفظ تقارن ارتباط بین انسان ها است، این تقارن را در عرصه تبادلات ذهنی و نظری قائل نیست، که بتواند در عرصه عینی زندگی انسان ها هم بوجود بیاید. ما نمی توانیم در عرصه ذهنیت از رابطه متقارن صحبت کنیم ولی در عرصه های زندگی عینی انسان ها و عرصه های سیاسی اقتصادی اجتماعی قائل به روابط نامتقارن باشیم. به همین دلیل است که فرهنگ گفت و گویی فقط شامل تبادلات در عرصه ذهنیت و نظر نیست بلکه لازمه بوجود آمدن گفت و گویی است که روابط اقتصادی انسانی اجتماعی را هم در برگیرد.
در فرهنگ گفت و گویی یک خواست سیاسی ـ اجتماعی نهفته است. خواست نسبت به متعادل کردن ارتباطات بین انسانی در عرصه روابط عینی آن ها. فرهنگ گفت و گویی در درون خودش شامل یک تئوری عدالت هم هست. فلسفه میان فرهنگی بعد سیاسی اجتماعی را در درون نظریه خودش به عنوان بعد درونی نظریه میان فرهنگی داراست. عقلانیت فلسفه میان فرهنگی یک عقلانیت فرا ارتباطی یا برون ارتباطی نیست که از درون ارتباطات انسان ها بیرون می آید و خود را توسعه می دهد. این عقلانیت بر خلاف عقلانیت های سنتی معطوف به تثبیت یک نهاد نهایی نیست بلکه موضع انتقاد چنین نهادهایی را جدی می گیرد. و فعالیت برای حفظ تفاوت ها و ارتباط عاری از خشونت این ارتباط ها مسأله اصلی چنین طرز فکری است. می بینیم که اندیشه میان فرهنگی تفاوت ها را به رسمیت می شناسد بدون این که تفاوت ها تبدیل به هرج و مرج ارتباطی شوند. چون در این جا پایه های گفت و گویی و امر تساهل، اصول خدشه ناپذیر چنین تفکری را نشان می دهند و معیارهای چنین طرز تفکری هستند که از تعمیم پذیری برخوردارند و باید برخوردار باشند تا به رسمیت شناختن تفاوت ها به هرج و مرج ارتباطی منجر نشود. بنابراین تفاوت ها به رسمیت شناخته می شوند و با این تعهد همگانی تساهل و رواداری به عنوان اصل مشترک و ممکن کننده ارتباطات میان فرهنگی از طرف همه به رسمیت شناخته شود. ولی این معیاری است که به طور یک جانبه از طرف یک فرهنگ خاص دیکته نمی شود بلکه دیدگاهی است که نظرگاه های مختلف می توانند خود را در آن پیدا کنند ومعیاری است که تبعیت از آن باعث مطرح شدن همه دیدگاه ها و در نظر گرفتن تفاوت ها می شود. در این جا امکان وجود یک دیدگاه مشترک و یک عمل مشترک هم بوجود می آید و مطرح می شود بدون این که تفاوت ها نقض شود و ارتباط از طریق نفی تفاوت ها و سلطه یک دیدگاه خاص بوجود بیاید. به این اعتبار می توانیم بگوییم که اندیشه میان فرهنگی در مجموع طرز تفکری است برای توسعه یک ارتباط گفت و گویی که یک ارتباط ضرورتاً صلح آمیز و انسان دوستانه است.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید