جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

مسیح باز مصلوب


مسیح باز مصلوب
شب بود،شهر با چراغهای چشمك زن و رنگی نفس می كشید،آدمها هم.قدمهای سریع و بی احساس عابرها از كنار دختر دست فروش كه به دیوار تكیه داده بود میگذشت.خسته بود و بی رمق.نیمه جان و نیمه خواب..یكی دیدش..یك عابر از خیل عابران..شاید یك مسیح!
بی اختیار عابر خیره اش شد..دلش لرزید،ودستهایش كه خالی بود..ته مانده جیبش را زیر و رو كرد..تمام وسعش در بسته ای بیسكوئیت خلاصه شد..رفت و مقابل دخترك ایستاد..دختر به زور چشمهایش را باز كرد و نگاهش در نگاه مسیح گونه عابر گره خورد.. بی اختیار دستش بالا آمد و بسته را گرفت...دست كوچكش روی بسته گم شد..نگاهش هنوز در نگاه عابر بود..میخواست چیزی بگوید اما نتوانست،نای تشكر كردن را هم نداشت...قلب عابر فشرده شد،تاب ایستادنش نبود.در خیل عابران گم شد..عابرانی غرق در رنگ و عطر و لذت..
شبها باز هم دستهای مسیح،همان مائده حقیر را بشارت داشت!شهر نفس می كشید... شهر می درخشید..در رنگ و زرق و برق پر هیاهویش.شبها گذشت و دخترك چشم به راه ماند.. و دستهایش خالی.
شهر نفس می كشید..عابران سرمست از كنار هم می گذشتند... شهر می درخشید و دخترك را در صومعه پیاده رو فراموش كرد!
.دخترك در انتظار شام آخر ماند...اما مسیح باز مصلوب شده بود!
منبع : مجله آینه


همچنین مشاهده کنید