دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

ناموس تطور(۲)


ليل عالم ژئولوژى مشهور، در مورد فقدان صورت متوسطه و بين‌بين در لغات، و نتيجهٔ اين عمل گويد:
شاخهٔ زبان هولاندى متوسط ميان آلمانى و انگليسى است ـ پس هرگاه شاخهٔ لغت مزبور به ‌سبب ضميمه شدن هولاند به کشور ديگر که وى را مستغرق و هضم کند يا حادثهٔ ديگرى که نتيجه آن نظير اين استغراق و گوارش ملى گردد، مسافت ربط بين انگليسى و آلمانى بسيار دور خواهد گرديد و علماى زبان‌شناسى آتيه به فرض اينکه از اين معنى جاهل باشند گمان نخواهند کرد که سبب تباعد عظيمى که بين لغات مشاهده مى‌شود چنانکه همين تباعد بين انواع نيز مشهود است همانا از بين رفتن صور متوسطه و بين‌بين است، و هر لغتى که مُرد زنده نگردد چنانکه هر نوعى که منقرض گرديد بازگشت نخواهد کرد.(۲)
(۲) امروز بين لغت فرس قديم و لغت درى تفاوت بسيار است و دشوار است که ما بتوانيم مدعى شويم که اين دو شاخهٔ زبان هم به ‌هم اتصالى داشته‌اند، زيرا صورت بين‌بين که پهلوى شمالى و جنوبى قديم باشد از ميان رفته است. و نظر به ‌موجود بودن قسمتى از پهلوى متأخر جنوبى در کتاب‌ها اين فرض قابل قبول است ـ ولى هر گاه از دورهٔ اشکانيان آثارى به‌دست مى‌آيد اين فرض صورت علم حسى پيدا مى‌کرد ـ همچنين بين آثار مکتشفهٔ تورفان و زبان قديم درى اتصالى است ولى شاخهٔ بين‌بين اين دو در دست نيست و از اين‌رو تباعد و دورى عجيبى ميان اين دو مشاهده مى‌شود و اين معنى که زبان قديم سغدى اصل درى است تنها از روى فرضيات است نه به‌دليل حسي.
هميشه در عالم حيات بشر دو قوه با يکديگر در زد و خورد است يکى قوهٔ طبيعت و غريزهٔ طبيعى که در نهاد عالم و کليهٔ موجودات مکنون و نهفته است، و ديگر قوهٔ تجربهٔ بشر يعنى مجموع تجربيات که به ميراث به مردم رسيده و از آن به عقل مکتسب يا عقل بالمستفاد تعبير مى‌کنند و اين عقل نيز در نتيجهٔ تجربيات روزمره در هر کس به فراخور استعداد وى زياد شده و مى‌شود، و اين قوهٔ دوم نيز غالباً خدمتگزار قوهٔ نخستين قرار مى‌گيرد.
همواره طبيعت و قوهٔ غريزى او بدون شعور مشغول کار است و کار او ساختن و متلاشى کردن است.
بساط حسن رخت چيد و خط تو برچيد از آنکه کار جهان چيدن است و برچيدن
و از اين ساختن و متلاشى کردن يک نتيجه حاصل مى‌شود و آن ايجاد انواع تازه‌اى است که بتواند با محيط خود سازش کرده و با آن انس بگيرد، تنها وسيله‌اى که طبيعت براى بقاء نوعى از انواع مؤثر مى‌شناسد مناسب بودن آن نوع است با زمان و مکانى که وى را احاطه کرده است. از اين‌رو هر چيز و هر کس و هر نوع و هر ملت و هر قوم به‌ محض آنکه از خود غفلت کند و با غريزيات و تجربيات خود در صدد حفظ و نگاهدارى خود برنيايد و مناسبات خود را با محيط نسنجد و خويش را آمادهٔ دفاع ننمايد، به حکم طبيعت متلاشى مى‌شود و از اجزاء متلاشى شدهٔ او گاهى نوع ديگرى به‌وجود مى‌آيد که بهتر از او بتواند با محيط کنار آيد و يا به کلى محو مى‌شود.
بشر و بعض حيوانات اين معنى را درک کرده‌اند و گذشته از آنکه مواظب خود بوده و پيوسته خود را مناسب محيط مى‌سازند، حربهٔ ديگرى هم دارند که با آن حربه بيشتر مى‌توانند از اين حکم نافذ طبيعى قدرى آسوده مانده کمتر زحمت ببينند و بهتر از موجودات کر و گنگ و کور ديگر در مقابل هجوم ناموس طبيعت دوام آورند و آن اسباب و حربه عقل و هوش و تجربيات ميراثى و مکتسب است، و با اين اسباب و حربه هر چند مشکل است که هميشه بر طبيعت غالب آيند ليکن گاهى سير او را عوض مى‌سازند و او را فريب مى‌دهند، محکومى را به خدعه از چنگ مرگ مى‌رهانند، با وسايل صناعى و تحسين و اصلاح ساختگى جنس يا نوعى را که محکوم به فنا و زوال بوده است، بار ديگر طورى از نو مى‌سازند که طبيعت او را نوعى يا جنسى تازه انگاشته و با او تا چندى کنار آيد.
بشر با گل‌ها و حبوبات و ميوه‌ها و حيوانات اهلى از عهدى بس قديم همين عمل را کرده و با طبيعت که قصد فاسد کردن و از ميان بردن آن موجودات را داشت جنگيده است، چه اگر اسپ قديم وحشى را ببينيد خواهيد ديد که با اسپ زيباى امروزى شباهت ندارد و ميوهٔ بوستانى با ميوهٔ جنگلى تلخ و ترش و پرهسته شبيه نيست و گل پيوندى صد پر با گل وحشى کوچک قابل مقياس نيست و گوسفندى که محکوم به زوال است بدين وسيله تا امروز باقى و جثه و دنبهٔ‌ او با جنس وحشى قديم تناسبى ندارد و غيره...
همچنين است لغات و زبان يک قوم ـ لغت هم، مثل همه چيز، در معرض فنا و زوال و تبديل صورت و تغيير نوع است. اگر به طبيعت واگذار شود ميل دارد که بشر با چند مخرج صوت و آهنگ بدون ترکيبات زياد ـ مثل عصور توحش با يکديگر سخن گويند و رفع حاجت کنند و پرچانگى نکنند و زنخ نزنند، و مانند بوزينگان به چند صوت محدود قناعت نمايند، و کتابت نکنند، و کاغذ را اختراع نکنند، و کتاب تأليف نکنند، و هزار چيز ديگر!... ولى بشر براى حفظ خود از مکيدن طبيعت، اين ادوات و ابزارها را در طول تجربيات ديرين اختراع کرده و به‌رغم انف طبيعت از آنها براى بهاء خود و غلبه بر حريفان نوعى و رياست بر ساير موجودات استفاده کرده و مى‌کند!
غرّش ماشين‌هاى بخار و الکتريک، فرياد طبيعت است که از دست لجاجت و تهوّر بشر از اعماق نفس جمادى که مهربان‌ترين فرزندان او است برمى‌کشد، و بر بشر دندان مى‌نمايد و اشتلم مى‌کند و او را نفرين مى‌فرستد!
اما بشر گوش نداده از مکر و غدر يا بى‌عاطفگى و بى‌حسّى اين مادر نامهربان غافل نيست با مدارا و صبر و دود چراغ فکر مى‌کند، تجربيّات چندين ميليون سال را روى هم نهاده و پهلوى هم چيده با تجربيات خود اسباب جور کرده باز هم اختراع مى‌کند و باز هم براى بقاء خود انديشه‌هاى رنگارنگ طرح مى‌افکند و باز هم مى‌کوشد و کار مى‌کند!...


همچنین مشاهده کنید