دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

قسمت هشتم (۴)


من مسخره‌ی تو نیستم ای فاجر    تا مسخرگی نمایمت بس نادر
ویران کنمت چنانکه باید کردن    عاجز شود از عمارتت هر عامر
٭٭٭
می‌آید گرگ نزد ما وقت سحر    هم فقربه میرباید و هم لاغر
تا چند کنی خرخر اندر بستر    بروی زن آب ای که خاکت بر سر
٭٭٭
هر دم دل جمع را برنجاند یار    ماننده‌ی چرخیان بگرداند یار
بکدم همه را براند از پیش و دمی    چون فاتحه‌شان به عشق برخواند یار
٭٭٭
هر دم دل خسته‌ام برنجاند یار    یا سنگدلست یا نمیداند یار
از دیده به خون نبشته‌ام قصه‌ی خویش    می‌بیند و هیچ بر نمیخواند یار
٭٭٭
هین وقت صبوحست می ناب بیار    زیرا مرگست زندگانی هشیار
یا ناله این رباب بی‌دل بپذیر    یا پاس دل کباب پر داغ بدار
٭٭٭
آمد آمد آنکه نرفت او هرگز    بیرون نبد آن آب از این جو هرگز
او نافه‌ی مشک و ما همه بوی وئیم    از نافه شنیده‌ای جدا بو هرگز
٭٭٭
آمد بر من دوش نگاری سر تیز    شیرین سخنی شکر لبی شورانگیز
با روی چو آفتاب بیدارم کرد    یعنی که چو آفتاب دیدی برخیز
٭٭٭
آمد دی دیوانه و شبهای دراز    مائیم و شب تیره و سودای دراز
ما را سر خواب نیست دل یاوه شده است    آنرا که دلیست تا کند پای دراز
٭٭٭
آن تاب که من دانم و تو ای دل سوز    ای دوست شب و روز ز دل می‌افروز
نی نی که غلط گفتم ای عشق آموز    عشق تو و سودای تو آنگه شب و روز
٭٭٭
آن یار نهان کشید باز دستم امروز    از دست شدم بند گسستم امروز
یک مست نیم هزار مستم امروز    دیوانه‌ی دیوانه پرستم امروز
٭٭٭
ای تنگ شکر از ترشان چشم بدوز    آتش بزن و هرچه بجز عشق بسوز
دکان شکرفروش و آنگه ترشی    برف و سرمای وآنگهی فصل تموز
٭٭٭
ای جان سماع و روزه و حج و نماز    وی از تو حقیقت شده بازی و مجاز
امروز منم مطربت ای شمع طراز    وز چرخ بود نثار و قوال انداز
٭٭٭
ای جان لطیف بیغم عشق مساز    در هر نفسش هزار روزه است و نماز
پیداست سراپا همه سودا و مجاز    آخر به گزاف نیست این ریش دراز
٭٭٭
ای دل ز جفای دلستانان مگریز    دزدی خواهی ز پاسبانان مگریز
می‌جوی نشان ز بی‌نشانان مگریز    صد جان بده و ز درد جانان مگریز
٭٭٭
ای دل همه رخت را در این کوی انداز    پیراهن یوسف است بر روی انداز
ماهی بچه‌ای عمر نداری بی‌آب    اندیشه مکن خویش در این جوی انداز
٭٭٭
ای ذره ز خورشید توانی بگریز    چون نتوانی گریخت با وی مستیز
تو همچو سبوئی و قضا همچون سنگ    با سنگ مپیچ و آب خود را بمریز
٭٭٭
ای صلح تو با بنده همه جنگ آمیز    تا کی بود این دوستی ننگ‌آمیز
آمیزش من با تو اگر میجوئی    دریاب ز آب دیده‌ی رنگ‌آمیز
٭٭٭
ای عشق تو داده باز جان را پرواز    لطف تو کشیده چنگ جان را در ساز
یک ذره عنایت تو ای بنده‌نواز    بهتر ز هزار ساله تسبیح و نماز
٭٭٭
ای عشق نخسبی و نخفتی هرگز    در دیده‌ی خفتگان نیفتی هرگز
باقی سخنی هست نگویم او را    تو نیز نگوئی و نگفتی هرگز
٭٭٭
ای کرده ز نقش آدمی چنگی ساز    جانها همه اقوال تو از روی نیاز
ای لعل لبت توانگری عمر دراز    یک هدیه از آن لعل به قوال انداز
٭٭٭
ای لاله بیا و از رخم رنگ آموز    وی زهره بیا و از دلم چنگ آموز
و آنگه که نوای وصل آهنگ کند    ای بخت بد بیا و آهنگ آموز
٭٭٭
امروز خوشم به جان تو فردا نیز    هم آبم و هم گوهرم و دریا نیز
هم کار و گیای دوست کارافزا نیز    هر لاف که دل زند بگویم ما نیز
٭٭٭
امروز مرو از برم ای یار بساز    ای گلبن صد برگ بدین خار بساز
ای عشوه فروش با خریدار بساز    ای ماه تمام با شب تار بساز
٭٭٭
امشب که گشاده است صنم با ما راز    ای شب چه شبی که عمر تو باد دراز
زاغان سیاه امشب اندر طربند    با باز سپید جان شده در پرواز
٭٭٭
بازآمدم اینک که زنم آتش نیز    در توبه و در گناه و زهد و پرهیز
آورده‌ام آتشی که می‌فرماید    کای هرچه بجز خداست از جا برخیز
٭٭٭
بازی بودم پریده از عالم راز    تا بو که برم ز شیب صیدی بفراز
اینجا چه نیافتم کسی را دمساز    زان در که بیامدم برون رفتم باز
٭٭٭
بنمای بمن رخ ای شمع طراز    تا ناز کنم نه روزه دارم نه نماز
تا با تو بوم مجاز من جمله نماز    چون بی‌تو بوم نماز من جمله مجاز
٭٭٭
جهدی بکن ار پند پذیری دو سه روز    تا پیشتر از مرگ نمیری دو سه روز
دنیا زن پیریست چه باشد گر تو    با پیر زنی انس نگیری دو سه روز
٭٭٭
زنها مشو غره به بیباکی باز    زیرا که پری دارد از دولت باز
مرغی تو ولیک مرغ مسکین و مجاز    با باز شهنشاه تو شطرنج مباز
٭٭٭
درد تو علاج کس پذیرد هرگز    یا از تو مراد میگریزد هرگز
گفتی که نهال صبر در دل کشتی    گیرم که بکاشتم بگیرد هرگز؟
٭٭٭
در سر هوس عشق تو دارم همه روز    در عشق تو مست و بیقرارم همه روز
مر مستان را خمار یک روزه بود    من آن مستم که در خمارم همه روز
٭٭٭
دل آمد و گفت هست سوداش دراز    شب آمد و گفت زلف زیباش دراز
سرو آمد و گفت قد و بالاش دراز    او عمر عزیز ماست گو باش دراز
٭٭٭
دل بر سر تو بدل نجوید هرگز    جز وصل تو هیچ گل نبوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد    تا مهر کسی دگر نروید هرگز
٭٭٭
زین سنگدلان نشد دلی نرم هنوز    زین یخ‌صفتان یکی نشد گرم هنوز
نگرفت دباغت آخر این چرم هنوز    نگرفت یکی را ز خدا شرم هنوز
٭٭٭
شب گشت و خبر نیست مرا از شب و روز    روز است شبم ز روی آن روز افروز
ای شب شب از آنی که از او بیخبری    وی روز برو ز روز او روز آموز


همچنین مشاهده کنید