سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

قسمت هفتم (۲)


شور آوردم که گاو گردون نکشد    دیوانگیی که صد چو مجنون نکشد
هم من بکشم که شور تو جان منست    جان خود را بگو کسی چون نکشد
٭٭٭
شور عجبی در سر ما میگردد    دل مرغ شده است و در هوا میگردد
هر ذره‌ی ما جدا جدا میگردد    دلدار مگر در همه جا میگردد
٭٭٭
شیرین سخنی در دل ما میخندد    بر خسرو شیرین سخنی می‌بندد
گه تند کند مرا و او رام شود    گه رام کند مرا و او می‌تندد
٭٭٭
صافی صفت و پاک نظر باید بود    وز هرچه جز اوست بیخبر باید بود
هر لحظه اگر هزار دردت باشد    در آرزوی درد دگر باید بود
٭٭٭
صبح آمد و وقت روشنائی آمد    شبخیزان را دم جدائی آمد
آن چشم چو پاسبان فروبست بخواب    وقت هوس شکر ربائی آمد
٭٭٭
صبح است و صبا مشک فشان می‌گذرد    دریاب که از کوی فلان می‌گذرد
برخیز چه خسبی که جهان می‌گذرد    بوئی بستان که کاروان می‌گذرد
٭٭٭
صد بار ز سر برفت عقلم و آمد    تا کی ز می شیفتگان آشامد
از کار بماندم وز بیکاری نیز    تا عاقبت کار کجا انجامد
٭٭٭
صد سال بقای آن بت مهوش باد    تیر غم او دل من ترکش باد
بر خاک درش بمرد خوش خوش دل من    یارب که دعا کرد که خاکش خوش باد
٭٭٭
صد مرحله زانسوی خرد خواهم شد    فارغ ز وجود نیک و بد خواهم شد
از بس خوبی که در پس پرده منم    ای بیخبران عاشق خود خواهم شد
٭٭٭
طاوس نه‌ای که بر جمالت نگرند    سیمرغ نه‌ای که بیتو نام تو برند
شهباز نه‌ای که از شکار تو چرند    آخر تو چه مرغی و ترا با چه خرند
٭٭٭
عارف چو گل و جز گل خندان نبود    تلخی نکند عادت قند آن نبود
مصباح زجاجه است جان عارف    پس شیشه بود زجاجه سندان نبود
٭٭٭
هر دل که درو مهر تو پنهان نبود    کافر بود آن دل و مسلمان نبود
شهری که درو هیبت سلطان نبود    ویران شده گیر اگرچه ویران نبود
٭٭٭
عاشق تو یقین دان که مسلمان نبود    در مذهب عشق کفر و ایمان نبود
در عشق تن و عقل و دل و جان نبود    هرکس که چنین نگشت او آن نبود
٭٭٭
عاشق که بناز و ناز کی فرد بود    در مذهب عاشقی جوانمرد بود
بر دلشدگان چه ناز در خورد بود    یعقوب که یوسفی کند سرد بود
٭٭٭
عاشق که تواضع ننماید چکند    شبها که بکوی تو نیاید چکند
گر بوسه زند زلف ترا تیره مشو    دیوانه که زنجیر نخاید چکند
٭٭٭
عشاق به یک دم دو جهان در بازند    صد ساله بقا به یک زمان دربازند
بر بوی دمی هزار منزل بروند    وز بهر دلی هزار جان دربازند
٭٭٭
عشق آن باشد که خلق را دارد شاد    عشق آن باشد که داد شادیها داد
زاده است مرا مادر عشق از اول    صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد
٭٭٭
عشق آن خوشتر کز او بلاها خیزد    عاشق نبود که از بلا پرهیزد
مردانه کسی بود که در شیوه‌ی عشق    چون عشق به جان رسد ز جان بگریزد
٭٭٭
عشق از ازلست و تا ابد خواهد بود    جوینده‌ی عشق بیعدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد    هر دل که نه عاشق است رد خواهد بود
٭٭٭
عشق تو بهر صومعه مستی دارد    بازار بتان از تو شکستی دارد
دست غم تو بهر دو عالم برسید    الحق که غمت درازدستی دارد
٭٭٭
عشق تو خوشی چو قصد خونریز کند    جان از قفس قالب من خیز کند
کافر باشد که با لب چون شکرت    امکان گنه یابد و پرهیز کید
٭٭٭
عشق تو سلامت ز جهان می‌ببرد    هجر تو اجل گشته که جان می‌ببرد
آندل که به صد هزار جان می‌ندهم    یک خنده‌ی تو به رایگان می‌ببرد
٭٭٭
عشقی آمد که عشقها سودا شد    سوزیدم و خاکستر من هم لا شد
باز از هوس سوز خاکستر من    واگشت و هزار بار صورتها شد
٭٭٭
عقل و دل من چه عیشها میداند    گر یار دمی پیش خودم بنشاند
صد جای نشیب آسیا میدانم    کز بی‌آبی کار فرو میماند
٭٭٭
علم فقها ز شرع و سنت باشد    حکم حکما بیان حجت باشد
لیکن سخنان اولیای ملکوت    از کشف و عیان نور حضرت باشد
٭٭٭
عید آمده کز تو عید عیدانه برد    از خرمن ماه تو به دل دانه برد
اینش برسد که روی بر ماه کند    وینش نرسد که ماه نو خانه برد
٭٭٭
غم را بر او گزیده میباید کرد    وز چاه طمع بریده میباید کرد
خون دل من ریخته میخواهد یار    این کار مرا به دیده میباید کرد
٭٭٭
غم کیست که گرد دل مردان گردد    غم گرد فسردگان و سردان گردد
اندر دل مردان خدا دریائیست    کز موج خوشش گنبد گردان گردد
٭٭٭
فردا که به محشر اندر آید زن و مرد    از بیم حساب رویها گردد زرد
من عشق ترا به کف نهم پیش برم    گویم که حساب من از این باید کرد
٭٭٭
قاصد پی اینکه بنده خندان نشود    پنهان مکن از بنده که پنهان نشود
گر بر در باغی بنویسی زندان    باغ از پی آن نوشته زندان نشود


همچنین مشاهده کنید